قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر میبینم👀 ادم های رنگ 💜و وارنگ👠👒 اما من خوشحالم😊 واسه ی رنگ بودن لباسم واسه سیاه بودن چادرم... ♥
🌺👇🌸👇🌸👇🌺
@dokhtaranchadorii
☘💚☘
چقدر چادرم مرا زیبا میکند💗
چقدر به خود میبالم که چادر برسر دارم💓
چقدر ارامم ازاینکه روسفیدم💜
وچه خوب است جلب توجه نکردن💖
چادرم عشقی ابدیست💝
برای من وزنان وطنم افتخار ایست❣
#چادرم_تاج_سرم 👑❤️
🌺👇🌸👇🌸👇🌺
@dokhtaranchadorii
حجاب کن🤗
بہ نیت غیرتِ آن کس کہ در آینده همسر تو خواهد شد🙎♂
حجاب کن به نیتِ غیرتِ همسرت😌❤
قربہ الے الله
#وَالطَّيِّبَاتُ_لِلطَّيِّبِينَ😊
🌺👇🌸👇🌸👇🌺
@dokhtaranchadorii
▃▃▃▃▃▃▃▃▃▃▃▃
█▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓█
█▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓█
█▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓█
████████████
█🔥🔥🔥🔥 █
████████████
یه ﺑﺨﺎﺭﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮔﺮﻓﺘﻢ
ﮐﻢ ﮐﻢ ﻫﻮﺍ ﺩﺍﺭﻩ ﺳﺮﺩ ﻣﯿﺸﻪ، هم کانالیها ﺳﺮﺩﺷﻮﻥ ﻧﺸﻪ ...
ﻗﺪﺭ ﻣﻨﻮ ﺑﺪﻭﻧﻴﺪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﺍﺍ
ﮐﺪﻭﻡ کانالی ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺨﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ؟😁😘
🌺👇🌸👇🌸👇🌺
@dokhtaranchadorii
ﺍﻗﺎ ﭘﺴﺮ ﻋﺰﯾﺰ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭﻩ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﯼ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﺑﺮﻭ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﻭﻧﻢ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ به دررررکک
ﺩ ﻻﻣﺼﺐ ﭼﺮﺍ ﻭﺳﻂ ﺩﻋﻮﺍ ﺟﯿﻎ ﻣﯿﺰﻧﯽ؟؟؟؟😐😐😐😐😐
🌺👇🌸👇🌸👇🌺
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
ﺍﻗﺎ ﭘﺴﺮ ﻋﺰﯾﺰ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭﻩ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﯼ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺑﺮﻭ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﻭﻧﻢ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ به دررررکک ﺩ ﻻﻣﺼﺐ
قابل توجه بعضی پسرهای جیغ جیغو 😁😂😁😂
دختر چادری😍
حتما تو آرزوی شهادت داری🙃
یا آرزوی جنگیدن
بدان خواهرم👇
{👈 تو با چادرت؛ برنده ی یک جنگ بزرگ هستى ! 👉}
تو حافظ خونِ شهیدانی✌️🌹🌺🌷
#تو_با_چادرت_برنده_ای✊🏻
@dokhtaranchadorii
ac4b034ef7a1c51925c21dac1c4aae8bb406726f.mp3
2.76M
🍃 چرا زیاد #استــغفار نمیکنیم؟!!
🌴 با سخنرانی حجـت السـلام #پناهــیان 🌴
👈 حتـما گــوش کنید جالبه!
@dokhtaranchadorii
التماس دعا میگیم به اون کسایی که دارن
پیاده میرن دست بوس آقا
سلام عاشق
التماس دعا، ما رو هم فراموش نکنید...
یه زمانی کسی میرفت کربلا خیلی تو چشم بود
ولی الان کسایی که جاموندن بیشتر تو چشمن
یا اباعبدالله(علیه السلام)....
پایم که جامانده....
