#تجربه_من ۸۸۱
#مادری
#فرزندآوری
#عقیم_سازی
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#دوتا_کافی_نیست
داستان از اونجایی شروع شد که پسرم کوچیکم رفت پیش دبستانی، یک دفعه خونه خالی شد😔 و من نصف روز تنهای تنها شدم، انگار در و دیوار میخواست منو قورت بده😢
بچه ها هر سه تا باهم بزرگ شدن، چون پشت سرهم دنیا اومدن و به فاصله دوسال رفتن مدرسه، هر چند برای بزرگ شدن شون خیلی سختی کشیدم😞 ولی یهو تنها شدم، منی که عادت به سرو صدای و شلوغی بچه ها داشتم، خانه برام شد خانه ارواح، داشتم دیوونه میشدم، آخه بخاطر کار شوهرم رفتیم یه شهر خیلی دور😭😭
به شوهرم گفتم اگه یه بچه تو این خونه نیاد، من دیوونه میشم، خواهش میکنم یه فکری بکن، شوهرم موافق بود ولی یه مانع خیلی بزرگ تو کار بود، اون هم اینکه بعد از زایمان سوم مرکز بهداشت گفت بچه میخوای چکار، هر دوتا جنس شو داری، خرجای به این سنگینی، خلاصه حسابی از خوبی های وازکتومی گفت و منو همسرم خام شدیم(خدا از باعث و بانیش نگذره)
کاری که نباید بشه، شد 😭😭 و همسرم وازکتومی کردن و حالا پشیمان از این عمل نابخردانه
کلی دکتر و مشورت، در آخر تصمیم مون رو گرفتیم🧐 برای عمل جراحی بسیار سنگین و حساس، خلاصه عمل شوهرم تموم شد و متاسفانه شش ماهی درگیر شدیم ولی جواب نگرفتیم، از اونجائی که سخت مشتاق بچه شده بودیم دکتر و حتی محل درمان رو هم عوض کردیم.
رفتیم مشهد، بهمون گفتن دکترای خوبی داره و ان شاء الله جواب میگیرین، در کنار درمان دست به دامن اهل بیت هم شدیم که یک خدا پدر بیامرز این وسط بهمون گفت، گناه انجام این عمل گردن هر دوتامونه😔 کنارش توبه به هم به توسل و توکل اضافه شد.😭
خلاصه شش سال درگیر درمان شدیم، شوهرم یه اخلاق خوب داره یا کاری رو شروع نمیکنه و اگه شروع کنه، ناامید نمیشه و کوتاه نمیاد، تا نتیجه نگیره.
دیگه حالا دختر بزرگم خواستگار داشت و ما هنوز درگیر بچه دار شدن، ۱۴ سالش بود که سر سفره عقد نشست و ۱۶ سالگی دخترش دنیا اومد و من تو سن ۳۶ سالگی شدم مامان بزرگ😍
اطرافیان که در جریان تلاش مون برای فرزنداوری بودن، میگفتن الان دیگه خونه تون بچه اومده، دست از تلاش بردارین، شوهرم گفت قبلا بچه برای دل خودم میخواستم😊 الان برای اطاعت از دستور حضرت آقا
خلاصه با کلی درمان، همزمان که دخترم شکم دومش رو باردار بود، منم آی وی اف کردم و دوقلو باردار شدم😍😍😍 دنیا یه رنگ قشنگی شده بود، همسرم میگفت رو زمین پا نذار، پاتو بزار رو کف دست من🥰🥰
همه بهم حرف میزدن، خجالت بکش با داماد و نوه،زشته بخدا😡😡 ولی اصلا برامون مهم نبود، مهم هدیه خدا بود که پا به خونه ما گذاشت و زندگی مون شد بهشت، ولی به ماه نکشید که سقط شد😭
خیلی از لحاظ روحی همسرم بهم ریخت حتی لباس مشکی پوشید، ولی من امیدوار تر شدم، به همسرم گفتم این یعنی جای امیدواری هست، ایندفعه دیگه درمان نکردیم فقط دعا وتوکل وتوسل، نوه دومم دنیا اومد و شرایط روحی همسرم بهتر شد،
این دفعه گفت میخوام برای امام زمان سرباز بیارم، پس خدا خودش لطف کنه و لیاقتش رو بده که همزمان شد با سومین بارداری دخترم توسن ۲۰ سالگی سومین😍 فرزندش دنیا اومد، البته دخترم خیلی ولایی هستش، نذاشت حرف حضرت آقا رو زمین بمونه، دختر سومش دنیا اومد و ما همچنان دست به دامن اهل بیت و شهدا
چند روز بود حال خوشی نداشتم، خیلی دل و کمرم درد میکرد، دکتر چکاپ کامل برام نوشت، جواب آزمایش مشکلی نداشت، ولی سونو گرافیست گفت سنگ کلیه داری و کبدت یکم چربه، به دکتر گفتم پس چرا تاریخ ماهیانه ام عقب افتاده؟
سونو گرافیست گفت الان چک میکنم، بعدش گفت خانم بارداری ۶ هفته، اینم ضربان قلب بچه...
از شنیدن این حرف خشکم زد، دکتر گفت پس چرا چیزی نمیگی، فقط اشک میریختم😭😭، فکر کرد ناراحتم
نمیتونستم حرف بزنم. مامان بزرگ ۴۰ ساله با دوتا داماد و سه تا نوه، چه شوری، چه شوقی، خدایا باورم نمیشد، تا خونه گریه کردم تا میتونستم به شوهرم زنگ زدم ولی جواب نداد.
۱۶ بار تماس بی پاسخ رو گوشی کلی نگرانش کرده بود ،وقتی باهام تماس گرفت که دم خونه بودم، درو باز کرد و گفت چی شده خانمم! چرا گریه میکنی؟ تو بغلش فقط گریه میکردم، بنده خدا حسابی ترسیده بود که مبادا جواب آزمایش بده.🥺
به زور و بدبختی بهش گفتم باردارم. اینم صدای ضربان قلب بچه😭😭 اون روز تا شب تو خونه مون نمیدونین چه خبر بود😊
الان سه ماه هستم و بهترین روزای عمرم، وقتی تهوع دارم و عق میزنم، همسرم میگه ای جووووووونم فدای اون فرشته بشم که داره خودی نشون میده، دخترم میگه واقعا بهتون حسودیم میشه، چقدر لذت میبرین از این لحظات🥰🥰
واقعا کاش برای همه اون بارداری هام لذت میبردم و این قدر نق نمیزدم، تا وقتی یه نعمتی رو خدا ازمون نگیره، قدرشو نمیدونیم.
برای همه آرزومندان بچه دارشدن از خدا میخوام دامن شون سبز بشه و مثل من لذت مادری رو بچشن.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ تجربه ۸۸۱....
#فرزندآوری
#مادری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#بازخورد_اعضا
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۸۲
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#معرفی_پزشک
#قسمت_اول
من ۱۵ ساله بودم، با شور و شوق خاص این دوران. عاشق درس خوندن بودم و شاگرد ممتاز کلاس و پرتلاش.
پدرم خدا بیامرز اعتقاد داشتن دختر باید زود ازدواج کنه. به همین خاطر تو سن ۱۵ سالگی عقد کردم ولی بعد از چند مدت در همان دوران عقد جدا شدیم البته بگم این پروسه تا زمان جدایی چند سال طول کشید من با همه مشکلات درسم را خواندم و دانشگاه قبول شدم.
دیگه سر خورده شده بودم و به ازدواج فکر نمی کردم، حسابی چسبیدم به دانشگاه. تا اینکه سال آخر با همسرم که آشنا شدم و بعد تحقیق و وسواس بسیییار😁 سال ۸۳ ازدواج کردم.
خیلی خوشحال بودم چون همسرم مرد باایمان و خانواده دوستی بودن، خیلی هوای منو داشتن و دارن. خدا را هزاران بار شکر کردم که روزهای خوبی کنار ایشون قسمتم کرد.
من چند جا برای استخدام رفتم ولی یه جورایی قسمت نشد. تصمیم گرفتم بچه دار بشم. خیلی زود باردار شدم با بارداری راحت و خوب سال ۸۶ دختر گلم دنیا اومد.
باباش عاشقش بود. می رفت اداره تا ساعت دو که میومد خونه پنج شش بار تلفن می زد و احوال دخترم را می پرسید. 😄
دخترم سه ساله شد. برای ارشد امتحان دادم و دانشگاه قبول شدم. سختی زیادی کشیدم تا دانشگاه تمام شد. خانواده ام تو یه شهر دیگه بودن و دست تنها بودم در بچه داری با درس و دانشگاه واقعا سخت بود. خلاصه رفتم دنبال کار و تو یه مدرسه مشغول تدریس شدم. به خاطر علاقه و تلاشی که داشتم والدین راضی بودن، مدیر راضی، خودم که حالم عالی بود و اصلا به بچه دوم فکر نمی کردم تا اینکه خدا خواسته پسرم سال ۹۳ دنیا اومد. چون هیچ آمادگی روحی و جسمی نداشتم با امیرالمؤمنین درددل کردم و اسمش را گذاشتم علی ...
عزیزان ما بدون ائمه ارزشی نداریم اهل بیت نور و کرم و بزرگی هستن.😭 من به عینه در پسرم میبینم خودجوش عاشق علوم دینی شده، عاشق اهل بیت، اهل حسینیه و ... الهی شکر همه لطف حضزت مولا علیست.
سرتون را درد نیارم همه چیز خوب بود زندگی با پست و بلندی هاش می گذشت، من با همون روحیه پر شور با دوتا بچه و سر کار رفتن و امور خونه مشغول بودم.
اصلا به بچه دیگه مطلقا فکر نمیکردم. چون پسرم هم خدا خواسته بود، حسابی مراقب بودم و حالا میفهمم چقدر طرز فکرم اشتباه بوده😔
چون مدرک ارشد داشتم، رفتم یه آموژشگاه تدریس خصوصی و اونجا هم مشغول شدم. خیلی سرم شلوغ شد. چون کارم هم خوب بود والدین مرتب ابراز رضایت می کردن و تعداد ثبت نامی بالا میرفت. اغراق نکنم دیگه تو اون آموزشگاه کاملا شناخته شده بودم. عزیزانی که تو این عرصه هستند می دونن اعتبار تدریس چقدر ارزش داره.
با همسرم که گپ و گفت سیاسی و فرهنگی میکردیم، با من درباره نیاز شیعه به فرزند بیشتر صحبت می کرد.
تا اینکه به دقت صحبتهای حضرت آقا را درباره فررزندآوری توجه کردم و تحقیق هایی که راجع به پیری جمعیت کشورمون و شیعه بود را بررسی کردم، تصمیم خودم را گرفتم و در سن ۴۲ سالگی با توکل به خدا اقدام کردم.
سه ماه گذشت و خبری نشد. من چون این خلا را درک کرده بودم و ظلمی که به واسطه طرز فکر فرزند کمتر زندگی بهتر را متوجه بودم، عطشم برای فرزند داشتن بیشتر میشد، به خودم میگفتم میشه امام زمان نگام کنه و منم یه قدم برای یاریش بردارم.
خلاصه تقریبا دی ماه ۱۴۰۱ بود که رفتم تست بارداری دادم و مثبت شد. خدایا چقدرررر خوشحاال بودم. همسرم مثل کسانی که بچه اولشون هست از شادی گریه می کرد و در ایام بارداریم، هیچییی برام کم نذاشت با وجود اینکه یه کارمند ساده هستن و باز هم من رسیدم به این نقطه که چون فرزندم به نیت یاری امام زمان هست همه چیز خوب پیش میره ....
در بارداری سومم گوش و چشمم را روی تمام چیزهای که راجع به سن بالای ۳۵ شنیده بودم بستم. رفتم گشتم دنبال یک دکتر معتقد به خدا و اهل بیت تا اینکه رسیدم به دکتر آزمون در شیراز...
حالا ماه سوم بودم، رفتم تحت نظرشون چون منم مثل شماها شنیده بودم سزارین سوم خطرناکه و از این حرفها که هدف همه شون ناامیدکردن مادرا هست ولا غیر😔
دکتر برام غربالگری ۱۲ هفته نوشتن گفتم من هیچ غربالگری را نمیرم اصلا اصراری نداشتن دلیل پرسیدن گفتم من تحقیق کردم نطفه که بسته شد از نظر اسلام سقط اشکال دارد. من و همسرم کاملا این را پذیرفتیم. دکتر آزمون برای ماه پنجم سونو آنومالی را نوشتن گفتن سونو را برو، غربالگری هم نرفتی اینو برو...
خانم دکتر سونو شروع کردن به سونو
به وسطای کار که رسیدن گفتن کلیه سمت چپ برگشت ادرار داره غربالگریتون را ببینم من گفتم نرفتم. دکتر سونو گفت چون نرفتی برای ما مشخص نیست ۵۰ ۵۰ بچه سندرم داره، من مثل هر مادر دیگه ای دچار استرس شدم. هر سوالی میپرسیدم میگفت چرا غربالگری نرفتی با حالتی خشک و سرد.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۸۲
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#معرفی_پزشک
#قسمت_دوم
از مطب اومدم بیرون، تو فکر بودم یه لحظه یاد نیتم افتادم. گفتم امام زمان خودش مدد میکنه. رفتم پیش دکتر خودم، دکتر آزمون خیر دنیا و آخرت نصیبش بشه، سونو را که دید گفت ناراحت نباش چون بچه پسر هست مشکل بر گشت ادرار تو ۹۹ درصد جنینی که پسر هست دیده شده.
خلاصه تو دوم شهریور۱۴۰۲ پسرم آقا سجاد به دنیا اومد، تولدی متفاوت، تجربه ای متفاوت، چون دکتر مقیدی داشتم تمام پرسنل اتاق عمل خانم بودن قبل عمل سزارین دکتر دستم را گرفت گفت نیت کردی زیر سایه امام زمان، همه چیز خوب پیش میره و پیش رفت😍
پسرم در سن ۴۳ سالگی با وزن سه کیلو هفتصد گرم سالم و سر حال دنیا اومد الان هم که دارم تجربه ام را مینوبسم پسرم کنارم آروم خوابیده😍 الهی قسمت همه تون بشه، این قدر بامزه هست هرجا میرم دیگه بغل خودم نیست، فقط برای شیر خوردن میارن پیش من😂
ما یه شهید مدافع حرم داریم شهید سجاد حبیبی که شوهر خواهر همسرم هستن. سال ۹۴ در سوریه به شهادت رسیدند. وقتی باردار شدم، همسرم و خودم نیت کردیم برای یاد همیشه اش تو منزلمون، اسم پسرم را بذاریم سجاد😍
عزیزان از صمیم قلب دارم براتون مینویسم باید قبول کنیم که فریب مون دادن با یک سری مطالب به ظاهر علمی، یکیش همین که بارداری تو سن بالای ۳۵ سال خطرناکه یا اینکه کسانی که بیماری دارن ریسک می کنن بچه میارن، درحالی که زن داداش بنده با یه بیماری تحت نظر دکتر مقید، بچه سوم را به دنیا آوردن.
گول خووردیم که با یه بچه شرایط مالی مون بهتره. الان من یه دختر دارم رشته ریاضی کلاس خصوصی میره به اقتضای رشته اش. هزینه کلاس زبان داره، پسرم آموزش شنا کلاس میره، همسرم یه کارمند ساده است، خودم هم به خاطر شرایطم بچه داری که اولویت مهمم هست، تدریس را موقتا کنار گذاشتم، مهمان هم مرتب تو منزلمون رفت و آمد داره.
فقط توسل و توکل کنید، مدیریت کنید و به قول استادم هزینه ها را اهم و مهم کنید و اولویت بندی، سطح توقعمون را بیاریم پایین، تنبلی را رها کنیم. یه لبخند بچه ارزش داره به خدا
خواهرا تعجب کردم وقتی کسی نمیدونست سزارین چهارم به بعد هم امکان داره و راهکار داره
تعجب می کنم کسی نمی دونست غربالگری ضروری نیست و مراقبت سلامت جسمی مادر و تقویت قوای مادر مهم تره از استرس دادن و غربالگری کردن
تعجبم که همه ما که اهل نماز و دین هستیم چطور صحبت نایب امام زمانمون را راجع به فرزند آوری نادیده میگیریم
و نکته آخر من از همین الان خودم را از تدریس دور کردم چون خیلی انرژی میگرفت، ممکن بود به فرزندم ضربه بزنم ولی تو خونه هم بیکار ننشستم. آنلاین کلاس تربیت اسلامی شرکت کردم. مراسم روضه خونگی با پسرم میرم. مهمون داریم به جای خودش هست. عضو انجمن اولیا مربیان مدرسه هستم.☺️
دعا می کنم به حق حضرت زهرا خدا به همه اولاد صالح بده، با دکتر آزمون که خیلی دوستش دارم قرار گذاشتم سال دیگه برای چهارمی اقدام کنم و بازم براتون عکس و پیام بگذارم
جوانترها اهل تحقیق باشید تا لذت مادری را بیشتر تجربه کنید.😍 ممنون از کانال بسیار خوبتون توی ماه سوم بارداری سوم با کانال آشنا شدم و همیشه برام قوت قلب بودید. امام زمان پشت و پناهتان باشد❤️🌹
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
✅ آقا سجاد تجربه ۸۸۲...😍
👈 به همراه عکس شهید مدافع حرم سجاد حبیبی که داخل تجربه شون اشاره کردند.
#فرزندآوری
#برکت_خانه
#نامگذاری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۸۸۱ #مادری #فرزندآوری #عقیم_سازی #بارداری_بعداز_35_سالگی #دوتا_کافی_نیست داستان از او
#ارسالی_مخاطبین
✅ واکنش فرستنده تجربه ۸۸۱ نسبت به بازخورد های شما و عکس نوه هاشون...😍
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#سوال_مخاطبین
✅ سوالات شما...
لطفا تجارب شخصی خود را در زمینه سوالات مطرح شده با ما به اشتراک بگذارید👇
🆔@dotakafinist3
🆔@dotakafinist3
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#افتادگی_رحم
#رفلاکس
#اسید_معده_در_بارداری
#افزایش_آنزیمهای_کبدی
#وی_بک
#عمل_بازگشت
#زایمان_خانگی
#سنگ_صفرا
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#سوال_مخاطبین
✅ پاسخ به سوالات شما...
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#رفلاکس
#اسید_معده_در_بارداری
#افزایش_آنزیمهای_کبدی
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
#کاشان
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#سوال_مخاطبین
✅ پاسخ به سوالات شما...
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#رفلاکس
#اسید_معده_در_بارداری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#تولد_فرزندان_جدید
#معرفی_پزشک
#کاشان
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ هیچ وقت برای مادری دیر نیست...
#مادری
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ هیچ وقت برای مادری دیر نیست....
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۰۰
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#حرف_مردم
متولد سال ۶۲ هستم و توی یه خانواده چند فرزندی در تهران به دنیا اومدم و زندگی کردم. ۴تا خواهریم و ۵تا برادر دارم و من بچه سوم خانواده هستم😉 به ما که خیلی خوش میگذشت که زیاد بودیم و با هم بازی میکردیم😇.
۱۸ساله شدم. منم مثل خیلی از دختر خانم های دیگه بعد از گرفتن دیپلم دوست داشتم برا کنکور درس بخونم و برم دانشگاه که همون تابستون سرکله یه خواستگار دیگه پیدا شد🤪 اما من اصلا تو فکر ازدواج نبودم فقط به کنکور و دانشگاه فکر می کردم.
طی یه هفته خواستگار اومد و پسندید و نظر منم که انگار مهم نبود برا مادروپدرم🥺 و من هرچی اصرار که نمیخوام ازدواج کنم و میخوام برم دانشگاه اصلا گوششون بدهکار نبود و می گفتن مورد مناسبی هست برای ازدواج، باید ازدواج کنی.
منم که دیگه نمیتونستم حریف پدرومادرم بشم، تسلیم تقدیر شدم و رفتیم آزمایشگاه و محضر عقد کردیم. همسرم فامیل نبودن ولی همشهری هستن...
بعد از ۲ سال زندگی مشترک به اصرار همسرم راضی شدم بچه بیارم، سال ۸۴ خدا بهمون ۲قلو دختر داد🥰 من اولش شوکه شدم و یه احساس ناتوانی برا بزرگ کردنشون داشتم ولی همسرم خیلی خوشحال شد و فقط دم سونوگرافی میخندید.
خلاصه دست تنها و به سختی... بماند چه بارداری سختی داشتم و ویار بد و... شده بودم ۴۰کیلو با دوتا بچه ای که باردار بودم.
بچه ها رو بزرگ کردم ولی بعدش خیلی خداروشکر میکردم که ۲تا خواهرن و با هم بازی میکنن😍
۹ سال بچه نمیخواستم دیگه چون خیلی سخت بود و زیادم همسرم همکاری نمیکرد و مادرم خودش بچه کوچیک داشت ولی با اصراردوباره همسرم، دوباره باردار شدم و خدا خدا میکردم اینبار پسر باشه که همسرم دیگه بهونه هاش تموم بشه و خدای مهربون بهمون یه پسربانمک داد👶
حالا جنسم جور شده بود و دیگه اصلا به بچه فکر نمیکردم، با خونه ۲ اتاق خوابه، همسرمم نمیخواست خونه رو عوض کنه با اینکه وضع مالی مون بد نبود اون موقع هم ...
تا اینکه به طور اتفاقی پارسال با کانال شما آشنا شدم و خوندن مطالب و قصه های زندگی دوستان و اینکه دستور از بالا اومده و دیگه یه وظیفه هست راضی شدم چهارمی رو بیارم. ولی خودمم موندم چه جوری راضی شدم بچه چهارم رو بیارم!مخصوصا تو همسایه های ما که همه یه دونه دارن اینم قصش طولانیه...
دخترای منم ۱۸ سالشون شده بود و واقعا با بچه چهارم مخالف صددرصد بودن ولی من تصمیمم رو گرفته بودم و با همسرم صحبت کردم ولی همسرم باورش نمیشد، شوخی میگرفت حرفای منو تا اینکه سال ۱۴۰۲چهارمین فرزندم در سومین بارداری من در تیرماه بدنیا اومد و دل منو بعد از اون همه غصه خوردن و ناراحتی شاد کرد☺️
چون دخترای من اون سال باید بر کنکور میخوندن و وقتی فهمیدن من باردارم، خیلی ناراحت شدن و باهام قهر کردن😢و اصلا هیچ کمکی توی خونه بهم نمیکردن و فقط درس میخوندن و فقط غر می زدن و منو ناراحت میکردن😭 و میگفتن که ما این بچه رو نمی خوایم ولی الهی شکر که همه سختیا گذشت و با به دنیا اومدن داداششون، کم کم بذر محبت توی دلشون پاشیده شد و یه دل نه صد دل عاشقش شدن و الانمکه شش ماهشه نمیتونن دوری شو تحمل کنن🥰
الان خداروشکر میکنم که مادر ۴تا بچه هستم و دخترام خواهر دارن و پسرام برادر و همه صحیح و سالم و به حرفها و متلکهای مردم و همسایه ها و فامیل گوش ندادم و همه چیو سپردم به خدا☺️
اینم بگم که توی سن ۴۰ سالگی چهارمین بچمو آوردم. دخترهام توی رشته های خیلی خوب قبول شدن و امسال وقتی پسرم ۲ماهش بود برای بار اول با پدرشون به پیاده روی اربعین رفتیم کربلا و این از رزق معنوی محمدحسن بود❤️
اینم بگم که سر اسمشم خیلی جنگیدم تا بذارم محمدحسن و عاقبت برنده شدم چون محمدحسین داشتم، یه محمدحسنم میخواستم از امام حسن و خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم که منو لایق دونست.
در آخر، با اینکه همسرم انتخاب خودم نبوده و فقط به خاطر رضای خدا و پدرمادرم بله گفتم ولی الان خیلی ازشون راضیم و خدا رو شکر میکنم 🙏 ان شالله که همه بانوان و مادرای عزیز سرزمینم همیشه سالم باشن و خدا به همه توفیق شیرین مادری رو بده🙏💐
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
درباره تجربه ی اعتکاف با کودک، با توجه به سن فرزندشون، اسباببازیهای مورد نیاز سنشون رو بردارن.
دختر من چهار سالش بود، بازیهای فکری که سرو صدا نداشت، بردم. دفتر نقاشی و مداد رنگی خیلی به کار اومد. کتاب داستان هم فراموش نشه، یه سری خوراکیهای مورد علاقه کودکشون رو تو ساکشون جا ساز کنن😂 که همه خوراکیها روز اول تموم نشه.
مسجدی که ما بودیم روزی یکی دوساعت مهد کودک داشت و برنامه میدادن، شعر حفظ می کردن، نهار وصبحانه هم ساعت مشخصی بهشون میدادن، در کل نگران نباشن همه چیز رو خدای مهربون جور می کنه🤗
سال گذشته با دختر چهار ساله ام به اعتکاف رفتم. سه سالی بود که اقدام کرده بودم برای فرزند چهارمم و خبری نبود، با رعایت دستورات دکتر سنتی و انجام حجامت و توکل به خدا در سن ۴۲ سالگی اقدام کردم البته من اعتقاد دارم سن یک عدده و هر کاری رو که همت کنیم و توکل به خدا، شدنی هست....
