بدانڪہفلسفہۍ
اینشبِدرازایناست؛
ڪہیڪدقیقہبیشتر
#طُ رادوستبدارمـ🎈
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت327 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت328
#نویسنده_سیین_باقری
*الهه*
با زور و اجبار عامر خان برای اینکه روحیه ام بهتر بشه رفتم دوش گرفتم
حوله پیچوندم دور موهام و از حموم اومدم بیرون رو تخت تک نفره ی چوبی نشستم و موهامو خشک کردم
آپارتمان حیاط دار نقلی عامر خان زیبا و دلگرم کننده بود
هال کوچک و جمع و جوری داشت با آشپزخانه ی اپن رو به هال دوتا اتاق مجزا داشت که اتاق کوچکتره شد سهم من
تخت تک نفره و میز کار و کمد دیواری تنها وسایلی بود که اتاق رو پر کرده بود
باشنیدن ضربه ای که به در اتاق خورد از جا پاشدم حوله رو از سرم واکردم شالم رو پهن پیچوندم دورم
_بله؟
عامر خان با صدای ناراحتی جواب داد
_الهه بابا اگه کاری نداری بیا بیرون کارت دارم
ضربان قلبم شدت گرفت با شتاب درو باز کردم
_چیشده؟
سرشو انداخت پایین
_متاسفانه ..
حرفشو ادامه نداد ولی من فهمیدم که بابابزرگم رفته پر کشیده آسمونی شده
چسبیدم به در و آروم سر خوردم روی زمین
عامر خان کنار پام زانو زد با مهربونی گفت
_متاسفم
نگاهمو دوختم تو چشمای مهربونش با زاری گفتم
_چیکار کنم با بی پناهیم
_بی پناه نیستی دختر خوب پناهت خدا باشه
لجبازی کردم
_صادق خان بود کارم کشید به اینجا حالا که نیست چی به سرم میاد؟
خودشو کشوند جلوتر
_پناهت خدا باشه دخترم
عصبانی شدم
_کدوم خدا؟ اگه خدا پناهم بود که وضعیتم این نبود
لجبازی کرد
_صبوری کن
بلند شدم
_نمیخوام صبوری کنم نمیخوام الهه پاک و ساده باشم نمیخوام پناهم خدا باشه
اشکام ریخت تو صورتم
_خدا نمیتونست به منم یه بابا بده که پناهم باشه نمیتونست کاری کنه که فراری نشم؟
خدا چرا بهم تکیه گاه نداد که الان کارم برسه به جایی که پناهمو از دیگران گدایی کنم
نشستم روی زانو رو به روی عامر خان که با چشمای ناباور حرفای غیرعادی الهه رو میشنوید
_با من از خدا و صبر نگین که پره ظرفیتم دیگه پر شدم عامر خان برای من از خدا نگین
_آروم باش دخترم
از جا بلند شدم عین دیوونه ها عربده میزدم انگار از الهه ی اصلی کیلومتر ها فاصله گرفته بودم
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
🌱💔••
همیشه دیدیم و شنیدیم که میگـن:
این "حسیــن" کیست که عالـم همه دیوانهی اوست...
حالا فکرشو بکن:
این خدا کیست که ارباب هم آوارهی اوست:)!🖤
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
#چادراݩہ🌸
خـدایا...
از تو میخواهمـ✋🏻
چادر مرا آنچنان با
چادر خاڪے جدهے ساداتــ💚🍃
پیوند زنے ڪھ
اگر جان از تنم رود
چادر از سرم نرود ..
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
#حضرتمادر🙌🏻
هرچہ مےنگرم مےبینم
قبل از آنے کہ فرزند شهید شود
ابتدا مادر شهید مےشود
مادر کہ شهید شد
از آنجاست کہ اذن شهادت بہ فرزندان داده مےشود.💔
#عاخشهدا...
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
يہ آقایےُ ديدم
بہ هيچكَس محل نميذاشت
گوشيش كہ زنگ خورد
يہ لبخند زد وجواب داد گفت :
سلام دورت بگردم..🤭♥️
-اینجورے بآشید خُب! :)
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
-صِدا کُن مَرا از گلوٰگاه سَبز شکفتَن🌱💚
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت328 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت329
#نویسنده_سیین_باقری
انقدر داد و فریاد کرده بودم که دیواره های گلوم خراش برداشته بود چشمه ی اشکم خشک شده بود
کمی آرومتر بودم با ناله رو به عامر خان گفتم
_ممکنه به مامانم زنگ بزنید؟
مرد بیچاره چند ساعتی بود توی چارچوب در نشسته بود و مستاصل دیوونه بازیم رو نگاه میکرد
سرشو تکون داد و گفت
_صبر کن گوشیمو بیارم
رفت از اتاق بیرون ناخواگاه بلند شدم رفتم سمت آیینه ی اتاق تا خودمو ببینم
موهام ریخته بود تو پیشونیم و چشمام خمار شده بود به لطف گریه های پشت سرهم قرمز قرمز شده بود دماغم ورم کرده بود و لبهام اویزون بود
این الهه کجا و الهه ای که اجازه نمیداد دونه ای از موهاش بیرون باشه جلوی نامحرم کجا
بیخیال شونه هامو بالا انداختم و برگشتم سمت عامرخان که با مهربانی و نگرانی نگاهم میکرد
_مامانم جواب میده؟
صدام خش دار شده بود
سرشو تکون داد و گوشی رو به سمتم گرفت با احتیاط از دستش برداشتم و گرفتم کنار گوشم
صدای گریه و صورت قرآن از واقعی بودن فوت بابابزرگ خبر میداد
_الهه
صدای مامان بغض دار بود معلوم بود داره خودداری میکنه تا گریه نکنه
_مامان پدربزرگ خان ...
بغضم ترکید و همزمان عقده ی دل مامان هم گشوده شد
_پدربزرگ خان نیست دیگه نیست بابای خوبم نیست بابای مهربونم رفته سایه ی سرم پر کشید رفت ندیدمش رفت
هق هق میکردم
_پدربزرگ خانت دیگه نیست
_مامان میخوام بیام
چند ثانیه سکوت کرد
_الهه سر فرار تو تقاص بزرگی دادم نذار یه عمر حسرت به دل دیدن تو هم بمونم دخترم نذار توروهم ازم بگیرن
_میخوام بیام بابابزرگو برای اخرین بار ببینم قبل از اینکه بذارینش تو دل خاک
صدای مردونه ای از پشت گوشی دلمو لرزوند
_عمه باید برگردیم سیاه کمر
صدای محمد مهدی که گرفته از اشک باشه یعنی اخر ماجرای بابابزرگ واقعی بوده
_چرا سیاه کمر؟
مامان انگار تازه یادش اومده بود منم پشت خط منتظرم
_وصیت کرده کنار داییت به خاک سپرده بشه
گریه امونشو بریده بود بدون هیچ حرفی قطع کردم و برگشتم سمت عامر خان
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
[💚🍊]
منقفزاتاللونومندقاتالقلب
عاشقالمسکینمخزیأینماکان!
ازپریدنهایرنگوازتپیدنهایدل،
عاشقبیچارههرجاهسترسوامیشود!
#لسانالعرب🌿
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
『♥️͜͡🌿』
یعنيمیشھ
اونروز
توےتنگنایقبر
شونھهاموبگیری...
تکونبدی
بگی⇩
+"إسمع،إفهم،أناحسینبنعلے!
+ أناابنأبیطالب"
نترس؛سروکارتبامنھ(:💔
ــــــــــــــــــــــــــــ❁ـ
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2