دلم را میفرستم به زیارت ارباب...
انگار که قسمت نیست....
چشمانم کربلایی شوند....
امسال هم دلم راهی کربلا میشود....
درآن زمین که پناه تمام عالم بود
فقط برای من روسیاه جا کم بود؟؟؟😭😭
هان ای کسانیکه به زیارت مولایمان شرفیاب می شوید::
از قول جاماندگان اربعین به مولایمان بگویید:::: ای آقایی که قوانین عبور رادرمرزهابه هم میزنی
وقانون عاشقی راحاکم میکنی !
کنارپل صراط منتظر
کرمت می مانیم
تابیایی قوانین عبور
راکناربزنی وعاشقانت را
بی حساب عبوربدهی... از همه ی دوستانی که زائر کربلا هستن التماس دعا🙏🙏🙏🙏 آخ اربعین 😔😔😭😭😭😭
#اربعینی_ها_التماس_دعا
@dokhtaranchadorii
خواب حضرت رقیہ (س) رو دیده بود .
بـے بـے فرموده بودن تو بہ خاطر ما
« از گـناه گذشتـے » ما هم شهیـدت مےڪنیم .
موقعـے ڪہ داشت میرفت سوریہ بهم گفت : سید برام روضہ حضرت رقیہ(س) بخون ...
گفتم نمےخونم ، دارے میرے حسین، بچہ هااات ؟؟ گفت : از بچہ هام دل ڪـندم ،
روضہ مےخوندم ، هاے هاے گریہ میڪرد .
✍ راوے : سیدرضا علیزاده ، ذاڪراهل بیت
#شهید_حسین_محرابی
#شهید_مدافع_حرم
➖➖➖➖➖➖➖
#چ_مثل_چرا_چادر ❤️
بعضے وقتها؛
میبینم پروفایلت..
مُزیّن است بہ..
دخترے مشڪین ردا..
بالاے ڪوہ..
یا ڪنار رود..
در هوهوے باد!
و بوجد مے آید نگاهم..
نہ از سر هوس..
و یا هوا..
ڪہ از رنگ نجابت..
و شڪوہ و جلال!
بعد میروم سروقت پُست هایت..
یڪ در میان..
چطور ممڪن است..
این همہ تفاوت..
فاز بہ فاز!
و نگاهم بے فروغ و بے وجد میشود..
پر از علامت تعجب..
و چند سوال!
مثلا..
یڪ پست..
از حسین است و لب عطشان..
و درست پست بعد..
از طنازے و انتخاب لباس حنابندان..!
آن هم در جمعے مختلط..
و ڪامنت ها روان!
و یا یک پست..
از عشق بازے با خدا..
پراز ادعا و دعا دعا..
و درست پست بعد..
عڪس نوشته:اگر بگویم دوستت دارم..
چہ جوابے میدے،انتخاب ڪن یڪ تا دہ،
تو را بہ خدا!
بہ من حق بدہ ڪہ بمانم..
بین این تضاد..
و بگویم وات د فاز و ماذا فازا!
میمانم گیج و گمراہ..
وسط دو علامت سوال؟؟
ڪہ آیا..
آن چادر در جایگاہ اشتباہ گرفتہ قرار؟
و یا تو ڪہ ندانستے قدر آن جایگاہ؟
زمان،زمان تعارف نیست..
و باید روبرو شد اندڪے با واقعیت ها..
تو بودے ڪہ یادت رفت..
آمیختہ بودن چادر را بہ حیا!
تو بودے ڪہ تاختے و باختے..
چادر را بدون حیا!
تو بودے ڪہ گرفتے دست ڪم..
معنا و تفسیر پوشش و ردا!
وگرنہ که..
چادر جایش درست هست..
درست بالاے سرت..
با همان ابهت و اقتدار بی مثال!
پس..
مثال دیگران نگویمت..
تعویض ڪن عڪس پروفایل را..
یا ڪہ اول چادر بردار..
