eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
641 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️ #تـــݪنگـــر #تهــــمت مـثل زغـــال است! اگر نســوزاند سـیاه میڪند..! وقتی تن ڪسی را زخمی میکنی دیگه بعدش نوازش کردنش فقط دردش را بیشتر میڪند! ⛔️ #تهــمت‌ممـــنوع
کانال را به دوستان خود معرفی کنید ❤️❤️
⁉️آیا حق داریم نامزد یا همسرمان را امتحان کنیم ⁉️سوال کاربر: سلام من مدت شش ماهه که نامزد هستم و خیلی دوست داشتم تا نامزد رو محک بزنم ببینم چطور مردیه ، برای همین یه سیم کارت دیگه خریدم و باش به نامزدم پیام دادم و خودم رو جای یه خانم دیگه جا زدم ، راستش اولش جواب نمیداد اما کم کم با اصرار من بالاخره جواب داد و حتی حاضر به قرار حضوری شد حالا نمیدونم چکار کنم سر قرار برم و مچشو بگیرم یا نرم کلا ریختم بهم ✅پاسخ درود و احترام در پاسخ به سوال سرکار ، اولا یکی از بدترین روشها برای امتحان کردن نامزد یا همسر ، روشی می باشد که شما بکار گرفتید ، معمولا برخی خانم ها چنین رفتاری دارند ، این نوع رفتار شما در حقیقت نمیتوان عنوان امتحان کردن گذاشت بلکه شما برای نامزدتان تله قرار میدید که در مثل ها هم داریم اصطلاح دم به تله دادن یا ندادن ، اینکه شما خودتان را جای فرد دیگری قرار بدید و با نامزدتان ارتباط برقرار کنید امتحان کردن نیست چرا ؟ چون شما با توجه به شناختی که طی این مدت از نامزدتان داشتید قطعا میدانید چه لحن صحبت یا چه واژه هایی مورد پسند و دلخواه نامزدتان هست و چه نوع جمله ها یا واژه ها و یا لحنی همسرتان را ناراحت میکند ، پس شما با تمام انرژی تمام مواردی که موجب رضایت نامزدتان هست را بکار میگیرید و این دقیقا می شود تله ، نتیجه چه میشود ؟ یا نامزد شما ، با شما قرار میگذارد و شما سر قرار حاضر می شوید شما به قول خودتان به هدف مچ گیری سر قرار حاضر می شوید آنگاه فکر میکنید نامزدتان چه پاسخی به شما می دهد ؟ می گوید میدونستم خودتی فقط خواستم ببینم تا کجا میخواهی پیش ببری این بازی رو از اول میدونستم دیدی که اولش جوابتو نمیدادم بعدش دادم چون فهمیدم خودتی خب شما در این شرایط چه پاسخی میدهید ؟ لابد میگویید آره جون خودت بد ماجرا اینکه ممکنه شما مجبور به عذرخواهی هم بشوید و شما در ذهنتان همیشه یک درگیری دارید ، آیا نامزدم راست میگه منو شناخته و حرفاش درست بوده یا اینکه چون دیده دستش رو شده اینو گفته اگر رابطه رو بهم میزنید تا مدتها کلنجار میروید که نکنه راست میگفته که منو شناخته اگرم رابطه رو بهم نزنید و ادامه بدهید نزد خودتان میگویید اگر دروغ گفته باشه چی 🔶در هر دو حالت شما در یک حالت تردید قرار میگیرید ضمن اینکه در چنین شرایطی بر فرض که نامزد شما اهل خیانت باشد با این اقدام شما حواسش را بیشتر جمع میکند در آینده تا براحتی دستش رو نشه یا همان دم به تله ندهند نکته مهم اینکه ، برخی افراد هستند که دنبال آتو گرفتن از نامزدشان هستند، به هر روشی تلاش میکنند تا برای خودشان اثبات شود نامزدشان اهل خیانته و بارها و به روشهای مختلف در این راستا تلاش میکنند و حتی اگر چندین مرتبه نامزدشان سربلند از این تله ها بیرون بیاید فقط کافیست یک مرتبه دم به تله بدهند ، ملاکشان همان یک دفعه می شود 👈شما همان چیزی را میبینید که میخواهید ببنید پس روشی که شما در نظر گرفتید ، شما را به نتیجه صحیح نخواهد رساند @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️دختران حاج قاسم♥️
کلیپ در مورد این که بفهمی نداری بفهمی یتیمی. به وجودش نیاز داشته باشه خدایا برسون یوسف زهرا رو پیشنهاد دانلود ....
﴾﷽﴿ 💠 💠 ۸۵ _چے؟! رو بہ آشپزخانہ میگویم:هیچے! مادرم مُردد میگوید:آیہ! میگم تدارڪ ببینم تا سرشون شلوغ نشدہ براے سہ چهار روز دیگہ دعوتشون ڪنم. ناراضے میگویم:خب بہ من چہ؟! نرم میگوید:یعنے نمونہ براے ماہ بعد،زشتہ! رفت و آمدمون باهاشون بیشتر از این ڪش پیدا نڪنہ. بہ سمت اتاق میروم و میگویم:اینو موافقم! با ورود من بہ اتاق تُن صدایش را بالا میبرد:آرہ دیگہ! ڪنجڪاو میپرسم:چرا همون شب نگفت میخوان برن ڪربلا؟! صداے شیر آب مے آید. _میگفت قرار بود ماہ بعد یا عید برن،هادے انداختہ جلو! ابروهایم را بالا میدهم و براے خودم میگویم:ڪہ اینطور! "او" هم سعے دارد هرطور شدہ از "من" دور باشد! چون حدس میزدم براے هفتہ ے بعد وقتِ خواستگارے بگیرند. معنے رفتارهایش را نمیفهمم،مهم این است ڪہ این پاییز "بوے عشق" ندارد... وَ من از بندِ او هنوز "آزادم"... چہ آزادے بدے! ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 @dokhtaranchadorii
