eitaa logo
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
484 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
201 ویدیو
5 فایل
با قصه‌ها زندگی کن اینجا زنان برش‌های واقعی زندگی خود را می‌نویسند. #دورهمگرام شبکه زنان روایتگر منتظر روایت‌های شما هستیم: @dorehamgram2 ❗انتشار مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید سردار عزیز؛ تولدتان مبارک. 🌸 این سومین نوروزی است که دنیا از وجود نازنینت محروم شده. خوشا روزی که رجعت کنی و سربازی در رکاب مولایت باشی که ان شالله آن روز دیر نیست. 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
1⃣8⃣ خانه تکانی و دغدغه‌های آخر سال نمیدانم چرا همیشه در مدرسه‌ها و مهدکودک‌ها، اینقدر زود عید می‌شود؟ اصلاً چرا سرعت آمدن بهار در همه جای یک مملکت یکسان نیست؟ بچه که بودیم چقدر ذوق می‌کردیم از اینکه چند روزی زودتر تعطیل شویم. یادش بخیر که اگر معلم‌مان همکاری نمی‌کرد، با همکلاسی‌ها شیطنت‌مان گل می کرد و دست به یکی می‌کردیم که روزهای آخر هیچ کس سر کلاس نرود، تا مدرسه خود به خود تعطیل شود. نمی‌شد که برای همه غیبت بزنند! و امان از آن دو سه نفر خودشیرینی که همیشه کار را خراب می‌کردند، و برای عزیزتر شدن پیش معلم تا روز آخر می‌رفتند. نمی‌دانم با آن همه ناله و نفرین همکلاسی‌ها، الان کجای عالم کارشان گیر کرده؟ خدایا خودت کارشان را راه بینداز! من که الان حسابی دعایشان می‌کنم. چرا؟ چون حالا دیگر بچه نیستم و خودم یک بچه دارم. حالا که مهد کودک دخترک از دو هفته قبل از عید تعطیل شده و نشسته گوشه خانه و در میان کارهای ریز و درشت خانه تکانی فریاد «مامان... مامان...» هر لحظه در سرم می‌پیچد، می‌فهمم که آن خود شیرین‌های مدرسه چقدر بچه‌های خوبی بودند که می‌گذاشتند مادرشان به خانه تکانی‌اش برسد، و اصلا از کجا معلوم؟ دعای مادر همیشه از نفرین چهار تا جوجه‌ همکلاسی از زیر درس دررو، بهتر می‌گیرد. و چه بسا الان اوضاع آنها خیلی از ما بهتر باشد. چون مادرهایشان با هر دستمالی که به جان خانه می کشیدند دعایشان کرده‌اند. ولی از آنجا که هرکاری چاره‌ای دارد، من هم چاره کار را در بیخیالی یافتم. این آخر سالی، تنها فرصت آخر سالی است که با دخترک پنج ساله‌ام دارم. سال دیگر شش ساله می شود و می‌دانم که دلم برای پنج سالگی‌اش تنگ خواهد شد. پس بهتر است کاری کنم که دل او هم گرم شود. خانه تکانی همیشه هست. کارها را یکی در میان قلم میگیرم. از روزهای دو نفره‌مان استفاده می‌کنم. حتی در این فرصت دوتایی، تولد همسرجان را هم برگزار کردیم که درستش هفته دیگر است، ولی روز تولدش سفر هستیم و فرصت جشن و غافلگیری نیست. خودش کلی روزمان را ساخت. تزیینات را به دخترک سپردم، و ناگفته نماند که وقتی داشت حسابی سلیقه به خرج میداد برای چیدن ریسه ها و بادکنک ها، من هم کلی به کارهایم رسیدم. خلاصه که غلط گفته‌اند درباره مهندسان! یا حداقل شعارشان ناقص بوده! این مادران‌اند که همیشه یا راهی خواهند یافت، یا راهی خواهند ساخت. حتی اگر آن راه بی خیالی باشد! 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 •••• مهمانی بزرگ بهار •••• امسال که استشمام عطر دل‌انگیز شکوفه‌های بهاری با جشن مهمانی خالق همراه شده و قرار است محبت و قرب در وجود خسته‌مان جوانه زند، روایت‌های شما از تلفیق بهار وجود و بهار طبیعت شیرینی این روزها را دو چندان خواهد کرد. 📝 دورهمگرام مشتاقانه منتظر روایت‌های شما حول محورهای زیر است: ۱. اولین روزهای روزه داری! سختِ شیرین یا تلخِ گوارا؟ از قاب نگاه مادری‌تان یا از نگاه دخترک ۹ ساله ۲. سحرهای ماه مبارک و شب بیداری‌ها ۳.‌ وقت غروب و سفره‌های افطار و قصه آدم‌های دور آن ۴. تجربه‌های معنوی، عبادی و سلوکی که در این ماه راهش هموارتر است ۵. تقارن بهار جان‌ها با نوروز، صله رحم با زبان روزه، عید دیدنی به وقت افطار و ... و هر موضوع مرتبط دیگری که می تواند دستمایه و سوژه روایت شما باشد. ▪️ گوارایی روایت‌های برتر را می‌توانید از طریق کانال دورهمگرام بچشید. ▫️ روایت‌های ارسالی حداکثر هزار کلمه و در قالب متن باشند. ▪️ آیدی جهت ارسال روایت‌ها: 🧕 @z_arab64 ▫️ به ۱۰ روایت برتر کارت هدیه تقدیم خواهد شد‌ ▪️ مهلت ارسال روایت‌ها ۱۲/۲۵ لغایت ۰۲/۲۵ 🌀 دورهمگرام ؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگیست🍃با ما از طریق لینک زیر همراه شوید. 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
2⃣8⃣ غبار روبیِ دل ... از لای درزهای پنجره‌های انباری. خانه تکانی حرفه‌ای‌اش را از آنجا شروع می‌کند و تا رسیدن به رومیزی‌ها و فرش حال، طبق یک برنامه مدون یک ماهه، جلو می‌آید... راستش من از تلاقی خانه تکانی و ماه رمضان، تنم می‌لرزد. که ای‌کاش می‌شد خانه روح را هم به همین دقت و تسلط تکاند! کجا کینه‌ای کپک زده، از شخصی که روزگاری تحقیرمان کرده، درون روحمان جامانده؟ خاک حسادتی روی رابطه‌ای هست که آن را نتکانده باشیم؟ بالای کدام نعمت و دستاورد و افتخارمان، کبر و تکبری تار عنکبوت بسته؟ اصلا خودخواهی با چه حلّالی از روانمان پاک می‌شود؟ کسی می‌داند؟ دلم می‌خواست جای گاز و یخچال، می‌شد رابطه‌ها را جلو کشید و پشتش را نگاه کرد. چه چیزهایی آن پشت‌ها افتاده و ما بی‌خبریم. دلم می‌خواست جلادادن و شفاف کردن دلم، مثل شیشه‌های خانه آسان بود. کاش با روحمان، قد خانه‌هامان انس داشتیم. وقتی برق انداختن موزاییک‌ها تمام می‌شود، کمر راست می‌کند و بلند می‌گوید: «امسال زودتر بریم خونه مامانت! اصلا دلم نمی‌خواد اول سالی با فلانی رو برو بشم» و فرش تازه شسته را روی زمین می‌غلتاند. 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
شروع یک تولد دوباره (1).mp3
2.13M
8⃣ شروع یک تولد دوباره با هرچه عشق نام تو را می‌توان نوشت با هرچه رود راه تو را می‌توان سرود بیم از حصار نیست هر قفل کهنه را با دست های روشن تو می‌توان گشود • از بچگی با او آشنا بودم و می‌دانستم حرفش حرف است! تصمیم گرفتم برای تولدش یک برنامه‌ی خوب تدارک ببینم. انگار یه حسی بهم می‌گفت این‌بار موفق می‌شوم... 🎙 روایت تولدی با تولدی دیگر را در این پادکست کوتاه بشنوید. ✍ 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