بعد بتاز و بتاز!
چرا ڪہ چادر تقصیرے ندارد..
و این تو هستے..
ڪہ نیستے قدردان!
خب!
من با تو..
دارم چند ڪلمہ حرف حساب!
چادرے ماندن،نگهدارے میخواهد..
عزیزِ خواهر جان..!
براحتے نبودہ و نیست..
ارزندہ نگہ داشتن این دُرِّ گران..!
یڪ تڪہ پارچہ بے معنا..
ڪہ مفتخر بودن ندارد،جنس ارزان..!
پس برگرد..
برگرد..
برگرد بہ جایگاهت..
تو را قسم بہ..
گوشہ ے چادر مادرجان!
تصورڪن!
عروسے ڪہ..
براے بالا رفتن..
دست داماد را گرفتہ..
و میرود پلہ بہ پلہ..
آرام آرام..!
تو اے عروس مشڪین پوشم..
نگاہ ڪن بہ دستان مادر..
بگو یا فاطمہ زهرا..
و برگرد..
برگرد..
پلہ بہ پلہ..
آرام آرام..!
بہ جایگاهت..
بہ چادر!
بعلاوہ ے حیا!
#میم_اصانلو
#کپی_با_ذکر_نام_نویسنده
@dokhtaranchadorii
❄️❄️❄️
❄️❄️ ﴾﷽﴿
❄️
💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۲۵۹
فنجان چایم را روے میز میگذارم و روے صندلے مے نشینم،نگاهم بہ ساعت مچے ام مے افتد. یڪ ساعت دیگر بہ پایان زمان ڪارے ماندہ.
ڪامپیوتر را خاموش میڪنم و آخرین جرعہ هاے چایم را مے نوشم.
چشمانم خستہ اند،همین ڪہ روے هم مے گذارمشان صدایے مے خواندم:خانم نیازے!
سریع چشمانم را باز میڪنم،فرزاد ساجدے نزدیڪ میز ایستادہ!
صاف مے نشینم:امرے دارید؟
دستانش را داخل شلوار جینش مے برد:مهندس ساجدے تو دفترشہ؟
_بعلہ اما جلسہ دارن!
سرے تڪان میدهد و بہ ساعت روے دیوار چشم مے دوزد:خیلے وقتہ سر جلسہ ست؟
_یڪ ساعتے میشہ!
دوبارہ سرش را بہ سمتم بر مے گرداند سعے میڪند بہ چشمانم زل نزند.
_میتونم یہ سوال بپرسم؟!
با آرامش مے گویم:بفرمایید مقدور باشہ جواب میدم!
_چرا اینجا استخدام شدید؟!
متعجب نگاهش میڪنم:چطور؟!
ابروهایش را بالا مے اندازد و مے پرسد:براتون مقدور نیست جواب بدید؟!
جدے جواب میدهم:سوالتون برام عجیب و گنگہ! همہ چرا شاغل میشن؟! منم بہ همون دلایل شاغل شدم!
سرزشگرانہ مے گوید:چرا اینجا؟!
گیج تر میشوم،اخم میڪنم!
_نباید مے اومدم اینجا؟! از نظر شما مشڪلے دارہ؟!
نفسش را پر صدا مے دهد بیرون،سرش را آشفتہ تڪان میدهد!
_ظاهرا همہ چیز خوب و عادیہ اما من اینطور حس نمیڪنم!
میخواهم دهان باز ڪنم ڪہ صداے باز و بستہ شدن در مے آید،از روے صندلے بلند میشوم.
روزبہ با لبخند و جملات احترام آمیز مردے ڪہ خودش را صالحے معرفے ڪردہ بود بدرقہ میڪند و رو بہ من مے گوید:لطفا بہ آقا حامد بگید برام یہ لیوان نسڪافہ بیارہ!
لب میزنم:باشہ!