﴾﷽﴿ 💠 💠 ۸۶ در ذهنم یڪے یڪے مرور میڪنم خاطراتش را! گفتن از روزهایے ڪہ در هوایش نفس نمے ڪشیدم چہ ارزشے دارد؟! نہ! من هر روز،هر ساعت،هر ثانیہ در هوایِ نفس هاے او بودم! هادے تا آن موقعِ یڪ بار در خانہ ے ما نفس ڪشیدہ بود! چندبارے در ڪوچہ مان راہ رفتہ و نفس ڪشیدہ بود! روزها را یڪے یڪے رد میڪنم،تا آخر آن هفتہ اتفاق خاصے نیوفتاد. روزها را عادے و ڪسل ڪنندہ میگذراندم،تنها ڪارم شدہ بود درس خواندن و مدرسہ رفتن،از اتاقم فقط براے غذا خوردن دل میڪندم. ڪم ڪم خودم هم داشتم نگران میشدم،بے حسے عجیبے بہ جانم افتادہ بود و نمیخواست رهایم ڪند! روز بہ روز منزوے تر میشدم،حتے جواب شوخے هاے نورا را هم نمیدادم. مادرم مدام با پدرم بحث میڪرد ڪہ "ببین دخترمون جلو چشممون دارہ از دست میرہ،هنوز تو حرف اجبار ڪردیو حالش اینہ!" و من تمامِ سرپیچے هاے قدیم را ڪنار گذاشتہ بودم،حالش را نداشتم! گاهے موجِ نگرانے و ناراحتے را در چشمانِ پدرم میدیدم؛اما غرورش اجازہ نمیداد بروز بدهد. همہ چیز دست بہ دست هم دادہ بود تا "او" شود دلیلِ "حالِ خوبم". آخر همان هفتہ مادرم دودل با فرزانہ تماس گرفت و براے روزِ سہ شنبہ دعوتشان ڪرد. دوست داشتم بگویم "مگہ خالہ بازیہ یہ هفتہ اونا یہ هفتہ ما!" ولے حالِ این را هم نداشتم! بعد از سہ روز تصمیم گرفتم براے خودم برنامہ بچینم تا بیشتر از این غرق این احساسات پوچ نشوم. حتے داشتم از درس هم خستہ میشدم! _گفتم ڪہ تو خیابون انقلابہ! پدرم همانطور ڪہ دفتر حساب ڪتابش را چڪ میڪند میگوید:محیطش چطوریہ؟! شانہ اے بالا مے اندازم و میگویم:نمیدونم! من ڪہ ندیدم،تعریفشو از دوستام شنیدم! دفترش را مے بندد،دو دستش را مشت میڪند و مشغول مالیدن چشم هایش میشود:صبر ڪن یہ روز ڪہ سرم خلوت بود باهم میریم ببینم مناسبہ یا نہ! نگاهم را بہ تلویزیون مے دوزم و مشغول تماشاے سریال آبڪے اش میشوم:باشہ! ولے من فردا یہ سر میزنم؛خواستم ثبت نام ڪنم شمام بیاید ببینید. زیر لب باشہ اے میگوید و ادامہ میدهد:حالا چرا ڪلاس نقاشے؟! ڪامپیوتر ڪہ گرفتم برو ڪلاس ڪامپیوتر! تہ دلم ڪمے خوشحال میشوم،پدرم بہ وقت گذرانے و تفریحم واڪنش نشان دادہ! ڪمے روے مبل جا بہ جا میشوم و دل میڪنم از این سریال آبڪے! دلم را مے سپارم بہ چشمان پدرم! با حرڪت بدنم،موهاے آزادم جلوے چشمانم مے ریزند. در حالے ڪہ سریع بہ عقب هدایتشان میڪنم با آب و تاب میگویم:من ڪہ ڪار خاصے با ڪامپیوتر نمیڪنم،چند تا مهارت اولیہ س ڪہ خودم یاد میگیرم،ولے نقاشے فرق دارہ! با روح و زندگیہ و پر از رنگ! خیلے تو روحیہ تاثیر دارہ! پدرم سرے تڪان میدهد و بہ تلویزیون زل میزند. خوشحال از اینڪہ رابطہ ے مان ڪمے دارد عادے میشود براے فردا و دیدن آموزشگاہ نقاشے بے قرارم! عصبے نگاهے بہ صفحہ ے درشت ساعتم ڪہ دوازدہ ظهر را نشان میدهد مے اندازم و دوبارہ سرم را بلند میڪنم. غر میزنم:آخہ ساعت دوازدہ ڪدوم ڪلاسے بستہ س ڪہ تو دومشے؟! اضافہ میڪنم:تقصیر خودمہ باید ساعتشو از مهلا مے پرسیدم. با لب و لوچہ اے آویزان چند قدم از آموزشگاہ فاصلہ میگیرم. خیابان انقلاب طبق معمول شلوغ است،با خودم فڪر میڪنم چہ مڪافتے بڪشم تا بہ خانہ برسم. و فڪرِ سوار شدن مترو تیرِ خلاص را بہ تنبلے ام میزند! نگاهے بہ مغازہ هاے سمت راست و چپم مے اندازم،هوس میڪنم ڪتاب بگیرم. حداقل اینجا آمدنم بیهودہ نباشد! باد گوشہ هاے روسرے بلندِ نیلے رنگم را بہ دست میگیرد. سریع مرتبش میڪنم،براے راحت بودن در رفت و آمد چادر قاجارے ام را سر ڪردم. با دقت ویترین ڪتاب فروشے ها را تماشا میڪنم. صداے بوق ماشین و صحبت بقیہ تمرڪزم را بہ هم میریزد. دو سہ تا مغازہ را رد میڪنم،یڪے از ڪتاب فروشے ها نظرم را جلب میڪند. تختہ سیاہ ڪوچڪے روے سہ پایہ ے چوبے مقابل درِ شیشہ اے و چوبے قرار دادہ شدہ. دور تختہ با گچ هاے صورتے و سبز و زرد و نارنجے ڪتاب هاے روے هم انباشتہ ڪشیدہ شدہ. وسطشان هم با خط خوش بہ رنگ سفید نوشتہ "بیا و با ڪلیدِ نگاهت قفل صندوقچہ دلم را بگشا" از سلیقہ و هنرشان خوشم مے آید. خودم را در شیشہ ے در نگاہ میڪنم و بندِ ڪولہ ام را محڪم مے فشارم سپس دستگیرہ ے در را میفشارم. ڪنجڪاو بہ فضاے مقابلم نگاہ میڪنم،ڪتابخانہ ے نسبتا بزرگے ڪہ مرتب و تمیز چیدہ شدہ. میز چوبے بزرگے چند متر آن طرف تر از در ورودے قرار دارد و پسر جوانے پشتش نشستہ. ڪنارش استند چوبے اے هم قرار دارد،رویش پر از گلدان هاے جور واجور است! بہ سمت قفسہ ے ڪتاب ها میروم،تقریبا ڪسے نیست. جز سہ چهار نفر! ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 @dokhtaranchadorii
﴾﷽﴿ 💠 💠 ۸۷ میان دو قفسہ ڪہ انگار راهرویے باز ڪردہ اند قدم برمیدارم،نگاهے بہ ڪتاب هاے تاریخے مے اندازم و مشغول انتخاب میشوم. چند دقیقہ میگذرد،صداے خندہ هاے دخترے ڪہ آن سمت قفسہ ے ڪتاب هاست اعصابم را بہ هم میریزد! مگر اینجا جاے بلند خندیدن است؟! صدایش بہ گوشم مے رسد:اینجا رو ببین چہ نمڪہ آخہ! بیشتر از نمڪِ اینجا صدایش نمڪ دارد! همراہ با خندہ ادامہ میدهد:باید ڪادوے تولدم یہ همچین جاییو بهم هدیہ بدیا! ڪتاب قطورے برمیدارم و دوبارہ راہ مے افتم. _انقدر شیطونے نڪن دختر! با شنیدن صدایش میخڪوبم میشوم! چقدر شبیہ صداے هادیست! متعجب از بین ڪتاب ها نگاهشان میڪنم،چهرہ شان را خوب نمے بینم. اما مے بینم،دو جفت چشمان آسمانیو دو جفت چشمِ مشڪے خندان! صداے خندانش مطمئنم میڪند:تو ڪادو تولدت خودمو بخواہ! سپس میخندد،پس خندیدن هم بلد است! آرام راهے ڪہ آمدہ ام را برمیگردم و بہ ابتداے شروع قفسہ ے ڪتاب ها میرسم. ڪمے سرم را از پشت قفسہ آن طرف تر میبرم. هادیست! نیم رخش را میبینم،شلوار لے تیرہ با پیراهن آبے روشن تن ڪردہ! آبے اے هم رنگِ چشمانِ دخترڪ! ڪتانے هاے آل استار مشڪے اش را با ڪاپشن ڪہ روے آرنجش تاب میخورد ست ڪردہ. مهربان صدایش میزند:نازنین میشنوے چے میگم؟! نازنین همانطور ڪہ ڪتابے برداشتہ و صفحہ ے اولش را میخواند میگوید:نچ! لبخند قشنگے لبان هادے را باز میڪند:اینجام برامون آبرو نذاشتے! شڪم تبدیل بہ یقین میشود،دلش را جاے دیگرے دادہ! نازنین سرخوش میخندد و نگاهش را بہ هادے میدوزد. چقدر سرخوش است آنڪہ "تو" را دارد! ڪتاب را بہ قفسہ ے سینہ ام میفشارم،هادے میخواهد بہ سمت من برگردد ڪہ سریع خودم را ڪنار میڪشم! هم زمان با ڪنار ڪشیدنِ من نازے میگوید:راستے هادے با بابات حرف زدے؟! صداے نفس ڪشیدن عمیقش را میشنوم:هزار بار! مامان از بابا بدترہ! البتہ از این دخترہ ام خوشش نمیاد! "دختره" حتما منم! نمیخواهم بہ حرف هایشان گوش بدهم،دیگر دلیل رفتارش هم برایم مهم نیست! او هنوز هم برایم یڪ خودخواہ بے ارزش است! آب دهانم را قورت میدهم و سریع از بین قفسہ ها میگذرم. من را ببیند حتما بہ نازے اش میگوید:این همون "دختره" س! بعد مے خندند. لابد فڪر ڪردہ با ڪمے مظلومیت و سنجاق سر میتواند گولم بزند تا نقش بازے ڪنم بہ نازے اش برسد! بہ سمت قفسہ رمان ها میروم،یڪے از رمان هاے خارجے ڪہ تعریفش را شنیدہ ام برمیدارم. دوست داشتم تمام ڪتاب ها را میدیدم اما بودنشان در اینجا مانع میشود. دوست ندارم مرا ببیند،دلیلش را نمیدانم! با عجلہ بہ سمت صندوق میروم،نگاهے بہ پشت سرم مے اندازم باهم میخندند و ڪتاب انتخاب میڪنند! او دلیل محڪمے براے جنگیدن دارد من چہ؟! صداے قدم هاے ڪسے را پشت سرم میشنوم،میخواهم براے حساب ڪردن پول ڪتاب ها زبان باز ڪنم ڪہ صداے ظریف دخترانہ اے میگوید:خانم! صداے نازیست! خانمے جز خودم نمے بینم! توجهے نمیڪنم،دوبارہ براے صحبت قصد میڪنم ڪہ ڪہ دستش روے شانہ ام مینشیند:با ‌شمام! و پشت بندش صداے هادی:نازے ول ڪن...! ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 @dokhtaranchadorii
قسمت های امشب رمان آیه های جنون 👆👆👆😊
: با پاهای آنچنان که صدای گام‌هاشان را هیچ‌یک از اطرافیان و حتی نمی‌شنوند به اتاق شخصی‌ات می‌آیند و به روی تخت خوابت حتی می‌نشینند و در خصوصی‌ترین شخصی‌ات با تو گپ می‌زنند. ❌همان نامحرمی که می‌داند، علاقه‌مندی‌های تو چیست ؟؟ و از چه چیزهایی بدت می‌آید، پاتوق هر هفته ات کدامین ساعت و کدامین محله است....ه می‌داند کدام گل‌ها را بیشتر دوست داری و از چه غذاها و دسرهایی خوشت می‌آید... او گاهی نامی که نزدیک‌ترین اعضای خانواده‌ات تو را با آن صدا می‌کنند را هم می‌داند... ❌ و انگشترت که زینت توست را در گوشی خود ذخیره کرده! یک وقت فکر نکن این اطلاعات را با جاسوسی کرده! نه اصلاً نیاز به این کارها نیست، تو خودت با همه شده‌ای، ! ❌ تو با این اوصاف باز مدام خود را به آدرس محله نامحرمان ارسال می‌کنی و مذبوحانه افتخار می‌کنی به بودنت! آنوقت با تبختر و تفاخر فریاد می‌کشی « »! افسوس و صد افسوس! براستی اگر با همراه بود، بی‌شک مانع از و تحسین او می‌شد، و حالا که نیست خودش ابزاری برای بهتر دیده شدن است! ❌ آری امروز این یادگار پاک و نیک، حکایت مظلومانه و غریبی دارد... می‌دانم چادر را ارث برده‌ای از ، اما کاش خود از را از قلم نمی‌انداختی...😔 . ... @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#تلنگر 🖐 حق الناس یعنی... ❌ با بدحجابی تو دل کسی 💥 زلزله 10 ریشتری به پا کنی.. ولی آوار برداریش بیفته گردن همسرش
...🔍 اگر‌ مےخواهید‌ در ڪارتان‌ گره نیوفتد و موفق‌ شوید ؛ تا مےتوانید‌ استغفار‌ ڪنید❗️👌 اگر اثر‌ نڪرد‌ جوابگویش‌ من‌ هستم...✨ 👤 🍃 @dokhtaranchadorii
بعضی از ماها، البته فقط بعضی هامون، نمیدونم چرا اینقدر بد اخلاقیم؟؟؟؟ ✖میدونی چرا شوهرت بعد از کار دیر میاد خونه؟! 👈🏻چون حوصله غر زدن و اخم تو رو نداره! ✖میدونی چرا شوهرت بد دهن میشه و سگرمه هاش همیشه تو همه؟؟ 👈🏻چون انرژی مثبت از صورت خندان تو نمیگیره! ✖میدونی چرا همش سردرد میشی و باید واسه خوابیدنم قرص ارام بخش بخوری؟؟؟ 👈🏻چون به جای لبخند همیشه اخم تو صورتته!!! قبول نداری بیا یه ازمایش با هم انجام بدیم  از همین الان فقط ده دقیقه اخم کن! غیر ممکنه سردرد نشی!! حالا یه دقیقه با صدای بلند بخند ( نترس کسی بهت نمیگه دیوونه!) حالا ببین چه انرژی مثبتی وجودت رو میگیره. ✔️پس از امروز تصمیم بگیر خوش اخلاق بشی. لبخند اجباری شد بخند تا دنیا بهت بخنده میشه!!!تمرین کن. دنیا خیلی کوچیکتر و بی ارزش تر از اونه که بخوایی واسش غصه بخوری @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 روش انتقاد کردن صحیح ...✅👌 اگر میخواهید از همسرتان یا افراد دیگر انتقاد کنید ، آنرا در بین دو عبارت مثبت قرار دهید. به این صورت ☑️ جمله مثبت + جمله منفی + جمله مثبت مثال: 👈 تو مرد سخت کوشی هستی ، اگر چه ما را به تفریح و بیرون نمی بری ، اما به نیازهای منزل حساسی. تو خیلی مهربونی ،اگر چه به خاطر تذکرهای زیادت ناراحت میشوم ، ولی می دونم دوستم داری. 👈 تو آشپز بی نظیری هستی ،اگر چه برنجت امروز شور شده ، اما خورشتت معرکه هست. 👈 تو خیلی برای بچه ها زحمت میکشی ،هرچند که دائما در درس دادن اونها در خانه داد میزنی که من رو عصبانی میکنه ، اما می دونم که تو در مورد بچه ها ، مسئولیت پذیرترین زنی هستی که من می شناسم. قرار دادن جمله منفی در بین دو جمله مثبت از شدت اثر تخریبی آن کم کرده و با اشاره به نکات مثبت ، فرد احساس میکند فقط نکات منفی دیده نشده ،رعایت انصاف شده و به همین دلیل انگیزه بیشتری برای تغییر و بهبود شرایط خواهد داشت 😊👌 @dokhtaranchadorii
🌈 💟از جمله فطرتهایی که در انسان وجود دارد، فطرت زیبا گرایی است؛ بطوری که این واقعیت را در خود می یابد که به جانب آنچه زیباست جذب می شود.👣 💟مفهوم زیبایی، انسان را در ابتدا به یاد حُسن ظاهری موجودات می اندازد؛ حسن جمال، حسن صورت، حسن رنگ و خط، حسن هنر و نیکوییهای بسیار دیگر که در پدیده ها وجود دارد☀️، بطوری که به هنگام مواجه شدن با آنچه زیباست، آثار زیبایی را در خود می یابد.{☺️🍃} ✨ [ وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ ألْجَٰـهِلیَّةِ ألْأُولیٰ وَ أَقِمْنَ ألصَّلَوٰةَ وَءَاتِینَ ألزَّڪَوٰةَ ] 🍂و در خانه هایتان بنشینید، و مانند روزگارِ قدیم، "با آرایش ظاهر نشوید" و نماز به پا دارید و زکات بدهید...🌙 ۳۳ 💟اما در این بین افرادی هستند که در تمایل به زیبایی، افراط میکنند به گونه ای که دچار اشتباه شده و به «خودنمایی» میرسند. ☝️این چنین افراد در افراط به خودنمایی از هر روشی کمک میگیرند تا زیبایی‌شان را به نمایش بگذارند ، متاسفانه یکی از رایج ترین شیوه های خودنمایی "بی حجابی" است.(😓🙈) 💟طبق آیه‌ی فوق، قران کریم این کار یعنی زیاده روی در "زیبا گرایی" و "خود نمایی" راکه منجر به «آشکار سازی زیبایی وآرایش زنان مؤمن و همچنین موجب رواج فساد در جامعه و زیر پاگذاشتن دستورات الهی» میشود را "تبرّج" مینامد. تبرّج به معنای آشکار ساختن زیبایی است.❕ ✅قرآن کریم همواره به زنان مومن توصیه میکند که از انجام دادن این کار اجتناب کنند و زمینه گناه و معصیت را از خود دور کنند.[♥️] 🔰اما یک ☝️ بی حجابی چه مشکلاتی را برای زنان بی‌حجاب و جامعه به وجود می آورد؟! •● بدون تعارف باید دانست که بی حجابیِ یک بانو مساوی است با ازبین رفتن حصار امنیتی او... ❌و وقتی این حصار شکست زمینه ی فساد و گناه را درجامعه به وجود می‌آید. 🔅بانویی که بدون توجه به حضور مردان در جامعه ، با آرایش چشمگیر و لباس‌های جذاب در مکان های عمومی ظاهر میشود، نه تنها خود بلکه دیگران را به گناه می‌اندازد 🚫و با جلب توجه نامحرمان باعث لطمه زدن به حیای یک جوان مجرد یا سرد شدن کانون گرم یک خانواده می‌شود!! 🔅مورد دوم ✌️دقیقا از مهمترین مسائلی است که تمام خانم ها بدون استثناء به آن حساس‌اند و نمیخواهند همسرشان به زیبایی دیگران چشم داشته باشد، چون آن را تهدیدی برای گرمای محبتشان می‌دانند. 🔅پس اگر بانوان موضوع حجاب را همانطور که "واجب" است جدی بگیرند ورعایت کنند ،خود و دیگر خانواده ها را از پیش آمدن چنین اتفاقاتی ،مصون میکنند... @dokhtaranchadorii
🍃#خواهرم! دنیا خراب آبادی است که هر نقطه آن به #نگاه های آلوده نا امن گشته است. اما فرشته های #حجاب در محفل انس و یاد خدا در امنیتی بسر می برند که دیگران از طعم آن بی خبرند😇 #دلنوشته #حجاب #چادر @dokhtaranchadorii
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج❤️ ✨عشق یعنے صاحب ایمان شدن ❣عشق یعنے بےخبر مهمان شدن ✨عشق یعنے قم، عشق یعنی جمڪران ❣عشق یعنے مهدے صاحب زمان #یا_صاحب_زمان_عج❤️ #سہ‌شنبہ‌هاے_جمڪرانے💚 @dokhtaranchadorii
فردا 24 ذی الحجه 👇👇 🔶روز پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)با نصارای نجران(10ه.ق) 🔷نزول آیه تطهیر در شأن پنج تن آل عبا (9ه.ق) 🔶انگشتر بخشی امیرالمومنین علی(علیه السلام) درحال رکوع و نزول آیه ولایت(10ه.ق) 💢اعمال این روز : 🔸-غسل 🔸-روزه 🔸-دو رکعت نماز: پس از حمد ده بار سوره توحید، ده بار آیة الکرسی و ده بار سوره سوره قدر. 🔸-خواندن دعای مباهله 🔸-صدقه دادن 🔸-خواندن زیارت امیرالمومنین(علیه السلام) @dokhtaranchadorii
﴾﷽﴿ 💠 💠 ۸۸ یڪ لحظہ دست و پایم را گم میڪنم! چہ حرفے با من دارد؟! میخواهد بگوید "دست از سرِ هادیِ من بردار؟!" میگویم هادے ات پیشڪش! مالڪیت ها برایِ تو،هادیِ تو بماند. خودم را براے محڪم جواب دادن حاضر میڪنم،همانطور ڪہ بہ سمتش برمیگردم میگویم:با منید؟! دستش را از روے شانہ ام برمیدارد،قدش هفت هشت سانت از من بلندتر است،یعنے من قد ڪوتاهم؟! اصلا چرا بہ این چیزها فڪر میڪنم! چشمانِ جادویے اش را بہ صورتم مے دوزد و مهربان میگوید:سلام! هم زمان با سلام گفتنش هادے سرش را بلند میڪند،میخواهد چیزے بگوید ڪہ با دیدنِ من چشمانش تا آخرین حدِ ممڪن باز میشوند! از دیدنم جاخوردہ! دوییدن خون زیر پوستِ صورتش را حس میڪنم! من از او بدتر! مثلِ خنگ ها بہ چشمانش زل زدہ ام! شبِِ چشمانش را در قهوہ ے چشمانم حل میڪنم... شاید هم او مرا بہ آسمانِ تیرہ ے چشمانش مے ڪشاند... سریع بہ خودش مے آید،همانطور ڪہ نگاهش را از من میگیرد میگوید:نازنین! نازنین بدون توجہ رو بہ من میگوید:ببخشید! سپس رمانے ڪہ در دست دارم را نشان میدهد و اضافہ میڪند:من جلدِ اول این رمانو دارم! دنبال جلد دومش بودم ڪہ دیدم آخریشو شما برداشتید! حتما الان لازمش دارید؟ گیج نگاهش میڪنم،فقط براے همین صدایم زدہ؟! انقدر حواسم پرت شدہ ڪہ اشتباهے جلد دوم ڪتاب را برداشتم. مثل دفعہ ے قبل آرایش زیادے ندارد،ڪمے ڪرم پودر و یڪ خطِ چشم سادہ! لب باز میڪنم ڪہ هادے سریع ڪنارش مے ایستد و آرام میگوید:زشتہ! نازنین دلبرانہ نگاهش را میان هادے و من مے چرخاند:ڪار بدے ڪردم؟! سرم را بہ نشانہ ے منفے تڪان میدهم. هادے مدام پنجہ ے پایش را بالا و پایین میبرد،عصبے شدہ! توقع داشتم سلام ڪند،اما انگار نہ انگار ڪہ مرا مے شناسد! غرورم را حفظ میڪنم،هربار عجول تر میشوم براے دور شدن از این پسر. جدے میگویم:متاسفم ولے لازمش دارم! جلد دوم ڪتاب بہ دردم نمیخورد اما لجبازے میڪنم با او! نمیخواهم جلویشان وا بدهم،احساس میڪنم باید براے غرور و شخصیتم جلوے این ها بجنگم. نازنین لبخندش را عمیق تر میڪند و میگوید:باشہ! ببخشید! اخم ریزے میان ابروانم جاے میدهم و آرام لب میزنم:خواهش میڪنم! سپس بدون اینڪہ منتظر بمانم روے برمیگردانم. صدایے در ذهنم مدام میگوید:این رفتار از تو بعید بود آیہ! صداے عصبے هادے بہ گوشم میرسد:این ڪارا یعنے چے؟! مگہ تو بچہ اے؟! _مگہ چے شدہ هادے؟! یہ سوال پرسیدم! جلوے میز چوبے میرسم،پسرے ڪہ پشت میز نشستہ مشغول ڪتاب خواندن است‌. _ببخشید آقا! سریع سرش را بلند میڪند،همانطور ڪہ ڪتاب را میبندد میگوید:در خدمتم. ڪتاب ها را روے میز میگذارم:میشہ اینا رو حساب ڪنید؟ سرے تڪان میدهد و ڪتاب ها را برمیدارد. صدایے از هادے و نازنین بہ گوشم نمیخورد،ڪنجڪاوم چہ شد! یعنے دعوایشان شدہ؟! چرا نگفت من همان دخترم! _هفتاد و دو تومن! صداے فروشندہ بہ افڪارم خاتمہ میدهد،پول ڪتاب ها را حساب میڪنم و سریع از ڪتاب فروشے خارج میشوم. بے اختیار از پشتِ شیشہ داخل را نگاہ میڪنم. هادے جدے بہ ڪتاب ها خیرہ شدہ،نازنین با شیطنت مدام سعے دارد بخندانش! چند لحظہ بعد،صورتش را بہ سمت من برمیگرداند. نمیدانم نازے چہ در گوشش میگوید ڪہ لبخند میزند! شیرین تر از عسل! بدون اینڪہ چشم از من بردارد... و باز این جملہ در ذهنم تڪرار میشود،چہ سر خوش است؛آن ڪہ را دارد... ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 . @dokhtaranchadorii
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ 💠 🍂 💠 ۸۹ صدایش در سرم مے پیچید،آخرین بارے ڪہ برایم ڪتاب خواند. جملات آخر ڪتاب این بود "قاعدہ ے چهلم؛عمرے ڪہ بے عشق بگذرد،بیهودہ گذشتہ نپرس ڪہ آیا باید در پے عشق الهے باشم یا عشق مجازے،عشق زمینے یا عشق آسمانے،یا عشق جسمانے؟از تفاوت ها تفاوت مے زاید. حال آن ڪہ بہ هیچ متمم و صفتے نیاز ندارد عشق. خود بہ تنهایے دنیایے است عشق. یا درست در میانش هستے،در آتشش،یا بیرونش هستے،در حسرتش..." سہ جملہ ے آخر را براے خودم تڪرار میڪنم:خود بہ تنهایے دنیایے است عشق! یا درست درمیانش هستے،در آتشش،یا بیرونش هستے در حسرتش! من از این قاعدہ مستثنایم! درست میانِ عشق هستم،در آتشش! درست بیرونِ عشق هستم،در حسرتش! شاید من،خود بہ تنهایے قاعدہ ے چهل و یڪم باشم! همانطور ڪہ رانندہ یڪے یڪے خیابان ها را رد میڪند،من هم آن روز را از سر میگذارنم،درست روز مهمانے بود ڪہ موقتاً از مدرسہ اخراج شدم! ❄️❄️❄️❄️❄️ درِ آب معدنے را با یڪ حرڪت باز میڪنم و سریع دهانہ ے بطرے را داخل دهانم میگذارم. مطهرہ همانطور ڪہ تڪہ چیپس بزرگے داخل دهانش میگذارد میگوید:چقدر تشنہ اے! لعنت بر یزید! جرعہ جرعہ آب مینوشم و سپس دهانہ ے بطرے را از دهانم جدا میڪنم. دستے بہ دهانم میڪشم و رطوبتش را میگیرم:لعنت! همانطور ڪہ در بطرے را میبندم،دور تا دورِ حیاط مدرسہ را نگاہ میڪنم. چون معلم ها جلسہ دارند همہ ے پایہ ها داخل حیاط هستند‌‌‌. مطهرہ و چندتا از بچہ هاے ڪلاس بہ زور روے صندلے آلاچیق خودشان را جاے دادہ اند‌‌. حدیثہ میگوید:آیہ بیا بشین! _نڪہ خیلے جا دارید! بپا لہ نشید! هوا زیاد سرد نیست،ڪنارہ هاے مانتویم را بالا میدهم و روے زمین مینشینم. همین ڪہ روے زمین مینشینم،نازنین آب معدنے را از دستم میڪشد و شروع میڪند بہ نوشیدن. حدیثہ چشمانش را تنگ میڪند و چینے بہ پیشانے اش میدهد،با اڪراہ میگوید:چطورے دهنیِ یڪے دیگہ رو میخورے؟! نازنین دهانہ ے بطرے را از دهانش جدا میڪند:مثلِ آدم! و دوبارہ مشغول آب نوشیدن میشود! حدیثہ اَہ اَهے میگوید و نگاهش را از نازنین میگیرد. نازنین رو بہ حدیثہ میگوید:سوسول خانوم! حدیثہ همانطور ڪہ صورتش را بہ سمت نازنین برمیگرداند لب میزند:چے.... با خالے شدن آبِ بطرے روے صورتش حرفش نصفہ میماند! همہ متعجب نگاهش میڪنیم،جیغ میزند:نازنین مے ڪُشَمت! با گفتن این حرف،با حرص دستش را روے صورتش میڪشد و چشمانش را باز میڪند‌‌‌. نازنین یا خدایے میگوید و از روے صندلے آلاچیق بہ آن سمت حیاط مے پرد. حدیثہ هم دنبالش مے دود،ما هم شروع میڪنیم بہ خندیدن. مطهرہ همانطور ڪہ با لذت چیپس میخورد میگوید:چہ دزد و پلیس بازے ایہ! دستم را داخل پاڪت چیپس میڪنم و یڪے برمیدارم:عین بچہ هان! سپس چیپس را داخل دهانم میگذارم. فاطمہ نگاهے بہ من مے اندازد و دهانش را ڪج میڪند:توام خانم بزرگے! ننہ آیہ! با خندہ خودم را در جاے نازنین مے اندازم و محڪم نیشگونے از بازوے فاطمہ میگیرم:ڪوفت! سپس دوبارہ بہ دوییدن حدیثہ و نازنین چشم مے دوزم. بعضے از بچہ هاے ڪلاس هاے دیگر متعجب نگاهشان میڪنند،بعضے ها هم الڪے تشویقشان میڪنند‌. حدیثہ نزدیڪ نازنین میرسد،با اشتیاق داد میزنم:نازنین بدو! نازنین میخواهد سرعتش را بیشتر ڪند ڪہ لیز میخورد،سعے دارد خودش را نگہ دارد پاهایش نزدیڪ صد و هشتاد درجہ از هم باز میشوند. با ترس میگوید:یا حدیثہ! یا حدیثہ! غش غش میخندیم،مطهرہ با خندہ میگوید:چرا یا حدیثہ؟! همانطور ڪہ آن ها را نگاہ میڪنم جواب میدهم:الان تنها امداد رسانش حدیثہ س! حدیثہ سریع دستش را میگیرد و ڪمڪ میڪند درست بایستد،من و مطهرہ و فاطمہ و چند نفر دیگر برایش دست میزنیم! نازنین نفس راحتے میڪشد و میگوید:حدیثہ منو ببر پیش دوستام بذار لحظہ هاے آخر زندگیمو ڪناز اونا باشم! حدیثہ با دست روے سرش میڪوبد:خوب خودتو بہ موش مردگے زدیا! سپس بہ سمت ما مے آیند،نازنین با دیدن من میگوید:جا خواستم جا نشین نخواستم پاشو ببینم! برایش زبان درازے میڪنم:حرص نخور براے پاهات خوب نیست! همہ میخندند. _باشہ خودت خواستے! بہ سمتم قدم برمیدارد و خودش را روے پاهام ول میڪند‌‌. آخم بلند میشود. بریدہ بریدہ میگویم:گندہ وڪ پاشو لِہ شدم! نازنین با شطنت میگوید:حرص نخور برا ڪلِ هیڪلت ضرر دارہ! آخے میگویم و ادامہ میدهم:من از اینجا تڪون نمیخورم! خودش را بیشتر روے پاهام فشار میدهد:منم همینطور! سپس اضافہ میڪند:تو غذا نمیخورے؟! همش استخونے ڪہ! با اخم نگاهش میڪنم:ببخشید! بخاطرہ شما پَروار میشم! با پررویے میگوید:آفرین! آب معدنے را ڪنارم میگذارد:بیا بابا اینم آب معدنے نحست! مثل اینڪہ حدیثہ را آتش بزنے برافروختہ میشود:واے ڪہ برات دارم نازنین! ... نویسنده این متن👆: 👉 پ‌.ن:جملات اول این قسمت راجبہ عشق،از ڪتاب ملت بود @dokhtaranchadorii
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ 💠 🍂 💠 ۹۰ نازنین لب هایش را غنچہ میڪند و سرش را تڪان میدهد:سوسول خانوم! سوسول خانوم! _اَہ بس ڪنید دیگہ! بہ درڪ هر ڪارے میخواید ڪنید ڪنید! صداے فریاد ڪشیدن دخترے توجهمان را جلب میڪند،ڪنجڪاو همہ بہ سمت حیاط سر برمیگردانیم. یڪے از بچہ هاے ریاضے چهارم رو بہ روے خانم محمدے،معاون پرورشے مدرسہ ایستادہ. چندنفرے هم دورشان جمع شدہ اند. صورتش از حرص سرخ و ڪمے از موهایش آشفتہ روے صورتش پخش شدہ. با حرص مقنعہ اش را از روے سرش میڪشد و روے زمین پرت میڪند:ببینم مثلا چے ڪار میڪنے! مطهرہ آرام میگوید:وا! چے شدہ؟! نازنین جواب میدهد:چے بشہ؟! باز محمدے گیرو گیر دادہ! بیراہ هم نمے گوید! همیشہ بہ نام دین و شرع الڪے گیر میدهد! بہ نازنین میگویم:پاشو نازے! تڪانے میخورد و بلند میشود،با فاطمہ و مطهرہ بہ سمت جمع میرویم‌‌‌. محمدے با حرص میگوید:سریع مقنعہ تو سر ڪن و از این مدرسہ گمشو بیرون! دختر جرے تر میشود:چے ڪارہ باشے؟! دستے بہ موهایش میڪشد و ادامہ میدهد:اصلا موهاے منہ،دلم میخواد همہ ببینن بہ هیچڪسم ربط ندارہ! ڪلمہ ے "هیچڪس" را محڪم تر ادا میڪند‌‌. محمدے،عصبے دستش را میگیرد و با شدت تڪان میدهد:اینم وضع ناخوناتہ! چرا انقدر بلند؟! تو از شهدا و مدافعاے حرم خجالت نمیڪشے؟! با چشمانے گشاد شدہ بہ فاطمہ و مطهرہ نگاہ میڪنم،آن ها بدتر از من! طاقت نمے آورم و میگویم:ببخشید خانم! ناخون بلند ڪردہ چرا باید از مدافعاے حرم یا شهدا خجالت بڪشہ؟! مگہ خلاف شرعہ؟! نگاہ تندے نثارم میڪند و میگوید:شما جووناے امروزے یہ ذرہ احترام و حرمت حالیتون نمیشہ! دوبارہ بہ سمت دختر برمیگردد:سریع بیا دفتر! تڪلیفتو روشن ڪنیم! از بچہ ها پرس و جو میڪنم ڪہ "چے شده"،میگویند ڪمے از موهایش را بیرون ریختہ بودہ و محمدے بارها با لحن تذڪر دادہ،آخر سر هم دخترڪ عصبے شدہ و جوابش را دادہ. بہ خودم جرئت میدهم ڪہ دنبال محمدے و آن دختر بروم‌‌. مطهرہ و فاطمہ هم بدون حرف دنبالم مے آیند. بلند صدایش میزنم:خانم محمدے! میدانم خرش میرود و بخاطرہ عقاید پوچش راحت میتواند ڪارے ڪند ڪہ اخراجش ڪنند. بدون اینڪہ بہ سمتم برگردد میگوید:چیہ؟! نمے بینے الان ڪار دارم! دخترڪ ناراضے مقنعہ اش را سر میڪند و جلوتر از محمدے مے ایستد. آب دهانم را قورت میدهم،با برداشتن چند قدم خودم را بہ محمدے میرسانم. انگشتانم را درهم قفل میڪنم و با لحن دوستانہ میگویم:خانم! من ڪم و بیش میدونم چے شدہ،بهتر نیست شما بگذرید و فقط از سمت مدیریت بگید تذڪر بدن؟! دست بہ سینہ میشود،اخمے بین پیشانے اش جاے میدهد و میگوید:باید گوش ڪنم تو بگے چے ڪار ڪنم یا چے ڪار نڪنم؟! سرم را تڪان میدهم:نہ! نہ! منظورم این نیست! یعنے میگم آخہ چندتا تار مو بیرون ریختن تو مدرسہ دخترونہ چہ اشڪالے دارہ؟! _وظیفہ ے من امر بہ معروف و نهے از منڪرہ! مُردد میگویم:بلہ! ولے درست! چشمانش را تنگ میڪند:یعنے تویے ڪہ نصف سن منم ندارے درست و غلطو میخواے یادم بدے؟! بے اختیار عصبے میخندم:منظورِ من یہ چیز دیگہ س ولے شما بد برداشت میڪنید! حرفم اینہ ڪہ حالا تو مدرسہ اے ڪہ همہ ے اعضاش دخترن و هم جنس؛ مو بیرون ریختن تا یہ حدے چہ اشڪالے دارہ؟! یا ناخن بلند ڪردن اگہ برخلاف قانون مدرسہ ے ماست چرا باید ربطش بدیم بہ دین و شهدا و غیرہ! قانون مدرسہ جداس اونم با این روش درست! عصبے میگوید:حد خودتو بدون! _من بے احترامے نڪردم! داریم منطقے صحبت میڪنیم! انگشت اشارہ اش را بہ سمتم میگیرد و میگوید:ببین دخترجون حجاب از واجباتہ دین مونہ،همینطور امر بہ معروف و نهے از منڪر،تو ڪہ خودت چادرے اے و حجاب برترو انتخاب ڪردے اینا رو میدونے! من نمیتونم این مسخرہ بازیا و بے حرمتیا رو ببینم و ساڪت بمونم! با لحنے ملایم میگویم:حجاب براے نامحرمہ نہ محرم! مگہ اینڪہ مام بہ هم نامحرم باشیم،امر بہ معروف و نهے از منڪرم بہ شرط ڪامل مسلط بودن و روش درست،ڪسے عمل ڪنہ ما نمیتونیم ڪہ مجبورش ڪنیم! اونم بہ زور! با حرص نگاهم میڪند و چیزے نمیگوید،معلوم است جوابے ندارد! ادامہ میدهم:یا ناخن بلند! این قانون مدرسہ س! قانون دین اصول خودشو دارہ ڪہ اونو الان مراجع تقلید مشخص میڪنن. با تندے جواب میدهد:ناخن بلند زینتہ! باید از نامحرم پوشندہ شہ! متاصل نگاهش میڪنم:بعلہ! ولے باز ممڪنہ نظر بعضے مراجع فرق ڪنہ! من میگم قانوناے مدرسہ رو بہ دین و شرع نچسبونید ڪہ بچہ ها زدہ بشن! پوزخندے میزند و میگوید:زبونت خوب باز شدہ! تو بہ منے ڪہ پونزدہ شونزدہ سالہ درسِ دین خوندم میخواے راہ و رسم دین دارے یاد بدے؟! ماشااللہ هرچے از دهنت درمیادم ڪہ بہ آدم مستقیم و غیر مستقیم میگے! متعجب نگاهش میڪنم و آرام میگویم:من ڪِے توهین ڪردم؟! بہ سمت دفتر راہ میوفتد:بیاید تا تڪلیف تورم مشخص ڪنم! ... نویسنده این متن👆: لیلی سلطانی. @dokhtaranchadorii
💠 🍂 💠 ۹۱ مطهرہ و فاطمہ میخواهند چیزے بگویند ڪہ اجازہ نمیدهم. نمیخواهد اشتباهش را قبول ڪند از زور و بیراهہ استفادہ میڪند. فاطمہ آرام میگوید:ممڪنہ نمرہ انضباطتو خیلے ڪم ڪنہ ها! ازش معذرت خواهے ڪن سر لج نیوفتہ! پوزخند میزنم:مهم نیست! بذار ڪم ڪنہ! تا ڪے مسخرہ بازیا و ناعدالتیاشونو ببینیم و دم نزنیم؟! _نیازے! صداے خانم احدے،مدیر مدرسہ است! برایشان دست تڪان میدهم و لب میزنم ڪہ بروند. سرفہ اے میڪنم و چند تقہ بہ در میزنم. _بیا تو! با گفتن سلام وارد میشوم،خانم احدے پشت میزش نشستہ و محمدے هم ڪنارش ایستاده‌‌. دخترے هم ڪہ با محمدے بحث ڪردہ بود ساڪت گوشہ ے دفتر ڪز ڪردہ. احدے جدے میگوید:نیازے از تو انتظار نداشتم! خونسرد میگویم:مگہ چیزے شدہ خانم؟! محمدے پوزخند میزند و میگوید:اینجا ڪہ اومد زبونشو موش خورد! بیرون براے من مثل بلبل نطق میڪرد! طعنہ میزند ڪہ ترسیدہ ام. رو بہ احدے ادامہ میدهد:بیرون هرچے از دهنش دراومد بہ من گفت،خانم شما نمیفهمے،بلد نیستے،بقیہ رو دین زدہ میڪنے،منطقے نیستے،عصبے اے و هر حرفے ڪہ دلش خواست. متعجب نگاهش میڪنم:من ڪے این حرفا رو زدم؟! _یعنے من دروغ میگم؟! با دقت و آرامش تمام حرف هایے ڪہ زدہ بودم براے احدے باز گو میڪنم و توضیح میدهم‌. محمدے همچنان اصرار دارد حرف هاے من توهین هاے نابخشوندے ایست! احدے هم این وسط گیر ڪردہ! محمدے جدے بہ احدے میگوید:یا جاے اینا اینجاس یا جاے من! احدے نگاهے بہ دخترے ڪہ گوشہ ایستادہ مے اندازد و میگوید:با اون ڪہ ڪار دارم! بخاطرہ نمایش قشنگش وسط مدرسہ! و اما تو نیازے... سرفہ اے میڪند و ادامہ میدهد:از خانم محمدے عذر خواهے ڪن و بخواہ ببخشہ! جدے میگویم:خانم احدے با تمام احترامے ڪہ براتون قائلم اما حرف ناحقے نزدم یا توهینے نڪردم ڪہ بخوام بابتش عذر خواهے ڪنم. محمدے دندان هایش را روے هم مے سابد:میبیند چقدر پرروئہ! احدے تشر میزند:نیازے! همین ڪہ گفتم! بیخیال میگویم:براتون توضیح دادم و براے ڪارِ نڪردہ عذر خواهے نمیڪنم! محمدے دست بہ سینہ میشود:تحویل بگیرید! باید یہ تنبیہ درست و حسابے بشہ تا بفهمہ بلبل زبونے چہ عواقبے دارہ! احدے نفسش را بیرون میدهد و میگوید:مجبورم میڪنے ڪارے ڪہ دوست ندارمو انجام بدم! اما توقع این گستاخیو از تو نداشتم! در دل میگویم گستاخے با حرفِ حق فرق دارد! _یا از خانم محمدے عذر خواهے میڪنے و ایشون میبخشن یا یہ هفتہ اخراج با تعهد! نفسے میڪشم و جوابے نمیدهم. پنج شش دقیقہ ڪہ میگذرد میخواهد مثلا مرا بترساند،با دست بہ تلفن اشارہ میڪند:بگو اولیات بیان دنبالت! محمدے با پوزخند نگاهم میڪند،توقع دارد الان بہ دست و پایش بیوفتم. همانطور ڪہ بہ سمت میزِ محمدے قدم برمیدارم محڪم میگویم:با ڪمال میل! و سپس مشغول گرفتنِ شمارہ ے خانہ میشوم! ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دارم به شِمر فکر میکنم!!! کسی که اگر در صفـیـن زخم عمیق تری میخورد شهید می شد و شاید الگوی ما قرار میگرفت. ▪اما راهش گم گشت و مسیرش به کـربـلا رسید و دستانش به خون آل الله آغشته شد... ▪به خودم فکر می کنم ...!!! که اگر راه را نشناسم، که اگر امام را نشناسم چه می شود ...؟ اللّهم عرّفني حجّتک ! *پروردگارا معرفت و تبعیت از امام زمان(عج ) و نائبش امام خامنه اى را روزی ما بفرما!* 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفرَجـْـ🌤 🌹 *سلامتى آقا و مقتدايمان نائب المهدى حضرت امام خامنه اى صلوات* 🌹 @dokhtaranchadorii
رفتند #رفیقای صمیمے . . . موندیم به #حسرت قدیمے . . . رفتند دوباره با #شهامٺ . . . موندیم به حسرت #شهادٺ . . .
#برادر شهیدم در این سو سوی دنیا گاه هوا از هوایت روشن میشود وحسرتی میخورم به عمق یک نفس گاه هم، چنان تاریک است که میترسم نکند راه گمِ راهت شده باشم لابلای #قنوت وترهایت دعایم میکنی؟ #روزتون_شهدایی🌷