eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نبض آرام دقایق در مدار لحظه ها آنچنان قلبی ڪه عاشق میشود ؛ او میزند💞 لذتی بالاتر از عشقی که دادے نیست نیست از تو اے آرام جانم! مهربانی می وزد♥️ 🌿 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
{°~😌✨~°} چادرت مےتواند قشنگترین سر خط خبر ها باشد🌻 وقتے طُ میتوانے قشنگترین تیترِ دیدن خـدا باشے🌸 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
مرگِ بستر براۍ ما ننگ است🥀 بگذریم از جَھـ💚ـان به سادگے ما یڪۍ نه، هزارها هستیم🕊 ڪُلّنا قاسـ🌹ـم سلیـ🌷ـمانے کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت398 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) اخرین روزهای تعطیلی داشت سپری میشد و اهالی عمارت همچنان دل نمیکندن از مامان مهری و دوست داشتن بیشتر بمونن روز دوازدهم بود و فقط فردا رو وقت داشتیم تا همه باهم باشیم بعدش هرکسی میرفت سر کار و زندگی خودش تا تعطیلات بعدی خبری از این دور همی ها نبود نزدیک به غروب بود که رضا یا الله گویان وارد اندرونی شد من و سپیده و فورا خودمونو جمع و جور کردیم مامان از اشپزخونه سرک کشید و پرسید _کیه رضا انقدر یا الله یا الله میکنی دایی محسن و بقیه رفته بودن باغهای اطراف تفریح فقط ما چند نفر خونه بودیم و مامان مهری رضا جواب داد _مهمون داریم شیرین عسل صدای عامرخان رو از پشت چارچوب در هم شناختم که گفت _خودتو مسخره کن پسر همزمان با صدای عامر خان صدای شکسته شدن لیوان شیشه ای از اشپزخونه هم بلند شد و این یعنی دستای مامان لرزیده مامان مهری با کمک دسته صندلی از جا بلند شد و زیر لب زمزمه کرد _یا ارحم الراحمین رفت به استقبال عامرخان _سلام پهلوون مرد عامرخان انگا روح تازه ای گرفته بود از دیدن مامان مهری با تواضع سرشو خم کرد _اگر بگم اندازه ی مادرم خدابیامرزم شمارو دوست دارم دروغ گفتم چون علاقه ی قلبیم به شما خیلی بیشتره سلام خانم بزرگ مامان مهری هم که از این تعریف عامرخان سر ذوق اومده بود جواب داد _زنده باشی پسرم مهر تو همیشه شامل حال ما بوده بفرما جانم زودتر منتظرت بودم عامر خان در حالیکه میومد سمت صندلی ها جواب داد _کم سعادت بودم خانم بزرگ و البته کلنجار رفتم با خودم تا رسیدم به اینجا نرسیده به من و سپیده طعنه زد _بی خداحافظ رفتی باباجان دوست داشتم زمین دهن باز کنه و تمام منو به یک باره فرو ببره _بی حرمتی کردم عامر خان ببخشید به بزرگیتون _سلامت باشی بابا هرکسی اختیار دار امور خودشه ما راهنما بودیم بالاخره نشستن و شروع صحبتهاشون از قدیم تا زمانیکه مامان با سینی شربت از اشپزخونه بیرون اومد عامرخان قیام کرد جلوی پای مامان _سلام خانم کوچیک مامان هنوزم بلبل زبون بود برای عامرخان _گذشت زمان شاه و گدا عامر خان هنوز میگین خانم کوچیک؟ _ارباب همیشه اربابه ملیحه خانم مامان با تیزهوشی گفت _رعیت همیشه رعیت نمیمونه عامر خان رضا معترض شد _یعنی قرار تا اخر شب با هم کلکل کنید؟ خاله شربت نمیدی بهمون؟ عامر خان با خنده سرجاش قرار گرفت و مامان سینی شربت رو گذاشت روی میز بی هدف دور خودش میچرخید _ملیحه جان بشین مادر من از دل مادرم خبر داشتم اروم نمیگرفت در برابر مردی که سالها منتظرش بوده _گویا باید صبر کنم تا محسن بیاد و حرفم رو بزنم مامان مهری پرسید _از محسن شنوا ترم عامر خان مادر بودی دیگه از دل دخترش خبر داشت _تاج سرین شما میترسم بی ادبی بشه مامان مهری ابرو بالا داد _نه در حضور من حق داشت مامان مهری از اومدن احسان بترسه _اجازه میخوام به زبون بیارم حرفیو که بیشتر از ۳۰ ساله تو دلم مونده و موهامو سفید کرده _کوتاهی کردی اگه به زبون نیاووردی _صادق خان نیست نمیشه بعضی حرفارو به زبون اوورد مامان مهری دلش گِلِگی میخواست انگار _شنُفتم از صادق خدابیامرز _پس چرا میگین کوتاهی کردم مامان با صدای لرزونی گفت _چی شنیدین از بابام مامان مهری؟ مامان مهری سکوت کرد _قراری بوده بین منو صادق خان نیازی به بازگو شدن نداره خانم کوچیک مامان طاقتش کم یود _چیشده میگم که به من نگفتین اینهمه سال؟ مامان مهری ساکت بود و عامر خان کلافه کاش میگفتن تا گره از غم مامان باز بشه 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت399 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) مامان مهری همونطور که زل زده بود به دیوار با صدای گرفته ای که نشون از خستگی به دوش کشیدن این راز بود لب باز کرد _عامر خان گفت خواسته اش رو ملیحه بابا ازش خواست سکوت کنه _چی .. چی میگین مامان؟ _عامر بعد از جشن عقد عقیله و مهدی روزی که رفته بودن شکار خواسته اش رو مطرح کرده بوده بار اول بابات موافق بوده تا وقتی مسئله ی زمین رعیت پیش میاد _من به صادق خان گفتم نوکرتم هستم ولی دلم گیره به دخترت خوشحال شد گفت خواهرت عروسه عمارته تو لیاقت دامادی منو داری گفت به ملیحه میگه گفت خیالم راحت باشه ولی دقیقا همون روزا مشکل زمینا تمرکز ازش گرفته بود و یادش رفت _مامان عامر درست میگه؟؟ مامان مهری سرشو تکون داد و پر غصه جواب داد _همش درسته مادر منو پدرت یه عمر شرمنده ی روت بودیم ولی گفتنش هم فرقی نمیکرد چون جمشید تورو انتخاب کرده بودی خون بس مامان وا رفته و بیحال نشست روی زمین _کاش میگفتین بهم کاش میگفتین بهم تا نمونم تو برزخ _ملیحه من راضی بودم مامان عصبانی شد _رضایت شما به تنهایی ملاک نبود عامرخان _بهرحال من راضی بودم که صادق خان هرکاری صلاح دونستن انجام بدن با اومدن دایی محسن فرصت نشد مامان ادامه حرفاشو بگه دایی محسن با تعجب به جمعی که عین کشتی شکست خورده نشسته بودن _چیشده؟ پشت سرش خاله لیلا خاله سهیلا و زن دایی تکرار کردن _چیشده احسان و راضیه با لبهای خندون وارد شدن و با دیدن عامر خان خنده رو لبهاشون ماسید مامان مهری به آرومی از جا بلند شد رفت سمت دایی محسن _هر چی عامر میگه من راضیم محسن _چیشده مامان مهری؟ احسان عصبانی بود با دیدن عامر خان رفت جلوی پای مامان ملیحه زانو زد _چی میخوای مگه دردت تو جونم؟ مامان لرزید _چی میگه مگه عامرخان؟؟ چرا دایی حدس نزده بود احسان بلند شد با صدای بلند تری گفت _چی میخواد مگه عامرخان؟ عامرخان خودش به حرف اومد _چیزی که ۳۰ سال پیش خواستم ولی جواب مثبت نشد که بشنوم مامان لرزید احسان عصبی شد رفت سمت عامر خان _چی میخوای عامر خان؟ عامر خان با لحن دوستانه ای گفت _چیزی که ۳۰ سال پیش نذاشتن که بشه؟ احسان داشت دیوونه میشد دوباره رفت کنار پای مامان نشست _چی میخوای دردت به جونم؟ مامان به زور لب باز کرد _با .. باید به من میگفتین _چیو میگفتن؟ من دل زدم به دریا جواب دادم _که مامان دلش نمیخواسته خون بس نادر بشه که مامان دلش با عامر خان بوده که تو این دوتا عمارت عشق ممنوعه صدام رفته بود بالا و حتما به گوش مهدی رسیده بود که کنج دیوار دست به جیب نظاره گر معرکه بود 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