بہ فرزاد چشم مے دوزد و جدے مے پرسد:ڪار واجب دارے؟ اگہ زیاد واجب نیست تو خونہ راجع بهش حرف بزنیم!
فرزاد نیم نگاهے بہ من مے اندازد و محڪم مے گوید:تو خونہ راجع بهش حرف میزنیم!
روزبہ سرے تڪان میدهد و وارد اتاقش میشود،گوشے تلفن را برمیدارم و بہ آقا حامد مے گویم براے مهندس ساجدے یڪ لیوان نسڪافہ ببرد.
فرزاد متفڪر بہ دیوار رو بہ رویش زل زدہ،از وقتے وارد این شرڪت شدہ ام طور عجیبے با من برخورد میڪند!همیشہ متفڪر و مضطرب بہ چشمانم زل میزند!
سرفہ اے میڪنم و دفتر را باز تا قرارهاے فردا را چڪ ڪنم،فرزاد موبایلش را از داخل جیبش در مے آورد و بہ سمت گوشش میبرد،چند لحظہ بعد موبایل را از گوشش جدا میڪند و چند قدم بہ میز نزدیڪ تر میشود!
بدون توجہ ساعت قرارها را یادداشت میڪنم،صدایش آرام مے پیچد:فڪر نڪنم اینجا موندنتون بہ صلاح تون باشہ!
متعجب سر بلند میڪنم،از روے صندلے بلند میشوم و با اخم بہ چشمانش زل میزنم!
_فڪر میڪردم برادر بزرگتون با پدرم سرِ مسائل ڪارے و خرید خونه یڪم بہ مشڪل برخوردہ ولے مثل اینڪہ اینجا بودنم شما رو آزار میدہ!
چشمانش را ریز میڪند:اینجا بودنتون منو آزار نمیدہ خانم! خودتونو آزار میدہ!
_براے چے این حرفا رو میزنید؟!
نگاہ خشم آلودے نثارم میڪند و بدون جواب دادن با قدم هاے بلند دور میشود،نفسم را با شدت بیرون میدهم و زمزمہ میڪنم:همہ شون مشڪل دارن!
ڪلافہ دوبارہ روے صندلے مے نشینم و مشغول ڪارهایم مے شوم!
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
با شوق همراہ مادرم و یاسین قدم برمیدارم،در این چند روز وقت نڪردم براے عزادارے همراہ مادرم بہ هیئت بروم شاید هم آقا دعوت نامہ ے مجلسش را برایم نفرستاد تا امروز ڪہ خیلے هوایے شدم!
از ڪوچہ ے سیاہ پوش عبور میڪنیم و بہ مسجدے ڪہ در خیابان است میرسیم،چند پسر جوان در تب و تاب اند علامت بزرگے را جاے مناسبے بگذارند،بوے اسپند و گلاب در بینے ام مے پیچد و حالم را عجیب خوب میڪند!
نگاهم بہ ایستگاہ صلواتے جلوے مسجد مے افتدد رو بہ مادرم میگویم:مامان چاے میخورے؟
مادرم آرام میگوید:آرہ!
یاسین دستم را مے گیرد و میگوید:باهم بریم!
لبخندے بہ رویش مے پاشم،در این پیراهن و شلوار مشڪے و با سربند سبزِ "یا حسین (ع)" ڪہ بہ پیشانے اش بستہ معصوم تر بہ نظر مے آید.
جلوے ایستگاہ صلواتے مے ایستیم،صداے نواے نوحہ ے "شوریدہ و شیداے توام شیرینے رویاے منی" در گوشم مے پیچد.
دو پسر جوان سرتا پا مشڪے پوش در ایستگاہ صلواتے ایستادہ اند و با وسواس استڪان و نعلبڪے هاے شیشہ اے را مرتب مے چینند.
یاسین سعے میڪند قدش را بلند ڪند و داخل را ببیند،از ڪارش خندہ ام مے گیرد،زیر بغل هایش را میگیرم و ڪمڪ میڪنم داخل را ببیند.