📌 «اُدعونی استجب لکم» بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را … 🔹 و خدا، روز و شب منتظر ماست، ما را به سوی خود می‌خواند و منتظر است تا قدمی به سویش برداریم. اما ما، چه بی‌خیال و سهل‌انگارانه از کنار خواسته‌اش رد می‌شویم، بدون هیچ تلاش و کوششی برای قُرب بیشتر… و انگار خدا بدجور دلتنگ ماست… خودش دست به کار شد و به سوی ما قدم برداشت. ما را به مهمانی بزرگی دعوت کرد و در را هم باز گذاشت… و سفره را پهن و همه‌چیز را مهیّا کرد و خود، در انتظار به آغوش‌کشیدن ماست... 🔸 عجب مهمانی می‌شود این مهمانی! مهمانی که میزبانش این‌چنین عاشق است و مهمان‌نواز… بخشنده است و مهربان و کریم و بزرگوار… و این مهمانی، نهایت عشق خداست به بندگانش… به شکرانهٔ این دعوت بزرگ، مهمانی بزرگ رمضان، چه خوب است که از مهمان ویژهٔ این ماه، غافل نباشیم و برای ظهور امام زمانمان دعا کنیم تا در کنار مولایمان، رمضان را روزه‌دار باشیم. روزه خوب است که با شهد و شکر باز شود از دعا بر پسر فاطمه، شیرین‌تر هست؟ 📝 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
3⃣8⃣ بسم الله الرحمن الرحیم دلم میخواد !! دلم نمیخواد !!! (قسمت اول) -- مامان فردا کجا میریم ؟ میشه حرم نریم ؟؟ میشه نماز همین جا توی هتل بخونیم ؟ + ای بابا ، مگه اومدیم مشهد فقط خوشگذرونی ؟؟؟ -- آخه حرم شلوغه ، آفتاب اذیت می‌کنه حوصلمون سر میره ، تب لتامون رو هم که نیاوردی مامان اصلا تو یه مامان کوهستانی سخت گیری 😃 دلم پر میزند هر ثانیه توی حرم باشم ، از این صحن به آن صحن، از این رواق به آن رواق . نگاه به گنبد و گلدسته ها از زاویه های مختلف در صحن های مختلف شیرین ترین لحظه هاست برایم . خوب شد شب سال تحویل تسلیمشان نشدم و تا خود صبح در حرم ماندم و دلی از عزا درآوردم . شب سال تحویل , پنج دقیقه قبل از اینکه توپ بترکد و سال تحویل بشود روی ماه هر سه تاشان را بوسیدم و گفتم من می‌خواهم نماز حضرت زهرا بخوانم ، شما بروید هتل بخوابید من ۷ صبح میام پیشتان. یه اشتباه تاکتیکی داشتم ، رو حساب اینکه در نماز اول ماه که هر رکعت سی تا سوره دارد، ایستادم به نماز، ولی ۳۰ تا سوره کجا، صد تا کجا؟؟! ✍ 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
3⃣8⃣ بسم الله الرحمن الرحیم دلم میخواد !! دلم نمیخواد !!! (قسمت دوم) اواسط رکعت اول بودم که سال کهنه رفت و سال جدید نمایان شد ، نور افشانی ها و صدای ترق تورقشان حواسم را پرت میکرد، آیات را قاطی میکردم، پیام نوروزی رهبر که شروع شد دیگه تعداد سوره ها هم داشت از دستم در می‌رفت دیگه حواسم درست و حسابی به نماز نبود هر چی سعی میکردم سر نماز به حرفهای رهبرمان گوش فرا ندهم نمیشد ! تمام عزمم را جزم کردم یک کدامشان را درست و حسابی انجام بدهم. حواسم را میدهم به نماز و بی خیال توجه به پیام نوروزی استراتژیست بدون سرباز میشوم ( جمله ی یک سیاستمدار خارجی هست که میگوید رهبر ایران استراتژیستی هست که سرباز گوش به فرمان کم دارد برای تحقق اهداف عالی که به ذهنشان میرسد و فکر ها و ایده هایی که میگویند عملیاتی نمیشود ) هم زمان با تمام شدن نماز، پیام نوروزی آقا سید علی خامنه ای هم تمام شد . صحن پیامبر خلوت شده بود. کم کم کوچ کردم به سمت صحن انقلاب همان بهشت دلچسب همیشگیم. در مسیر به این فکر میکنم که خیلی وقت ها همین مدلی میشود زندگیهامان دلت میخواهد الان کاری را انجام بدهی ولی هم زمان دلبخواهی های دیگه هم هست . یاد حرفهای استاد پناهیان میافتم «وقتی بنای مخالفت با جوجه‌ای به نام "دلم می‌خواهد" نداشته باشیم، این جوجه تبدیل به غول بی‌شاخ و دم و اژدهای وحشتناک و بی‌رحمی خواهد شد که ما را به اسیری خواهد کشید؛ نه می‌میریم که از دستش راحت شویم، نه اجازۀ حیات به ما خواهد داد. نه می‌توانیم از او به جایی شکایت کنیم، نه جای دفاعی برای ما باقی می‌گذارد.» درسته که دلبخواهی های من پسندیده و خوب بودن و روی صحبت استاد پناهیان به دلبخواهی های ناپسند هست . ولی خیلی جاها باید بتوانیم بین همین دلم میخواهد های پسندیده انتخاب درست تری داشته باشیم و همان انتخاب را به نحو احسنت انجام بدهیم. تمام تلاشم را میکنم تا نگذارم، جوجه ی دلم میخواهدهایم به اژده های وحشتناک تبدیل بشود و بشوم اسیرش. مثل همین الان، عطش نوشتن را باید متوقف کنم، میز صبحانه را جمع کنم و شیطنت های بچه ها را با جون و دل بپذیرم و همراهشان بشوم و جایی بروم که دلبخواه من نیست . و آنجایی مسیر قشنگتر میشود که بتوانم از همین همراهی دل نخواهی, من هم لذت ببرم و حالش را ببرم. ✍ 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 •••• مهمانی بزرگ بهار •••• امسال که استشمام عطر دل‌انگیز شکوفه‌های بهاری با جشن مهم
✨ امسال که همزمان با میهمانی بهار، به استقبال ماه مبارک رمضان رفته‌ایم، قطعا لحظه‌ها و تجربه‌های ناب و جذابی را تجربه کرده‌اید که تازه بودن ویژگی مشترکشان است. سفره‌های هفت سینی که مزین به دعاهای روزانه‌ی ماه مبارک شده‌اند، افطاری‌هایی که به دید و بازدید عید ختم می‌شوند، سفرهایی که به خاطر روزه‌داری خانواده به آینده نزدیک موکول شده‌اند یا شاید مناجات‌هایی که در دل طبیعت مستقیم از دل برمی‌آید و به گوش افلاک می‌رسد. از این تجربه‌ها برایمان روایت کنید تا گوارایی‌اش، حال دلمان را بهتر کند. 📝 منتظر روایت‌هایتان‌ هستیم. • آی‌دی جهت ارسال روایت‌ها: @z_arab64 _________________________________________ 🌀 دورهمگرام؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگیست🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
4⃣8⃣ گردنبند پرماجرا چند سالی ازش گذشته است، نزدیک عید از یک خانم جوانی که خواهرم معرفی کرده بود برای انجام کارهای دم عید کمک گرفتم. خانم خیلی خوب و تمیزی بودند و یه دختر ۵_۶ ساله خیلی شیطون و خوش سر و زبانی هم داشتند. همسرشان سرباز بودند و شغل ثابتی نداشتند و این کار را برای کمک خرج خانواده‌شان انجام می‌دادند. به کمک هم ۷_۸ ساعته کارهای منزل را انجام دادیم، خودم هنوز بچه نداشتم و بعضی شیطنت‌های دختر کوچولو برایم خیلی عجیب و غیر منتظره بود. (البته چند سالی که گذشت شیطنت‌های دخترانم من رو متقاعد کرد که اون بنده خدا همچین عجیب هم نبود) کار آن روز تمام شد و من با شادی مادر و دختر را بدرقه کردم. گذشت... چند روز بعد هرچی دنبال زنجیر و گردنبندم گشتم پیدایش نکردم. همه جا را از نظر گذراندم ولی پیدا نشد که نشد. از ایمان ضعیف متاسفانه ذهنم رفت سمت آن بنده خدا... گفتم آخه نمی‌شود که! چرا دقیقا از همان روز دیگه نیست و من قبلش می‌دیدمش. گردنبند هدیه همسرم بود و برایم عزیز! برای همین ناراحتیش بیشتر بود...