eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
بدان‌ڪہ‌فلسفہ‌ۍ این‌شب‌ِدرازاین‌است؛ ڪہ‌یڪ‌دقیقہ‌بیشتر رادوست‌بدارمـ🎈 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت327 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) *الهه* با زور و اجبار عامر خان برای اینکه روحیه ام بهتر بشه رفتم دوش گرفتم حوله پیچوندم دور موهام و از حموم اومدم بیرون رو تخت تک نفره ی چوبی نشستم و موهامو خشک کردم آپارتمان حیاط دار نقلی عامر خان زیبا و دلگرم کننده بود هال کوچک و جمع و جوری داشت با آشپزخانه ی اپن رو به هال دوتا اتاق مجزا داشت که اتاق کوچکتره شد سهم من تخت تک نفره و میز کار و کمد دیواری تنها وسایلی بود که اتاق رو پر کرده بود باشنیدن ضربه ای که به در اتاق خورد از جا پاشدم حوله رو از سرم واکردم شالم رو پهن پیچوندم دورم _بله؟ عامر خان با صدای ناراحتی جواب داد _الهه بابا اگه کاری نداری بیا بیرون کارت دارم ضربان قلبم شدت گرفت با شتاب درو باز کردم _چیشده؟ سرشو انداخت پایین _متاسفانه .. حرفشو ادامه نداد ولی من فهمیدم که بابابزرگم رفته پر کشیده آسمونی شده چسبیدم به در و آروم سر خوردم روی زمین عامر خان کنار پام زانو زد با مهربونی گفت _متاسفم نگاهمو دوختم تو چشمای مهربونش با زاری گفتم _چیکار کنم با بی پناهیم _بی پناه نیستی دختر خوب پناهت خدا باشه لجبازی کردم _صادق خان بود کارم کشید به اینجا حالا که نیست چی به سرم میاد؟ خودشو کشوند جلوتر _پناهت خدا باشه دخترم عصبانی شدم _کدوم خدا؟ اگه خدا پناهم بود که وضعیتم این نبود لجبازی کرد _صبوری کن بلند شدم _نمیخوام صبوری کنم نمیخوام الهه پاک و ساده باشم نمیخوام پناهم خدا باشه اشکام ریخت تو صورتم _خدا نمیتونست به منم یه بابا بده که پناهم باشه نمیتونست کاری کنه که فراری نشم؟ خدا چرا بهم تکیه گاه نداد که الان کارم برسه به جایی که پناهمو از دیگران گدایی کنم نشستم روی زانو رو به روی عامر خان که با چشمای ناباور حرفای غیرعادی الهه رو میشنوید _با من از خدا و صبر نگین که پره ظرفیتم دیگه پر شدم عامر خان برای من از خدا نگین _آروم باش دخترم از جا بلند شدم عین دیوونه ها عربده میزدم انگار از الهه ی اصلی کیلومتر ها فاصله گرفته بودم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
||✨بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمن‌الرَّحیم🧿🦋|| ||✨روزتون‌بخیر😍✋🏻|| ||✨سلام❤️||
🌱💔•• همیشه دیدیم و شنیدیم که میگـن: این "حسیــن" کیست که عالـم همه دیوانه‌ی اوست... حالا فکرشو بکن: این خدا کیست که ارباب هم آواره‌ی اوست:)!🖤 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🌸 خـدایا... از تو میخواهمـ✋🏻 چادر مرا آنچنان با چادر خاڪے جده‌ے ساداتــ💚🍃 پیوند زنے ڪھ اگر جان از تنم رود چادر از سرم نرود .. کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🙌🏻 ‌ ‌ هرچہ مےنگرم مےبینم ‌قبل از آنے کہ فرزند شهید شود‌ ‌ابتدا مادر شهید مےشود ‌مادر کہ شهید شد‌ ‌ از آنجاست کہ اذن شهادت بہ فرزندان داده مےشود.💔 ... کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
يہ آقایےُ ديدم بہ هيچكَس محل نميذاشت گوشيش كہ زنگ خورد يہ لبخند زد وجواب داد گفت : سلام دورت بگردم..🤭♥️ -اینجورے بآشید خُب! :) کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
-صِدا کُن مَرا از گلوٰگاه سَبز شکفتَن🌱💚 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت328 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) انقدر داد و فریاد کرده بودم که دیواره های گلوم خراش برداشته بود چشمه ی اشکم خشک شده بود کمی آرومتر بودم با ناله رو به عامر خان گفتم _ممکنه به مامانم زنگ بزنید؟ مرد بیچاره چند ساعتی بود توی چارچوب در نشسته بود و مستاصل دیوونه بازیم رو نگاه میکرد سرشو تکون داد و گفت _صبر کن گوشیمو بیارم رفت از اتاق بیرون ناخواگاه بلند شدم رفتم سمت آیینه ی اتاق تا خودمو ببینم موهام ریخته بود تو پیشونیم و چشمام خمار شده بود به لطف گریه های پشت سرهم قرمز قرمز شده بود دماغم ورم کرده بود و لبهام اویزون بود این الهه کجا و الهه ای که اجازه نمیداد دونه ای از موهاش بیرون باشه جلوی نامحرم کجا بیخیال شونه هامو بالا انداختم و برگشتم سمت عامرخان که با مهربانی و نگرانی نگاهم میکرد _مامانم جواب میده؟ صدام خش دار شده بود سرشو تکون داد و گوشی رو به سمتم گرفت با احتیاط از دستش برداشتم و گرفتم کنار گوشم صدای گریه و صورت قرآن از واقعی بودن فوت بابابزرگ خبر میداد _الهه صدای مامان بغض دار بود معلوم بود داره خودداری میکنه تا گریه نکنه _مامان پدربزرگ خان ... بغضم ترکید و همزمان عقده ی دل مامان هم گشوده شد _پدربزرگ خان نیست دیگه نیست بابای خوبم نیست بابای مهربونم رفته سایه ی سرم پر کشید رفت ندیدمش رفت هق هق میکردم _پدربزرگ خانت دیگه نیست _مامان میخوام بیام چند ثانیه سکوت کرد _الهه سر فرار تو تقاص بزرگی دادم نذار یه عمر حسرت به دل دیدن تو هم بمونم دخترم نذار توروهم ازم بگیرن _میخوام بیام بابابزرگو برای اخرین بار ببینم قبل از اینکه بذارینش تو دل خاک صدای مردونه ای از پشت گوشی دلمو لرزوند _عمه باید برگردیم سیاه کمر صدای محمد مهدی که گرفته از اشک باشه یعنی اخر ماجرای بابابزرگ واقعی بوده _چرا سیاه کمر؟ مامان انگار تازه یادش اومده بود منم پشت خط منتظرم _وصیت کرده کنار داییت به خاک سپرده بشه گریه امونشو بریده بود بدون هیچ حرفی قطع کردم و برگشتم سمت عامر خان 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
[💚🍊] من‌قفزات‌اللون‌و‌من‌دقات‌القلب‌ عاشق‌المسکین‌مخزی‌أینما‌کان! ازپریدن‌های‌رنگ‌و‌از‌تپیدن‌های‌دل، عاشق‌بیچاره‌هرجا‌هست‌رسوا‌میشود! 🌿 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
『♥️͜͡🌿』 یعني‌میشھ اون‌روز توے‌تنگنای‌قبر شونھ‌هاموبگیری... تکون‌بدی بگی⇩ +"إسمع،إفهم،أناحسین‌بن‌علے! + أناابن‌أبی‌طالب" نترس؛سروکارت‌‌بامنھ(:💔 ــــــــــــــــــــــــــــ❁ـ کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2