eitaa logo
Dr.Mutter
42.9هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
741 ویدیو
2 فایل
مادر. دندانپزشک. ساکن آلمان. از واقعیات مینویسم... نشر مطالب فقط با ذکر منبع. راه ارتباطی: @dr_mutter ادمین به قدر امکان پاسخگو هست تبلیغات: https://eitaa.com/dr_mutter_werbung
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیا ببیند حتما برای بردن، لازم نیست شرفت را ببازی... کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
خلاصه روز جلسه با کلی استرس رسید... بچه ها رو با کمک کارم گذاشته بودم خونه، بهش گفتم من یه جلسه ای دارم میرم نیم ساعته بر میگردم اول جلسه بعد سلام و احوالپرسی اون چند صفحه ای که در معرفی خودم و سابقه تحصیلیم نوشته و حفظ کرده بودم رو گفتم و بعد سکوت کردم و منتظر شدم تا خانم دکتر( شفین) سوالاتشون رو بپرسن. غیر از ما، مدیر داخلی مطب، میشا، هم تو جلسه بود. ( همون خانم ۶۲ ساله ای که چند روز پیش از گریه کردنش براتون نوشته بودم) شفین دوتا جمله گفت ۱-چقدر آلمانی رو خوب صحبت میکنی!! من😍 ۲- آمادگی داری تو محل کار حجابت رو برداری؟؟ من: نه😮😮😮😮😮😮 کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
شوکه شده بودم، خیلی زیااااد من برای هر سوالی آماده بودم غیر از این. تو این جلسات خیلی محتمله که حتی از شما بپرسن آیا دوباره قصد بچه دار شدن دارین یا نه و کی. من حتی برای این سوال هم آماده بودم... اما سوالی که شفین پرسیده بود اصلا به ذهنم هم خطور نکرده بود. با شوک زدگی که حتما از صدا و چهره ام مشخص بود گفتم نه. یک نه کم جون و یواش بعد از چند لحظه انگار که احساس کنم شدت اون نه اولیه کافی نبود، دوباره به صورت خودکار تکرار کردم نه، اصلا، به هیچ وجه!! شف: ما قبل شما یک دندانپزشک خانم دیگه داشتیم که وقتی میومده تو مطب حجابش رو برمیداشته و کلاه جراحی میپوشیده شما هم میتونید از اونا سرتون کنید؟ قبلا عکس اون دکتر رو تو سایتشون دیده بودم. گفتم نه تو حجاب من باید گوش و گردنم هم پوشیده باشه کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
تو دلم گفتم خب تموم شد نه اینا من رو میخوان نه من میخوام اینجا کار کنم. اما نمیشد که جلسه رو یکدفعه قطع کنم و پاشم برم که، بالاخره باید تا اخرش محترمانه ادامه میدادم. یک کاری که تو این جلسات خیلی رایجه اینه که کل محیط کار مثلا مطب رو به شما نشون میدن. بعد از چند دقیقه ای گپ و گفت که هیچ خاطره ای ازش ندارم، نمیدونم اصلا چی پرسیدن و من چی جواب دادم چون تمام مدت داشتم تو ذهنم با خودم حرف می زدم، شفین به مدیر داخلی اشاره کرد که مطب رو به خانم دکتر نشون بدین. منم خیلی شیک و مجلسی بلند شدم، با شف خداحافظی کردم و رفتم که مطب رو ببینم حال خیلیییی بدی داشتم، انگار میخواستم همونجا حجابم رو به زور بر دارن.. حالا اصلا شرایط اینطوری نبودا ولی من حالم اصلا دست خودم نبود. یادمه تو اسانسور مطب مدام با خودم تکرار میکردم یکم دیگه تحمل کن، الان تموم میشه، ولی مگه تموم میشد... یه مطب دو طبقه فوق العاده بزرگ و مجهز ... میشا هم با تمام جزئیات توضیح میداد قشنگ کش آوردن ثانیه ها رو احساس میکردم حالا تو همون شرایط به شدت از امکانات مطب تعجب کرده بودم، بعضی هاش رو دانشگاه ما هم نداشت!! بازدید مطب که تموم شد تازه رفتیم با نیکو حرف بزنیم! نیکو ارتودنتیست ( متخصص اورتودنسی) مطب بود که در واقع قرار بود من به عنوان زیر مجموعه اون کار کنم. یه اقای حدودا ۴۶ ساله، قد بلند، مبادی آداب، اهل یونان که آلمانی رو مثل خودآلمانی ها مسلطه فقط به شدت لهجه یونانی داره. همون اول از من پرسید.... کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای فیلم رو بلند کنید😍 هوا تاریکی بریم سمت دوسلدورف نوبت ها دکتر متخصص در آلمان خیلی طولانیه مخصوصا اگر دکتر یا مرکز خوب و معروفی باشه. گاهی تا چند ماه باید منتظر بمونید. به همین خاطر بعضی مراکز مثلا ساعت ۷ تا ۸ صبح چند نفر بدون نوبت قبول میکنن. که معمولا در اینجور موارد شما باید از قبلتر برین تو صف و .... خلاصه که ما هم الان در راه یکی از همین صف ها هستیم. دعا کنید برای پسرم هرچی خیره پیش بیاد🌺 کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالاخره رسیدیم صف مطب دکتر متخصص گوش و حلق و بینی نوبت های دکتر متخصص در آلمان خیلی طولانیه گاهی حتی تا چند ماه باید منتظر بمونی ایستادیم تو صف تو خیابون هوا منفی چند درجه زیر صفر... هنوز مطب دکتر باز نشده!!! چند نفر جلوتر از ما تو صف ایستادن و پشت سرمون هم صف ادامه داره منتظریم ساعت بشه هفت و نیم تا در رو باز کنن و بریم داخل. گاهی ممکنه نوبت به چند نفر اخر صف نرسه و باید برن فردا دوباره بیان. کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
تا حالا صبحونه تو مطب دکتر نخورده بودیم😅🤷🏻‍♀️🤷🏻‍♀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی تو شهر و کشوری که نه حرم امام داره نه امام زاده خیلی سخته، خیلی... دکتر گفت عمل باید بشه... خدایا راضیم به رضای تو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز داشتم تو اتوبان با سرعت زیاد رانندگی میکردم. از دوسلدورف برمیگشتم شهر خودمون و می دونید که خیلی حال خوبی نداشتم. فکرم درگیر نظر دکتر و جراحی محمد مهدی بود. و حواسم از نقشه راه پرت و وسط راه که باید اتوبان رو عوض میکردم خروجی رو رد کردم. و اینجوری مجبور شدم یک ساعت اخر راه رو به جای اتوبان از جاده بین شهری بیام. شروع کردم به خودم غر زدن که این چه وضع رانندگیه، حواست کجاست دختر!!! حالا به جای جاده مستقیم اتوبان و سرعت ۱۵۰ تا باید تو یه جاده باریک پر پیچ و خم با ۶۰ یا ۷۰ کیلومتر سرعت برونی اونم هر لحظه از جا ممکنه یه عابر یا دوچرخه ای بیاد وسط راه. چقدر چهار راه و میدون تو این راه هست و دیگه هر لحظه باید چشمت به گوشی و گوگل مپ باشه وسط همین غر زدن ها بودم که به ذهنم اومد این اتفاق و موقعیت چقدر شبیه زندگیه یه وقت هایی تو جاده زندگی تو مسیر درست داری با سرعت و روون میری که سر یه بزنگاه که باید از یه جمعی یا شغلی یا موقعیتی یا حتی یه دوست جدا بشی اما به خاطر غفلت یا وسوسه هوای نفس، به نقشه راه و تابلو های توی مسیر دقت نمیکنی و جدا نمیشی!! و اونجاست که میافتی تو یه مسیر نا آشنا که لزوما تو رو به مقصد نمیرسونه و حالا اگر بخوای بازم به مقصد درست و اولیه ات برسی دیگه یه راه سخت و پر پیچ و خم پیش روته که هر لحظه باید چشمت به نقشه راه باشه... دیگه مسیر انحرافی پیش روت خیلی زیاده وباید حواست رو حسابی جمع کنی که تو دچار حادثه و لغزش نشی و به مقصد برسی... خدایا به ما شجاعت و بصیرت لازم رو برای تصمیم گیری درست، سر بزنگاه های زندگیمون رو بده و ما رو به خودت برسون...
یکم از خوبی های آلمان بگم؟؟ صرفه جویی در مصرف انرژی مخصوصا برق اینجا سالن انتظار مخصوص کودک یه مرکز بزرگ گوش و حلق و بینی است در شهر دوسلدورف آلمان!! یکی از شهر های گرون و سوپر لاکچری آلمان. حدود ۸ صبح هست ما به اتفاق دو خانواده دیگه و بچه هاشون تو این سالن منتظریم که نوبتمون بشه!! اما هیچ برقی روشن نیست و فضا از آنچه که در تصویر میبینید خیلی تاریک تر بود... شاید نیم ساعتی گذشته بود که یکی از والدین به خواست بچه اش یک دونه لامپ رو روشن کرد!!! خیلی وقت ها دلم میخواد از دفتر کار شفین مطب خودمون عکس بگیرم و براتون اینجا بگذارم اما خب شرایطش جور نشده. در تاریکی مطلق کار میکنه فقط با همون نور صفحه مانیتور !! کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
از یه صبح یخی سلام دمای هوا منفی نه درجه!! رسما همه چیز یخ زده...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیروز تو مطب دکتر که منتظر بودیم نوبتمون بشه، زهرایاس این کتاب رو آورد تا براش بخونیم، تو حال و حوصله کتاب خوندن نبودم، اما یه دفعه دیدیم به زبان فارسیه😍😍😍 قشنگ چشمام همینطور قلبی قلبی شد. باید غربت کشیده باشی تا قشنگی این لحظه رو درک کنی♥️♥️ کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
نیکو همون اول پرسید که آیا اجازه داره با من دست بده؟ منم گفتم به خاطر دلایل مذهبی اجازه ندارم. دادن این توضیح اینجا برعکس تصور خیلی مهمه، چون غالبا دست ندادن ما رو حمل بر بی احترامی به خودشون میکنن. دوباره نشستیم به صحبت. یکم از خودم توضیح دادم و اونم فقط گفت خوبه، عالیه و ... نیکو تا اون لحظه خنثی ترین و خوش خیم ترین آدمی بود که تو مطب دیده بودم. بالاخره نوبت به خداحافظی رسید... حال من همچنان داغون، تمام بدنم یخ کرده بود، استرس عجیبی داشتم و دلم میخواست فرار کنم دم در موقع خداحافظی میشائلا گفت حالا ما یه جلسه با شفین و نیکو میگذاریم و بهت خبر میدیم. تو دقیقا چجور حجابی برات قابل قبوله؟؟ حال حرف زدن نداشتم اما دیدم الان نمیشه همینجوری گذشت گفتم من حداقل پوشش سرم باید این ویژگی ها رو داشته باشه روش میتونم برای خوشایند شما یک کلاه جراحی هم بپوشم ادامه دادم ضمن اینکه من نمیتونم مثل شما تی شرت و شلوار بپوشم باید لباسم استین بلند باشه و قدشم بلند، مثل روپوش پزشکی. اینجا فقط تو بیمارستانها روپوش پوشیده میشه و در مطب رایج نیست اصلا. دستش رو گذاشت روی ران پاش و گفت قدش باید تا اینجا باشه؟؟ گفتم نه بلند تر دستش رو اورد یکم پایین تر گفت اینجا اکیه؟؟ دیدم موضوع شوخی بردار نیست نمیتونم الان چون حال ندارم یه چیزی بگم و بعدا یه چیز دیگه چشم هام رو بستم گفتم نه حداقل تا زانو باید باشه. گفت اکی ما همه رو صحبت میکنیم و بعد بهت خبر میدیم. خداحافظی گفتم و رسما از مطب فرار کردم یادمه یه مدت تو ماشین نشستم تا حالم جا بیاد و اصلا نمیتونستم رانندگی کنم... رسیدم خونه و کمک کارم رو مرخص کردم و بچه ها رو برداشتم رفتم بیرون حتی حال خونه موندن رو نداشتم رسیدیم مرکز خرید، پارک کردم و داشتم بچه ها رو پیاده میکردم که تلفنم زنگ خورد... کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
نام اثر: آیسبان( خیابانی از جنس یخ) فکر نکنید الان شهرداری وارد عمل میشه و شن پاشی و نمک پاشی میکنه، خیر!!! اینجا حتی وقتی برف سنگین بیاد هم پارو کردن یخ و برف پیاده رو به عهده خود مردمه!!!!! اهالی هر خونه یا ساختمون اداری باید پیاده رو جلوی ساختمونشون رو تمیز کنند. و اگر سهل انگاری کنن و خوب انجام ندن جریمه داره!!! اگر عابری بخوره زمین خسارت باید بپردازن و .... خلاصه که اینجا شهرداری اعتقادی به جمع آوری نداره. نه جمع آوری زباله نه برف😫😫 پینوشت: وقتی برف سنگین بیاد خیابونهای اصلی رو شهرداری تمیز میکنه. کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