رو بہ یڪے از پسرهاے جوان ڪہ بہ نظر بیست و هفت هشت سالہ مے رسد با ذوق مے گوید:سلام آقاے نظرے!
پسر ڪہ با صداے یاسین متوجہ ما میشود لبخند پر رنگے میزند و مے گوید:سلام آقا یاسین! خوبے؟
یاسین سریع مے گوید:بعلہ! بیام ڪمڪ؟!
سپس رو بہ من مے گوید:آبجے! آقاے نظرے معلم پارسالمہ!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#لیلی_سلطانی 👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
@dokhtaranchadorii
دیوونه ی این دوبیتم :
بی بی جان. . .
گـــــدا نمی خواهی.؟!
دختر بی وفــــــا نمی خواهی. ؟!
کـــــاش می شد ز من سوال کنی
دخترم " کربـــــــلا " نمی خواهی. . !؟
@dokhtaranchadorii
💟 ۶۰ سال فراق
❓ رهبر انقلاب آخرین بار چه زمانی به کربلا مشرف شدهاند؟
❣ اولین زیارت
🔸 اولین باری که رهبر انقلاب به زیارت کربلا رفتهاند در سال ۱۳۲۵شمسی در ۷سالگی بوده:
🔸 «پدرم میخواست برود مکه. بنا بود ما را ببرد عتبات، بگذارد، خودش برود مکه و برگردد. [اما] نتوانست گذرنامهاش را درست کند. گذرنامه عتبات را هم نتوانست بگیرد. شبهای سختی گذراندیم... در بصره گمان ميکردیم که دیگر تقریبا از خطر جسته[ايم]. منزل یکی از علمای آنجا وارد شدیم. یکی دو روز آنجا ماندیم. بعد بلیت گرفتند. رفتیم نجف. چند ماهی نجف بودیم. کربلا بودیم. کاظمین و سامرا بودیم...»
❣ آخرین دیدار
🔹 سفر دیگر ایشان به عتبات عالیات در حدود ۱۸سالگی انجامگرفته است. در سال ۱۳۳۶، حدود ۶۰ سال پیش، به همراه مادر و برادر و تعدادی از بستگان برای دیدار با خویشاوندانی که ساکن نجف بودهاند عازم عراق میشوند. در شهر نجف در درس علما و مدرسان حوزه علمیه نجف حضور مییابند ولی به خواست پدر پس از حدود دوماه به مشهد بازمیگردند.
🔹 محرم سال ۱۳۴۷ بار دیگر ایشان قصد زیارت کربلا میکند... اداره گذرنامه درخواست او را به ساواک فرستاد و برای صدور گذرنامه از آن سازمان استعلام كرد. پاسخ دادهشده بسيار طبيعی بود: «مشاراليه... از هر فرصتی برای تحريک مردم استفاده مینمايد و پایبند به هيچ اصول و همچنين تعهدات خود نمیباشد. در صورت تصويب با عزيمت وی به عراق مخالفت شود.» و شد. این ممنوعیت خروج از کشور تا زمان پیروزی انقلاب باقی بود.
❣ پس از پیروزی انقلاب نیز تاکنون فرصتی برای زیارت کربلای معلا برای ایشان فراهم نشده است.
@dokhtaranchadorii
✨﷽✨
🔶چهار علت نمازهای روزانه از زبان رسول خدا(صلےاللهعلیهوآله):
✅ چرا نماز صبح مۍخوانیم؟
«صبح آغاز فعالیت شیطان است هرکه در آن ساعت نماز بگذارد و خود را در معرض نسیم الهی قرار دهد از شر شیطان در امان مےماند.»
✅چرا نماز ظهر میخوانیم؟
ظهر، همه عالم تسبیح خدا مےگویند زشت است که امت من تسبیح خدانگوید. و نیز ظهر وقت به جهنم رفتن جهنمیان است لذا هر که در این ساعت مشغول عبادت شود از جهنم بیمه مےشود.
✅چرا نماز عصر مۍخوانیم؟
«عصر زمان خطای آدم و حواست و ما ملزم شدیم در این ساعت نماز بخوانیم و بگوییم ما تابع دستور خداییم.»
✅چرا نماز مغرب میخوانیم؟
«مغرب لحظه پذیرفته شدن توبه حضرت آدم است و ما همه به شکرانه آن نمازمی خوانیم.»
✅چرا نماز عشا میخوانیم؟
«خداوند متعال نماز عشا را برای روشنایی و راحتی قبر امتم قرارداد.»
📚علل الشرایع ص ۳۳۷
✅ سخنان استاد رائفی پور
@dokhtaranchadorii
❄️❄️❄️
❄️❄️ ﴾﷽﴿
❄️
💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۲۶۰
آرام سلام میڪنم ڪہ با احترام جوابم را میدهد و مے گوید:اجازہ میدید یاسین بیاد ڪمڪ ما؟
سرم را تڪان میدهم:با ڪمال میل!
یاسین سریع از آغوشم بیرون مے آید و وارد میشود،معلمش مے گوید:ظرف شستن بلدے؟!
یاسین نگاهے بہ من مے اندازد و متعجب مے گوید:باید ظرف بشورم؟!
نظرے مے خندد:آرہ! امسال بہ جاے لیوان هاے یڪ بار مصرف از مسجد پول جمع ڪردیم استڪان و نعلبڪے هاے شیشہ اے خریدیم حالا نیروے ڪمڪے تو پشت صحنہ ے ایستگاہ براے شستنشون ڪم آوردیم!
یاسین محڪم مے گوید:میتونم!
نظرے بہ من نگاہ میڪند:از نظر شما ڪہ ایرادے ندارہ؟!
لبخند میزنم:نہ اصلا!
یاسین مے پرسد:ڪجا برم؟!
نظرے میخواهد چیزے بگویید ڪہ پارچہ ے مشڪے رنگ بزرگے ڪہ پشتشان نصب شدہ ڪمے تڪان میخورد و مرد جوانے بیرون مے آید.
متعجب نگاهش میڪنم،مهندس فرزاد ساجدے است!
آستین هاے پیراهن مشڪے اش را تا آرنج بالا زدہ،همانطور ڪہ دست هاے خیسش را در هوا گرفتہ رو بہ نظرے مے گوید:همہ رو شستم! اگہ بازم هست سریع بدہ!
گویے متوجہ نگاہ خیرہ و متعجبم میشود ڪہ نیم نگاهے بہ صورتم مے اندازد،سریع مے گویم:سلام!
سریع دستانش را پایین مے برد و جدے جوابم را میدهد،نظرے بہ یاسین اشارہ میڪند:این پارچہ رو بزن ڪنار تشت و شلنگ آب پشتہ!
یاسین با ذوق پارچہ را ڪنار میزند و میرود،نظرے با خندہ مے گوید:خدا برات نیروے ڪمڪے فرستاد مهندس!
سپس رو بہ من مے گوید:یہ دونہ چاے بدم؟
آرام مے گویم:لطفا دوتا!
چشمے مے گوید و مشغول چاے ریختن در استڪان هاے ڪمر باریڪ میشود،بوے هل و دارچین مے پیچد.
با وسواس خاصے چاے را میریزد و سپس در نعلبڪے ها ڪنار استڪان ها یڪ دانہ خرما ڪہ بہ پودر نارگیل آغشتہ شدہ میگذارد.
همانطور ڪہ استڪان و نعلبڪے ها را بہ دستم میدهد مے گوید:التماس دعا! فقط لطفا نوش جان ڪردید استڪان و نعلبڪے ها رو بیارید.
استڪان ها را برمیدارم و خدا قوتے مے گویم،با احتیاط بہ سمت مادرم قدم برمیدارم.