در مراسم اعتکاف شرکت کردم از خدا خواستم که سال بعد با فرزند چهارمم در این مراسم شرکت کنم، خدا خواست و ۲ماه بعد باردار شدم😊 اما مصلحت خدا نبود که این فرزندم برام بمونه، با این حال که همه چیز خوب پیش میرفت و رشد خوبی داشت پایان ۳ماهگی در منزل سقط شد.
چهار ماه صبر کردم و دوباره باردار شدم، الان تو سه ماه هستم و خدا رو شکر همه چیز خوبه.☺
با توکل به خدا امسال هم با دختر، پسرم و تو راهیم که حس میکنم دختر هست در اعتکاف شرکت می کنم.🌹
انشاءالله خدا از این فرشته ها به کسانی که آرزوش رو دارن هدیه کنه🌸 برای من هم دعا کنید تا فرزندم که در وجودم مهمان هست به سلامت دنیا بیاد و سرباز امام زمان باشه🤲🤲
#ماه_رجب
#اعتکاف_مادر_و_فرزندی
#بارداری_بعداز_35_سالگی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۰۴
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#حرف_مردم
#بارداری_بعداز_35_سالگی
من متولد تهران سال ۵۹ هستم، دو برادر کوچکتر از خودم دارم، البته با فاصله سنی دوسال و سه سال. در دوران کودکی همیشه تنها بازی می کردم، تنها مدرسه می رفتم و همیشه آرزوی خواهر داشتم.
خاله که نداشتم، مادر بزرگ مهربونم را هم زود از دست دادم. می دیدم برادرهام همش باهم بازی می کنن (دوچرخه سواری و فوتبال ...)
گذشت و سال سوم دانشگاه با معرفی یکی از فامیلهای دور با یک مرد مذهبی و مقید و صد البته مهربان ازدواج کردم. پسر اولم را در سن ۲۳ سالگی و پسر دومم را در سن ۲۷ سال خدا بهمون هدیه داد.
پسرم که مدرسه رفت، شروع کردم به یادگیری کارهای هنری، مشغول بودم ولی همیشه تنها. تا اینکه ۹سال پیش مسئله پیری جمعیت مطرح شد.
من که دختر دوست داشتم جرات کردم و به همسرم گفتم بچه می خوام، قبول نمی کرد ولی وقتی سخنان رهبری را در مورد فرزند آوری شنید، گفت به شرطه اینکه ده کیلو کم کنی راضیم. خلاصه وزن کم کردن و باردار شدنم یکسال طول کشید.
تو سونوگرافی پنج ماهگی وقتی شنیدم دختره، بهترین و شاد ترین خبر زندگیم بود. ان شاالله قسمت همه مادرهای منتظر بشه.
چهل هفته تما م شد که نزدیک اذان صبح دردهام شروع شد، تو بیمارستان زنگ زدن دکترم وقتی اومد ماما گفت زایمان تا بعد از ظهر طول میکشه. دکتر هم گفت، آمپول فشار بزن عجله دارم. ساعت ۱۰ باید برم مطب. آمپولو که زدن دردها شدت گرفت ولی چند دقیقه بعد خیلی کم شد، دکتر دستپاچه شد، گفتن اتاق عملو آماده کنید سر بچه تو لگن گیر کرده، با عمل سزارین ناخواسته دخترم تو ۳۷ سالگیم، سالم بدنیا اومد.
روزهای خوبی داشتم ولی نمی خواستم دخترم کودکی شو مثل من با تنهایی قسمت کنه. وقتی از شیر گرفتمش راجب بچه دار شدن فکر می کردم ولی باوجود خانه ۷۰ متری و حقوق کارمندی و سه تافرزند و جو فامیل که دوتا بچه بسه، جرات بیان نداشتم.
می خواستم به حرف امامم گوش کنم پس هر جا زیارت می رفتم از خدا کمک می خواستم. خدا خواست و باردار شدم، بعد از کلی استرس غربالگری و سندرم دان و آمینوسنتز، تو سه ماهگی فهمیدیم دختره، خیلی خوشحال شدیم.
خانواده همسرم ناراحت بودن از اینکه ایشون کارش سنگینه، وضعیت اقتصادی بده و من باز باردار شدم، هر بار منو میدیدن میگفتن بخاطر خودت لوله ها تو ببند، حرفو عوض میکردم و راضی نبودم ولی همسرم فکری شد.
روزی که برای تعیین وقت عمل رفتیم، دکتر اصرار میکرد به دروغ بنویسم چهل سالم تمام شده یا پنجمین فرزندمه تا عمل بستن لوله ها قانونی باشه. نمی خواستم کار غیر شرعی و غیر قانونی انجام بدم. دکتر بد اخلاق شد، به هر حال دختر دومم را در ۳۹/۵ سالگیم خدا بهمون داد.
شادی و نشاط خونه مون هزار برابر شده. پارسال از قدم دخترها، خونه بزرگتر خریدیم. امسال پسر بزرگم سال دوم دانشگاه و پسر دومم دهم و دخترم کلاس اوله. همسرم دکتری می خونه و منم شاکر خدا هستم.
مشکلات بارداری و شیردهی و حرف فامیل برای همه هست ولی می گذره کمی صبورتر باشیم. ان شاالله رزق همگی دوستان فرزند صالح و سالم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۰۵
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#دیابت_بارداری
#هماتوم
#چندقلوزایی
#قسمت_اول
مادر چهار فرزند هستم. در زندگی خیلی خیلی سختی و بحران سپری کردم. ازدواج اولم رو، مادر شوهرم باعث جدایی و فروپاشیش شد. همسرم تک پسر بود، پدر هم نداشت، مادر به شدت وابسته به پسرش بود. اگر در منزل با همسرم درباره وقایع روزانه صحبت میکردیم، ناراحت میشد. دوسال و نیم عقد ما رو طول داد به بهانه اینکه فعلا باید درس و دانشگاه تمام بشه با اینکه شرایط عروسی مهیا بود.
همسرم بلافاصله بعد از عقد منزل دوطبقه خریداری کرد، تا زود سروسامان بگیره ولی مادرش اجازه نداد. علاوه بر اون در طول دوسال و نیم عقد عین یک نگهبان سفت و سخت مدام در خانه بود و ما رو تحت کنترل داشت، ما هم که ماخوذ به حیا خلاصه خیلی سختی کشیدیم و ماجراها داشتیم. آخرش هم یک سال بعد عروسی کلیدهای منزل رو عوض کرد و منو در خانه راه نداد.
هر کسی برای حل مشکل رفت، اجازه ورود به منزل نداد. طلاق اجباری مثل یک کابوس بود برام، به خاطر طلاقی که اصلا فکرش رو نمیکردم. اگر بگم من مُردم و زنده شدم، اغراق نکرده ام. خانواده ام هم بخاطر حال و روز بحرانی من ماهها ناراحت بودند.
مادر شوهر سابق ام در ازدواج دوم پسرش دید که دیگه نمی تونه برای بار دوم زندگی فرزندش رو به هم بزنه، با اینکه سن چندانی نداشت عمرش به دنیا وفا نکرد، یک شب بدون هیچ بیماری زمینه ای در کمال ناباوری اقوام، سکته قلبی کرد و به دیار باقی شتافت.
شش ماه بعد از طلاق اجباری برای فرار از فشار روحی و روانی و شوکی که متحمل شده بودم، دیگه تحمل اینکه صبر کنم تا موقعیت مناسب و ایده آل که شرایط بهتری داشته باشه برای خواستگاری بیاد رو نداشتم، به نیت فرزندآوری برای سربازی آقا امام زمان با اولین خواستگار که فقط ملاک ایمان و تقوا داشت، ازدواج کردم نه کار داشت نه پشتوانه مالی نه حمایت خانواده، ازدواجی کاملا ساده و شروع زندگی مشترک با حداقل امکانات.
به مرور زمان نزدیک به دو سال طول کشید تا زندگی قبل و شوکی که بهم وارد شده بود، فراموش کنم. مدام به فکر فرو می رفتم و گاهی هم مثل ابر بهاری نزدیک به یک ساعت گریه میکردم. بعد از چند ماه تصمیم به بارداری گرفتم خدارو شکر خیلی سریع و راحت صاحب فرزند شدم و به مرور سرم شلوغ شد و زندگی قبلی رو فراموش کردم.
پس از فرزند اولم، به مدت ۶ سال علی رغم میل باطنی بخاطر شرایط اشتغال خودم در یک منطقه محروم صاحب فرزند نشدیم تا اینکه با انتقال به شهر خودمون فرزند دوم ام رو باردار شدم.
سر فرزند دوم بیشتر از قبل لذت مادری را حس می کردم، یک حس معنوی خاصی داشتم به طوریکه بلافاصله بعد از اتمام شیردهی بی قرار بودم تا فرزند بعدی رو اقدام کنیم ولی هم همسرم مخالف بود چون هنوز پس از ده سال درآمدی نداشت و هم اطرافیان.
تا اینکه در سن ۴۱ سالگی در بارداری سومم به لطف خدای مهربون دوقلو 👩🧑باردار شدم. پزشک زنانی که پیشش میرفتم قرص آسپرین برای پیشگیری از لخته شدن خون و خونرسانی به دوقلوها برام تجویز کرد، به محض استفاده از آسپرین دچار لک بینی شدم که سونوگرافی تشخیص دوتا هماتوم داد. بدون اجازه پزشک دیگه آسپرین نخوردم. پزشک زنانی که پیشش می رفتم از این حرکتم بدش اومد، گفت دیگه پیشم نیا، البته اینو هم می گفت که احتمال داره یکی از قل ها زنده نمونه
پزشک معالجم رو عوض کردم. این دکتر برخلاف قبلی گفت که مشکلت جدی نیست هر دوقل زنده می مونن، حتی تاریخ دقیق تولدشون رو گفت.
به مدت ۱۰ روز، روزانه تزریق آمپول و استفاده از شیاف داشتم که خدا رو شکر مشکل رفع شد. قرص آسپرین هم دیگه استفاده نکردم.
برخلاف بارداری های قبلی تو این بارداری دیابت بارداری پیدا کردم که اونم با رعایت برنامه غذایی، خوردن کدو سبز و... به سلامت سپری کردم. در کل بارداری خوبی داشتم و تا روز آخر زایمان سر پا بودم.
خودم به تنهایی دکتر،آزمایش ،سونوگرافی و... در حد ضرورت میرفتم. غربالگریها رو انجام ندادم و به یمن قدم دوقلو مشکل اشتغال همسرم کم کم در حال حل شدن بود.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۰۵
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#دیابت_بارداری
#هماتوم
#چندقلوزایی
#قسمت_دوم
و اما در مورد بزرگ کردن دوقلو باید بگم در بارداری خیلی ذوق و هیجان داشتم. اصلا فکرش رو نمیکردم که یه روزی دوقلو داشته باشم، با اینکه تصمیم داشتیم پیش کسی معلوم نکنیم، ولی خودم طاقت نیاوردم و بعد تقریبا یک ماه یکی یکی و به نوبت به همه گفتم و همه فهمیدن، تو نوبت پزشک، جمع همکاران و غیره خلاصه اطلاع رسانی کامل ....😃
بجز خودم، فامیل های خودم و همسرم هم ذوق زده بودن، البته بودند کسانی که زخم زبان هم میزدند که برای چی آوردی با این شرایط همسرت که درآمدی نداره، میخواستی چکار، دونا فرزند داشتی، ولی حرفهاشون اصلا برام مهم نبود، من تو حس و حال خودم بودم و لحظه ها رو شمارش می کردم☺️
روزها و هفته ها رو شمارش میکردم که کی دوقلوها بدنیا میان، تا اینکه انتظار به پایان رسید و در یک بیمارستان دولتی با حداقل هزینه بدنیا اومدند، تا چهار ماهگی به همراه شیر خودم، شیر خشک هم میدادم، بخاطر استراحت کم و بد غذا بودنم.
بعد از ۴ ماه شیرم خیلی کم بود و به اعصابم فشار می اومد دیگه نتونستم شیر خودم رو بدم و شیر خشک دادم. دو سه سال سختی داره هم خودم و هم همسرم شبها خواب راحتی نداشتیم. شب ها داخل فلاکس آب جوشیده ولرم برای درست کردن شیرخشک آماده می گذاشتیم. شبها دوسه مرتبه شیر خشک میدادیم.
بچه ها رو بعد از دنیا اومدن بخاطر زردی بستری کردند. بخاطر شرایط نامناسب بیمارستان و اینکه بخاطر خون گیری دختر یک کیلو و نهصد گرمی ام رو مدام سوراخ سوراخ می کردن و نمی تونستن رگ پیدا کنند تا برای آزمایشات خون گیری کنند به صلاحدید و با رضایت خودمان با هزار مکافات ترخیص کردیم.
بیمارستان اجازه ترخیص نمیدادن و می گفتن وزن بچه ها پایین هست، اجازه بدید یه مدت بمونن تا وزنشون بالا بره مشکل زردی شون حل بشه، دیدیم مطمئنا با این شرایط بیمارستان مطمئنا وزنشون که اضافه نمیشه، یه بیماری جدیدی هم پیدا می کنند. چون تو تجربه قبلی فرزند بیست روزه ام رو بخاطر سرما خوردگی بستری کردند، علاوه بر مریضی خودش، عفونت خون هم در بیمارستان گرفت. بخاطر همین با وجود استرسی که داشتیم به خدا توکل کردیم و بچه ها رو آوردیم منزل و بیرون نزد متخصص کودکان بردیم. قطره مخصوص زردی داد، در منزل رسیدگی کردیم و مشکل رفع شد.
اوایل تولد بخاطر وزن کم شون یه مقدار استرس و نگرانی معمولی است. بعد از یکی دو ماه عادی میشه تا دوسال نیاز به کمک و همراهی همسر یا یکی از اعضای خانواده هست. بتدریج با از شیر گرفتن و از پوشک گرفتن کار راحت تر میشه.
کمک و امداد الهی هم حتما هست طوریکه دوقلوهای من برخلاف دو فرزند دیگر کمتر مریض می شوند، در عرض ۳ روز تونستم از پوشک بگیرم، چون در حال تقلید از همدیگه هستند، معمولا مهارتها رو زودتر یاد میگیرند. زودتر از فرزندان دیگرم سرویس بهداشتی رفتن رو یاد گرفتند، حتی در حمام سعی می کنند خودشون به تنهایی کار شستشو رو انجام بدن.
الان دوقلوها ۴ سالشون هست، خدا رو شکر با هم همبازی هستند و تازه داریم یه نفس راحت میکشیم.
خدا رو شکر الان فرزندانم رو میبینم که در مسیر قرآن و اهل بیت هستند و با دلهای پاکشون صوت دلنشین کلام الهی را در خانه زمزمه می کنند، اهل مطالعه و محافل مذهبی هستن، از ته دل مسرور و شاد میشم و با بزرگتر شدن شون، شاهد درخشش و موفقیت هاشون در زمینه های مختلف هستم، به وجد میام و هزاران مرتبه درگاه الهی رو شکر و سپاس میگم. 🙏
همیشه احساس می کنم خدای مهربان حواسش به همه هست و از جایی که فکرش رو نمیکنیم جبران میکنه ☘و یرزقه من حیث لایحتسب ☘
فکر می کنم این سورپرایز رو عوض اون همه بحرانهایی که در زندگی کشیدم عطا کرده و چشمان ما رو روشن کرد امیدوارم بتونم مادر خوبی براشون باشم و از خدای متعال میخوام🤲 دامن همه مادران منتظر رو با فرزندانی صالح سبز کنه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۱۱
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
زمستان دو سال پیش بود.
صبح یک روز سردِ زمستانی موقعی که بچه ها و پدرشان بعد از صرف صبحانه، راهی مدرسه و محل کار شدند و من در خانه تنها و بیکار مانده بودم.
چند ماهی از چهل و پنج سالگی من می گذشت. تا ظهر تقریبا کاری نداشتم. سخت ترین کارِ خانه شستن لباسهاست که به لطف وجود ماشین لباسشویی از آسانترین کارها شده است.
روی مبل لم دادم و میل بافتنی را به دست گرفتم و شروع به بافتن کردم. این کار را دوست دارم آرامم میکند.
به مطالبی که در مورد پیری جمعیت ایران و جهاد فرزندآوری و....خوانده بودم، فکر میکردم. با خودم میگفتم من یک زن خانه دارم، کارم بزرگ کردن بچه هست. کاش الان هم یه بچه کوچک داشتم و بزرگش میکردم و... ولی خب این فقط در حد حرف و خیال بود.
گذشت و کم کم راجع به این موضوع بیشتر فکر میکردم و با این و آن حرف میزدم. دخترم در خیالش از اینکه یک خواهر داشته باشد، خوشحال میشد و پسرم دوست داشت برادر داشته باشد ولی خودشان میدانستند که این فقط یک آرزوی محال است.
کم کم راجع به این موضوع با همسر گرامی نه خیلی جدی، صحبت کردم که همانطور که انتظار داشتم مثل قبل مخالفت کرد.
اما من نمیتوانستم به بچه سوم فکر نکنم. بنابراین کار را سپردم به خداوندگار حکیم و توکل کردم.
روزها میگذشت و زندگی روال عادی خودش را طی می کرد تا اینکه در بهار سال بعد یک ماه بعد از تولد ۱۵ سالگی دخترم وقتی دوره ام عقب افتاد، به ماما مراجعه کردم تا مطمئن بشوم که یائسه شدم.
ماما گفت یائسه که نه شما برو برای تست بارداری و من😵💫
با حال عجیبی به آزمایشگاه رفتم و با اضطراب به منزل برگشتم. منتظر جواب بودم. گفته بودن دو ساعت دیگه تماس بگیرید جوابو تلفنی میدیم.
گوشی رو برداشتم و به اتاق پناه بردم و در تنهایی به آزمایشگاه زنگ زدم. گفت خانم مثبته، مبارک باشه، میخواستین یا نه؟
فقط گفتم ممنون و قطع کردم. نمیدانم چه حالی داشتم یه اتفاق عجیب افتاده بود. نمیدانستم چه کار کنم. چطور مطرح کنم. به کی بگم، که ناگاه دخترم وارد شد. حال منو دید پرسید مامان چی شده؟ بی مقدمه بهش گفتم باردارم. او با جیغی که از شادی کشید، به من روحیه داد. به خودم اومدم، دیدم پسرم هم داره از خوشحالی بالا و پایین میپره...
مانده بودم چطوری به باباشون بگم. ترجیح دادم خبر رو پای تلفن به ایشون بگم تا حضوری
گوشی را برداشتم و به همسرم زنگ زدم. بعد از سلام گفتم آقا با خرما تشریف بیارید خونه چون خرما بچه رو خوشگل میکنه😅 اما همسر باور نکرد و چند بار پرسید و وقتی مطمئن شد عصبانی شد.
من هم ناراحت و دلسرد گوشی رو قطع کردم.
وقتی حال خوش و ذوق بچه ها رو میدیدم حالم بهتر می شد. خوشبختانه عصبانیت همسر فقط یک روز طول کشید و به سرعت شرایط رو پذیرفت و تا انتهای مسیر با من همراه شد.
با تولد دخترکم در سن ۴۶ سالگی، ما همه خوشحالیم و همسرم و بچه ها به شوق دیدنش، هر جا که باشند زودتر خودشون رو میرسونن خونه تا از بغل کردن و بوسیدن و بوییدنش سرشار از زندگی بشن❤️❤️❤️
اینم بگم که طفل من یک سال بعد از فوت پدر عزیزم به دنیا اومد و با اومدنش مادر پیرم رو از تنهایی در آورد و از اونجایی که با مادرم همسایه هستیم، مادرم هر روز عصا زنان برای دیدن و بازی با نوه کوچولوش به خونه ما میاد و چشمم به دیدنش روشن میشه 😍❤️
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ بارداری در سن ۴٢ سالگی...
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ به دنیا آمدن هم زمانِ نوه و فرزند در بیمارستان امام صادق میبد یزد... 😍
#مادری
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۱۵
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#بارداری_بعداز_35_سالگی
من متولد ابرکوه هستم. ساکن یزد
دوم اسفند ۴١ ساله میشم. ۴ تا دختر دارم.
اولی فاطمهزینب متولد سال ۸۵
دومی فاطمهضحی متولد سال ۹۰
سومی فاطمهحلما متولد سال ۹۷
چارمی فاطمههدی متولد سال ١۴٠٠
دو تا اولی رو سزارین شدم.
اولی رو دکترم گفتن لگنت به شدت تنگه و این نظرشون تو پروندم تو بیمارستان افشار ثبته. دومی رو هم چون اولی سزارینی بودم گفتن اینم باید سزارین بشی...
من سر فرزند سومم، اول حاملگیم رفتم خانه بهداشت ماما گفت دو تا سزارینی خطر داره، میخوای سقط کنی؟😳
آزمایش غربالگری هم بهم گفتن احتمالا سندرم داون داره که انگار آسمون رو سرم خراب شد. خانواده فشار زیادی روم آوردن سقطش کنم. اما من گفتم من سقط نمی کنم هرچی خدا داده خوبه.
بچم نزدیک ۴ کیلو وزنش بود. می خواستم زایمان طبیعی کنم. ماما خصوصی نداشتم. چون دو تا قبلی سزارین بودم، دکتر شیفت پذیرشم نمی کرد. می گفت خطرناکه...
من از ۸ صبح تا ۲ بعد از ظهر کنار بیمارستان نشسته بودم، فقط میگفتن بیاد بره اتاق عمل اصلا راهم نمیدادن تو بخش زایمان، بعدش راضی شدم به سزارین، گفتم درد زایمان مقدسه و حاجت اون لحظه روا میشه پس من فقط میخوام برای ظهور آقا دعا کنم و بعدش لحظه های آخر میرم اتاق عمل...
یه دفعه خانم چوبداری زنگ زد پرستاره گفت این خیلی داره گریه می کنه ۴ ساعته کیسه آبش پاره شده اینجا نشسته ولی دکتر پذیرشش نمی کنه و پا در میونی کرده بود و به دکتر شیفت گفته بود این خانم میتونه و انگیزه داره و... یه دفعه گفتن دکتر پذیرشت کرده انگار دنیا رو بهم دادن
رفتم بالا به والله شاید صد بار ماماها و پرستارا بهم می گفتن تو نمیتونی و میمیری و دکتر با آقام اتمام حجت کرده بود. دیگه آقام به اصرار من رضایت داد به ویبک...
و من تا سه و نیم فردا صبح درد کشیدم، هر کی میومد نیم ساعته زایمان می کرد می رفت. من مونده بودم می گفتن نمیشه زایمان کنی... لحظه های آخر میخواستم بگم بیاین سزارینم کنین اما گفتم خدایا کمکم کن من نمیخوام سزارین بشم...
دکتر باورش شده بود من واقعا دیوونه شدم میگفت تحمل آستانه دردت خیلی بالاست و بچت دنیا نیومد بیا با دستگاه دنیاش بیارم ولی من اینم نمیخواستم میترسیدم برا بچم عوارض داشته باشه...
بلاخره فاطمهحلما خانم، فرزند سوم من بدون دستگاه دنیا اومد. میگفتن بچه وزنش بالاست احتمالا دیابت داره، آزمایش گرفتن سالم بود الحمدلله ...
صبح سرپرست مامایی استان زنگ زدن گفتن، همچین چیزی تا حالا نداشتیم که کسی وی بک بشه بعد دو سزارین و وزن بچش بالا باشه و... همه لطف خدا بود.
فرزند چهارمم رو ٣٩ ساله بودم که باردار شدم. دیگه اصلا غربالگری هم نرفتم. اما این بار ماما خصوصی گرفتم. اصلا هم اذیت نشدم، اول فروردین ١۴٠٠ یه ساعته بچه ام دنیا اومد.
اون روز اول قرن ١۴٠٠ بود. بیمارستان افشار غلغله بود، همه خوابیده بودن الکی سزارین بشن تا تاریخ تولد بچشون لاکچری باشه،از طرفی دکتری که به خاطر تنگی لنگ سزارینم کرده بود، اونجا بود. از اون بیمارستان فرار کردم. اینقدر تند می رفتم آقام نمی رسید بهم😂 مرتاض که بدتر گفتن تو راهرو هم زائو خوابوندن برای سزارین...
اصلا دلم آتیش می گرفت چرا اینا الکی سزارین می کنن لاکچری بودن مهمه یا سالم بودن بچه...
خلاصه رفتم بیمارستان شاه ولی، خانم قاسمی خیلی به من اعتماد به نفس داد و اصلا هم آرایش نداره و مقنعه و چادر می پوشه من برا این عفتش دوسش داشتم و میگن قابله مؤمن باشه تو شخصیت مذهبی بچه اثرگذاره... خلاصه فاطمههدی خانم هم دنیا اومد.
الان دختر اولم ازدواج کرده و منم زیاد دوستانم رو تشویق به فرزندآوری می کنم. خصوصا اونا که سزارین شدن و دکترا می ترسونن شون..
گاهی خانم حسینی خانه بهداشت بعضیاشون رو به من معرفی می کنه ولی اراده قوی مهمه چند تاشون که خبر دارم موفق نشدن به زایمان طبیعی
هم خودتون فرزند بیارین، هم امر به معروف کنین خانما رو به فرزندآوری و مشوقشون باشین
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۱۷
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#غربالگری
من متولد ۱۳۶۲ هستم. سال ۱۳۹۰ ازدواج کردم. به بچه خیلی علاقه داشتم. دخترم سال ۱۳۹۱ دنیا اومد. دختری که شب تا صبح فقط گریه میکرد. غروبی که دنیا اومد تا فردا صبحش فقط گریه میکرد. همه پرستاران با خانم های دیگه که زایمان کرده بودن، همه با حالت ترحم و دلسوزی بهم نگاه میکردن.
خلاصه ما اومدیم خونه. دخترم تا ۶ ماه فقط گریه و ناآرامی میکرد. دوست داشتم فاصله سنی بچههام کم باشه. یک سال و نیم بعد پسرم دنیا اومد. پسری بسیار آروم و باهوش. دوسال بعد هم دختر دومم دنیا اومد. گفتم دیگه بچه کافیه. دیگه همین سه تا را خوب تربیت کنم خوبه.
تو این سال ها من کنار شوهرم کار کشاورزی هم میکردم. به خانه داری و بچه داری هم میرسیدم. خلاصه گذشت تا با کانال شما آشنا شدم. وقتی سرگذشت ها را میخوندم و دستور رهبری به فرزندآوری که جهاد خانم ها فرزند آوری هست. انگیزم به اینکه یه بار دیگه باردار بشم زیاد شد.
شب قدر امسال تمام حاجت هام رو در یه برگه نوشتم گذاشتم لای قرآن. که یکی از حاجت هام داشتن دو قلو بود. گفتم خدایا بهم دوقلوهایی صالح و سالم بده.
توی گرمای جنوب روزه هم میگرفتم. سرِ زمین کشاورزی هم میرفتم. همون ماه باردار شدم. خودم ایمان داشتم که دو قلو دارم. وقتی رفتم برای صدای قلب بچه، دکتر گفت مبارک باشه دو قلو هستن.
زیاد تعجب نکردم چون مطمئن بودم که دو قلو دارم. تمام اقوام هم سرزنش میکردن که چطوری تو این گرونی میخوای بچه بزرگ کنید، اونم دوتا با هم....
یکی از اقوام هم میگفت سقط کن. خیلی حرف شنیدم. ولی گفتم خدا داده، خودش هم کمک میکنه. رفتم زیر نظر دکتر زنان. دکتر آزمایش غربالگری نوشت. آزمایش دادم، گفتن خانم آزمایش شما مشکوک هست، باید بری مرکز استان به یه دکتر دیگه آزمایش رو نشون بدی.
رفتم خیلی استرس داشتم. دکتر تا آزمایش دید گفت خانم بچهها ی شما مشکل داره. مشکوک به سندرم داون هستن. باید بری شیراز آزمایش آمینو سنتز بدی.
یه لحظه دنیا رو سرم خراب شد. فقط به دکتر گفتم من خودم در چهل سالگی مادرم دنیا اومدم، الانم هیچ مشکلی ندارم. دکتر گفت خود دانی، من نظرم رو گفتم.
یه آزمایش دیگه نوشت. من آزمایش دادم. جواب آزمایش از ازمایش اولی بدتر بود. همون موقع گذاشتم تو کیفم اومدم خونه. به هیچ کس هم چیزی نگفتم. دهه اول محرم بود.هر شب میرفتم روضه و دعا میکردم.
گفتم خدایا بچه ها ی من نذر حضرت فاطمه و امام زمان عج هستن.ان شاالله بچهها م سالم دنیا بیان اسمشون میذارم فاطمه و مهدی.
این چند ماه با استرس گذشت و فشار زیادی رو تحمل کردم که ای کاش این آزمایش رو نمیدادم تا از بارداریم لذت میبردم. هرچه هم مطمئن بودم بچه ها سالم هستن ولی باز یه استرس و نگرانی داشتم.
۳۷ هفته دردم شروع شد، بخاطر بریچ بودن بچه ها بردنم اتاق عمل و بچههای گلم ۲۷ دی دنیا اومدن. الان یکماهه هستن.
اینقدر همه دوستشون دارن. همون کسی که میگفت، سقط کن. آخر هفته که میاد بیشتر از همه بغلشون میکنه و دوستشون داره. فقط میگه کی بزرگ میشن. که باهاشون بازی کنیم. پسرش میگه یکیشو بدین به ما تا بزرگ کنیم. منم فقط لبخند میزنم.
ان شاالله هر کسی در انتظار اولاد هست دامنش سبز بشه و طعم مادری بچشه. از خدا و ائمه بخوایم، حتما بهمون میدن، بخیل نیستن.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
✅ دوقلو های تجربه ی ۹۱۷...😍😍
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
مادر بنده در سن ۴۰ سالگی با فیبروم و اضافه وزن حدودا ۵۰ کیلویی خدا خواسته باردار شدند.
دوران بارداری تا حدود زیادی نسبت به بارداری سنین پایین تر البته سخت تر بود. ویار شدید تا روز آخر که البته بسیاری از مادران جوان هم تجربه میکنند اما در ۳ بارداری مادرم این اولین بار بود که ايشون تجربه میکردند.
به دلیل اضافه وزن دیابت بارداری گرفتند که دکتر سعی بر کنترل تغذیه ای داشتند اما در نهایت مجبور به تزریق انسولین شدند و خواهرم با وزن ۳/۵ کیلو به دنیا آمد.
مادر اصولا به غربالگری اعتقادی ندارند و اصلا برای هیچ مرحله ای هم نرفتند. تا اینجا از سختی ها گفتم اما قسمت قشنگ ماجرا...
مادرم سال ها با افسردگی دست و پنجه نرم میکرد. به طوری که در ماه های قبل از بارداری به اوج خودش رسیده بود. اما فرشته کوچولوی ما که الان ۱۵ ساله شده همون نجات دهنده مادر بود.
هرچند بارداری دوران سختی برای مادرم بود. اما همه یاد گرفتیم چطور بیشتر مراقبش باشیم و حمایت کنیم به علت ویار شدید کمی از کارهای تکراری خونه فاصله گرفتند و فرصتی شد برای تجربه کارهای جدید و مثل بازی کامپیوتری. پیاده روی روزانه. خرید چند دست لباس جدید برای بارداری و خرید های لازم برای نی نی.
کارهایی که مادر مدت ها بود ازش دور شده بود. بعد از زایمان این فرشته کوچولو اصلا وقت نمیشد دست مادر برسه چون شیر خشکی هم بود، بیشتر شبا کنار خودم روی تختم میخوابید و من در ۱۴ سالگی مادری رو تمرین میکردم.
الان که من ازدواج کردم و برادرم سرباز هستند. تنها همدم مادر خواهر کوچولومونه. ان شا الله خدا به همه فرزندانی سالم و صالح عطا کنه.
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#اضافه_وزن
#دیابت_بارداری
#دوتا_کافی_نیست
#سوال_مخاطبین
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۲۴
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_اول
من متولد ۶۴ هستم و یه برادر کوچیکتر از خودم دارم. به خاطر همین تبلیغات دوتا کافیه و این حرفها و اینکه مادرم کم بنیه بودن و پشت هم بچه دار میشن، بزرگ کردن ما براشون سخت میشه و دیگه بچه نمیاره.
اوضاع یه جوری بوده، همه کسایی که خودشون کلی بچه آوردن، مامانم رو به خاطر بچه دوم که خدا خواسته هم بوده سرزنش می کردن.
خلاصه بدون خواهر و با آرزوی داشتنش بزرگ شدم و در سن ۱۷سالگی با پسرخاله خودم ازدواج کردم. دو سال نامزد بودیم که سال آخرش واقعا خیلی سخت گذشت و خانواده ها اختلاف پیدا کردن، در صورتی که این دوتا خانواده خیلی باهم صمیمی بودن اما دخالت خانوادهِ اطرافیان و بی سیاست بودن خانواده خودم دوران نامزدی رو سخت کرد.
بهار ۸۲ عروسی گرفتیم. همسرم تو حیاط مادرش خونه ساخته بود😘 و من جز معدود آدم هایی بودم که میرفت خونه خودش نه پیش مادر شوهرش...
