#تجربه_من ۷۵۹
#فرزندآوری
#تحصیل
#اشتغال
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_سوم
ما در کمال ناباوری مجددا پدر و مادر شدیم. ویار فوق العاده سختی داشتم. همسرم هماهنگ کرده بود خانم همکارش هر روز بیاد یه سُرم بهم بزنه بلکه حالم بهتر بشه. چند ماه تمام من روزا از جام تکون نخوردم. به شدت وزن کم کردم. فقط شبها نیمه شب بیدار میشدم و چون همه جا تاریک بود کمی احساس سبکی داشتم. وضو میگرفتم و با روزی فرزند جدید، نماز شب میخوندم. تقریبا تا آخر بارداری من هر شب نماز شب خوندم و اینو به برکت وجود فرزند عزیزم میدونم.
در سونوگرافی به من گفتن بچه پسر است و ما این را هدیه امام علی ع دونستیم و به عشق ایشون اسمش را علی گذاشتیم. تا اینکه کم کم مهرماه رسید و فصل مدرسه و من باید سرکار می رفتم. علاوه بر آن هر دو دخترام هم مدرسه میرفتن. با شروع مهرماه کم کم حال منم رو به بهبودی رفت و ویارم بهتر از قبل شده بود. ولی درد پام اذیت میکرد و من چون نتونستم مراحل آخر را عکس رادیو گرافی داشته باشم نمیدونستم پام جوش خورده یا نه.
به لطف خدا هم سرکار میرفتم و هم به درس و مدرسه بچه ها میرسیدم و هم به غذا و کارای خونه. منی که فکر میکردم دیگه با آن ویارها مثل سابق نمیشم حالا خدا چنان انرژی ای به من داده بود که خودمم تعجب میکردم. کم کم داشتیم به عید نزدیک میشدیم و علاوه بر کارای معمول، خونه تکونی هم به کارهام اضافه شد. همسرم یه نیروی کمکی گرفت و خلاصه به هر ترتیبی بود خونه را تمیز و آماده ایام عید شدیم. من هر روز که حجم سنگین کارها را انجام میدادم و شب با خستگی روی تخت دراز میکشیدم از شدت درد فکر میکردم وقت زایمانه و به خدا میگفتم انشالا پسرم سر وقت به دنیا بیاد منم از فردا قول میدم کمتر کار کنم و بیشتر استراحت کنم ولی واقعا شدنی نبود.
ایام عید که رسید من بیشتر استراحت داشتم و کمی هم به دید و بازدید میگذشت. یه روز که خم شدم چیزی از زمین بردارم نافم درد گرفت، خیلی اهمیت ندادم ولی با گذشت چند روز این درد بدتر شد تا اینکه همسرم اصرار کرد که برای چکاپ بریم. من میترسیدم برا چکاپ برم. راستش کمی از زایمان ترس داشتم ولی توکل بر خدا رفتیم و با معاینه متوجه شدن وقت زایمانه و من بستری شدم و ساعت ده پسرم به لطف خدا به دنیا اومد. خب دردا خیلی شدید بودن و واقعا تحملش سخته ولی خدا بزرگه و قطعا کمک میکنه، مهم اینه که تموم میشه و بعدش دیگه سرحالی.
خداروشکر با این که فعالیتم زیاد بود ولی پسرم سالم و با وزن خوب به دنیا اومد. البته گل پسر ما زردیش خیلی بالا بود و سه بار در بیمارستان بستری شد و واقعا ما را نگران کرد. ولی خب به لطف خدا این دورانم سپری شد و الان فقط شیرینی هست.
گاهی که کارای بامزه پسرمو میبینم و شیرینیاشو نگاه میکنم به همسرم میگم ما چقدر به حضور این بچه نیاز داشتیم و نمیفهمیدیم و چقدر خدا خوب همه چیز را کنار هم قشنگ میچینه.
من اگر به خودم بود اصلا به بچه ی دیگه فکر هم نمیکردم و همینطورم بود. تمرکزم فقط رو دخترام بود ولی خب وقتی خدا چیزی را بخواد همه چیز را براش جور میکنه. من مدتهاست ایمان قطعی و قلبی دارم که خدا هر چیز بده یا نه به حکمت و صلاحه.
نمونه اش اینکه ما چند سال قبل که بچه ها کوچکتر بودن یه خونه سازمانی بودیم که دور بود و قدیمی ساز ولی همونم برا ما نعمت بود و من خیلی خدا را بابتش شکر میکردم. تا اینکه همسرم بعد دختر دومم یه شغل پاره وقت دیگه گرفت و به سبب دوری راه تا منزل مجبور بود شبا یا دیر بیاد و یا اصلا خونه نیاد و شب را در منزل مادرش سپری کنه. منم چون مسیر خطرناک بود و این بنده خدا خسته با شرایط کنار می اومدم، اما واقعا تنهایی و دوری از اقوام و نبود همسرم خیلی برام سخت بود. تا اینکه در یه محله ای تقریبا وسط شهر یه خونه ای خالی شد البته ما چند ماه تو نوبتش بودیم و همسرم برای اون خونه خیلی رفت و آمد. ولی خب قسمت ما نشد و یه بنده خدای دیگه که تو همون ساختمان بود و قبل ما درخواست جابجایی داده بود و با درخواستش موافقت کردن و به همین راحتی خونه از دست ما رفت.
من خیلی ناراحت شدم. چقدر گله کردم و اصلا از شرایط راضی نبودم ولی در نهایت بازم توکل به خدا کردم و گفتم خدایا هر چی خودت بخوای، اما در دعاهام از خدا یه خونه نوساز و خوشگل و نورگیر که نزدیک محل کار همسرم باشه میخواستم. شاید باورتون نشه همسرم حدود چند ماه بعد اون جریان گفت که دارن یه خونه ای میسازن نزدیک محل کارم و قراره مسکونی باشه و من شبانه روز دعام این بود که یک از واحدهای اونجا را به ما اجاره بدن. همسرم زیاد امیدوار نبود ولی من میدونستم خدا دست رد به سینه بندش نمیزنه و در کمال ناباوری همون که خواستم و لطف خدا شامل حالمون شد و یه خونه نوساز و عالی نصیبمون شد.
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۵۹
#فرزندآوری
#تحصیل
#اشتغال
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_چهارم
من از همون جا فهمیدم که وقتی خدا چیزی را بخواد فقط باید بگیم چشم و لاغیر. چون قطعا خواست خدا برای ما بهترینه.
هزاران مورد دیگه ازین موارد دارم که شاید خیلی پیش پا افتاده باشن ولی برا من واقعا ارزشمنده و لذت بخش که میبینی خدا از چند ماه قبل حواسش به تو بوده و تو نمیفهمیدی و چقدر خجل میشدم در مقابل خدا و الطافش. اینطور بود که برای فرزند سوم هم فقط به خدا توکل کردم و همه چیز به بهترین نحو کنار هم چیده شد.
قبل از زایمان و قبل از عید ۱۴۰۱ برای ارشد ثبت نام میشد که من دیر فهمیدم و مهلت ثبت نام تموم شده بود و میگفتم کاش منم ثبت نام کرده بودم. تا اینکه اسفند ماه بود که یه دفعه اعلام شد مجددا مهلت ثبت نام هست و من برای ارشد ثبت نام کردم. ولی قبل عید اصلا فرصت نکردم بخونم. بعد عید هم که زایمان و درگیری زردی پسرم بودم تا حدودای اواسط اردیبهشت که دو هفته تا کنکور مانده بود. من تمام این دو هفته را خوندم. نمونه سوالات ارشد را کار کردم. شبها که پسرم نمیخوابید درس میخوندم و شیرش میدادم یا بغلش میکردم. روز کنکور با توکل بر خدا رفتم. دلم میخواست فقط دولتی قبول شم اما همسرم چون شرایطمو میدونست، میگفت اگر آزادم قبول بشی خوبه خودتو اذیت نکن.
