#حرفحقـ🙂✋🏼
+پروفایل ؟!
-حسینۍ
+بیو ؟!
-حسینۍ
+تمگوشی ؟!
-حسینۍ
+تیپوقیافه ؟!
-حسینۍ
+ڪانال؟
-حسینۍ
+دلتچی ؟!
و...💔
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
#گـرفتـارم...
و
#دربنـد...
و
#خستـه...
نـگـاهم بـه #عکستـان کـه می افتـد، #خستـگی و #نـاامیـدی پـر میکشد...
احسـاس میکنـم بـه خـاطـر #آرامش نـگـاه صـاحب ایـن عـکس هنـوز #صـدایـم بـه آسمـانهـا میـرسـد😢💔
#شهـدا_گـاهی_نـگـاهی
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
#یلدای_گرم
📌زحمت انتشار باشما
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
#پـآییز چمدانش را بستہ
انتهاے جاده ے آذر
بہ انتظار نشستہ است..
نگاهش ابرے ، ردّ پاهایش خیس
و کولہ بارش لبریز
از این همہ برگے کہ
از درختان تکانده است..🍂♥️
حآلِ دلتـون خوݕ
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🌿✋🏻^^
رگ و ࢪیشهـ ام،سبز است و
در پۍِ جوانهـ زدݩ!☘
#پروفایل 🎨
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
پیامبر اکرم(ص):
❤براى هر حاجتى كه داريد، حتى اگر بند كفش باشد، دست خواهش به سوى #خداوند عز و جل دراز كنيد؛ زيرا تا او آن را آسان نگرداند، آسان (برآورده) نشود.🌹
📚
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت321 #نویسنده_سیین_باقری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنویسید، غمهاتون رو بنویسید
شاید حالتون رو خوب نکنه
اما نویسنده خوبی میشید :)
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
#wallpaper | #story
هرڪسے پـیر شۅد از بَرۅ رو مےافتد
پیــر میخانہ ےمآ اشرفــ مخݪۅقاٺ است♥️🤞🏼
#رهبرانه •🕊•
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت321 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت322
#نویسنده_سیین_باقری
سرشو چسبوند به سینه ام و نالید
_کم کم همه باورشون شده بود محسن قصد خیر داره میخواد بیوه ی برادرش بی سر و صاحاب نمونه صادق خان گفت هرموقع پروانه راضی شد منم مشکلی ندارم
پیراهنم رو توی مشتش فشرد
_چی میتونستم بگم منکه بچه دار نمیشدم حداقل اینجوری محسن بابا میشد
وقتی برگشت تو چشمام نگاه کرد بهش اطمینان دادم که مشکلی ندارم اون شب عقیله عین ابر بهار گریه میکرد
شوهرشو تازه گرفته بودن باید با برادرشوهر محرم میشد سخت بود مادر سخت بود نمیشد
دستی به سرش کشیدم
_مامان برام از کشته شدن بابام بگین
سرشو بلند کرد و بدون اینکه نگاهم کنه گفت
_دورت بگردم بذار عقیله برات بگه من با خودم عهد کردم پا برهنه نیام تو خاطرات گذشته ی خانواده ی صبرایی با خودم عهد کردم سکوت کنم و لب باز نکنم
چادرشو مرتب کرد
_امروزم اگه دلم پر شد حرفی زدم از کنایه ی سهیلا دلم سوخت مامان جان وگرنه من اهل گله و شکایت نیستم
دستشو آووردم بالا پشت دستشو بوسیدم
_میدونم عزیزم
_عقیله خیلی ماهه مامان جان خیلی خانومه من شرمنده ی روشم که تورو قبول کردم
ته دلم خالی شد
_یعنی بزور قبولم کردین؟
دستپاچه شد
_کور شم اگه اینجوری باشه تو تمام زندگی منی دورت بگردم منظورم چیز دیگه ای بود
لبخندی زدم
_عقیله که مخالفت کرد محسن افتاد رو دور لج هرروز دو وعده تورو میاوورد به اجبار میگفت شیرت بدم انقدر این کارو تکرار که وابسته ات شدم
چهل بابات نگذشته بهونه کرد که تهران کار پیدا کرده میخواد بره تهران مهدی هم که پروانه عادت کرده باهامون میاد عقیله رو تحت فشار قرار داد یا بیاد باهامون یا با تو خداحافظی کنه صادق خان هم که بعد از مهدی امیدی به سیاه کمر نداشت گفت جمع میکنه میره تهران عقیله میموند و یه سنگ قبر
برگشت تو صورتم نگاه کرد
_التماس کردیم گفتیم بیخیال شو نشد عقیله به پاش افتاد نشد اخر سر هم عقیله گفت قیم مهدی شمایین ببرینش ولی من نمیام هووی زن جوونی که تو غربت مونده بشم فقط لحظه اخری اومد در اغوشت گرفت و نالید مواظبت باشم
دست روی شونه ام گذاشت
_باور کن من بهش گفتم طلاق میگیرم میرم تو بیا برو پیش بچه ات قبول نکرد من گفتم طلاق میگیرم کسی گوش نداد و زن بیچاره رو تو شهر غریب تنها گذاشتن
نفس گرفت
_بمیرم برای دلت که هی طعنه میخوره آقایی میکنی جواب نمیدی بمیرم مادر
_نگو اینجوری مامان دلم میگیره
لبخند تلخی زدم
_سرنوشت اینو خواسته من گله ای ندارم ازت
آهسته گفت
_باباتو ببخش و اجازه بده بره عقیله رو ببینه عذاب وجدان داره پیرش میکنه
قبل از اینکه بتونم جوابشو بدم گوشیم زنگ خورد با اخم نگاه کردم ببینم کیه رضا بود
_الو
با شتاب گفت
_خودتونو برسونید بالا زودی
نفهمیدم چجوری به مامان گفتم پاشه هر دو دویدیم سمت بیمارستان و بابابزرگی که امیدی به موندنش نبود
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت322 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت323
#نویسنده_سیین_باقری
وقتی رسیدیم پشت در اتاق که مامان مهری سر خورده بود کف راهرو
بابامحسن روی زانو سقوط کرده بود رضا در حال نفس نفس زدن و شوک وارد کردن به سینه بابابزرگ و بقیه هم هرکدوم یه طرفی زاری و شیون میکردن
قلبم داشت پاره پاره میشد بابابزرگ برای من سایه ی پدری بود که نداشتم
بابابزرگ برای من پناه روزای سختم بود
پذیرش نبودنش از زهر تلخ تر و از سم کشنده تر بود
اولین بار بود میدیدم بابا محسن کمر خم کرده دربرابر مصیبتی
اولین بار بود میدیدم که تظاهر نمیکنه به اینکه همه چی خوبه
اولین بار بود دونه های درشت اشک روی صورت و محاسنش میدیدم
اولین بار بود فریاد رضا و اشک احسان رو میدیدم
اولین بار بود هق هق بلند مامان مهری رو میدیدم
اولین بار بود بی پناه افتاده بود کنج دیوار و زیر لب صادقشو صدا میزد
غم الهه سنگین بود برای بابابزرگ سنگین تر
دختر جوونشو خون بس مرد مست و پاپتی کرده بود که هیچ تمایلی بهش نداشت
پسر رشیدشو داده بود سر قتلی که غیر عمد بود و در حمایت از مردم مظلوم بود
غم الهه طاقتشو بریده بود نه الان که فرار کرده بود بلکه روزیکه جمشید زنگ زد عمارت و با پوزخند کارد زد به دلش که الهه سهم عمارت وفایی بوده و میمونه
روزیکه نتونست کاری بکنه و دوباره قد خم کرد جلوی ظلم جمشید خانی که خدا بهش فرصت ستمگری میداد
بابابزرگ خیلی وقت بود که نفس آخرشو کشیده بود ما نمیدونستیم
رضا از اون اتاق لعنتی اومد بیرون و بدون معطلی رفت تو آغوش عمه ملیحه و باهم زار زار اشک ریختن و مرثیه خوندن
مامان پروانه دلش دریا بود کنار بابا محسن نشسته بود و پا به پاش اشک میریخت
احسان و راضیه و عمه سهیلا و لیلا هر کدوم جایی بودن و زاری میکردن
چقدر بی پناه بودم هر طرفی نگاه میکردم آغوشی نبود تا بهش پناه ببرم
بی انصافی بود در حضور پروانه آرزو کنم ولی دلم کمی عقیله رو خواست و آرامش کلبه ی کوچک و گرمش
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