فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرت پیر شده تا که تو رعنا شدهای...
#کلیپ
🦋@downloadamiran🦋
🥀🕊⚘
#شهیدانه
#خاطرهاےجالب از شهید #حجت_اصغری 🕊
📌داشتيم ميرفتيم كربلا ! با حجت ته اتوبوس نشسته بوديم ! كلى گپ زديم ! خیلی باهاش شوخی میکردیم تو کربلا همیشه از ما جدا میشد تنهایی میرفت حرم ..... برامون سوال شده بود .
📌آخر ازش پرسیدم چرا همش جدا میشی تنهایی میری؟؟
وسط حرفاش يه دفعه گفت من خيلى دوست دارم شهيد بشم !
از دهنش پريد گفت من شهيد ميشمااا !
📌من و امير حسينم بهش #گفتيم داداش تو شيويدم نميشى چه برسه شهيد ! حلالمون كن حجت چقدر اون شب تو اتوبوس وقتى خواب بودى با دستمال كاغذى كرديم تو گوشت اصلا ناراحت نمیشد 😊
دقیقا محرم سال بعد روز تاسوعا مثل اربابش هر دو دستو سرشو فدای عمه جانما زینب کرد، شهید شد حاجتشو اون سال تو کربلا گرفته بود خوب خبر داشت سال دیگه شهید میشه شد علمدار حلب💔
به نقل از اقا محسن همسفر کربلا شهید اصغری
#شهادت_تاسوعای_94
#نحوهشهادتاصابتموشک
#شهیدی_بی_سر_و_بی_دست....
🦋@downloadamiran🦋
#پندانه
سعی کنید چیزی را به دل نگیرید؛
آنچه ڪه آدم ها درباره شما می گویند
بازتابی از خودشان است، نه شما ...
🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 #آموزش
🔹️#معرفی_نرمافزار
🔹️#اسنپ_سید
▪️آموزش پاک کردن لینک از روی عکس
دانلود برنامه در بازار👇
http://cafebazaar.ir/app/?id=com.niksoftware.snapseed&ref=share
🦋@downloadamiran🦋
سرداردلها♡:
🔸به یاد ۲۶ مرداد سال ۱۳۶۹؛ روز آزادمردانی که آزادی را در اسارت یافتند.
🔹 روز ۲۶ مرداد سال ۱۳۶۹، میهن اسلامی شاهد حضور اولین گروه آزادگان سرافرازی بود که پس از سالها اسارت در زندانها و اسارتگاههای رژیم بعث عراق، قدم به خاک پاک میهن اسلامی خود گذاشتند.
🦋 @downloadamiran 🦋
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#بازگشت
#قسمت_هفتاد_و_دوم
از واحد بیرون امدم. پله ها را تند تند پایین میرفتم .اما دلم پیش عرفان و امیر بود . تازه یک طبقه رفته بودم که صدای گفت و گوی چند نفر را شنیدم . از نرده ها دولا شدم و ساسان و زیر دستانش را دیدم که بالا میآیند .
دوباره پله ها را برگشتم .
_پس چرا برگشتی ؟
نفس نفس زنان گفتم
_دارن .... میان ...
_کیا ?
_ساسان و افرادش ....
امیر :اونا از کجا خبردار شدن دیگه ؟
_حالا چیکار کنیم ؟
_بیاین از پله های اضطراری برین ... تا نیومدن نرسیدن .
سامان از اتاق بلند گفت
_ کارتون ساخته اس ....ساسان دخل شما دوتا رو میاره ... اون نرگسم که به کسی که قولشو داده ، میفروشه ...
عرفان به سمتش رفت و چند لگد به پهلویش زد
_دهنت و ببند کثافت ... عمرا بذارم یه تار موی نرگس دست امثال شماها بیفته .
امیر دست عرفان و گرفت و گفت
_من میمونم سر شون و گرم میکنم ...تو دست نرگس بگیر و با هم برین. الان میرسن .
_من رفیق نیمه راه نمیشم .
_دوست داری نرگس بیفته دست اینا ؟
عرفان سرش را تکان داد و گفت نه
_پس زودتر برین ... من میمونم و نمیذارم دنبالتون بیان...
همدیگر را در آغوش کشیدن و بعد دست مرا گرفت و به سمت بالکن رفتیم
قبل بسته شدن در ،دیدم ساسان وارد شد .
عرفان _قول میدم زود برگردم
آن قدر تند پله ها را میرفتیم که احساس کردم پاهایم را روی هوا میگذارم و پایین میروم .
اشک جلو چشمانم را گرفته بود و همه جا را تار میدیدم . اصلا فکر نمیکردم آن دو نفر ، آدمهای وحشتناکی باشند .
عرفان با سرعت زیادی میدوید و دست مرا هم محکم گرفته بود . چندین بار خوردم زمین اما دوباره به دویدن ادامه میدادیم . قبل از خروج از ساختمان شرکت ، صدای شلیک چند تیر به گوشم خورد . فقط دعا میکردم برای امیرصدرا اتفاقی نیفتد . او جانش را گذاشته بود تا ما دونفر برویم .
بلاخره به سر کوچه رسیدیم . عرفان مرا داخل ماشینی فرستاد و به راننده گفت
_مثل تخم چشمات مواظبت میکنی ازش ... به نیروها هم خبر بده تا بیان ...
_چشم قربان!
و فوری دوید تا خودش را به امیرصدرا برساند . ترسیده بودم و گریه میکردم ...
یعنی از اول ساسان و سامان که با من ارتباط گرفته بودند ، قصدشان فروش من بود ... آخه چرا ... در میان گریه کردن ، از خدا خواستم اتفاقی برای عرفان و امیر نیفتد . آنها برای نجات من خودشان را به خطر انداختند ...
ادامه دارد...
نویسنده:وفا
#کپی_حرام‼️
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
میتوانید مارا در در پیام رسان های سروش و ایتا دنبال کنید . آیدی ما👇
🆔 @downloadamiran
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#بازگشت
#قسمت_هفتاد_و_سوم
ان شب سامان و زیر دستان شان دستیگیر شدند ولی ساسان فرار کرد. در تیر اندازی هایی که شده بود ، دست امیر تیر خورده بود ولی عرفان صحیح و سالم بود.
با مدارک بدست آمده ، سامان به جرم خودش اعتراف کرد . درواقع ان شرکت وارد کننده لوازم پزشکی پوششی بود برکارهای کثیف انها. علاوه بر اینکه کلاهبردار بودند و سایت های شرط بندی را اداره میکردند و پول روی پول میگذاشتند .در مهمانی ها و تولدهایی که میگرفتند دخترانی که از نظر چهره زیبا بودند را برایشان تور پهن میکردند تا انها را به یک باند در خارج از کشور بفروشند. با همه ی انها اول طرح دوستی میریختند و بعد به بهانه ازدواج جلو میرفتند. وقتی با حرف هایشان ، انها را راضی میکردند و قول ازدواج و زندگی رویایی را میدادند و به این بهانه از کشور خارج شان میکردند. وقتی عرفان از کارهای آن دونفر برایم گفت ، از شدت ناراحتی دوباره گریه کردم. به گفته او از هیچ یک از دخترانی که رفته بودند هیچ ردی و نشانی وجود نداشت. و نمیدانستند به چه سرنوشتی دچار شده اند. عرفان گفت که با مدارکی که پیدا کردیم وگرفتن شکایت از خانواده دختران، کار سامان و ساسان ساخته است. من هم گفتم تمام اطلاعاتی که بدست اوردم با کمک های المیرا بوده. شماره و ادرس جایی هم که مخفی شده بود را به او دادم تا اگر خواستند به سراغش بروند.
همان شب مجبور شدم همه چیز را به عرفان بگویم ...بگویم که چرا شبانه به شرکت رفته بودم.اولش کمی عصبانی شد و سرزنشم کرد و گفت اگر اتفاقی برایم می افتاد چه میکردم . یا اگر انها نبودند چه میشد . اما بعد خودش هم از اینکه سرم داد زده، پشیمان شد.
عرفان از اتاق خودش بیرون رفته بود و من هم تنها نشسته بودم. تمام اتفاقات چند ساعت قبلش، عین فیلم از جلوی چشمانم رژه میرفت . دو ساعت گذشته بود و من هم چنان در اتاق نشسته بودم . یکی از همکاران عرفان وارد اتاق شد و گوشی ساده به طرفم گرفت و گفت:
_ با شما کار دارن
با تعجب گرفتم و گوشی را به گوشم چسباندم
_سلام
_سلام
لحن امیر نسبت به من عوض شده بود. سکوت کرده بود. انگار میخواست حرفی بزند و نمیتوانست.
- چیزی شده؟
_نرگس خانوم من میخوام یه مطلبی و بگم ....
- گوش میکنم
- نمیدونم از کجا شروع کنم ....
استرس از صدایش پیدا بود. مشخص بود حرف زدن برایش سخت است.
- اولین بار که دیدمتون ...یادتونه؟...توی حیاط دانشگاه بود ...از رفتار تون مشخص بود دختر بی پروایی باشین ...خوشحال بودم دوست مهتاب هستین و هواش و دارین .... گذشت و کم کم فهمیدم برای مهتاب، مثل خواهر هستین ...من به شما حسودی کردم. مهتاب با وجود شما دیگه کمتربه من سر میزد...به خاطرهمون اصرار میکردم بیاد خونه من زندگی کنه...مهتاب نمیدونست شغل من چیه ...الانم نمیدونه ...به خاطر همون هی غر میزد که( تو وقتی نیستی چرا اصرار داشتی بیام خونت ) ...همش از شما و بودن با شما میگفت ...به خاطر شغلم مجبور بودم هرکس به من و خانواده ام نزدیک میشه درباره اش تحقیق کنم ... وقتی دیدم خیلی به مهتاب نزدیک شدین.... رفتم سراغ گذشته تون ... برای اینکه به شما و خانواده تون نزدیک باشم، تو شرکت محمد شریک و معاونش شدم.... چیز خاصی مورد توجهم قرار نگرفت ...تا روز عقد محمد و مهتاب.....
ادامه دارد...
نویسنده:وفا
#کپی_حرام‼️
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
میتوانید مارا در در پیام رسان های سروش و ایتا دنبال کنید . آیدی ما👇
🆔 @downloadamiran
هدایت شده از 🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
🖤 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ
🖤 عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ
🖤 عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ
🖤 عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#بهتوازدورسلام
#بهسلیمانجهان
#ازطرفمونسلام
🦋@downloadamiran🦋
✨﷽✨
🌸سلام
💓صبح زیباتون بخیر
🌸صبحتون به نیکی و عافیت
💓عشق و مهربانی
🌸گوارای وجود پاک تون
💓گذر ثانیه های عمرتون
🌸توام با عشق و آرامش
💓دلتون مملو از شادی و
🌸زندگیتون سرشار از خوشبختی
💓🌸صبح تون زیبا🌸💓
🦋 @downloadamiran 🦋
❖
ای "ماه بنی هاشم"
خورشید لقا عباس
ای نور دل حیدر،
شمع شهدا عباس....
با این همه درد و غم،
ما رو به تو آوردیم
دست همه محزون گیر،
از "بهر خدا عباس" ...
فرا رسیدن تاسوعای حسینی تسلیت باد 🖤🏴
🦋 @downloadamiran 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صد بار اگر علقمه را فتح کند ارباب تشنه بر می گردد..
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
1_1135769855.mp3
14.36M
🎧 شیش ماهگیت مبارک باشه گلم...
بخواب مادر لالایی بخواب مادر 😭
🎙 کربلایی محمد اسداللهی
❤️ #مداحی #پیشنهاد_دانلود 👌
#روز_هفتم #محرم
#پخش_مجدد
💢 حجم: ۱۳.۶ مگابایت
⏰ زمان: ۷:۲۲
🆔 @downloadamiran
1_1130577342.mp3
3.73M
دعای هفتم صحیفه سجادیه
به نیت شفای بیماران کرونایی🌷
🦋 @downloadamiran 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دانلودکده_امیران
عمو عباس بیتو قلب حرم میگیره
@downloadamiran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر روز چهارشنبه، صد مرتبه
⚜️ یا حیُّ و یا قیّوم ⚜️
🦋 @downloadamiran 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با اینکه غم داشتیم
صاحب علم داشتیم
عمومونُ کشتن
همینو کم داشتیم
#حضرت_اباالفضل علیهالسلام
#تاسوعا
#عاشورا
#سقا
🦋 @downloadamiran 🦋
1_445771492.mp3
2.35M
🎧 عــــموعباس علمت کو عموی خوبم
عــــموعباس تو نــرو تا که پا نکوبم 😭
🎙 #سید_مجید_بنی_فاطمه
❤️ #مداحی #پیشنهاد_دانلود 👌
#شب_تاسوعا #تاسوعا #محرم
💢 حجم: ۲.۲ مگابایت
⏰ زمان: ۲:۱۳
🆔 @downloadamiran 💠
🌸🍃
🍃
🔖در خصوص خواص و مزاج #لیمو_عمانی در طب سنتی آمده است که :
مزاج آن سرد و خشک است.
از جوشش و غلیان صفرا و خون جلوگیری میکند و برای معده و کبد گرم مفید است.
التهاب معده را تسکین میدهد.
در درمان تبهای صفراوی و تبهای دموی بکار میرود.
درمان کننده سردرد گرم است.
پادزهر سموم حیوانی است.
ادامه دارد...
♦️لطفا انتشار بدهید👌
🍃
🌸🍃
🆔 @downloadamiran
✨﷽✨
سلام به عباس ع😔✋
سلام به گنبد زیبایش💛
سلام به محرم 🏴
سلام به همه عزادارا🖤
سلام من به کربلابه🕌
قبر عباس✋
سلام به تمام دوستان🙏
#صبحتون_کربلایی 🕌
🦋 @downloadamiran 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر روز پنجشنبه، صد مرتبه
⚜️ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبِينُ ⚜️
🦋 @downloadamiran 🦋
50.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سید و سالار نیامد علمدار نیامد
🦋 @downloadamiran 🦋
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
😭.•°چند نفر به یک نفر...
#وداع
حالا که داری می روی ای جان خواهر
دیـگـر درآور لا اقـل انـگشـترت را.....
#اللــهمعجـــللــولیــڪالـفــــرج
#امان_از_دل_زینب 😭😭😭
🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به سمت گودال از
خیمه دویدم من
شمر جلوتر بود
دیر رسیدم من
سر تو دعوا بود
ناله کشیدم من
سر تو رو بردن
دیر رسیدم من...
😢😭😭🥺🥺
#عمه_سادات🥺
@downloadamiran