کنکور را دادم و با لطف خدا دانشگاه دولتی و روزانه در تهران قبول شدم و من دانشجو شدم. ترم ما از بهمن شروع میشد که من این را هم لطف خدا دونستم و تا بهمن پسرم بزرگتر شده بود. قرار بود مرخصی بگیرم اما آموزش دانشگاه برنامه کلاسها را جوری چیده بود که کاملا با برنامه کاری ام جور بود. منم با توکل برخدا و حمایتهای همسرم قدم در دانشگاه گذاشتم. البته مادرم هم در نگه داری پسرم کمکم بود و من لطفشو فراموش نمیکنم.
به نظر من در زندگی هر کسی بزنگاه هایی وجود داره و خدا یه دریچه هایی را برای اون فرد باز می کنه اگر استفاده کنی موفق میشی. به هر حال رسیدن به هر هدفی سختی هایی داره. روزای دانشگاه و سر کار در چند ماه گذشته برای من خیلی سخت بود. صبح تا ظهر کارای منزل و ناهار برای همسرم و بچه ها آماده میکردم، بعد از ظهر میرفتم سر کار و شب مجددا به تکالیف بچه ها و شام رسیدگی میکردم. در کنار همه اینها تکالیف دانشگاه را به موقع آماده میکردم، طوری که همکلاسی هایم تعجب میکردن من با این حجم مشغله چطور میرسم اونها را انجام بدم. ولی عشق و علاقه به درس خوندن و از طرفی مسئولیت پذیریم باعث میشد تمام کارهایم سر وقت انجام بشه. البته نباید از حمایت های معنوی و گاهی کمکهای همسرم هم چشم پوشی کنم. قطعا پشتیبانی ایشون نبود من نمیتونستم موفق بشم.
وقتی وارد دانشگاه شدم برای استفاده از قانون جوانی جمعیت به دفتر نهاد مقام معظم رهبری مراجعه کردم اما دوستان در ابتدا به اشتباه پنداشتن من برای ثبت نام در طرح دردانه رفته ام و گفتند که با ثبت نام در این طرح میتونم وام دریافت کنم که من این را هم مرهون لطف خدای مهربون میدونم.
خدا در لحظه لحظه ی زندگی تک تک ماها هست. اگر نمی بینید یا حس نمیکنیم ایراد از ماست نه خدا. خدا سالها و قرن هاست که خداست و خدایی کردن را خوب بلده. هر وقت هر جا گیر کردین فقط به خودش تکیه کنید. من الان مدتهاست میگم خدا خودت پازل زندگیم را بچین و زندگیم را مدیریت کن که تو بهترین مدیر و مدبری و قطعا خدا بهترین را برای هر بنده اش میخواد. ولو اینکه اون لحظه دلخواه ما نباشه.
از قدرت دعا غافل نشید. خدا درِ دعا را به روی بنده اش باز نمیکنه که در استجابت را ببنده. یعنی وقتی درِ دعا را باز کرد و شما دعا کردید درِ اجابت هم بازه. اما گاهی شکلش به دلخواه ما نیست.
عزیزان دلم من این تجربه رو چند بار آماده ارسال کردم اما هربار به دلایل نامعلومی ارسالش نمیکردم تا اینکه تقریبا یک ماه قبل متوجه شدم برای بار چهارم و با لطف خدا باردارم. درسته اولش شوکه شدم و حال جسمی خیلی بدی داشتم، همسرم خیلی نگرانم بود ولی توکل بر خدا کردیم و مسیر را ادامه دادیم.
امروز دومین امتحان از امتحانات دانشگاه را دادم در حالی که با بدترین ویار ممکن و حال جسمی بدی درس میخونم ولی باز هم به لطف خدا امیدوارم و از قدرت خدا کمک میخوام. قطعا خدا به ما نظر خواهد کرد. انشالا که نتیجه امتحاناتم هم خوب باشه.
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۵۹
#فرزندآوری
#تحصیل
#اشتغال
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_پنجم
عزیزای دلم درس خوندن و کار کردن و هر فعالیت دیگه ای مانع آوردن بچه نیست. یعنی اصل بچه است. مهم اینه که نتیجه تمام اقدامات شما پرورش یک انسان باشه تا انجام یک کار اداری یا یک مدرک. حالا اگر دوست دارید خب در کنار بچه ها جوری برنامه ریزی کنید که بچه ها اذیت نشن و فعالیتهاتونو انجام بدید. برای من در طول زندگی همیشه خانواده ام یعنی همسرم و بچه هام اولویت بوده. خداروشکر ایشونم همینطور بودن
به این فکر کنید که یه روزی ازتون بپرسن این همه عمر کردی و کار کردی نتیجه چی شد و تو بگی این بچه ها را تربیت کردم و تحویل جامعه دادم. ما درگیر یک تابو یا فکر غلط شدیم و میترسیم این تابو را بشکنیم.
و نکته بعدی، عزیزای دلم عید غدیر را جدی بگیرید بزرگ بگیرید. عزیزانی که در انتظار اولاد هستن نذر غدیر کنید. به نیت آقامون حضرت علی غذا بدید به فقرا. ما امسال سال سوم هست که انشالا خدا قسمت کنه میخواهیم غذا بدیم. ما روز ولادت آقامون حضرت علی هم غذا میدیم. البته در حد وسعمون و از این جریان کسی مطلع نیست.
ما با مقدار کمی از حقوق باقی مانده ی همسرم اقدام به تهیه مواد غذایی برا نذرمون کردیم و در کمال ناباوری هنوز اقدام به پخت نکرده، پولش از طریق دیگه ای به حساب مون برگشت. ائمه کار خیر را بیجواب نمیذارن. عید غدیر را بزرگ بشمارید و ببینید چه گره هایی ازتون باز میشه.
منم مثل همه خانما تو این سالها هم سختی کشیدم، هم نداری، هم فشارِ کارِ خونه روم بوده، ولی خدا قطعا توانش رو به آدم میده. بخصوص منی که میگرن دارم و دائم سردرد های وحشتناک دارم ولی خدا همیشه کمک کرده و کارا پیش رفته.
در مورد رزق و روزی هم که واقعا خدا همه درها را باز کرده.مهم اینه که ببینیم و بفهمیم.
انشالا همگی در پناه آقا امام زمان باشید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
16.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ارسالی_مخاطبین
این شیرینی تمام شدنی نیست... 😍
✨ امام علي عليه السلام: حق فرزند بر پدر، آن است كه نام نيك بر او بگذارد و او را به نيكي تربيت كند و قرآن به او بياموزد.
📚 نهج البلاغه، حکمت ٣٩٩
#تربیت_فرزند
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_صمدی_آملی
✅ قناعت پیشه باشید...
تعلقات را کم کنید
زواید را حذف کنید
بنشین و بگو، این مقدار از امور مادی برای من کافی است و بیشتر از این، خودم را به بازی نمی گیرم!!
قناعت پیشه باشید
طمع به مال دیگران نداشته باشید.
📚معرفت نفس / مجلس ۵۳
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#شهید_بهشتی
✅ فلسفه ی حجاب...
وقتی اسلام در پوشش زن و مرد و صحبت کردن و رفتار آنها سختگیری میکند، این تنگ نظری نیست، بلکه وسعت نظر است. اسلام نمیخواهد معنویت انسان در زبالهدانی جنسیت قربانی شود.
#سبک_زندگی_اسلامی
#حجاب
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#میرزا_اسماعیل_دولابی
✅ بی نام و نشان...
خوب است انسان جای پا و نشانی نداشته باشد و در خدا گم شود. کار خوبمان را فراموش کنیم، کار بدمان را هم زود استغفار کنیم و فراموش کنیم تا بینشان شویم.
باید خود را خلاص و فارغ کرد. هر که را به تو ظلم کرده، ببخش و از خدا هم بخواه او را ببخشد. به هر کس هم خوبی کردهای، فراموش کن.
کسانی هم که حقّی بر تو دارند، حقّشان را ادا کن و برایشان دعا کن و از خدا بخواه حقّشان را ادا کند. به هر کس بدهکاری، از خدا و پیامبر و امامان بخواه کمکت کنند که حقّش ادا شود. این کار را بکن تا برای ملاقات و یاد خدا سرِ فراغت پیدا شود.
📚مصباح الهدی
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_قرائتی
📌اینجا، جای استخاره است؟!!
🔥 یک کسی آمده بود نزد آقایی و گفته بود: استخاره کن. استخاره کرد و بد آمد یا خوب آمد. یک خرده فکر کرد و گفت: من استخاره کردم بچهای که در شکمم است را سقط کنم.
🔥 اینجا جای استخاره است؟!! قرآن میگوید: اگر کسی، کسی را بکشد جزایش جهنم است؛ آنوقت تو برای جهنم رفتن استخاره میکنی؟
#جنایت_سقط_جنین
#حق_حیات
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۶۰
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#دوتا_کافی_نیست
#مشیت_الهی
#قسمت_اول
من متولد ۶۵ و همسرم متولد ۶۲ هستن.
در یک خانواده کم جمعیت بزرگ شدم و یه برادر کوچکتر از خودم دارم. اگر میگم کم جمعیت به معنی واقعی کم جمعیت هستیم، چون پدرم یه دونه پسر بود و عمو مجتبی در سال ۶۴ به درجه رفیع شهادت نائل شده بود.
دختر خاله همسرم دوست و همکلاسی دوران مدرسه من بود. چند سالی از هم خبر نداشتیم از اونجایی که خاله شون (که الان مادر همسرم هستن) دنبال یه دختر خوب میگشتن، زینب خانم منو معرفی کردن، سال اول دانشگاه بودم و تلفنی خواستگاری کردن، پدرم چون خیلی به تحصیل اهمیت میداد فوراً همون لحظه جواب رد داد و گفت دخترم میخواد درس بخونه.
بعدش دوستم به من گفت پسرخالم میگه اگر شما راضی هستی باهم یه صحبتی داشته باشیم اگر به تفاهم رسیدیم، ایشون تا پایان تحصیل منتظر میمونه.
به هر صورتی که بود قبول کردم و در محیط بیرون همراه با دوستم که البته خودش ازدواج کرده بود و اون زمان یه پسر ۲ ساله داشت رفتیم که صحبت های اولیه رو بگیم.
من در یک نگاه احساس کردم سالهاست این آقا رو میشناسم و چقدر شبیه به مرد رویاهام بود. با صحبت های اولیه که باهاشون داشتم دیدم نقاط اعتقادی عمیقی بین مون هست و چقدر از لحاظ فکری شبیه به هم هستیم...
این آشنایی و صحبت کردن ۱ بار دیگه هم اتفاق افتاد ولی یه مشکلی وجود داشت، اون هم تحصیل و خونه و کار همسرم بود چون پدرم به شدت فقط کارمند بودن رو قبول داشت. تحصیلات حداقل لیسانس و خونه هم فقط شخصی باشه و از خودش..
به ایشون گفتم که دوست دارم همسرم نظامی باشه و ایشون خودش گفت که تا اون لحظه هیچ وقت به این موضوع که بره دنبال شغل دیگه ای حتی بهش فکر هم نکرده. گفت اگر من صبر کنم تا پایان تحصیلات دانشگاهی، اون خودش رو به انتظارات پدرم میرسونه.
هفته ها،ماه ها میگذشت و من گه گاهی از دوستم احوال پسر خالش رو میگرفتم. غافل از اینکه در تمام مدت این ۴ سال ایشون همیشه دورادور هوای منو داشتن بدون اینکه من متوجه بشم بعدها بهم گفت😊
با تلاشهای خودش و دعاهای من همسرم وارد شغل نظامی شد و در حیاط خانه پدریش شروع کرد به خونه ساختن😊
من سال آخر دانشگاه بودم و آخرین امتحانی که دادم دقیقا ۱۰ تیر بود. این دفعه دایی همسرم تماس گرفتن و وقت خواستگاری خواستن پدرم اولش تو شک بود که اینها چندسال پیش زنگ زدن جواب رد دادم، هنوز واسه پسرش زن نگرفته و من فقط سرخ و سفید میشدم.
بالاخره خواستگاری اومدن و هرچی پدرم خواست همسرم توضیح داد از شغل و کار و درآمد و خونه و در زمینه های اعتقادی..
خلاصه بهتون بگم هر کاری که کرد نتونسته بود ایراد بگیره و ما در مدت کمتر از ۲ هفته روز میلاد آقا امام حسین علیه سلام در سال ۸۹ پیوند ازدواج بستیم و رسماً اسم مون تو شناسنامه هم رفت و ۲ روز بعدش همسرم اولین حقوق کم ولی با برکتش رو گرفت و تقریبا ۱ ماهو نیم بعدش دانشگاه در رشته حسابداری در مقطع کارشناسی قبول شد.
حقوقش خیلی کم بود و چون در حال خانه سازی و تحصیل بود دیگه نمیتونستیم جایی رو اجاره کنیم، واسه همین دوران نامزدی ما حدود ۳ سال و ۳ ماه و ۶ روز طول کشید🤪🤪
تو این مدت از همه طرف متلک میشنیدیم واسه طولانی شدن این دوران ولی این پدر و مادرم بودن که هوای همسرم رو داشتن و اصلا بهش فشار نیاوردن و اگر کسی چیزی میگفت به دفاع از همسرم جوابش رو میدادن.
و بالاخره در شهریور ۹۲ ما جشن عروسی خیلی خیلی ساده ای گرفتیم و بیشتر شبیه به یک ولیمه بود بدون ساز و آهنگ. اینطور همسرم دوست داشت و من هم به طبع همسرم همینطوری دوست داشتم.
خلاصه شب عروسی با لباس عروس رفتم تو خونه خودم. حالا دیگه همسرم آخرای درسش بود. خونه ماشین هم که داشتیم ولی یه چیزی کم بود اونم صدای یه بچه😍
۳ ماه بعد عروسی من متوجه شدم که حامله هستم و سالگرد عروسیمون دختر نازم در سال ۹۳ توی یک روز سرد پاییزی به دنیا اومد و گرما بخش زندگی ما شد.
اسم دخترم رو یسنا گذاشتیم و شد عزیز دل پدر بزرگ و مادربزرگش. یه شادی وصف نشدنی تزریق شد به زندگی و خونه پدریم.
سالها گذشت و چون یسنا یه بچه ناآرامی بود من اصلا به بچه دیگه ای حتی فکر هم نکردم. تا اینکه با اصرار و سماجت خودش که میگفت من تنهام تصمیم گرفتیم یه بچه دیگه ای بیاریم.
من تو تمام این ۶ سال میگفتم هر وقت بخوام میتونم حامله بشم و اصلا هیچ وقت دیر نیست.
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۶۰
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#دوتا_کافی_نیست
#مشیت_الهی
#قسمت_دوم
تا چند ماه خبری نبود، دکتر و سونوگرافی میگفت هیچ مشکلی وجود نداره ولی یه جای کار میلنگید. با خودخواهی و پررویی به خدا مگفتم بچه میخوام پس چی شد؟ همش طلبکار بودم.
خدا بعد چند ماه بهم لطف کرد و حامله شدم، همه چیز خوب پیش میرفت، قرار بود شنبه اول هفته برم سونوگرافی ولی پنج شنبش یه تند بادی اومد و پنجره بزرگ دوجداره شکست و من ترس عجیبی تمام بدنم روگرفت همون لحظه حس کردم یه چیزی از دلم افتاد پایین.
وقتی به استادکار زنگ زدم که بیاد پنجره رو درست کنه با تعجب میگفت چجوری شکست این دو جداره بود؟؟
کم کم احساس کردم بچه داره سقط میشه، به همسرم زنگ زدم و چون آماده باش بود تا بیاد یه ۲ ساعتی طول کشید رفتم دکتر زنان برام سونو نوشت انجام دادم دکتر گفت چند ساعتی میشه که قلبش از کار افتاده.
همون لحظه احساس کردم کر شدم و فقط اشک از کنار صورتم پایین میریخت به یک باره یاد مکالمم با خدا افتادم که متکبرانه براش وقت تعیین میکردم و میگفتم بهم بچه بده فقط بده اگه ندی دیگه بندگیت رو نمیکنم.
انگار بخاطرداشتن اون بچه تمام دین و ایمانم رو باخته بودم. فرداش جمعه بطور طبیعی جنین خودش سقط شد.😭😭
شنبه ای که قرار بود سونوگرافی انجام بدم رفتم که ببینم بقایای جنین مونده یا نه😔
سنو گفت کاملا تخلیه شده.
خیلی حالم بود حس آدمی رو داشتم که همه زندگیشو باخته، یه حس خالی بودن و تهی شدن داشتم هیچی خوشحالم نمیکرد
از همه چیز خسته بودم. طول کشید که خودمو پیدا کنم.
۹ ماه بعدش زیر نظر پزشک این بار با توکل به خدا باردار شدم و دخترم توی یه روز گرم تابستون با زایمان طبیعی به دنیا اومد.
گفتم خوب خدا روشکر من دیگه ۲تا دختر دارم و جای خالی تنهایی هامو پر میکنن اگر این دفعه حامله بشم با برنامه ریزی که پسر بشه.
غافل از اینکه باز انگار فراموش کرده بودم برنامه ریز اصلی کس دیگه ای هست و دست اون بالاترین دستهاست.
دقیقا زمانی که دختر دومم تازه ۶ ماه رو تموم کرده بود، دوره ام عقب افتاد توی خونه چک زدم منفی بود خیالم از همه لحاظ راحت بود به اصرار مادرم که مریض میشی برو دکتر رفتم.
دکتر زنان اول برام آزمایش اورژانسی خون نوشت، اونم منفی بود بعد برام سونوگرافی نوشت تا دلیلش مشخص بشه آخه قبل تر اقلا چنین سابقه ای نداشتم. با دلهره رفتم سونو و دکتر گفت بخاطر کیست های ریزی که توی تخمدان داشتم و ترکیده و آسیب دیده، سریع رفتم پیش دکترم ایشون گفتن که ۳ ماه بهت فرصت میدم تا به خون ریزی بیوفتی اگر نشد بیا جراحی کنم و تخمدان رو تخلیه.
گفتش ترکیدن تخمدان خیلی درد داره چطور متوجه نشدی و من تازه فهمیدم که دردای موقعی کرونا که چند وقت پیش گرفته بودم بخاطر این بودده و من فکر میکردم از عوارض کرونا هست.
توی این ۳ماه که ۱ماهش ماه رمضان بود من از داروهای گیاهی و آمپول برای باز شدن رحم استفاده میکردم.
این ۳ ماه پر از استرس عمل گذشت تا اخر اردیبهشت رفتم و دکتر گفتش یه آزمایش خون مینویسم با سنو در کنارش مشاوره بیهوشی هم مینویسم انجام دادی جوابش رو بیار.
من با خیال آسوده رفتم آزمایش بعد ۲ساعت جواب برام پیامک شد، یه لحظه متوجه نشدم که چی نوشته ،توی مطب سونوگرافی بودم، نشون منشی دادم و گفتش تست مثبت هست و عدد بتا هم خیلی بالاست.
یه لحظه مَنگ شدم گفتم مثبت ؟؟😳
گفتش بله😊😊
سنوگرافی نوبتم شد دکتر سنو گفتش مبارکههه ۱۲ هفته و ۳ روز هست یه دخمل اندامی...
توی خیابون مثل دیونه ها اشکام پایین میومد، همسرم هر چی بهم زنگ میزد جوابش رو نمیدادم.
اون اصلا بچه سوم نمیخواست😢😢
این سری هم دختر😭😭
حالا مردم چی میگن...همه مسخرم میکنن، تو فامیل انگشت نما میشم.
با همین خیالا و چشمان پر از اشک با بوق شدید ماشین به خودم اومدم، دیدم بجای پیاده رو دارم تو خیابون راه میرم. سریع خودمو جمع و جور کردم. گفتم سقطش میکنم کسی که خبر نداره 😩
دودل اول استخاره گرفتم بد اومد. گفتم خدایا راه جلوی پام بذار الان به همسرم چی بگم ؟؟
😭😭😭😭😭😭😭😭😭
توی جهنم افکارم غرق بودم، رسیدم خونه حالم خوب نبود، همسرم با حالت نگران گفتش کجا بودی؟ به مطب زنگ زدم گفتش ۲ ساعتی میشه کارت تموم شده...
خوب چی شد؟ دکتر چی گفت؟
یهو نتونستم جلوی اشکامو بگیرم. مثل بچه ها زدم زیر گریه😭😭😭 همسرم چادرم رو از سرم برداشت برام آب آورد، گفتش مادر شدن که گریه نداره فقط زحمت داره من وسط گریه😳😳 یهو نگاش کردم گفتم از کجا میدونی؟؟
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۶۰
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#دوتا_کافی_نیست
#مشیت_الهی
#قسمت_سوم
گفت با اصرار از منشی پرسیدم، دید که خیلی نگرانت هستم، برام گفتش، اولش شک داشتم ولی وقتی مشخصاتت رو که گفت مطمئن شدم خودتی.
گفتم ولی تو دوست نداشتی. با تردید گفتم اینم دختره هااااا .... گفتش من نمیخواستم، مهم اون بالاسری هست که میخواست و شد.
اصلا باورم نمیشد همسرم کسی که مخالف سرسخت بچه بعدی بود از این حرفا میزنه.
گفتم مردم چی؟ آبروم میره؟ گفت مگه گناه کردی که آبروت بره. جواب بقیه با من...
از خجالت به هیچ کس نگفتم ولی همسرم انگار بار اولش هست که میخواد پدر بشه خودش به همه گفت. به مادرم به مادرش.
همه که از شرایطم خبر داشتن اولش شوکه شدن ولی بعدش بخاطر نزدیک بودن سن بچه ها دلسوزی میکردن که سخته ...
همسرم میگفت براش پرستار میگیرم😂😂
من ۹ماه رو سخت گذروندم ولی از بس که درگیر کارهای دخترم بودم متوجه گذر زمان نمیشدم.
دختر سومم یَسرا خانم توی یه روز پاییزی مثل خواهر بزرگش به دنیا اومد و شد عزیز دل همه، شد نور چشمی باباش، شد خط قرمز باباش
الان من ۳تا دختر گل دارم که با تولد هر کدومشون یه پله رو به جلو حرکت کردیم.،
با تولد اولی خونه نیمه کاره مون کامل شد و این سری هم از وام هردوتاشون استفاده کردیم و ماشین طرح مادران چند روز دیگه بهمون تحویل میشه. البته اینا همش مادی هست که معنویش خیلی خیلی بیشتر از اینا بود.
خواستم داستان زندگیم رو براتون تعریف کنم بدونین اونی که باید تصمیم نهایی رو بگیره و صلاح خوب و بد همه چیز رو میدونه خدای مهربان هست...
من از ترس حرف مردم از ترس نگه داری بچه ها از ترس خرجشون به این فکر کردم که سقطش میکنم😔 ان شاالله خداوند بخاطر این فکر غلط و گناه آلودم منو ببخشه، چون از نعمت و رحمتش ناامید شده بودم حالا این من و همسرم هستیم که روزی خور نعمتهای بیکرانی هستیم که خداوند بخاطر این دسته گلهام بهمون داده و خواهد داد.
ان شاالله خداوند توی این مسیر کمکمون کنه تا سربازای خوبی برای آقا تربیت کنیم.
حالا دیگه فقط این جمله شب و روز رو زبونم هست، خدایا به داده و نداده ات شکر، که داده ات نعمت و نداده ات حکمت هست.
یا علی مدد🤚🤚
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
👌 «فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر»
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075