eitaa logo
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
280 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
24 فایل
◉✿اگـہ وجود خدا باورت بشه خدا یــہ نقطـہ میـذاره زیـرباورت “یـاورت“ مےشه✿◉ درایـتا☆سروش☆آپارات بالیـنک زیـرهمراه باشید😌 @downloadamiran قسمتهاے قبلے رمانهایـمان روهم مے توانیـد در #رمانکده_امیـران دنبال کنیـد♡ @downloadamiran_r ارتباط باما: @amiran313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*هدف از عزاداری چیست⁉️* 🎥 حتماً *🌹 تعجیل در فرج و سلامتی امام زمان صلوات🌹* *🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم @downloadamiran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشنهاد دانلود 👆🏻 موضوع:مراسم محرم در نیویورک 👈🏴🇮🇷🇮🇶🇺🇸 ....🌹یا حسین( ع )🌹.... @downloadamiran
15.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیشنهاد دانلود 👆🏻 موضوع:دنیا محل گذره مداحی محشر استاد محمد حسین پویانفر 👌👌 👈😔😔🏴🏴 ......🌹یا حسین( ع )🌹..... @downloadamiran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 نگاهی به ساعت کردم ده دقبقه تا پایان زمان وقت باقی بود. بلند شدم. تازه یادم افتاد من یک چیزی پیدا کرده بودم . به چهارچوب در شانه ام را تکیه دادم و به صحبت شان گوش کردم - نیست که ...شاید اون یارو اطلاعات غلط داده -نه بابا ... قول کمک داده بهمون - میگم دنبال چی هستین؟ امیر- به ما گفتن تو این اتاق یه گاوصندوق وجود داره که اول باید یه دکمه رو لمس کنیم تا پیداش کنیم. - من دکمه شو پیدا کردم عرفان- کجاست ؟ به سمت کمد رفتم و دکمه را نشانش دادم -خب زودتر میگفتی دختر! عرفان دکمه را زد. در پایینی کمد با تقی باز شد. عرفان دو زانو نشست و در را که به صورت کشویی کشید به سمت چپ. یک گاوصندوق با رمز دیچیتالی داخل کمد بود نگاهی به امیر که بالا سرش ایستاده بود کرد و گفت -حالا چیکار کنیم؟ اینکه رمز داره ...بازکردنش زمان میبره ... کار الان نیست روبه من امیر پرسید - چه قدر فرصت داریم - حدود ۶دقیقه - اَه ... امیر دستی به موهایش کشید و گفت - ولش کن ...زمان نداریم باید فوری اینجا رو به حالت اول دربیاریم و بریم . شاید امشب اینجا جلسه داشته باشن! - این همه زحمت مون به باد میره که - چاره نداریم - شماها برین ...من بازش میکنم -خل شدی ... میخوای جونت و به خطر بندازی ... -صبرکنید ...شاید من تونستم بازش کنم . جای عرفان نشستم. چشمام و بستم و تمرکز کردم . المیرا گفته بود سامان رمز همه ی وسایلش را یک چیز گذاشته . رمز را زدم. درست بود. با خوشحالی گفتم - بیاین. بازش کردم. یکسری پاکت که داخلش کاغذ و چند پاسپرت . و یک هارد کامپوتر. امیر - خودشه .. پیدا شد. - زمان نداریم دیگه ...باید زود بریم. فوری همه چیز به حالت قبلی برگرداندیم. امیر رفته بود تا اتاق دیگر را هم مثل حالت اولی‌ش برگرداند . عرفان- مثل اول صورتت و بپوشون جوابش را نداده بودم که چراغ اتاق روشن شد. - به به جمع تون جمعه که... سامان در قاب در ایستاده بود . - میبینم تو هم که اینجایی نرگس ... من و عرفان همان طور وسط اتاق ایستاده بودیم. - اخ اخ اخ اومده بودین دزدی اونم تو شرکت من .... - دزدی؟ اونم از تو.؟ تو خودت رئیس دزدایی - بفهم چی میگی - من بفهمم؟ فکر کردی نمیدونم میخواستی با پولایی که از سهام دارای شرکت دومت گرفتی، فرار کنی و از ایران بری؟ - پس حدسم درست بود اون دکتر خارجکی رو تو جلو فرستاده بودی؟ - اون یه قسمت ماجراست ... به لطف المیرا تمام جیک و پوک تو رو میدونم خواست جلو بیاد و من را بگیرد که عرفان اسلحه ش را کشید و گفت - همون جا که هستی وایسا ... لبخندی عصبی زد و - نه خوشم اومد ... رو من اسلحه میکشی؟ بچه ها بیارینش! امیر را دست بسته اوردند. عرفان غرید _ زود دستش و باز کنید وگرنه ... -وگرنه چی؟ ...بهتره تو هم اون اسلحه تو بندازی بچه جون - چه غلطا ... زود ازادش کنید ... -نرگس به این دوستت حالی کن شوخی ندارم. .تو که با تهدیدای من اشنایی ... دیدی که چه بلایی سرت آوردم ...به همه شون عمل میکنم ... ادامه دارد... نویسنده:وفا ‼️ 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 می‌توانید مارا در در پیام رسان های سروش و ایتا دنبال کنید . آیدی ما👇 🆔 @downloadamiran
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 - تو بی وجدان زندگی منو نابود کردی ... هر بلایی سرت بیاره حقته - خودت خواستی .اشاره کرد و ان کسی که امیر راگرفته بود. اسلحه ای به سامان رساند سامان هم اسلحه را روی شقیقه امیر گذاشت و گفت -اگه دوست نداری بمیره اون هارد و فلش و رد کن بیاد! عرفان هم اسلحه اش را سمت سامان گرفت - بهتره بکشی کنار ... - نرگس شوخی ندارم - چی میگی تو؟ کدوم هارد وفلش؟ - خودت و به اون راه نزن ... اینجا دوربین های مخصوص داره که هیچ وقت هم نمیشه از کار بیفتن... خودم همه چیز و دیدم ... ببین من ساسان نیستما .... عرفان- بله شما دوتا برادر جنایت کارین ...که از جنایت تون هیچ ردی به جا نمیزارین ...همه کثافت کاریاتون هم تو اون هارد ذخیره کردین ... الان اون دست منه.... - دیگه چی میدونید؟ ... و بعد اسلحه رو بیشتر روی سر امیر فشار داد - چیکار میکنی دیونه ... گفتش که دست اون نیست ... - ساسان می‌گفت تو عاشق اینی ... پس برات جونش مهمه ... اون هارد و بده تا بذارم زنده بمونه. عرفان نگاهی به من کرد اما خیلی زود نگاهش را گرفت. امیر : نرگس خانوم این هیچ کار نمی‌کنه ...همش بلوف میزنه - که بلوفه هان ... با صدای تیری که امد. جیغی کشیدم و چشم هایم را بستم. وقتی بازکردم عرفان تیری به ساعد سامان زده بود. مردی که امیر را گرفته بود او را رها کرد تا تلافی کند. اما عرفان نگذاشت و به سمتش حمله کرد و با زیرکی دستش را پیچاند و اسلحه را از او گرفت. - نرگس دست های امیر باز کن!...بجنب دست های امیر را باز کردم اما گره طنابش ان قدر محکم بسته شده بود که باز نمیشد .عرفان تلاش میکرد تا دست های طرف را ببندد، که سامان با دست سالمش از پشت میخواست با گلدان شیشه‌ای به سر عرفان بزند - عرفان پشتت ... عرفان جا خالی داد و گلدان به سر زیر دست سامان خورد. و بیهوش شد. بلاخره گره را باز کردم و دست های امیر باز شد. عرفان دست سامان و زیر دستش را بست و روبه من گفت _زود باش بدو برو تا کسی نیومده. _ پس شما ها چی؟ _ تو برو ما هم میایم .... بیا ... این هارد و مدارکم ببر. _نه من نمیرم _ خواهش میکنم نرگس ...برو ... نذار دست کسی به اینا برسه ... بغض کرده بودم. دلم شور میزد. دوست نداشتم بروم و تنها بگذارمش جلو امد و گفت _ برو ،برو فقط ... نویسنده:وفا ‼️ 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 می‌توانید مارا در در پیام رسان های سروش و ایتا دنبال کنید . آیدی ما👇 🆔 @downloadamiran
🖤 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ 🖤 عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ 🖤 عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ 🖤 عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽ ‍ سلام😊✋ 💚☕🍃 إن‌شاءالله ماه محرم🏴 پر از خیر و برکت باشه دلتون نورانی✨ عاقبتتون بخیر و عزاداری‌تان مورد قبول سید شهدا قرار بگیره🙏 ودلت جز برای حسین💚 و اهل بیت حسین عزادار نشود🖤 🦋@downloadamiran🦋
: در کربلا چه گذشت... هشتم محرم الحرام |ملاقات امام(ع) با عمرسعد ▪️حضرت فرمود:« ای پسر سعد! آیا با من مقاتله می کنی و از خدا هراسی نداری؟» ابن سعد گفت:« اگر از این گروه جدا شوم، خانه ام را خراب و اموالم را از من می گیرند و من بر حال افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم.» 🔺وقایع نگار روزانه محرم 🦋@downloadamiran🦋
سلامتی 😟 با بدن ما چه میکند؟! 😕حال بد و احساس افسردگی برای هر کسی میتواند روی دهد و همیشه هم یک اختلال روانی نیست اما اگر چند علامت افسردگی را دارید توصیه میکنیم با پزشک مشورت کنید. درمان افسردگی با دارو گفت‌وگو دیگر روش‌های درمانی، هم به سلامت روانتان کمک میکند هم به سلامت جسمتان 🦋@downloadamiran🦋
👌 🍃به برگ نگاه کن ... وقتی داخل جوی آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و می رود ... 🍃من تمام زندگی ام را با اطمینان ، به خالق رودخانه هستی و به جریان زندگی سپرده ام … چون می‌دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور حضرت دوست دارد ... 🍃پس از افت و خیزهایش هرگز دل نگران نمیشوم. 🍃آرامش برگ را دوست دارم چون برایم ایمان و توکل راستین را ، یادآوری میکند. 🦋@downloadamiran🦋
Mohammad Hossein Pooyanfar - Be Hale Khodam Raham Nakon (128).mp3
10.61M
قدیمی ترین رفیق من؛ من از تو خود تو رو میخوام… خودم میدونم به غیر تو؛ نمیمونه هیچکسی برام! چی میشه که فاصلم باهات یه قدم باشه؟ چی میشه تو این خوبا یه دونه بدم باشه؟! یه نوکر بیچاره که نابلدم باشه یا حسین حلالم کن نوکری بلد نیستم؛ من بدی زیاد کردم اما آقا بد نیستم
🥀🕊⚘ از شهید 🕊 📌داشتيم ميرفتيم كربلا ! با حجت ته اتوبوس نشسته بوديم ! كلى گپ زديم ! خیلی باهاش شوخی میکردیم تو کربلا همیشه از ما جدا میشد تنهایی میرفت حرم ..... برامون سوال شده بود . 📌آخر ازش پرسیدم چرا همش جدا میشی تنهایی میری؟؟ وسط حرفاش يه دفعه گفت من خيلى دوست دارم شهيد بشم ! از دهنش پريد گفت من شهيد ميشمااا ! 📌من و امير حسينم بهش داداش تو شيويدم نميشى چه برسه شهيد ! حلالمون كن حجت چقدر اون شب تو اتوبوس وقتى خواب بودى با دستمال كاغذى كرديم تو گوشت اصلا ناراحت نمیشد 😊 دقیقا محرم سال بعد روز تاسوعا مثل اربابش هر دو دستو سرشو فدای عمه جانما زینب کرد، شهید شد حاجتشو اون سال تو کربلا گرفته بود خوب خبر داشت سال دیگه شهید میشه شد علمدار حلب💔 به نقل از اقا محسن همسفر کربلا شهید اصغری .... 🦋@downloadamiran🦋
سعی کنید چیزی را به دل نگیرید؛ آنچه ڪه آدم ها درباره شما می گویند بازتابی از خودشان است، نه شما ... 🦋@downloadamiran🦋
‏سرداردلها♡: 🔸به یاد ۲۶ مرداد سال ۱۳۶۹؛ روز آزادمردانی که آزادی را در اسارت یافتند. 🔹 روز ۲۶ مرداد سال ۱۳۶۹، میهن اسلامی شاهد حضور اولین گروه آزادگان سرافرازی بود که پس از سال‌ها اسارت در زندان‌ها و اسارتگاه‌های رژیم بعث عراق، قدم به خاک پاک میهن اسلامی خود گذاشتند. 🦋 @downloadamiran 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 از واحد بیرون امدم. پله ها را تند تند پایین می‌رفتم .‌اما دلم پیش عرفان و امیر بود . تازه یک طبقه رفته بودم که صدای گفت و گوی چند نفر را شنیدم . از نرده ها دولا شدم و ساسان و زیر دستانش را دیدم که بالا می‌آیند . دوباره پله ها را برگشتم . _پس چرا برگشتی ؟ نفس نفس زنان گفتم _دارن .... میان ... _کیا ? _ساسان و افرادش .... امیر :اونا از کجا خبردار شدن دیگه ؟ _حالا چیکار کنیم ؟ _بیاین از پله های اضطراری برین ... تا نیومدن نرسیدن . سامان از اتاق بلند گفت _ کارتون ساخته اس ....ساسان دخل شما دوتا رو میاره ... اون نرگسم که به کسی که قول‌شو داده ، میفروشه ... عرفان به سمتش رفت و چند لگد به پهلویش زد _دهنت و ببند کثافت ... عمرا بذارم یه تار موی نرگس دست امثال شماها بیفته . امیر دست عرفان و گرفت و گفت _من میمونم سر شون و گرم میکنم ...تو دست نرگس بگیر و با هم برین. الان میرسن . _من رفیق نیمه راه نمیشم . _دوست داری نرگس بیفته دست اینا ؟ عرفان سرش را تکان داد و گفت نه _پس زودتر برین ... من میمونم و نمی‌ذارم دنبالتون بیان... همدیگر را در آغوش کشیدن و بعد دست مرا گرفت و به سمت بالکن رفتیم قبل بسته شدن در ،دیدم ساسان وارد شد . عرفان _قول میدم زود برگردم آن قدر تند پله ها را می‌رفتیم که احساس کردم پاهایم را روی هوا میگذارم و پایین میروم . اشک جلو چشمانم را گرفته بود و همه جا را تار می‌دیدم . اصلا فکر نمیکردم آن دو نفر ، آدم‌های وحشتناکی باشند . عرفان با سرعت زیادی میدوید و دست مرا هم محکم گرفته بود . چندین بار خوردم زمین اما دوباره به دویدن ادامه می‌دادیم . قبل از خروج از ساختمان شرکت ، صدای شلیک چند تیر به گوشم خورد . فقط دعا می‌کردم برای امیر‌صدرا اتفاقی نیفتد . او جانش را گذاشته بود تا ما دونفر برویم . بلاخره به سر کوچه رسیدیم . عرفان مرا داخل ماشینی فرستاد و به راننده گفت _مثل تخم چشمات مواظبت می‌کنی ازش ... به نیروها هم خبر بده تا بیان ... _چشم قربان! و فوری دوید تا خودش را به امیر‌صدرا برساند . ترسیده بودم و گریه می‌کردم ... یعنی از اول ساسان و سامان که با من ارتباط گرفته بودند ، قصدشان فروش من بود ... آخه چرا ... در میان گریه کردن ، از خدا خواستم اتفاقی برای عرفان و امیر نیفتد . آنها برای نجات من خودشان را به خطر انداختند ... ادامه دارد... نویسنده:وفا ‼️ 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 می‌توانید مارا در در پیام رسان های سروش و ایتا دنبال کنید . آیدی ما👇 🆔 @downloadamiran
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 ان شب سامان و زیر دستان شان دستیگیر شدند ولی ساسان فرار کرد. در تیر اندازی هایی که شده بود ، دست امیر تیر خورده بود ولی عرفان صحیح و سالم بود. با مدارک بدست آمده ، سامان به جرم خودش اعتراف کرد . درواقع ان شرکت وارد کننده لوازم پزشکی پوششی بود برکارهای کثیف انها. علاوه بر اینکه کلاهبردار بودند و سایت های شرط بندی را اداره میکردند و پول روی پول میگذاشتند .در مهمانی ها و تولدهایی که میگرفتند دخترانی که از نظر چهره زیبا بودند را برایشان تور پهن میکردند تا انها را به یک باند در خارج از کشور بفروشند. با همه ی انها اول طرح دوستی میریختند و بعد به بهانه ازدواج جلو میرفتند. وقتی با حرف هایشان ، انها را راضی میکردند و قول ازدواج و زندگی رویایی را میدادند و به این بهانه از کشور خارج شان میکردند. وقتی عرفان از کارهای آن دونفر برایم گفت ، از شدت ناراحتی دوباره گریه کردم. به گفته او از هیچ یک از دخترانی که رفته بودند هیچ ردی و نشانی وجود نداشت. و نمیدانستند به چه سرنوشتی دچار شده اند. عرفان گفت که با مدارکی که پیدا کردیم وگرفتن شکایت از خانواده دختران، کار سامان و ساسان ساخته است. من هم گفتم تمام اطلاعاتی که بدست اوردم با کمک های المیرا بوده. شماره و ادرس جایی هم که مخفی شده بود را به او دادم تا اگر خواستند به سراغش بروند. همان شب مجبور شدم همه چیز را به عرفان بگویم ...بگویم که چرا شبانه به شرکت رفته بودم.اولش کمی عصبانی شد و سرزنشم کرد و گفت اگر اتفاقی برایم می افتاد چه میکردم . یا اگر انها نبودند چه میشد . اما بعد خودش هم از اینکه سرم داد زده، پشیمان شد. عرفان از اتاق خودش بیرون رفته بود و من هم تنها نشسته بودم. تمام اتفاقات چند ساعت قبلش، عین فیلم از جلوی چشمانم رژه میرفت . دو ساعت گذشته بود و من هم چنان در اتاق نشسته بودم . یکی از همکاران عرفان وارد اتاق شد و گوشی ساده به طرفم گرفت و گفت: _ با شما کار دارن با تعجب گرفتم و گوشی را به گوشم چسباندم _سلام _سلام لحن امیر نسبت به من عوض شده بود. سکوت کرده بود. انگار میخواست حرفی بزند و نمیتوانست. - چیزی شده؟ _نرگس خانوم من میخوام یه مطلبی و بگم .... - گوش میکنم - نمیدونم از کجا شروع کنم .... استرس از صدایش پیدا بود. مشخص بود حرف زدن برایش سخت است. - اولین بار که دیدمتون ...یادتونه؟...توی حیاط دانشگاه بود ...از رفتار تون مشخص بود دختر بی پروایی باشین ...خوشحال بودم دوست مهتاب هستین و هواش و دارین .... گذشت و کم کم فهمیدم برای مهتاب، مثل خواهر هستین ...من به شما حسودی کردم. مهتاب با وجود شما دیگه کمتربه من سر میزد...به خاطرهمون اصرار میکردم بیاد خونه من زندگی کنه...مهتاب نمیدونست شغل من چیه ...الانم نمیدونه ...به خاطر همون هی غر میزد که( تو وقتی نیستی چرا اصرار داشتی بیام خونت ) ...همش از شما و بودن با شما میگفت ...به خاطر شغلم مجبور بودم هرکس به من و خانواده ام نزدیک میشه درباره اش تحقیق کنم ... وقتی دیدم خیلی به مهتاب نزدیک شدین.... رفتم سراغ گذشته تون ... برای اینکه به شما و خانواده تون نزدیک باشم، تو شرکت محمد شریک و معاونش شدم.... چیز خاصی مورد توجهم قرار نگرفت ...تا روز عقد محمد و مهتاب..... ادامه دارد... نویسنده:وفا ‼️ 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 می‌توانید مارا در در پیام رسان های سروش و ایتا دنبال کنید . آیدی ما👇 🆔 @downloadamiran
🖤 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ 🖤 عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ 🖤 عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ 🖤 عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🦋@downloadamiran🦋
✨﷽✨ 🌸سلام 💓صبح زیباتون بخیر 🌸صبحتون به نیکی و عافیت 💓عشق و مهربانی 🌸گوارای وجود پاک تون 💓گذر ثانیه های عمرتون 🌸توام با عشق و آرامش 💓دلتون مملو از شادی و 🌸زندگیتون سرشار از خوشبختی 💓🌸صبح تون زیبا🌸💓 🦋 @downloadamiran 🦋
❖ ای "ماه بنی‌ هاشم" خورشید ‌لقا عباس ای نور دل حیدر، شمع شهدا عباس.... با این همه درد و غم، ما رو به تو آوردیم دست همه محزون گیر، از "بهر خدا عباس" ... فرا رسیدن تاسوعای حسینی تسلیت باد 🖤🏴 🦋 @downloadamiran 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صد بار اگر علقمه را فتح کند ارباب تشنه بر می گردد.. °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1135769855.mp3
14.36M
🎧 شیش ماهگیت مبارک باشه گلم... بخواب مادر لالایی بخواب مادر 😭 🎙 کربلایی محمد اسداللهی ❤️ 👌 💢 حجم: ۱۳.۶ مگابایت ⏰ زمان: ۷:۲۲ 🆔 @downloadamiran