سال ۸۳ به فکر بچه دار شدن افتادیم و تابستان ۸۴ باردار شدم البته خودم متوجه نبودم و به خاطر چندتا اتفاق پشت هم و زمین خوردن درست چند روز بعد فهمیدنم سقط شد😭 خیلی ناراحت بودم با اینکه سنی نداشتم ولی کلا عاشق بچه بودم و دلم میخواست که بچه اولم دختر باشه
همون موقع فهمیدم خواهرشوهرم هم بارداره اونم سه ماه بعد من عروسی کرده بود خلاصه بعد چند ماه آبان ۸۴ باردار شدم خواهرشوهربزرگم هم مهر همون سال دختر دومش رو به دنیا آورد. بارداری بدون ویار داشتم فقط درد سیاتیک اذیت میکرد. دختر خواهرشوهرم اردیبهشت و دختر قشنگ خودم ۲۹ مرداد با یه زایمان طبیعی به دنیا اومد با این که ۲۱ سالم بود و تجربه بچه داری نداشتم ولی هیچ وقت از مادر یا مادرشوهرم نخواستم بچه رو نگه دارن، گاهی برای حمام یا زمانهایی که مشکلی پیش میومد سوال میکردم و از پس بچه بر میومدم.
دخترم تا چهارماه خوب شیر خورد و بعد از اون بدقلقی کرد، مجبور شدم غذا کمکی شروع کنم که اونم خوب نخورد تا یک سالگی خیلی آروم بود ولی بعدش همش در حال جیغ زدن و گریه و بد غذایی اینا باعث شد تا مدتها به بچه دوم فکر نکنم.
سال ۹۳ احساس مادری کردن در وجودم قلیان کرد و دوست داشتم مهر و محبتم رو نثار یه بچه دیگه هم بکنم. با اینکه همسرم راضی نبود خلاصه با ترفند هایی باردار شدم و روزی که متوجه شدم، همسرم میرفت کربلا برای کار....
تو یه نامه براش نوشتم و گذاشتم تو چمدونش گفتم که باردارم و نگهش میدارم و ۲۰ روز وقت داره که فکر کنه و کنار بیاد😁 اونجا متوجه شد و کلی با خودش فکر کرد و در نهایت با چندتا استخاره تو حرم امام حسین علیه السلام قبول کرد و به آقا قول داد اگه پسر باشه علی اکبر و اگر دختر باشه رقیه بذاریم اسمش رو...
بارداری پسرم خیلی راحت تر بود چون قبلش باشگاه میرفتم و بدنم آماده بود فقط اوایل افت فشار زیادی داشتم.
اردیبهشت ۹۴ پسرم روز قبل تولد پدرش و نزدیک به روز پدر به دنیا اومد. یه پسر آروم که هم خوب غذا میخورد و هم خیلی باهوش و زیبا بود😍 دیگه دوتا بچه به قول معروف از هر دوجنس داشتم و گفتم اینارو بزرگ میکنم و به خودم میرسم.
در این سالها کلاس قرآن رفتم، کلاس خیاطی رفتم و باشگاه که خیلی دوستش داشتم. بعد از کرونا دیگه نشد برم ورزش کنم همیشه میگفتم کاش مادرم حداقل یه خواهر برام میآورد میگفتم دوتا خیلی کمه ولی بازم در خودم نمیدیدم که بچه سوم بیارم. مخصوصا که فاصله دخترو پسرم ۹ سال بود و اصلا نشد هم بازی باشن.
من وقتی پدرو مادرم دچار مشکل یا بیماری و غصه میشن، میفهمم اگه چندتا بودیم چقدر از بار مسئولیت خودم کمتر میشد.
اینم بگم قبل دنیا اومدن پسرم سال ۹۲ اربعین با همسرم برای بار اول رفتم کربلا آذر ماه بود بعد اون خدا پسرم رو بهمون داد. سال ۱۴۰۱ باز اربعین هوای کربلا تو سرم بود با اصرار شوهرم رفتم کربلا تنها از عید به بعد مشکلاتی برای خانواده پدریم بوجود اومد، خیلی تحت فشار بودم و خیلی غصه خوردم، همسرم شرایط دید و منو راضی کرد که برم و فکر بچه ها رو نکنم سفر سخت ولی بسیار شیرینی بود گرما و تاول های پا اذیت کرد ولی رسیدن به آقا جانم همه سختی ها رو شست.
هر سال روضه و شعله زرد دارم تو شهادت خانم فاطمه زهرا علیهاالسلام، پارسال هم داشتم چند روز بعدش رفتیم کرمان برای سالگرد سردار. بعد از اومدن، چند هفته گذشت و من دورم عقب افتاد. گفتم برم آزمایش و سونو بدم شاید مریض شدم، چون اصلا فکر نمیکردم که باردار باشم.
چون در بارداری ویار ندارم، متوجه نمیشم آزمایش و سونو رو باهم دادم. زیر سونو بودم که دکتر گفت میدونید باردار هستید🤨 گفتم نههه🙄 گفت بله شیش هفته با ضربان قلب ۱۳۵...
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۲۴
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_دوم
وقتی اومدم بیرون، شوهرم فهمید یه چیزی شده، گفتم میگه بارداری گفت چکار کنیم؟😐 گفتم نمیدونم. خلاصه کنم که کل راه رو تا خونه گریه کردم. چون برای قبلی ها با میل کامل و با برنامه بچه آورده بودم.
این برام شُک بود، اینکه دیگه نمیشه اربعین برم. اینکه ۳۸ سالمه و اینکه یه دختر ۱۷ ساله دارم و حرف مردم و اینکه میدونستم مادرم اینا خوشحال نمیشن، همه اش باعث اشک و آه من بود😢
همسرم گفت من فقط نونش رو میدم، اونم خدا میرسونه، همه سختی های بارداری و شیردهی و بزرگ کردنش گردن خودته، بخوای نگه نداری، من حرفی ندارم 😞 گفتم نمیتونم یه قلبی رو که میزنه از کار بندازم.
اینو گفتم ولی تا سه چهار ماه حال روحی خوبی نداشتم به کسی چیزی نگفتم. غربالگری هم نرفتم. ماه چهار رفتم سونو و فهمیدم که پسره و سالمه البته از رو حرف امام رضا که جنین پسر سمت راست حس میشه خودم میدونستم که پسره😊 برام فرقی نمیکرد ولی خوب پسر بودنش چون به پسر اولم نزدیکتر بود بهتر بود.
بعد از سونو خانواده ها و مردم فهمیدن خدا میدونه چه حرفهایی از فامیل و غیر فامیل نشنیدم. خانواده شوهرم که همه راضی و خوشحال بودن😁 مامانم اینا شُک شدن ولی خداروشکر غر نزدن.
بارداری سخت و سنگینی داشتم با اینکه خیلی وزن نگرفته بودم اینم بگم دختر قشنگم تو تمام مراحل ناراحتی، بهم دلداری دارد و از اولش دلگرمی داد بهم 😘 و کلی کمک حالم بود.
بلاخره شهریور ۱۴۰۲ با اینکه کلی تدابیر انجام دادم که خود بخود درد بگیرم بازم نشد و به خاطر مایع زیاد دور بچه رفتم بیمارستان که تحت نظر زایمان کنم. رفتم زایمان انجام شد ولی چون بچه خیلی درشت بود، خیلی سخت گذشت و فشارم رفت بالا ...
بچه هم مایع رفته بود داخل ریه اش و رفت بخش نوزادان، بعد اون بارداری انتظار این زایمان رو نداشتم خودم رفتم ای سیو و دلم موند پیش بچه ای که نتونستم سیر بغلش کنم😭 سپردمش به حضرت رباب شیر داشتم ولی بچه پیشم نبود.
خلاصه با کلی درد تا روز چهارم بیمارستان بودم و مرخص شدیم. بعدش افسردگی پیدا کردم و تا مدتها گریه میکردم که چرا اینجوری شد و همش شکر میکردم که بدتر نشد.
الان پسرم تو شیش ماهه بسیار شیرین و دوست داشتنی و خیلی ناز نازی تر از دوتای دیگه و محتاج توجه همیشگی😜 دخترم داره برای کنکور میخونه و همچنان کمک حال هست و من از این که خدا بچه سالم بهم داده خوشحالم.
اینم بگم کانال شما رو قبل آخری داشتم و فکرش رو نمیکردم یه روز خودم براتون بنویسم و همسرم که سر این پسرم سنگ تموم گذاشتن و همه جوره ازم حمایت کرده و کمکم بوده❤️
خوشحالم با اینکه بازم فاصله سنیش با برادرش شد ۸ سال ولی به این فکر میکنم که زود تنها نمیشم. امیدوارم بتونم سربازانی برای آقا تحویل جامعه بدم و فرزندانم انسان و انسان دوست و ولایت مدار و عاقبت بخیر بشن و امید وارم که همه بیشتر از دوتا بچه داشته باشن ❤️
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075