||✨بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمن‌الرَّحیم🧿🦋|| ||✨روزتون‌بخیر😍✋🏻|| ||✨سلام❤️||
@refaghat_ta_shahadat - •‌| حسین‌‌طاهــری |•.mp3
10.52M
[🖤🍃] . . آهـ‌ مـآدر..!! 「نشون‌ نداره مادرم ، منم نشون نمیخوام..」 . :) . کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت400 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) حتی بغض چسبیده به ته گلوی من هم نتونست احسانو آروم کنه با عصبانیت بیشتری از جا بلند اومد سمتم _عشق اگه درست انتخاب بشه ممنوعه نمیشه دلم جواب دادن میخواست در حضور همه میخواستم جواب داداشمو بدم چرا همیشه من باید سکوت میکردم _عشق درست چیه داداشی اینکه دخترو مردم رو به اجباری بکشی بالا؟ دستشو برد بالا که بکوبه تو صورتم صدای هییین مامان مانع شد _راضیه خاطر خواهم بوده ابروی بالا رفته از غرور خاله سهیلا دلمو چزوند _هرکی خاطر خواه نیست چی باید مجبورش کنن؟؟ چرا باید الان ایلزاد سر میرسید چرا در اون خراب شده باز بود زن دایی رفت به استقبالش _هرچی مصلحت بگه همونه الهه زبون درازی نکن مامان بلند شد تا دعوای خانوادگیمون تکمیل بشه _غلط کرد مصلحتی که بخواد منو سیاه بخت کنه و دخترمو آرزو به دل گوشه چشمم سمت ایلزاد بود دوست نداشتم جلوش این حرفا زده بشه احسان پوزخند زد و گفت _مبارکه ملیحه خانم قطره های اشک مامان پی در پی میریخت توصورتش _بس کن احسان تا کی بهت فرصت بدم که دور برنداری _دایی دلم نمیخواد سال بابا نگذشته مامانمو شوهر بدم به دشمن بیچاره عامر خان _بی چشم و رویی نکن پسر عامر هیچوقت دشمن نبوده _دشمن نبوده که بچه خواهرشو از چنگش در اووردین؟ وای احسان خدا ذلیلت کنه تا اینجوری نگی حرفای تلخ حقیقت رو _مهدی اگر با ما اومد تهران ... زن دایی چونه اش میلرزید دایی نذاشت ادامه بده _پس خوب گوش کن و حرفتو بهم دشمنی اگه باشه ما با عامر داشتیم مردونگی کرده پاسخ نداده فهمیدی پسر؟ احسان پوزخندی زد دستاشو از هم جدا کرد _بفرمایید ریش و قیچی دستتون خوش باشی مامان بدون پسرت مهلت نداد کسی حرفی بزنه رفت بیرون و راضیه هم پشت سرش خاله سهیلا باز هم طعنه زد _چه ارزشی داره ادم پسرشو برنجونه واااا مامان با گریه گفت _من پسرمو نمیرنجونم بهتر از هرکسی هم رگ خوابشو بلدم ولی میخوام بدونم یه عمر تو بغل مردی خوابیدی که ازش متنفر بودی؟ رفت سمت خاله سهیلا _یه عمر حسرت یه عشق به ثمر ننشسته رو خوردی که طعنه میزنی به دل صاب مرده ی من؟ شوهر خاله سهیلا همیشه مردونگی خرجمون کرده _سهیلا به خدای احد و واحد بخوای این طعنه و کنایه زدن هاتو به دل بیچاره ی ملیحه ادامه بدی ولت میکنم میرم خاله سهیلا ایشی گفت و رفت تو اتاق دوباره دور افتاد به عامر خان _من سر حرفم هستم مهدی این بار تکیه اش رو از دیوار برداشت اومد جلوتر _دایی تو این عمارت عشق ممنوعه ولی امیدوارم حاصل جنگیدنات لبخند روی لبهات باشه نه غم کنج دلت‌ برای اولین بار اعتراف کرد که چقدر تلخه از این اتفاقایی که افتاده بینمون و لاینحل ترین مسئله دنیا بنظر میرسه 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
🖤 مــــادر هر که زمین خورده فقط می داند.. که چرا قـوت زانوی حسن کم شده بود... 🥀 🥀 🥀 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا