834851555.mp3
4.12M
🦋 لحظههای ناب همصحبتی با خدا
در #ماه_مبارک_رمضان 🦋
💠 #تحدیر (تندخوانی)
💠 #جزء_چهارم قرآن کریم
🎙با صوت استاد معتز آقایی
⏱زمان : ۳۴ دقیقه
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
💠نکات کلیدی جزءچهارم قرآن💠
📖ویژه #ماه_مبارک_رمضان 📖
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
می دونم کلی نقشه و ایده برای آینده توی ذهنته، اما...
بهتره چندتا که مهمتره انتخاب کنی ...
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_هشتم توی راه حوزه، حسابی خودم رو سرزنش می کردم که نزدیک بود
📚 #رمان_پاتوق
📖 #رازهای_مگو
📝 #قسمت_نهم
خسته و گرسنه، با دل سوخته خوابم برد ... که ناگهان یه خادم زد روی شونه ام ... پسرجان !پاشو اینجا جای خواب نیست. ...
با اون گرسنگی و بدنی که از شدت خستگی درد می کرد، با وحشت از خواب پریدم ... از حال خودم خارج شدم و سرش داد زدم :مگر زمین اینجا مال توئه که براش قانون گذاشتی؟ اینجا زمین خداست و منم بنده ی خدا. ...
یهو به خودم اومدم که سر یه خادم شیعه، توی یه کشور شیعه، توی حرم امام شیعه، داد زدم. ...
توی اون حال، اصلا حواسم نبود توی کشور خودم نیستم .یادم رفته بود که اینجا دیگه برادرهای بزرگ ترم، نماینده مجلس و مشاور وزیر نیستند .اینجا... دیگه خواهرم، استاد دانشگاه نیست ... اینجا، فقط منم و من وحشتم چند برابر شد اما سریع خودم رو کنترل کردم و خواستم فرار کنم که یه روحانی شیعه حدود 50 ساله دستم رو گرفت ... دیگه پام شل شد وافتادم ... مرگ جلوی چشمم بالا و پایین می رفت. ...
روحانیه با ناراحتی رو به خادم گفت :چه کردی با جوون مردم؟ ... و اون مات
و مبهوت که به خدا، من فقط صداش کردم. ...
آخر، زیر بغلم رو گرفتن و بردن داخل ساختمان های حرم ... هر چه جلوتر می رفتیم، بدنم سردتر و بی حس تر می شد. ...
من رو برد داخل و گفت برام آب قند بیارن ... جرات نمی کردم دست به آب قند بزنم
✨ #ادامه_دارد...
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_نهم خسته و گرسنه، با دل سوخته خوابم برد ... که ناگهان یه خا
📚 #رمان_پاتوق
📖 #رازهای_مگو
📝 #قسمت_دهم
. منتظر بودم کم کم سوال و جواب رو شروع کنن و کار بالا بگیره. ...با خودم گفتم حتما از اون بی سیم به دسته تا حالا دنبالت بودن ... بدتر از همه لحظه ای بود که چشم چرخوندم دیدم هر کس دور منه، یا روحانی شیعه است، یا بی سیم دستشه. ...چشم هام رو بستم و گفتم :آروم باش ... دیگه بین تو و دیدار پیامبر، فاصله ای نیست ... خدایا !برای شهادت آماده ام. ...
چشم هام رو بسته بودم و توی حال خودم بودم با خدا صحبت می کردم که یکی زد روی شونه ام و دوباره با وحشت چشم هام رو باز کردم. ...
همون روحانیه بود ... چنان آب گلوم با سر و صدا پایین رفت که خنده اش گرفت ... با خنده گفت :نه به اون داد و بیداد، نه به این حال و احوال ... مرد که اینقدر راحت، غش و ضعف نمی کنه. ...
بعد هم لیوان آب قند رو دوباره گذاشت جلوم ... و رفت سر کارش ... هیچ کس مراقبم نبود ... فکر کردم یه نقشه ای کشیدن و یواشکی مراقبم هستن ...
.
زیر چشمی مراقب بودم که در اولین فرصت فرار کنم ... کم کم داشت شرایط برای فرار مهیا می شد ... تمام شجاعت و جسارتم رو جمع کردم که صدای الله اکبر بلند شد. ..
✨ #ادامه_دارد...
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
839578114.mp3
3.96M
🦋 لحظههای ناب همصحبتی با خدا
در #ماه_مبارک_رمضان 🦋
💠 #تحدیر (تندخوانی)
💠 #جزء_پنجم قرآن کریم
🎙با صوت استاد معتز آقایی
⏱زمان : 33دقیقه
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
💠 ۹ نکته کلیدی جزء پنجم قرآن 💠
📖 ویژه #ماه_مبارک_رمضان 📖
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
وقتی پیامبر دینمون به شادی امر کردن،
غصه چرا ؟؟!...
شادی های حلال کم نیست 😊
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─