eitaa logo
دوتا کافی نیست
49.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
33 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
چطور بچه ام را منظم کنم؟ ممکن است شما بگویید: من چطور بچه را منظم کنم؟ اگر شما خودتان را منظم بکنید، بچه خود به خود منظم می‌شود. اگر شما جلوی بچه بی‌موقع بیسکویت بخورید، بچه هم هوس می‌کند. اگر شما یک روز که داشتید، زیادتر خوردید و یک روز که نداشتید، کمتر خوردید، او هم یاد می‌گیرد و پول توجیبی را که به او می‌دهید، یک دفعه خرج می‌کند. نظم، نظم می‌آورد و بی‌نظمی، بی‌نظمی می‌آورد. انسان باید مدتی روی خودش کار کند و روی کاغذ بنویسد که من چه ساعتی از خواب برمی‌خیزم و چه ساعتی فلان کار را شروع می‌کنم و چه ساعتی تمامش می‌کنم. البته طوری هم نباشد که کارهایی را بنویسد که از عهده‌اش بر نمی‌آید؛ نه، ماه اول کمی به خودش نظم بدهد و تا آخر ماه بر آن مداومت کند. ماه دوم کمی به آن اضافه کند و همین‌طور به آرامی ادامه دهد. 📚 راه رشد، جلد چهارم "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰۵۹ من متولد سال ۶۷ هستم و چهار برادر و یک خواهر بزرگتر از خودم دارم، ما ۶ تاخواهر برادر همه با اختلاف سنی ۲سال به دنیا اومدیم و خیلی همه از نظر سنی نزدیک هم بودیم و دوران کودکی تقریبا همبازی بودیم. دوتا از برادرهای بزرگترم ازدواج که کردن، مادرم خداخواسته بعداز ۱۵ سال باردار شد. یعنی من که تا سال دوم دبیرستان فرزند آخر بودم و ۱۵سالم بود، حالا مادرم باردار شده بود. همه ناراحت بودن و خصوصا خواهر بزرگم خیلی از این قضیه ناراحت بود و ناراحتی خواهرم روی مادرم هم تاثیر گذاشت و تصمیم گرفتن بچه رو سقط کنن. ولی خداروشکر از روش پزشکی و دارو استفاده نکردن فقط از روشهای خانگی که خداروشکر تاثیری نداشت و خدا خواست که خواهر کوچک من در اسفندماه سال ۸۲ به دنیا بیاد. یه دختر تپل و سفید با موهای طلایی و چشمهای رنگی. زیبایی دختر کوچولوی خانواده ما همه جا پیچید و یادمه چندتا از همسایه ها و حتی فامیلهامون وقتی دیدن خداوند توی سن ۴۳ سالگی چنین بچه‌ای به مادرم داده، اونها هم ترغیب شدن و توی سن بالای ۴۰ سال باردار شدن. خلاصه خواهر کوچکم بزرگ و بزرگ تر شد و خودش رو توی دل همه جا کرد و کم کم یکی یکی خواهر و برادرام ازدواج کردن و رفتن سر خونه زندگی خودشون. من بخاطر علاقه‌ای که به خواهر کوچکم داشتم، از همون اول مسئولیت درس و مشق خواهرم رو به عهده گرفتم اصلا به ازدواج فکر نمیکردم، همه خواستگارارو برخلاف اصرار خانواده‌ام رد می کردم و بهانه‌های الکی می آوردم که ازدواج نکنم. تا اینکه یهو به خودم اومدم ۳۳ سالم شده بود. من با بهانه های الکی بهار ازدواجم رو از دست دادم. متوسل شدم به آقا صاحب الزمان و یه چله گرفتم تا واسطه بشن پیش خدا تا یک همسر خوب و مومن سر راه من قرار دهند و یک هفته دیگه از چله باقی مونده بود که یک خواستگار خوب که سه سال قبل هم خواستگاری کرده بودن و من جواب منفی دادم، مجددا تماس گرفتن و دقیقا روز چهلم که ختم چله‌ام بود من سرسفره عقد نشستم و فروردین ۱۴۰۰ عقد کردیم. خداروشکر همسری مومن و مهربان خدا قسمتم کرد و از نظرمالی هم عالی بودن. سه چهارماه از عقدمون گذشت و تصمیم گرفتیم کم کم آماده بشیم تا بریم سرخونه زندگی خودمون، همسرم گفتن هرچقد جهیزیه داری کافیه، بقیه جهیزیه رو من می خرم و به این ترتیب ما آذر ۱۴۰۰ با جهیزیه‌ای که خودم و همسرم تهیه کردیم رفتیم سرخونه زندگیمون. از همون زمانیکه ما عروسی کردیم من به همسرم گفتم چون سن هردوتامون از ۳۳سال گذشته دوست دارم زود بچه‌دار بشیم تا اختلاف سنی مون با بچه بیشتر از نشه و همون ماه اول رفتم دکتر برای چکاب قبل ازبارداری که گفتن هیچ مشکلی ندارم. با این وجود ما بعداز چند ماه اقدام وقتی دیدم باردار نشدم، متوسل شدم به خانم ام‌البنین و حضرت علی اصغر و هر روز سوره حمد میخواندم و هدیه میکردم به خانم ام‌البنین که من باردار بشم و دست به دامان علی اصغر شدم. تا اینکه ۲۸خرداد ۱۴۰۱ متوجه شدم باردارم و چقدر خوشحال شدم و اشک شوق ریختم و همون لحظه سجده شکر به جا آوردم. بارداری خیلی خوبی داشتم و نهم ماه رجب روز تولد علی اصغر امام حسین خداوند هدیه زیبایی به من داد و من هم اسمش رو علی گذاشتم. علی کوچولو شد دنیای من و باباش و زندگی مارو شیرین و شیرین‌تر کرد. علی آقای من ۶ماهه بود که به همسرم گفتم چون اختلاف سنی بچه با ما کمی زیاده من دوست ندارم با خواهریا برادرش زیاد اختلاف داشته باشن و من دلم بازهم بچه میخواد ولی همسرم گفتن الان زوده و حداقل تا ۲سالگی پسرمون باید صبرکنیم و من چون دوست نداشتم تا دوسالگی منتظر بمونم😅 باز هم متوسل شدم به خانم ام‌البنین و ازشون خواستم بازهم از خدا برای من اولاد صالح و سالم بگیرن. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۵۹ پسرم ۱ساله شد و تولد یک سالگی پسرم رو گرفتیم و یک ماه بعدش دقیقا روز تولد آقاابالفضل من بی بی چک گذاشتم و مثبت شد😍 و من خوشحال‌تر از قبل سجده شکر به جا آوردم و با شوهرم که سرکار بود تماس گرفتم و همچنان که اشک شوق میریختم به همسرم گفتم خانم ام‌البنین روز تولد پسرشون عیدی مارو بهمون داد.❤️ خلاصه بارداری دومم هم با سختی‌هایی که داشت بخاطر پسرم که هنوز کوچیک بود و باید از شیر میگرفتمش البته من تا ۱سال و ۵ماهگی پسرم، بهش شیر دادم و خلاصه سختی‌های اینچنینی ولی شیرین گذشت و مهر۱۴۰۳ که علی آقای من ۱سال و ۸ماهه بود خداوند آقا امیر رو به ما هدیه داد. پسری ناز و زیبا که الان نزدیک ۵۰ روزشه. خدا عمر باعزت به همه پدرها و مادرها بالاخص مادر عزیزم من هم بده، چون این مدتی که من زایمان کردم، مادرم من رو تنها نذاشتن و با وجود ایشون سختی‌های بچه‌داری برای من آسونتر شده. من همچنان عاشق بچه هستم و به همسرم گفتم که من حداقل ۴تا بچه میخوام و نمیخوام اختلاف سنی اونها هم زیاد باشه. دوست دارم بچه‌هام اختلاف سنیشون کم باشه که هم در کودکی همبازی باشن و هم ان‌شاالله وقتی بزرگ شدن رفیق و یار همدیگه باشن. این نکته روهم بگم من تو این سه سال و خورده‌ای که ازدواج کردم هیچ مسافرت و زیارتی با همسرم نرفتم و هر دوبار که باردار شدم، خانوادم خیلی بهم گفتن کاش اول یه زیارتی مسافرتی چیزی میرفتین بعد باردار میشدی ولی من و همسرم باهم تصمیم گرفتیم اولویت زندگیمون فعلا بچه باشه، وقت برای مسافرت زیاد هست. ان‌شاالله با بچه‌هامون همه جا میریم ولی فعلا تا توان داریم و وقت داریم خودمون رو وقف بچه داری میکنیم. من داستان زندگیم رو گفتم که بگم هرچیزی که از خداوند میخواید با توسل به ائمه بهترین‌ها رو از خدا بگیرید و من در رابطه با بچه‌دار شدن خیلی به خانم ام‌البنین عقیده دارم که سوره حمد نذرشون کنم. ان‌شاالله که هرکس در آرزوی داشتن اولاد هست خداوند اولاد سالم و صالح روزیشون بکنه. شما بزرگواران هم دعا کنید خداوند بازهم به من اولاد سالم و صالح عطا کنه، خیلی دلم میخواد یه دوقلو دختر خدا بهم بده😍 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌سربازانی برای امام زمان عج کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
جدی ترین حرف امروز ما... رهبر انقلاب وارد خانه شدند و همه به احترام ایستادند و صلوات فرستادند و ایشان طبق معمول مادر شهید را جستجو و اول با او چاق سلامتی کردند. همه که نشستند، حالِ پدر شهید را هم پرسیدند. سوال کردند چند فرزند دارید؟ و پدر شهید جواب داد: غیر از شهید ۶ پسر و یک دختر... آقا لبخندی زدند و گفتند: خدا برکت بده، خدا زیادترش کند و جمع خندیدند. آقا ادامه دادند: جوانهای امروز باید از حاج آقا یاد بگیرند. بعد رو به برادران شهید کردند و گفتند: شماها چطور؟! پسر بزرگ گفت: از حاج آقا کم ندارد و ۷ بچه دارد. برادر دوم ۴ بچه داشت. برادر سوم که می‌شد همان شهید رجبعلی محمدزاده ۳ بچه داشت. رهبر انقلاب گفتند: لابد هر چه برادرها کوچکتر شدند سعادتشان کمتر شده؟! و جمع خندیدند و البته برادرها تایید کردند... رهبر انقلاب گفتند: "حالا ما کمی شوخی کردیم ولی اگر کسی دقت کند این حرفها مطلقا شوخی نیست، بسیار جدی است و از جدی ترین حرفهای امروز ماست." - بجنورد، مورخ ۹۱/۷/۲۲ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ایکسونامی
نقش کلینیک ترک بی حجابی در تحقق انقلاب جنسی عده ای به دنبال رواج عر\یانی هستند و برای آن برنامه دارند و عده‌ای دیگر را وسط می‌کشند! این‌ها دو لبه یک قیچی هستند؛ یکی پاس می‌دهد و آن یکی آبشار را می‌خواباند! قدردان وجود نابلدها هستند. سابق کشیک می‌دادند بلکه از خطبه‌های فلان امام جمعه، ماهی قرمزی تور کنند. اما الآن خوابیده‌اند و از آسمان روی سرشان ماهی می‌بارد! در خواب هم نمی‌دیدند چنین سوژه نابی دستگیرشان شود و طبیعیست که بی‌خیال این کلینیک نشوند! با این همه اگر دستتان رسید، به بگویید، آنچه نشانه رفته‌اند نهاد خانواده ایرانی است. به آن‌ها بگویید بد نیست، برای یک بار هم که شده پا روی دلشان بگذارند و بی‌خیال سوژه های ناب بشوند. از آن‌ها بخواهید که بروند و انقلاب جنسی غرب را بخوانند. آنگاه خودشان می‌فهمند که روی دیگر زیبایی و رهایی و رنگارنگ بودن جامعه غربی، لجنزاری است که توصیفش قلب را می‌میراند. میلیون ها بچه تک والد، میلیون ها س\قط جنین، میلیون‌ها تج\اوز، میلیون‌ها کودک آز\اری ج.نسی، میلیون ها ق\تل عاطفه و میلیون ها نابودی عشق! و نابلدها، نمی‌دانند ولی، کمر بسته اند به قتل عشق‌های آتشین و پرشور، آن هم در سرزمین عشق‌های اسطوره‌ای؛ ایران! و من می‌ترسم! می‌ترسم از روزگاری که ایرانیان نفهمند مقصود حافظ را، آنجا که می‌گوید: از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوّار بماند 🚸ایکسونامی| رسانه تخصصی زیست جنسی 🌐 ایتا | بله | روبیکا | اینستاگرام | تلگرام @xsunami_official
١٠۶٠ من متولد ۷۴ همسرم متولد ۶۶، یه ازدواج سنتی داشتیم، دخترخاله پسرخاله هستیم، سال ۹۰ عقدکردیم، یه عقد ساده گرفتیم، دروان طولانی تو عقدبودم ولی چون سن ام کم بود، لحظات شیرینم زیاد داشتم تو عقد البته مشکلات زیادی هم داشتیم. چون سنم کم بود از مهارت های زندگی چیزی نمی فهمیدم، شوهرمم خیلی وابسته مادرش که خاله ام باشه بود این موضوع هم اذیتم می‌کرد، البته خاله ام خیلی زن خوبیه خیلی هوامو داره. گذشت دوران عقدمون و ما در سال ۹۴ عروسی گرفتیم، عروسی خیلی مجلل و خوبی برام گرفتن، خاله ام و شوهرم برام سنگ تموم گذاشتن، رفتیم سرخونه زندگیمون، بازهم همین موضوع وابستگی شوهرم به خاله ام و خانواده اش اذیتم می‌کرد چون من دلم میخواست مستقل باشیم، خونه خودم راحت باشم، غذا درست کنم ولی شوهرم دوست داشتن بریم خونه مادرش،صبح می رفتیم شب برای خواب فقط میرفتیم خونه خودمون منم این وضعیت رو دوست نداشتم. بعضی روزا من می رفتم خونه مامانم اونم خونه مامانش. شب میومد دنبالم می رفتیم خونه مون، بعضی روزا هم می رفتم خونه مون میشستم شوهرم بیاد ولی اون می رفت خونه مامانش بعد میومد تازه قهرم می‌کرد چرا اومدی خونه تنها... دیگه تصمیم گرفتم بچه دارشم میگفتم وقتی بچه بیاد بهتر میشه، دیگه مجبوریم خونه ی خودمون باشیم، خاله ام همش میگفت درست میشه هنوز اول زندگی تونه اینقدر برین خونه تون غذا درست کنی، خسته بشی، دیگه اقدام به فرزندآوری کردیم. طول کشید تا باردار بشم، همش با خودم میگفتم چرا نمیشه، تحت نظر دکتر بودم، دیگه بعد از ۹ماه دوره ام عقب افتاد، یه ۳ روزی بودم ولی تست نمی زدم میگفتم مثل دفعه های پیش خبری نیست، دیگه وقت دکتر داشتم، رفتم گفتم چرا من حامله نمیشم معاینه کرد گفت خانم شما یه غده دارین تو رحم تون به خاطر اونه باردار نمیشین، یه سونو بده بیار بده ببینم چیه، دیگه منو مامانم از مطب اومدیم بیرون، همش گریه میکردم. شوهرمم نبود راننده تریلی بود می رفت سرویس، دیگه سونو دادم گفت خانم شما باردارین، منم خوشحال اشک شوق می‌ریختم، اومدم بیرون مطب، مامانم بغلم کرده بود، گریه میکرد. رفتم به دکتر نشون دادم گفت خانم این قلب نداره اگه تا دوهفته دیگه قلبش تشکیل نشد، باید کورتاژ کنی، این شد که باز خوشحالی من تبدیل به گریه شد. دوباره بعد ۲ هفته سونو دادم قلبش تشکیل شده بود الحمدلله، خوشحال بودیم منو خانواده ام، بازم شوهرم تو دوران بارداری اذیتم می‌کرد، بخاطر چیزی بیخودی دعوامون میشد بازم یه شب هایی همون خونه مامانش میگفت بخوابیم آزارم میداد، دیگه ویار حاملگی ام شروع شده بود، شوهرم می رفت سرکار، همش خونه مامانم بودم. رفتم سونو گفتن بچه دختره، خودم دوست داشتم پسر باشه چون خودم برادر نداشتم ولی خوب خیلی ام برام مهم نبود خاله ام گفت یه دختر خوب و خانم مثل خودته، ولی مامانم میگفت کاش پسر بود از حرفش ناراحت میشدم. تو بارداری سنگ کلیه گرفتم خیلی درد داشتم، بعد باز تو سونو ۷ ماهگی گفتن یکم آب سرجنین زیاده، بعد باز دوهفته بعد رفتم گفتن خوبه، دیگه وقت سزارین داشتم اونم زودتر دردم گرفت و طبیعی دختر نازم ساعت ۳ صبح به دنیا اومد با اومدنش کلی زندگی مون بهتر شد. شوهرم خیلی وابسته دخترمه... دیگه گذشت تا ۴ سالگی دخترم که شوهرم میگفت یکی دیگه بیاریم، من مخالف بودم حوصله بچه داری ندارم. میگفتم بذار دخترمون بزرگ ترشه بعد، ولی به اصرار شوهرم قبول کردم، گفتم حالا که میخوایم بچه بیاریم بذار رژیم تعیین جنسیت بگیریم، پسر باشه من پسر میخوام، دیگه دکتر رو شروع کردیم، رژیم مو آزمایش دادیم شوهرم ضعیف بود، دارو دادن خوب شد، تو این بین قسمت شد رفتیم کربلا اونجا از آقا خواستم خدا بهم یه پسر سالم بده، بعد همین جور من دارو های هورمونی مصرف میکردم هرماه ولی خبری از بارداری نبود، دیگه دکترم گفت عکس رنگی رحم بگیر گرفتم، بله لوله های من بسته شده بود که باز شد با عکس رنگی. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075