با کسی هم شاید مطرحش نکردم ولی توی ذهنم شک کرده بودم دیگه ... البته که اقدامی نکردم ولی ته دلم بد جوری شک افتاده بود... بازهم گذشت... البته چند ماه... کیفم چند وقت بود که دیگه از رنگ و رو رفته بود قصد داشتم کنار بگذارمش ولی هی دلم نمیامد چون خیلی دوستش داشتم ولی خریدن کیف جدید باعث شد تصمیم را عملی کنم. وسایل کیفم را به کیف جدید منتقل کردم. وقتی کیف قدیمی خالی شد دیدم آستر کیفم پاره شده ناخودآگاه دستم رفت بین درز آستر و کیف، خشکم زد!! اولش چشمانم برقی زد و خوشحال شدم خودش بود گردنبندم! چند ماهی توی درز کیفم قایم شده بود و همه جا با من همراه بود و من به دنبالش... غرق خوشحالی پیدا کردن گردنبند بودم که ناگهان قلبم از درون یک جوری لرزید ...وای من چرا اینقدر زود قضاوت کرده بودم چرا اینقدر زود به یک نفر که اتفاقا روز خوبی را هم باهاش داشتم شک کرده بودم... از دست خودم بدجوری دلگیر شده بودم تصمیم گرفتم از طرف اون خانم چند تا کار خیر انجام بدهم که دل خودم هم کمی آرام بشود... ولی این موضوع همیشه برایم پررنگ شد که ایمان آدم می‌تواند خیلی زود از دست برود. خدایا کمکم کن در سال جدید خیلی مراقب باشم! ✍ 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
📖 برشی از کتاب (روایت‌دوم) لجم گرفته؟ از اینکه خواهرم و خانواده‌مان این همه تلاش می‌کنند و نتیجه نمی‌گیرند. می‌خواهم از طبیعت انتقام بگیرم. حالا که خواهرم نمی‌تواند بچه‌دار شود، حداقل من نوه‌ها را بیشتر کنم. دور پدرم شلوغ کنم. سرش را گرم کنم که کمتر برای نازایی خواهرم غصه بخورد. ماتم برده روی صفحه بی‌بی‌چک. تازه یک خطش قرمز شده. زمینه‌ی ژنتیکی، لعنت بر تو. کور خوانده‌ای. من نه پول آی وی اف دارم. نه جانش را. کار با استادم را شروع می‌کنم و با خیال راحت به ورزشم می‌رسم. و خط دوم، صورتی کم رنگ شد. دست‌هایم می‌لرزید. تند‌‌‌تند بروشور را باز می‌کنم. صورتی کمرنگ هم یعنی مثبت؟ چشم‌هایم خط‌ها را دوتا یکی می‌بیند. تا من بیایم بروشور را بخوانم، خط دوم پر‌رنگ و پررنگ‌تر می‌شود. قلبم به جای اینکه آرام شود، تندتر می‌شود. یکی دیگر از نقاط سیاه ژنتیک‌مان، قلبِ ضعیف است. سکته نکنم. بلند می‌شود؛ چند نفس شکمی می‌روم و هوا را با صدا بیرون می‌دهم. من حالا دیگر مادر دو بچه هستم. توی ماه چهارم ناگهان دردهای عجیبی بین دنده‌هایم می‌پیچد؛ به قلب می‌زند؛ در راستای ستون فقرات پایین می‌آید و لگن را در برمی‌گیرد. احساس می‌کنم استخوان بندی بالاتنه‌ام دارد از هم می‌پاچد. از درد به خودم می‌پیچم... 📚 اگر می‌خواهید بدانید عاقبت این مادر با بچه در شکمش به کجا می رسد شما را به مطالعه کتاب دوجان دعوت می‌کنیم. ■ منتظر روایت‌های شما از خوانش این کتاب هستیم. 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
33.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زهرا قدیانی • نویسنده‌ی کتاب دوجان • جامعه‌شناس و روزنامه‌نگار • مادر دو فرزند "نویسنده بهتر است یک موضوعی را برای نوشتن انتخاب کند که خودش یک تجربه‌ زیسته از آن موضوع داشته باشد..." 🎥 در قسمت اول دلایل انتخاب موضوع کتاب، انتخاب سوژه‌های هر روایت و روایت‌هایی که ناگفته مانده‌اند را از زبان نویسنده می‌بینیم و می‌شنویم. 1⃣ 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها