eitaa logo
نوشته های یک طلبه
1هزار دنبال‌کننده
827 عکس
210 ویدیو
7 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار🏆 سالاری🧨 جعفری🪽 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
نوشته های یک طلبه
#وابسته #کله_بند_۲ #قسمت_صد_و_هفتاد_و_سوم آن شبی که لب به سیگار زدم؛ تا صبح خواب نمی رفتم؛ هی
دیگر استرس این را هم نداشتم که محرم اگر تمام شود آرمان را از دست می دهم! آنقدر با آرمان صمیمی شده بودم که فقط مرا سوار دوچرخه اش می کرد؛ مواقعی هم که موتور می آوردم فقط اورا سوار می کردم! بعد از ظهر های هر روز ساعت ۴ می رفتیم پارک چادرملو شب ها هم بوستان دیلم! روی چمن های پارک چادرملو نشسته بودیم؛ همان جای همیشگی زیر درخت عرعر! در وسط های بازی پاسور به سر می بردیم؛ همین که خواستم بی بی را فرود بیاورم؛ ادامه دارد...
صدای زنگ گوشی حواسم را پرت کرد! حالا توی این گیر و دار شیخ علی را کم داشتم؛ چکارم دارد؟ علیرضا گفت: قطعش کن! بازی مهم تره! دلم نمی آمد؛ بالاخره دوسالی اقامه اش را می گفتم؛ بلند شدم. رفتم به طرف حوض پارک؛ پر از آب؛ اما آبش سبز شده بود از بس که مانده بود؛ صد رحمت به حوض آب ندیده پارک محله خودمان! حداقل بوی جلبک که نمی دهد! ادامه دارد...
به اندازه احترامی که قائل هستی برای دیگران بهت احترام میذارن
🧁 هیچ مناسبتی بدون کیک کامل نمیشه زندگی کوتاهه , شیرینش کنید😋😋 سفارش انواع کیک 🎂🎂 رولت خامه ای _کیک برشی_قطاب کیک شربتی-🥂کیک خیس شکلاتی🍬-کیک پرتقالی🍊-کیک موزی-🍌کیک کاکائویی و وانیلی-🌰-کیک هویج🥕_ انواع کاپ کیک🧁🧁دونات🍩بیسکوییت🍪و..... 🍰🍰🍰🍰🍰 کافیست فقط یکبار امتحان کنی😍😍😋 ،میبد،یزد آیدی جهت تبادل و سفارش @zahra_465 💥بهترین کیفیت بامناسب ترین قیمت برای دیدن نمونه کارهابزن رو لینک https://eitaa.com/joinchat/688849725C144bd16ed2
سفارشات بسته بندی شدن و تحویل داده شد😎
آدم باید هوای فامیل رو داشته باشه😅
بریم؟😁
نوشته های یک طلبه
#وابسته #کله_بند_۲ #قسمت_صد_و_هفتاد_و_پنجم صدای زنگ گوشی حواسم را پرت کرد! حالا توی این گیر و دار
گوشی را وصل کردم. صدای سلام علیکم اش آمد؛ چنان حرف عین را از ته حلق تلفظ کرد که فکر کردم زبانش گیر کرده! - آقا محمد گل سلام علیکم، - سلام حاج آقا! - چه خبر ها! از محرم تا حالا مسجد نمیای! می دونی یه ماه میشه من صدات رو نشنیدم! مانده بودم چه بگویم! بگویم آرمان را به مسجد آمدن ترجیح داده ام! ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#وابسته #کله_بند_۲ #قسمت_صد_و_هفتاد_و_ششم گوشی را وصل کردم. صدای سلام علیکم اش آمد؛ چنان حرف عین
صدایم را صاف کردم گفتم: - حاج آقا نمی رسم بیام! - محمد آقا وسط تابستون دیگه نرسیدن داره! من فکر کردم مریض شدی نمیای! از بابات هم احوالت رو پرسیدم گفت: با بچه ها میرن پایگاه! از فرمانده پایگاه خبرت رو گرفتم گفته از محرم تا حالا نیومده! مشکوک هستیا! به یاد ضرب المثلی افتادم که می گفت: ماه پشت ابر نمی ماند! ادامه دارد...
هر چه هم تو چیزی را پنهان کنی بالاخره روزی بر ملا می شود؛ آب دهانم را قورت دادم؛ بالاخره باید دروغی سرهم می کردم برای پدرم! وگرنه نمی توانستم شب ها به بوستان دیلم بروم! بلاخره پدر؛ پدر است دیگر! آینده پسرش برایش مهم است؛ برای همین هر بار که از خانه می زدم بیرون می گفتم پایگاه هستم؛ زیاد پاپیچم نمی شد؛ از آن پدر هایی هم نبود که دنبالت راه بیوفتد و ببیند کجا می روی! ادامه دارد ‌...