eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
پیامبر اکرم(ص): ‌ ❤براى هر حاجتى كه داريد، حتى اگر بند كفش باشد، دست خواهش به سوى عز و جل دراز كنيد؛ زيرا تا او آن را آسان نگرداند، آسان (برآورده) نشود.🌹 ‌ 📚 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
بنویسید، غم‌هاتون رو بنویسید شاید حالتون رو خوب نکنه اما نویسنده خوبی میشید :) کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
| هرڪسے پـیر شۅد از بَرۅ رو مےافتد پیــر میخانہ ےمآ اشرفــ مخݪۅقاٺ است♥️🤞🏼 •🕊• کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت321 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) سرشو چسبوند به سینه ام و نالید _کم کم همه باورشون شده بود محسن قصد خیر داره میخواد بیوه ی برادرش بی سر و صاحاب نمونه صادق خان گفت هرموقع پروانه راضی شد منم مشکلی ندارم پیراهنم رو توی مشتش فشرد _چی میتونستم بگم منکه بچه دار نمیشدم حداقل اینجوری محسن بابا میشد وقتی برگشت تو چشمام نگاه کرد بهش اطمینان دادم که مشکلی ندارم اون شب عقیله عین ابر بهار گریه میکرد شوهرشو تازه گرفته بودن باید با برادرشوهر محرم میشد سخت بود مادر سخت بود نمیشد دستی به سرش کشیدم _مامان برام از کشته شدن بابام بگین سرشو بلند کرد و بدون اینکه نگاهم کنه گفت _دورت بگردم بذار عقیله برات بگه من با خودم عهد کردم پا برهنه نیام تو خاطرات گذشته ی خانواده ی صبرایی با خودم عهد کردم سکوت کنم و لب باز نکنم چادرشو مرتب کرد _امروزم اگه دلم پر شد حرفی زدم از کنایه ی سهیلا دلم سوخت مامان جان وگرنه من اهل گله و شکایت نیستم دستشو آووردم بالا پشت دستشو بوسیدم _میدونم عزیزم _عقیله خیلی ماهه مامان جان خیلی خانومه من شرمنده ی روشم که تورو قبول کردم ته دلم خالی شد _یعنی بزور قبولم کردین؟ دستپاچه شد _کور شم اگه اینجوری باشه تو تمام زندگی منی دورت بگردم منظورم چیز دیگه ای بود لبخندی زدم _عقیله که مخالفت کرد محسن افتاد رو دور لج هرروز دو وعده تورو میاوورد به اجبار میگفت شیرت بدم انقدر این کارو تکرار که وابسته ات شدم چهل بابات نگذشته بهونه کرد که تهران کار پیدا کرده میخواد بره تهران مهدی هم که پروانه عادت کرده باهامون میاد عقیله رو تحت فشار قرار داد یا بیاد باهامون یا با تو خداحافظی کنه صادق خان هم که بعد از مهدی امیدی به سیاه کمر نداشت گفت جمع میکنه میره تهران عقیله میموند و یه سنگ قبر برگشت تو صورتم نگاه کرد _التماس کردیم گفتیم بیخیال شو نشد عقیله به پاش افتاد نشد اخر سر هم عقیله گفت قیم مهدی شمایین ببرینش ولی من نمیام هووی زن جوونی که تو غربت مونده بشم فقط لحظه اخری اومد در اغوشت گرفت و نالید مواظبت باشم دست روی شونه ام گذاشت _باور کن من بهش گفتم طلاق میگیرم میرم تو بیا برو پیش بچه ات قبول نکرد من گفتم طلاق میگیرم کسی گوش نداد و زن بیچاره رو تو شهر غریب تنها گذاشتن نفس گرفت _بمیرم برای دلت که هی طعنه میخوره آقایی میکنی جواب نمیدی بمیرم مادر _نگو اینجوری مامان دلم میگیره لبخند تلخی زدم _سرنوشت اینو خواسته من گله ای ندارم ازت آهسته گفت _باباتو ببخش و اجازه بده بره عقیله رو ببینه عذاب وجدان داره پیرش میکنه قبل از اینکه بتونم جوابشو بدم گوشیم زنگ خورد با اخم نگاه کردم ببینم کیه رضا بود _الو با شتاب گفت _خودتونو برسونید بالا زودی نفهمیدم چجوری به مامان گفتم پاشه هر دو دویدیم سمت بیمارستان و بابابزرگی که امیدی به موندنش نبود 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
||✨بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمن‌الرَّحیم🧿🦋|| ||✨روزتون‌بخیر😍✋🏻|| ||✨سلام❤️||
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت322 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) وقتی رسیدیم پشت در اتاق که مامان مهری سر خورده بود کف راهرو بابامحسن روی زانو سقوط کرده بود رضا در حال نفس نفس زدن و شوک وارد کردن به سینه بابابزرگ و بقیه هم هرکدوم یه طرفی زاری و شیون میکردن قلبم داشت پاره پاره میشد بابابزرگ برای من سایه ی پدری بود که نداشتم بابابزرگ برای من پناه روزای سختم بود پذیرش نبودنش از زهر تلخ تر و از سم کشنده تر بود اولین بار بود میدیدم بابا محسن کمر خم کرده دربرابر مصیبتی اولین بار بود میدیدم که تظاهر نمیکنه به اینکه همه چی خوبه اولین بار بود دونه های درشت اشک روی صورت و محاسنش میدیدم اولین بار بود فریاد رضا و اشک احسان رو میدیدم اولین بار بود هق هق بلند مامان مهری رو میدیدم اولین بار بود بی پناه افتاده بود کنج دیوار و زیر لب صادقشو صدا میزد غم الهه سنگین بود برای بابابزرگ سنگین تر دختر جوونشو خون بس مرد مست و پاپتی کرده بود که هیچ تمایلی بهش نداشت پسر رشیدشو داده بود سر قتلی که غیر عمد بود و در حمایت از مردم مظلوم بود غم الهه طاقتشو بریده بود نه الان که فرار کرده بود بلکه روزیکه جمشید زنگ زد عمارت و با پوزخند کارد زد به دلش که الهه سهم عمارت وفایی بوده و میمونه روزیکه نتونست کاری بکنه و دوباره قد خم کرد جلوی ظلم جمشید خانی که خدا بهش فرصت ستمگری میداد بابابزرگ خیلی وقت بود که نفس آخرشو کشیده بود ما نمیدونستیم رضا از اون اتاق لعنتی اومد بیرون و بدون معطلی رفت تو آغوش عمه ملیحه و باهم زار زار اشک ریختن و مرثیه خوندن مامان پروانه دلش دریا بود کنار بابا محسن نشسته بود و پا به پاش اشک میریخت احسان و راضیه و عمه سهیلا و لیلا هر کدوم جایی بودن و زاری میکردن چقدر بی پناه بودم هر طرفی نگاه میکردم آغوشی نبود تا بهش پناه ببرم بی انصافی بود در حضور پروانه آرزو کنم ولی دلم کمی عقیله رو خواست و آرامش کلبه ی کوچک و گرمش 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت323 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) پرستارا یکی یکی با سری که از تاسف تکون میخورد از اتاق میومدن بیرون و رو به بابا محسن تسلیت میگفتن هی بغض فرو میخوردم و هی خودم رو دلداری میدادم دلم نمیخواست این صحنه ها رو باور کنم غربت بی پدری رو تازه داشتم درک میکردم و از ته قلب میسوختم برای چشمای زیبای صادق خان که دیگه بی فروغ شده بود برانکاردی که روش پارچه ی سفید کشیده بود و زیر اون پدربزرگ مهربانم لاجون افتاده بود از اتاق اومد بیرون و صدای جیغ عمه سهیلا بالاتر رفت _بابام بابای مهربونم بابای داغ دیده ام بابا کجا میری تنهامون میذاری هرکدوم سمتی از تخت رو گرفته بودن و برای خودشون ناله میزدن عمه لیلا مرثیه خونیش جوری بود که دل سنگو آب میکرد _داداش بابا رو کجا میبرن بابا که چیزیش نبود همین شب قبلش باهاش حرف زدم گفت خوبه رو کرد سمتم _مهدی عمه تو که خونه بودی بابا جاییش درد میکرد چیزی گفت؟ اشکاش بی مهابا میریخت توصورتش _بابا تو که میدونی دختر هرچقدرم بزرگ بشه نیاز داره باباش خودت گفتی تا همیشه پشتمونی چرا رفتی پس چرا تنهامون میذاری بچهای خوبی نبودیم بابا؟ اشاره کرد به مامان مهری _چرا مهریتو تنها گذاشتی مامان مهری بدون تو دووم نمیاره بابا قلبم پاره پاره میشد از گریه های مامان مهری با دستای لرزون ملافه ی سفید رنگ رو از صورت بابابزرگ کشید پایینتر صورتش یک دست سفید و بلوری شده بود لبهایی که به سیاهی میرفت مامان مهری بیصدا اشک میریخت و با کف دست صورت مردی که چندین سال باهاش زندگی کرده بود رو لمس میکرد 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
♥🥳•• •[اگر زینب نمی آمد چه میشد بهار کربلا کامل نمی شد اگر بلبل هوای گل نمی کرد گل از بی حرمتی پژمرده می شد محبت در کجا ابراز می گشت پرستاری پرستاری نمی شد]•❤️ میلاد سمبل کمال عقل و بردباری‌حضرت زینب (س) مبارڪ باد 🌸🎊🌸 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🌱 یکے از دلایلے که‌ شهید‌ نمی‌شیم‌ اینه: تو هر کاری‌ واڪنش‌‌‌ همه‌ رو‌ در نظر‌ میگیریم‌ اِلا‌ واڪنش‌ خدا..💔:) کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
••°|😌🍉' 🌙|ـیلداتــون‌بہ ✨|ـقشنگــیہ 💫|ـعَــکس‌ِبالا":)🌱 تون‌مبروڪ🌼"! کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2