نبض آرام دقایق
در مدار لحظه ها
آنچنان قلبی ڪه عاشق میشود ؛
او میزند💞
لذتی بالاتر از
عشقی که دادے نیست نیست
از تو اے آرام جانم!
مهربانی می وزد♥️
#سلام✋
#صبحتون_منور_به_نگاه_شهدا 🌿
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
{°~😌✨~°}
چادرت مےتواند قشنگترین
سر خط خبر ها باشد🌻
وقتے طُ میتوانے قشنگترین
تیترِ دیدن خـدا باشے🌸
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
مرگِ بستر براۍ ما ننگ است🥀
بگذریم از جَھـ💚ـان به سادگے
ما یڪۍ نه، هزارها هستیم🕊
ڪُلّنا قاسـ🌹ـم سلیـ🌷ـمانے
#مخلصیم_سردار
#خاطره_شهید
#ما_ملت_امام_حسینیم
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت398 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت399
#نویسنده_سیین_باقری
اخرین روزهای تعطیلی داشت سپری میشد و اهالی عمارت همچنان دل نمیکندن از مامان مهری و دوست داشتن بیشتر بمونن
روز دوازدهم بود و فقط فردا رو وقت داشتیم تا همه باهم باشیم بعدش هرکسی میرفت سر کار و زندگی خودش تا تعطیلات بعدی خبری از این دور همی ها نبود
نزدیک به غروب بود که رضا یا الله گویان وارد اندرونی شد
من و سپیده و فورا خودمونو جمع و جور کردیم مامان از اشپزخونه سرک کشید و پرسید
_کیه رضا انقدر یا الله یا الله میکنی
دایی محسن و بقیه رفته بودن باغهای اطراف تفریح فقط ما چند نفر خونه بودیم و مامان مهری
رضا جواب داد
_مهمون داریم شیرین عسل
صدای عامرخان رو از پشت چارچوب در هم شناختم که گفت
_خودتو مسخره کن پسر
همزمان با صدای عامر خان صدای شکسته شدن لیوان شیشه ای از اشپزخونه هم بلند شد و این یعنی دستای مامان لرزیده
مامان مهری با کمک دسته صندلی از جا بلند شد و زیر لب زمزمه کرد
_یا ارحم الراحمین
رفت به استقبال عامرخان
_سلام پهلوون مرد
عامرخان انگا روح تازه ای گرفته بود از دیدن مامان مهری با تواضع سرشو خم کرد
_اگر بگم اندازه ی مادرم خدابیامرزم شمارو دوست دارم دروغ گفتم چون علاقه ی قلبیم به شما خیلی بیشتره سلام خانم بزرگ
مامان مهری هم که از این تعریف عامرخان سر ذوق اومده بود جواب داد
_زنده باشی پسرم مهر تو همیشه شامل حال ما بوده بفرما جانم زودتر منتظرت بودم
عامر خان در حالیکه میومد سمت صندلی ها جواب داد
_کم سعادت بودم خانم بزرگ و البته کلنجار رفتم با خودم تا رسیدم به اینجا
نرسیده به من و سپیده طعنه زد
_بی خداحافظ رفتی باباجان
دوست داشتم زمین دهن باز کنه و تمام منو به یک باره فرو ببره
_بی حرمتی کردم عامر خان ببخشید به بزرگیتون
_سلامت باشی بابا هرکسی اختیار دار امور خودشه ما راهنما بودیم
بالاخره نشستن و شروع صحبتهاشون از قدیم تا زمانیکه مامان با سینی شربت از اشپزخونه بیرون اومد عامرخان قیام کرد جلوی پای مامان
_سلام خانم کوچیک
مامان هنوزم بلبل زبون بود برای عامرخان
_گذشت زمان شاه و گدا عامر خان هنوز میگین خانم کوچیک؟
_ارباب همیشه اربابه ملیحه خانم
مامان با تیزهوشی گفت
_رعیت همیشه رعیت نمیمونه عامر خان
رضا معترض شد
_یعنی قرار تا اخر شب با هم کلکل کنید؟ خاله شربت نمیدی بهمون؟
عامر خان با خنده سرجاش قرار گرفت و مامان سینی شربت رو گذاشت روی میز بی هدف دور خودش میچرخید
_ملیحه جان بشین مادر
من از دل مادرم خبر داشتم اروم نمیگرفت در برابر مردی که سالها منتظرش بوده
_گویا باید صبر کنم تا محسن بیاد و حرفم رو بزنم
مامان مهری پرسید
_از محسن شنوا ترم عامر خان
مادر بودی دیگه از دل دخترش خبر داشت
_تاج سرین شما میترسم بی ادبی بشه
مامان مهری ابرو بالا داد
_نه در حضور من
حق داشت مامان مهری از اومدن احسان بترسه
_اجازه میخوام به زبون بیارم حرفیو که بیشتر از ۳۰ ساله تو دلم مونده و موهامو سفید کرده
_کوتاهی کردی اگه به زبون نیاووردی
_صادق خان نیست نمیشه بعضی حرفارو به زبون اوورد
مامان مهری دلش گِلِگی میخواست انگار
_شنُفتم از صادق خدابیامرز
_پس چرا میگین کوتاهی کردم
مامان با صدای لرزونی گفت
_چی شنیدین از بابام مامان مهری؟
مامان مهری سکوت کرد
_قراری بوده بین منو صادق خان نیازی به بازگو شدن نداره خانم کوچیک
مامان طاقتش کم یود
_چیشده میگم که به من نگفتین اینهمه سال؟
مامان مهری ساکت بود و عامر خان کلافه کاش میگفتن تا گره از غم مامان باز بشه
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت399 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت400
#نویسنده_سیین_باقری
مامان مهری همونطور که زل زده بود به دیوار با صدای گرفته ای که نشون از خستگی به دوش کشیدن این راز بود لب باز کرد
_عامر خان گفت خواسته اش رو ملیحه بابا ازش خواست سکوت کنه
_چی .. چی میگین مامان؟
_عامر بعد از جشن عقد عقیله و مهدی روزی که رفته بودن شکار خواسته اش رو مطرح کرده بوده بار اول بابات موافق بوده تا وقتی مسئله ی زمین رعیت پیش میاد
_من به صادق خان گفتم نوکرتم هستم ولی دلم گیره به دخترت خوشحال شد گفت خواهرت عروسه عمارته تو لیاقت دامادی منو داری گفت به ملیحه میگه گفت خیالم راحت باشه ولی دقیقا همون روزا مشکل زمینا تمرکز ازش گرفته بود و یادش رفت
_مامان عامر درست میگه؟؟
مامان مهری سرشو تکون داد و پر غصه جواب داد
_همش درسته مادر منو پدرت یه عمر شرمنده ی روت بودیم ولی گفتنش هم فرقی نمیکرد چون جمشید تورو انتخاب کرده بودی خون بس
مامان وا رفته و بیحال نشست روی زمین
_کاش میگفتین بهم کاش میگفتین بهم تا نمونم تو برزخ
_ملیحه من راضی بودم
مامان عصبانی شد
_رضایت شما به تنهایی ملاک نبود عامرخان
_بهرحال من راضی بودم که صادق خان هرکاری صلاح دونستن انجام بدن
با اومدن دایی محسن فرصت نشد مامان ادامه حرفاشو بگه دایی محسن با تعجب به جمعی که عین کشتی شکست خورده نشسته بودن
_چیشده؟
پشت سرش خاله لیلا خاله سهیلا و زن دایی تکرار کردن
_چیشده
احسان و راضیه با لبهای خندون وارد شدن و با دیدن عامر خان خنده رو لبهاشون ماسید
مامان مهری به آرومی از جا بلند شد رفت سمت دایی محسن
_هر چی عامر میگه من راضیم محسن
_چیشده مامان مهری؟
احسان عصبانی بود با دیدن عامر خان
رفت جلوی پای مامان ملیحه زانو زد
_چی میخوای مگه دردت تو جونم؟
مامان لرزید
_چی میگه مگه عامرخان؟؟
چرا دایی حدس نزده بود
احسان بلند شد با صدای بلند تری گفت
_چی میخواد مگه عامرخان؟
عامرخان خودش به حرف اومد
_چیزی که ۳۰ سال پیش خواستم ولی جواب مثبت نشد که بشنوم
مامان لرزید
احسان عصبی شد رفت سمت عامر خان
_چی میخوای عامر خان؟
عامر خان با لحن دوستانه ای گفت
_چیزی که ۳۰ سال پیش نذاشتن که بشه؟
احسان داشت دیوونه میشد دوباره رفت کنار پای مامان نشست
_چی میخوای دردت به جونم؟
مامان به زور لب باز کرد
_با .. باید به من میگفتین
_چیو میگفتن؟
من دل زدم به دریا جواب دادم
_که مامان دلش نمیخواسته خون بس نادر بشه که مامان دلش با عامر خان بوده که تو این دوتا عمارت عشق ممنوعه
صدام رفته بود بالا و حتما به گوش مهدی رسیده بود که کنج دیوار دست به جیب نظاره گر معرکه بود
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
@refaghat_ta_shahadat - •| حسینطاهــری |•.mp3
10.52M
[🖤🍃]
.
.
آهـ مـآدر..!!
「نشون نداره مادرم ،
منم نشون نمیخوام..」
.
#فاطمیه
#باهمگوشبدیم:)
.
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت400 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت401
#نویسنده_سیین_باقری
حتی بغض چسبیده به ته گلوی من هم نتونست احسانو آروم کنه با عصبانیت بیشتری از جا بلند اومد سمتم
_عشق اگه درست انتخاب بشه ممنوعه نمیشه
دلم جواب دادن میخواست در حضور همه میخواستم جواب داداشمو بدم چرا همیشه من باید سکوت میکردم
_عشق درست چیه داداشی اینکه دخترو مردم رو به اجباری بکشی بالا؟
دستشو برد بالا که بکوبه تو صورتم صدای هییین مامان مانع شد
_راضیه خاطر خواهم بوده
ابروی بالا رفته از غرور خاله سهیلا دلمو چزوند
_هرکی خاطر خواه نیست چی باید مجبورش کنن؟؟
چرا باید الان ایلزاد سر میرسید چرا در اون خراب شده باز بود زن دایی رفت به استقبالش
_هرچی مصلحت بگه همونه الهه زبون درازی نکن
مامان بلند شد تا دعوای خانوادگیمون تکمیل بشه
_غلط کرد مصلحتی که بخواد منو سیاه بخت کنه و دخترمو آرزو به دل
گوشه چشمم سمت ایلزاد بود دوست نداشتم جلوش این حرفا زده بشه
احسان پوزخند زد و گفت
_مبارکه ملیحه خانم
قطره های اشک مامان پی در پی میریخت توصورتش
_بس کن احسان تا کی بهت فرصت بدم که دور برنداری
_دایی دلم نمیخواد سال بابا نگذشته مامانمو شوهر بدم به دشمن
بیچاره عامر خان
_بی چشم و رویی نکن پسر عامر هیچوقت دشمن نبوده
_دشمن نبوده که بچه خواهرشو از چنگش در اووردین؟
وای احسان خدا ذلیلت کنه تا اینجوری نگی حرفای تلخ حقیقت رو
_مهدی اگر با ما اومد تهران ...
زن دایی چونه اش میلرزید دایی نذاشت ادامه بده
_پس خوب گوش کن و حرفتو بهم دشمنی اگه باشه ما با عامر داشتیم مردونگی کرده پاسخ نداده فهمیدی پسر؟
احسان پوزخندی زد دستاشو از هم جدا کرد
_بفرمایید ریش و قیچی دستتون خوش باشی مامان بدون پسرت
مهلت نداد کسی حرفی بزنه رفت بیرون و راضیه هم پشت سرش
خاله سهیلا باز هم طعنه زد
_چه ارزشی داره ادم پسرشو برنجونه واااا
مامان با گریه گفت
_من پسرمو نمیرنجونم بهتر از هرکسی هم رگ خوابشو بلدم ولی میخوام بدونم یه عمر تو بغل مردی خوابیدی که ازش متنفر بودی؟
رفت سمت خاله سهیلا
_یه عمر حسرت یه عشق به ثمر ننشسته رو خوردی که طعنه میزنی به دل صاب مرده ی من؟
شوهر خاله سهیلا همیشه مردونگی خرجمون کرده
_سهیلا به خدای احد و واحد بخوای این طعنه و کنایه زدن هاتو به دل بیچاره ی ملیحه ادامه بدی ولت میکنم میرم
خاله سهیلا ایشی گفت و رفت تو اتاق دوباره دور افتاد به عامر خان
_من سر حرفم هستم
مهدی این بار تکیه اش رو از دیوار برداشت اومد جلوتر
_دایی تو این عمارت عشق ممنوعه ولی امیدوارم حاصل جنگیدنات لبخند روی لبهات باشه نه غم کنج دلت
برای اولین بار اعتراف کرد که چقدر تلخه از این اتفاقایی که افتاده بینمون و لاینحل ترین مسئله دنیا بنظر میرسه
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
#آخ_مادر 🖤
مــــادر هر که زمین خورده
فقط می داند..
که چرا قـوت زانوی حسن
کم شده بود...
#ایام_فاطمیه🥀
#شهادت_حضرت_زهرا_س🥀
#تسلیت_باد🥀
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2