همانطور ڪہ استڪان را بہ دستش میدهم مے گویم:یاسین رفت ڪمڪشون!
مادرم با ذوق نگاهے بہ ایستگاہ صلواتے مے اندازد و مے گوید:الهے فداش بشم! باباتم داخل مسجد دارہ براے غذا پختن ڪمڪ میڪنہ!
همانطور ڪہ استڪان را از روے نعلبڪے بلند میڪنم مے گویم:نورا نمیاد؟!
_گفت اگہ بتونہ خودشو میرسونہ!
سپس نگاهے بہ استڪان ها مے اندازد و ادامہ میدهد:خدا خیرشون بدہ امسال چہ ڪار خوبے ڪردن!
سرم را بہ نشانہ ے تایید تڪان میدهم و استڪان را نزدیڪ لب هایم مے برم،اولین جرعہ را ڪہ مے نوشم چشمانم را مے بندم و در دل زمزمہ میڪنم:السلام علیڪ یا اباعبداللہ!
طعم بهشت را مے چشم اصلا طعمِ چاے هاے روضہ اش چیز دیگریست!
چشمانم را باز میڪنم و با لذت و آرام چایم را مے نوشم،استڪان ها و نعلڪے ها را پس میبرم و تشڪر میڪنم.
ساجدے گوشہ اے ایستادہ و در دیس خرما مے چیند!
دوبارہ بہ سمت مادرم مے روم و همراہ یڪدیگر وارد مسجد میشویم،پدرم و چند تن ار بزرگان محل و بازار مشغول هم زدن دیگ هاے نذرے هستند.
از ڪنارشان عبور میڪنیم و بہ سمت قسمت زنانہ میرویم،ڪفش هایم را در مے آوریم و داخل ڪیسہ مے گذاریم.
وارد مسجد ڪہ میشویم دو دختر هم سن و سال خودم را مے بینم ڪہ براے استقبال ایستادہ اند،در دست یڪے شان چند دستہ گل رز سرخ است و در دست دختر دیگر سربندهاے سبز و سرخے ڪہ "یا علے اڪبر (ع)" رویشان نقش بستہ!
با احترام بہ دستمان گل سرخ و سربند مے دهند،با بغض نوشتہ ے سربند را لمس میڪنم و همراہ مادرم آخر مجلس مے نشینم.
مراسم هنوز آغاز نشدہ است،گل را روے پایم مے گذارم و سربند را مے بوسم!
یاد حرف یاس مے افتم:
"_راستے گفتہ اسم مستعارش چیہ؟
_نہ!
_علے اڪبر حسینے!
_این اسم بیشتر بهش میاد!"
هادے چقدر جایت خالے ست...شب هشتم محرم است و تو نیستے!
شاید هم باید بگویم جاے من خالے! الان تو نزدیڪِ صاحبِ این شب هستے!
ولے ڪاش امشب بودے و من برایت سربند "یا علے اڪبر (ع)" را مے بستم... تو را براے اولین بار در حال عاشقے براے حسین (ع) مے دیدم...
بغضم شدید تر میشود،مے دانے در این سہ ماهے ڪہ سر مزارت نیامدہ ام چہ ڪشیدہ ام؟!
سخنران شروع بہ سخنرانے میڪند،از فضایل اخلاقے حضرت علے اڪبر و علاقہ ے امام حسین بہ ایشان مے گوید!
راستے هادے! پدر و مادرت امشب چہ حالے دارند؟! دلش را دارند ڪہ در این روضہ شرڪت ڪنند؟!
دلم برایشان تنگ شدہ اما دیدن من حالشان را بدتر میڪند و خودم را آشفتہ تر!
چند دقیقہ بعد مداح شروع میڪند،میگوید شعرے میخواند و سپس روضہ و سینہ زنے! میگوید دل را بہ شعر بسپارید ببینید چہ حالے میشوید!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#لیلی_سلطانی 👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب