eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
شکوفایی فطرت بچه ها آن چیزی که فطرت بچه‌ها را شکوفا می‌کند خوش اخلاقی و مهربانی با بچه‌هاست. اتفاقاً مواقعی که بچه اشتباهی می‌کند و منتظر است که پدرش سرش داد بزند، چقدر خوب است که بچه را ببوسید و بگویید خدا را شکر که تکه‌های شیشه در چشمت نرفت. دو روز دیگر هم به او بگویید، پسرم حواست را جمع کن. اگر کمی امثال شیشه شکستن بچه‌ها را تحمل کنید، ببینید چطور بچه‌ها شیفته شما می‌شوند. اجازه دهید «کونوا دعاة للناس...» در زندگی اتفاق بیفتد. «یا من سبقت رحمته غضبه» را در زندگی اجرا کنید. خدایی که بچه در فطرتش می‌شناسد همان یا من سبقت رحمته غضبه است. وقتی ببیند پدر و مادرش هم همین‌طور هستند، دیدن پدر و مادرش او را به یاد خدا می‌اندازد. در تربیت بچه‌ها به ویژه زیر ۷ تا ۱۰ سال بسیار استثناء است که انسان عصبانی بشود و اصل بر مهربانی است. 📚من دیگر ما کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌سربازانی برای امام زمان عج...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۸۳ سال ۸۹ بود که از این همه خواستگار بی ربط و مخالف عقایدم خسته شده بودم. ما خانواده مذهبی هستیم از اینکه بعضی از خانم ها برای اینکه برادر و پسر گمراه شونو به راه بیارن از گزینه "زن مذهبی براش بگیریم به راهش میاره" استفاده میکنند، دلم خیلی شکسته بود. شنیده بودم روز عرفه، دعا عرفه را در حرم امام رضا ع بخونی، هرچی از خدا بخوای بهت میده. هرجور بود باید میرفتم. بعد اجازه گرفتن از استادای دانشگاه و پیدا کردن یه تور زیارتی زنانه با مادرم راهی مشهد شدیم. دعای عرفه رو تو حیاط حرم تو سرما با مادرم خوندیم و دعا کردیم و چند روز بعد اومدیم تهران تو همون هفته اول سه تا خواستگار زنگ زدن که در همون تماس اول رد شدن. منم ناامید که دیدی چیزی درست نشد. تقریبا ۳ هفته بعد از بازگشت باز یه خواستگار دیگه تماس گرفت. این یکی از قضا رد نشد. اومدن و ماهم به توافق رسیدیم و وصلت سر گرفت. چند وقت بعد با همسرم که صحبت میکردیم، برام تعریف کرد که: "چند وقت بود هر خانواده ای رو برای وصلت معرفی می‌کردن اصلا هیچ وجه مشترکی باهاشون نداشتم. انقدر که فکر میکردم یعنی هیچ ‌کس پیدا نمیشه؟! چرا انقدر آدم های بی ربط سر راه من قرار میگیرن. یک روز مانده به عرفه تصمیم گرفتم برم مشهد و دعا رو در حرم بخونم و همونجا از امام رضا ع بخوام، بالاخره با یکی از دوستانم آخر شب بعد از کلی کنار خیابون ایستادن، تو بوفه یه اتوبوس جا پیدا کردم و راهی مشهد شدم." وقتی تو دوران نامزدی باهم مشهد رفتیم دیدیم روز عرفه با فاصله چند تا فرش از هم نشسته بودیم و امام رضا ع ما رو بهم رسوند. البته اینجوری نبود که تو زندگی مشکل نداشته باشیم ولی همیشه دلگرم به واسطه بودن امام رضا ع برای ازدواجم بودم از مشکلاتی که اون زمان خیلی هم نادر بود، نداشتن خونه مستقل تا ۴ سال، دنبال کار ثابت بودن و چیزی که نمیدونستیم انتهاش کجاست و چی میشه، ناباروری... اتفاقی که ۱۱ سال طول کشید. یازده سال پر از دلهره و استرس. از این دکتر به اون دکتر، کلی آزمایش مختلف، دارو و ... و در آخر همیشه یک جواب رو میشنیدیم شما چیزیتون نیست. علت ناباروریتون مشخص نیست. تا اینکه به لطف خدا و دکترم که خیلی عالم و متدین بودن بعد از چند دوره درمان که از سال ۱۴۰۰ شروع کردم در آبان ۱۴۰۱ صاحب دوقلو پسر شدیم. ویارم به خاطر دوقلویی و داروهایی که میخوردم خیلی بد بود‌‌. سرکار هم میرفتم. به لطف خدا این دوره هم تمام شد و دوقلو های پر روزی من بدنیا اومدن. اداره ما که همیشه سر وام دعوا بود تقریبا ۴ تا وام خوب به کارمندها داد. همه همکارها بعد ۲۰ سال بالاخره تغییر وضعیت شدن. تو اداره همه میگفتن دوقلوهات خیلی خوش قدم بودن. دوقلو داری خیلی سخت بود بخصوص برای من که ۱۱ سال راحت بودم برای خودم. خوابشون کم بود. شبها هر دوساعت و حتی کمتر برای شیر بیدار میشدن. تایم بیدار شدن شونم باهم هماهنگ نبود. اوایل همه ذوق داشتن کمک زیاد داشتم کم کم هی گفتن دیگه ماشالله راه افتادی و کمک نمیخوای و رفتن. من موندم و همسر و دوقلو ها... بچه ها سه ماه شون بود که من در کمال ناباوری شک کردم که شاید باردار باشم. بی بی چک استفاده کردم دو خط قرمز شد. چیزی که سالها قبل همیشه منتظرش بودم. ولی بازم باور نکردم، آزمایش خون دادم دیدم بله، بچه سومم تو راهه. اسمشو گذاشتیم معجزه بعد از این همه سال. شرایطمون سخت بود. ولی منو همسرم خیلی خوشحال بودیم و مطمئن بودیم حکمت بزرگی در این بچه نهفته ست تا ۵ ماهگی از ترس شماتت دیگران به هیچ کس نگفتیم. وقتی همه متوجه شدن باز اومدن کمک. چون بدنم ضعیف بود زایمان خیلی سختی رو پشت سر گذاشتم، هر چقدر ویار و بارداریم راحت تر از دوقلو ها بود، زایمانم سخت‌تر. تا ۱۰ روز از شدت درد نمتونستم از جا بلند شم. پسرم هم خیلی ریز بود. به لطف خدا اون روزها هم گذشت. الان مادر دوتا پسر ۲۰ ماهه و یک پسر ۸ ماهه هستم. هر سه در اوج شیطنت و کنجکاوی اند. دوره سختی رو به تنهایی میگذرونم البته خدا هوامو داره به مو میرسه ولی پاره نمیشه. برام دعا کنید تا بتونم مادر خوبی باشم و شرایط برام آسانتر بشه کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر بچه خلافى كرد عذرش را قبول كن ولو دروغ بگوید. آقا تو پول از توى جیب من برداشتى؟ بچه مى گوید: نه... خوب بیا توى جیبت را بگردم!!  بچه تا مى گوید نه، دیگر ولش كن. تحقیق نكن كه بچه دزد مى شود. اگر دروغ مى گوید، شتر دیدى ندیدى. خودت را به تغافل بزن و عذر بچه را بخواه؛ حتى [اگر] یقین دارى كه دروغ مى گوید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌سربازانی برای امام زمان عج...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌 ازدواج کرده است از بچه دار شدن جلوگيری می کند. مي‌گويد: خوب نيست، مردم خواهند گفت که آن هفته ازدواج کرده‌اند، اين هفته بچه دار شدند... به يکديگر طعنه نزنيد. مي‌خواهد بچه دار شود. مي‌خواهد زود بچه دار شود. 📌 دختر عموهايت هنوز ازدواج نکرده‌اند، تو حامله شده ای! همسرش مي‌خواهد حامله شود. به دختر عموهايش چکار داری؟... مادر به دخترش طعنه مي‌زند. مي‌گويد: چرا بچه دار شده‌ای؟! 📌 اگر خيلي ديندار هستيد به حرامها طعنه بزنيد. ما منکر روشن را مي‌بينيم و چيزی نمي‌گوييم، به معروف قطعی طعنه مي‌زنيم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۸۴ من تو یه خونواده پرجمعیت بدنیا اومدم و ته تغاری خونه مون هستم. در کودکی پدرم رو از دست دادم اما با تلاش های مادرم که فوق العاده زن قوی و باایمانی بودن بچه ها بزرگ شدن و ازدواج کردن و هر کدوم رفتن سر خونه زندگیشون، بجز من که قبل از کنکورم مادر مهربونم رو هم از دست دادم. من یکی از دانشگاه های تهران قبول شدم و با یه آقایی از شهری دیگه که هم رشته ای بودیم ازدواج کردم. یه سال عقد بودیم و بعدش خیلی ساده رفتیم سر خونه و زندگیمون . من از خواهران و برادرام دور شدم چون محل زندگیمون یه شهر دیگه بود، همون ماه اول باردار شدم، وقتی متوجه شدم چون غیرمنتظره بود شوکه شدم، اما خیلی زود با شرایطم کنار اومدم و با بچه م انس گرفتم. البته برای همسرم هم غیرمنتظره بود اما خیلی ساده و راحت پدر شدنش رو پذیرفت. پسرم بدنیا اومد و تا خانواده م از شهر خودمون بیان چندروز طول کشید.(لبته زایمانم ده روز زودتر از تاریخی بود که پزشکم مشخص کرده بود.) سزارین شدم و تنها کسی که پیشم بود، همسرم بودن، روز دوم زایمانم چون کسی نبود کارای بچه مو انجام بده، یادمه خودم سرم رو از دستم کشیدم و بلند شدم بچه مو شستم و پوشکشو رو عوض کردم. ضعف ناشی از زایمان، کم خونی شدید، دوری خانواده، شب بیداری ها و افسردگی بعد از زایمان شرایط سختی رو برام فراهم کرد اما همه فدای سر امام زمان :) قبل از دوسالگی پسرم تصمیم گرفتیم برای بچه دوم اقدام کنم، پیش خودم گفتم حالا یه کم یه نفسی بکشم، یه کم به خودم زمان بدم، وقت زیاده (شاید چون همسرم بخاطر شغلشون کمتر خونه بودن و تقریبا همه ی کارای بچه رو خودم انجام میدادم) خلاصه چند ماهی گذشت و اقدام کردیم اما چون جدی نبودم برام مهم نبود که چرا نتیجه نمیگیریم، تا اینکه یه سال گذشت و نگران شده بودم، رفتم دکتر و... مشخص شد تنبلی تخمدان دارم، کلی دارو و سونو و آزمایش اما نتیجه نگرفتم، الان پسرم ۶ سالشه و تنبلی تخمدانم هم هنوز باهامه... خواستم بعنوان خواهر کوچکتر و یکی که تجربه کرده بگم امروز و فردا نکنید، فاصله ی سنی بچه ها هرچه کمتر، بهتر... علامه حسن زاده آملی یه جمله دارن که نقل به مضمون: « اگه پرده ها کنار بره، مشخص میشه که بیشتر دلیل عذاب کسایی که تباه شدن اینه که تسویف کردن، یعنی امروز و فردا کردن» وقت برای مسافرت ، تفریح، درس،کار و...همیشه هست، اما برای مادر شدن زمان کمه... خلاصه که دعام کنید و اگه قصد چندفرزندی دارین، هرچه زودتر اقدام کنید یاعلی🌱 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
درس بزرگ غدیر... امیرالمؤمنین در راهِ خدا یک لحظه پا عقب نکشید. به موقع تبلیغ کرد؛ به موقع در رکاب پیغمبر شمشیر زد؛ وقتی لازم بود صبر کرد؛ وقتی لازم بود وارد میدان سیاست شد. در همه‌ی این‌ها فداکاری از این بزرگوار بروز پیدا کرد. پیغمبر اکرم چنین کسی را در رأس جامعه‌ی اسلامی قرار می دهد. این درس بزرگ غدیر است. ۱۳۸۷/۰۹/۲۷ 🍃🌺 عيد کمال دين، سالروز اتمام نعمت و هنگامه اعلان وصايت و ولايت امير المومنين عليه السلام بر شیعیان و محبین آن حضرت مبارک باد.🌺🍃 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨امام موسی کاظم علیه السلام: «هر که میانه ‏روى کند و قناعت ورزد، نعمت بر او پایدار شود و هر که بی ‏جا مصرف نماید و زیاده ‏روى کند، نعمتش زوال یابد.» 📚تحف‏ العقول، ص ۴۰۳ 🌺🍃ولادت با سعادت امام موسی کاظم علیه السلام مبارک باد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌سربازانی برای امام زمان عج...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۸۵ من یه مادر بزرگ مهربونم داشتم که خیلی زود سکته کرد و توی جا افتاد. اوایل پدر بزرگم که خیلی هم سرحال بودن، همه کارای مادر بزرگم رو انجام میدادن عین یک فرشته دورش میچرخیدن اما بعد یکی دو سال پدر بزرگم در کمال سلامتی توی یک تصادف فوت شدن. مادر بزرگ من موندن با هفت تا بچه، ۴ پسر و سه دختر، اینم بگم پدر بزرگم وصیت کرده بودن که تا مادر تون زنده است حق فروش خونه رو ندارین! اول قرار شد مراقبت از مادر بزرگم شیفتی بشه هر کس یک شب اما توی همون هفته اول یک شب که دایی دومم با خانمش اونجا بوده، مادر بزرگم که بی اختیاری ادرار داشته جاش رو کثیف می‌کنه وقتی میان بالای سرش زن دایی ام حاضر نمیشه مادر بزرگم رو عوض کنه و دایی ام هم میگه من مادر زنم چند سال مریض بود یه بار این جوری به خودش گند نزد !!! و مادر بزرگم خیلی اون لحظه ظاهراً دلش می‌شکنه و فرداش دایی ام خیلی ناگهانی کمرش میگیره و تا شیش ماه خودش توی جا افتاد، جوری که باید پوشک میشد دقیقا عین مادر بزرگم. سر نگهداشتن مادر بزرگم بحث شده بود در نهایت قرار شد خاله کوچیکم به شرط اینکه سهم الارث مادر بزرگم از اموال پدر بزرگم بهش برسه، بیان و با خانواده اش خونه مادربزرگ زندگی کنند اونم به این شرط که چون مادر بزرگ لباس هاش کثیف میشه لباس ها رو توی ماشین نندازه و مادر بزرگم رو حمام هم نبره! مادر من که خیلی دوست داشت پیش مادر بزرگم باشه کارهاش رو خودش بکنه ولی به خاطر پدرم نمی تونست قبول می‌کنه. هر هفته مامانم صبح دست من رو می‌گرفت سوار اتوبوس میشد و می‌رفتیم خونه مادر بزرگم، مامانم تک تک لباس های کثیف مادر بزرگم رو تو حیاط با دست می‌شست بعدم مادر بزرگم رو میبرد حمام، مادر بزرگم خیلی سنگین بود و خودش تنهایی بلندش میکرد البته همیشه می‌گفت من یه گره هایی تو زندگی داشتم که با همین کار باز شده که فکر میکنم میبینم من به مادر خدمت نمی‌کردم اون داشته کمکم می‌کرده . این که این قصه چه ربطی به بچه دار شدن داره، بر میگرده به دایی کوچیکم فرزند آخر خونه که ۹ سال در انتظار بچه بودن! خاله من که مسئول مراقبت مادر بزرگم بود هیچ وقت آشپزی نمی‌کرد، همیشه از بیرون غذا می‌گرفت و خب این غذا ها با مزاج پیر زن مریض نمی ساخت. دکتر که گفت غذا سالم بدین خالم گفت من نمی تونم، مادر خودتونه براش غذا بیارین! مادرم چند بار غذا پخت اما خونه ما خیلی دور بود و کسی نبود غذا ببره یه بار اتفاقی مادرم زن دایی کوچیکه رو دید و زن داییم کلی تعجب کرد چون داییم اصلا شرایط مادر بزرگم رو بهش نگفته بود. این زن داییم گفت اشکال ندارد من هر روز غذا میدم که بیارن خونه مادر شما، نمی‌خواد از اون سر شهر بیای. زن دایی من ۸ بار ای وی اف کرده بود اما متاسفانه بچه دار نمیشدن. این روند غذا درست کردن هر روز بود. زن داییم به خاطر مادر بزرگم هر روز یک قابلمه جدا غذا درست میکرد و می‌فرستاد خونه شون، یه روز اتفاقا وقت داشتن از یک دکتر خیلی خاص که سالی یکبار می اومده ایران از صبح منتظر دکتر بودن دکتر تازه سه عصر میاد ولی تا بخواد زن دایی و دایی رو ویزیت کنه شب می‌شده. حوالی ساعت پنج زن دایی ام به دایی ام میگه پاشو بریم ! دایی ام میگه حیفه دو سه ساعت مونده ! زن دایی میگه من که امید ندارم، از طرفی مادرت گناه داره شام نداره پیر زن قند داره گشنه می مونه، ساعت ۸ شبم می‌خوابه، بیا بریم. هر قدر دایی ام اصرار می‌کنه زن دایی ام میگه نه ! می‌ره خونه غذا می‌ذاره و باهم هفت میان خونه مادر بزرگم ظاهراً، خاله ام خونه نبوده و مادر بزرگم خیلی گرسنه بوده به دختر خاله ام میگه چی داریم ؟ دختر خاله میگه مامان نیست غذا نداریم پیر زن جاش رو هم کثیف کرده بوده و پاش داشته می‌سوخت، از گرسنگی و درموندگی میزنه زیر گریه... وقتی زن دایی ام میرسه حال مادر بزرگم و میبینه کلی قربون صدقه اش می‌ره اول یه کم غذا براشون میریزن بعدم خودش مادر بزرگم رو بلند می‌کنه ببره حمام. داییم میگه بذار من خودم میبرمش حمام تو نباید سنگینی بلند کنی ( دکتر گفته بود یه نوبت چهار ماهه چیز سنگین برندار بعد بیا برا ادامه درمان ) زن دایی ام میگه مادر تو یک عمر جلو شما آستین کوتاه نپوشیده بعد الان ببریش حمام از خجالت آب میشه ! من که ۱۰ ساله بچه ندارم اینم روش، مادر بزرگم رو بلند می‌کنه می‌بره حمام میشوردش میبینه روی پاش خیلی سوختگی شدید داره، می فهمه همیشه دیر عوضش می کنن همون جا میزنه زیر گریه، دست مادر بزرگم رو می بوسه میگه به خدا نمی‌دونستم شرایط شما اونجوریه سریع پماد سوختگی میزنه ! ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۸۵ بعد هم به مادرم زنگ میزنه، مادرم هم میگه من هفته ای یکبار میام لباس ها رو با دست می‌شوم، حمام میبرم ولی بیشتر نمی تونم بیام راهم دوره و خودم چهارتا بچه دارم هرچی به خواهر میگم گوش نمیده. زن دایی میگه شما خودت رو اذیت نکن من هواشو رو دارم، مادر بزرگم رو می بوسه میگه حاج خانم من هر روز صبح حسن آقا که می‌ره سر کار، میگم من رو بذاره اینجا بچه که ندارم کاری ندارم میام تا عصر پیشت. از فردا هم همین شد یکی دو ماه هر روز می اومد عین گل به مادر بزرگم می‌رسید مادرم می‌گفت هر شب تا صبح مادر بزرگم گریه میکرد که خدایا به حق اشک من پیرزن، این دختر رو منتظر نذار. چند روز بعد زن دایی از حال می‌ره تو بیمارستان بهش میگن حامله ای، دکترش می‌گفت امکان ندارد ذخیره تخمدانش صفره... با اینکه بهش استراحت مطلق داده بودن ولی بازم می اومد می‌گفت بچه من رو خدا نگه میداره ! خدا بهش یه پسر داد سال بعد هم دوباره بدون هیچ درمانی یه دختر ! مادر بزرگم هیچ وقت دختر دایی ام رو ندید چون تو بارداری زن داییم فوت شد ولی زن داییم همیشه میگه این بچه ها رو از دعای مادرتون دارم ! خواستم بگم گاهی یه دعا گره باز میکنه... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✨ امام موسی کاظم علیه السلام "خداوند به برکت پیرهای قد خمیده عذاب را از شما دور می کند." 📚کافی، ج٢، ص٢٧۶ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من نردبان تو شدم... می‌گویند: پدری دست بچه‌اش را گرفته بود. داشت می‌رفت. به جایی رسیدند. یک معرکه گیری، معرکه گرفته بود. جمعیت هم ایستاده بودند تماشا می‌کردند. این بچه قدش کوچک بود. گفت: آقاجون من هم می‌خواهم ببینم. گفت: بغلم بیا. گفت: من می‌خواهم بهتر ببینم. گفت: پایت را روی دوش من بگذار. بچه پایش را روی دوش او گذاشت، بچه که روی دوش رفت گفت: بابا، گفت: بله! گفت: حالا خوب می‌بینم. گفت: الحمدلله! گفت: بابا، گفت: بله! گفت: از تو بهتر می‌بینم. گفت: الحمدلله! گفت: بابا، گفت: بله، گفت: اصلاً من می‌بینم و تو نمی‌بینی. آخرش پدر گفت: آقا جون اینکه تو می بینی، برای این است که من نردبان تو شدم. آقای سوپردولوکس! این مادری که لهجه دارد و پدری که پیر شده، این نان مفت به تو داد و شما خوردی و فوق لیسانس شدی. حالا بد مستی نکن. پایت را روی دوش همین پیرمرد گذاشتی و نان مفت خوردی و تحصیل کرده هستی. حالا چه خبر است؟ باید مواظب باشیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075