تلفن رو که جواب دادم دیدم میشائلاست سریع بچه ها رو هل دادم تو ماشین و در رو بستم تا بتونم در سکوت صحبت کنم گفت ما جلسه مون رو برگزار کردیم و خیلی دوست داریم تو یه روز آزمایشی بیای. اینجا طبق روال رایج شما بعد از جلسه مصاحبه باید یک روز به صورت آزمایشی برید سر کار. هم شما کار و محیط رو ارزیابی کنید هم اونا شما رو... میشا گفت اون حجابی که دوست داری رو هم بموش تا ببینیم چه شکلیه دقیقا!! از استرس داشتم خفه میشدم، اینقدر زود اخه؟! بابا میگذاشتین دو روز بگذره حداقل!! صادقانه بگم نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت. من برای کاری درخواست داده بودم که تو دانشگاه تقریبا هیچی در موردش آموزش ندیده بودم و بعد از اون فقط دوره های خصوصی رو شرکت کرده بودم و خودم مطالعه کرده بودم... برای خود کار کلی استرس داشتم، علاوه بر اون اینکه بعد ۵ سال از فارغ التحصیلیم میخواستم برم سرکار خودش کلی استرس زا بود و حالا مسئله حجاب !!! ولی از یه طرف ته دلم بدم نمیومد که مجبورشون کنم به پذیرش حجاب خودم... خلاصه روزش رو هماهنگ کردیم و تلفن رو قطع کردم. تو همون هاگیر واگیر قرار بود برام از ایران مهمون هم بیاد... چند روز بعدش قرار بود پدر و مادر دکتر ارنست بیان پیشمون. آماده سازی خونه برای ورود مادر شوهری که فقط تو این ۹ سال یکبار اومده بودن خونمون خودش کار آسونی نبود، حالا مطب و آمادگی هاش و در کنار همه اینا درس خوندن. خلاصه کنم مهمونام اومدن،من روز آزمایشی رو رفتم و به لطف خدا همه چیز خوب پیش رفت و قرار شد که قرداد ببندیم. درست پارسال همین روزها بود!!! دو سه هفته مونده به شروع سال جدید. باید درخواست مجوز کار میدادم و به محض آماده شدنش میتونستم کارم رو شروع کنم... همزمان باید به کوب درس هم میخوندم و اطلاعاتم رو رفرش میکردم صبح ها معمولا ۴ یا ۵ بیدار میشدم و تا حدود ۸ که مهمونا و بچه ها بیدار بشن بکوب درس میخوندم. از اونطرف دوتا پروسه مهم رو باید همزمان پیگیری میکردم اول پروسه مهدکودک و پرستار بچه ها و دوم پروسه مجوز کار هر کدومش یه قصه مفصله شایدم یه غصه مفصل🤷🏻‍♀️ اگر فکر کردین قصه مشکلات حجاب من اینجا تموم شد و اینها من رو با این حجاب کامل پذیرفتن، سخت در اشتباهید😏 هنوز به ماجرا چوب خدا صدا نداره نرسیدیم😉 کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
خدایا بعد اون سرما و یخ و برف این آفتاب تیز چی میگه؟؟!! ترک میزنیم خب🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️ کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
هفته پیش به لنا همکار یونانیم که به تازگی اومده آلمان گفتم شنیدم یونان خیلی جای خوبیه برای سفر هم هواش خوبه هم خیلی ارزونیه به نسبت آلمان. گفت اره ولی خیلی مشکلات اداری و اقتصادی و فلان و بهمان داره همین دو سه روز پیش شوفاژ یه کلاس مدرسه ترکیده و یه دختر دوازده سال فوت کرده بعد از ابراز ناراحتی گفتم خب هرجایی یه سری خوبی داره یه سری بدی، طبیعیه دیگه گفت اره ولی ما تو یونان هر مشکلی که باشه میگیم بابا اینجا یونانه دیگه چه توقعی داری، اما من تا حالا ندیدم کسی تو آلمان اینجوری بگه. برعکس موقع مشکل همه میگن اینجا آلمانه، اینجوری نمیشه، سریع رفعش کنیم!!!!!!!! شما هم مثل من یاد کلی خاطرات مشابه افتادین؟؟ انتشار با شما، باشد که یاد بگیریم کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef