eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
15.4هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
39 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ داروهام رو خوردم و کمی استراحت کردم که با صدای گوشی از خواب بیدار شدم تا جواب بدم قطع شد،تماس رو نگاه کردم، از طرف سحره. دوباره شماره ش رو گرفتم بعداز سومین بوق جواب داد - الو -الو سلام، خوبی سحر؟ شرمنده خواب بودم - سلام عزیزم، خوبم، زنگ زدم بگم الان منتظر من نباشی، میرم خونمون.. شب که حمید اومد خونمون شام، همراهش میام بهت توضیح میدم چی شد. - باشه گلم، سلام برسون، شب منتظرتم خداحافظ. تماس رو قطع کردم و با چشم دنبال مامان گشتم، خانم جون کنارم دراز کشیده بود، با صدای من بیدار شد و نشست... - بیدار شدی عزیزم؟ - اره، مامان کجاست؟ - رفت مغازه یه مقدار وسایل بخره الان میاد. خوابیدن برام خسته کننده شده، بلند شدم و به آشپزخونه رفتم، کتری رو پر آب کردم و روی شعله ی گاز گذاشتم. دوباره دراز کشیدم و بی حوصله کانالهای تلویزیون رو عوض کردم. تلویزیون رو خاموش کردم و از فرصت پیش اومده استفاده کردم تا تنهایی باخانم جون صحبت کنم. نزدیک خانم جون نشستم و با دیدنم لبخندی زد و پرسید - چرا حوصله نداری دخترم؟ چشم هام رو به زمین دوختم و با انگشتای دستم بازی کردم. - نمیدونم خانم جون، امروز جلسه داشتیم، دلم میخواست منم میرفتم و مسئولیتی قبول می کردم تا برای زائرین امام رضا علیه السلام خدمتی بکنم، اما انگار توفیق نداشتم. حلقه اشک جلوی دیدم رو گرفت، نگاهش کردم و گفتم - خانم جون نکنه از چشمشون افتادم؟ این همه بلا که سرم میاد، برا چیه؟ خانم جون که تا الان با محبت نگاهم میکرد قطره ی اشکی که روی گونه م ریخت رو پاک کرد و جواب داد - دختر گلم، هیچ وقت خدا بنده هاش رو رها نمیکنه. همین که دکتر گفت مسافرت برات ضرر داره و نمیتونی زیارت بری، خدا چیکار کرد؟ تو دل علی آقا انداخت که به دکتر بگه اجازه بده مسافرت بری و خودش به عنوان دکترت مراقبته!! درسته؟ هر اتفاقی که برای ما میفته حکمتی داره، همین که تو کوه خضر مچت در رفت، خدا کمکت کرد زیاد درد نکشی و دکتری پیش ما بود که اونو جا انداخت، میخوای بازم بگم؟ یا قضیه ی مهسا اون میخواست با اون پیامی که با گوشی تو به خودش فرستاده بود نقشه ی خودش رو جلو ببره ولی سحر اونجا بود و دیده بود، تونست بی گناهی تو رو ثابت کنه! این یعنی اینکه خدا دوست داره و همه جا هوات رو داره. هیچ وقت فکر نکن اینا همش بلاست شاید خیریتی توش هست. گاهی وقتا میگن چرا خدا نعمتی رو از ما میگیره، درحالی که حواسمون نیست وقتی نعمتی رو میگیره یه چیزی،بهتر از اون بهمون میده! شاید تو سعید رو از دست دادی ولی اگه صبر کنی میبینی که خدا یکی بهتر از اون رو سر راهت قراره میده. به حرف های خانم جون فکر کردم حق با اونه، من از لطف های خدا تو زندگیم غافل بودم، همه جا دستم رو گرفت. کار ما بنده ها همینه همیشه قسمت خالی لیوان رو میبینیم و از قسمت پرش غافلیم. - به چی فکر میکنی؟ - حق با شماست، حالا که فکر میکنم واقعا همه جا دستگیرم بوده، از همه مهمتر این که مشهدم جور شد ولی....ولی دلم میخواد اونجا خدمت کنم و از خادمای امام رضا علیه السلام باشم. - نگران اونم نباش، خودشون کمکت میکنن. تو دعوت شده ای زهرا! یا به عنوان مهمونشون هستی یا خادم، مهم اینه که میخوای بری پابوسش. بغض توی گلوم گیر کرد اما خوشحالم که خدا یکی مثل خانم جون رو بهم داده که هر وقت حرف میزنم، خیلی چیزا یاد میگیرم. آب کتری جوش اومده روی شعله ی گاز میریخت، خواستم بلند شم که خانم جون گفت - تو استراحت کن من میرم - نه شما بشینین حالم خوبه،خودم میرم. اینجوری اذیت میشم و حوصله م سر میره. به آشپزخونه رفتم و چایی دم کردم. 🔴کل رمان تو وی ای پی با 1566پارت آماده ست، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. 🔹کپی پیگرد قانونی و الهی داره، رمان رو برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ . در مسجد باز بود، با دیدن خانم رثایی که از ماشینشون پیاده میشد با خوشحالی به سرعت قدم هام اضافه کردم و نزدیکش که رسیدم سلام دادم. جوابم رو به گرمی داد و هر دو وارد مسجد شدیم‌ چند نفری از بچه ها اومده بودن و سراغ سحر رو گرفتن و گفتم که شرایطش جور نبود بیاد به درخواست استاد دعای فرج رو خوندم تا صحبتاش رو شروع کنه. با بسم اللهی شروع کرد و گفت - خب دخترای گلم امیدوارم این مدت که کلاس نبودین تونسته باشین برای حضرت خدمتی بکنین... خدارو هزار مرتبه شکر که دوباره توفیق شد و عمری بود تا کلاس رو تشکیل بدیم. اما چون ماشاءالله قراره چند نفرتون برین سر خونه زندگیتون و خانم خونه باشین، مسئولیت های زیادی گردنتونه، میخوام امروز مباحثی که مارو به حضرت نزدیک میکنه بگم همه خوشحال بهم نگاه کردیم استاد ادامه داد - بچه ها ان شاءالله رفتین سر خونه زندگیتون، با توکل به خدا و توسل به اهل بیت یه زندگی رو شروع کنین که مورد پسند اهل بیت باشه! هر کاری که میخواین انجام بدین از غذا پختن بگیر تا هر کار دیگه ای که میخواین بکنین به نیابت از امام زمان علیه السلام باشه، تو خونه ت داری جارو میکشی بگو‌ یاصاحب الزمان ، داری غذا میپزی ذکر بگو، اینا همشون برکت میده به زندگی! اما یه کاری هم که خودم انجام دادم بهتون بگم، هفته پیش که با استاد رفته بودیم بیرون یه پرچم اللهم عجل لولیک الفرج چشمم رو گرفت، خریدم و به سر در خونه زدیم! شمام حتما اینکارو بکنین هر دعایی که به خونه میزنین نوری با خودش داره و زندگیتون رو پر برکت میکنه! مریم گفت - استاد حتما امروز رفتنی میخرم. استاد لبخندی زد و ادامه داد - سعی کنین زندگیتون امام زمانی باشه، خودتونو به حضرت وصل کنین. خدایی نکرده نذارین پای ماهواره به خونتون باز بشه، خدا میدونه که کم کم برکت رو از زندگیتون میبره! دخترای گلم سعی کنین تو زندگی اخلاق و رفتار و منشتون طوری باشه که وقتی حضرت نگاه کرد لبخند روی لبش بیاد و براتون دعای خیر بکنه. بعد از این حرف اهی کشید و گفت - اما یه مطلب مهمم هست که چند روزیه فکرم خیلی خرابه و متاسفانه خیلیامون حواسمون نیست با دقت به حرفای استاد گوش میکردم ببینم چی میخواد بگه که گفت - بچه ها حواستون به دورو برتون باشه! سعی کنین وقتی با خانواده بیرون رفتین اصلا و ابدا جاهایی که میبینین تو پیاده رو ها میزو صندلی گذاشتن چیزی نخورین! دخترای گلم میدونم اینکارو شماها نمیکنین ولی خواهش میکنم حواستون باشه اگه از دوستان و اشنایانتون میرن بگین بیرون نخورن صغری گفت - ما که خیلی بیرون غذا نمیخوریم ولی میشه علتشو بگین؟ - پریشب که داشتیم میرفتیم دیدم یه عده نشستن و بی توجه به اطرافشون دارن کباب میخورن چند متر اونطرف‌تر چشمم به یه خانم و دوتا بچه ش افتاد، از نوع لباس پوشیدنشون میشد فهمید اصلا وضع مالی خوبی ندارن!! اشک تو چشمای استاد حلقه زد و گفت - مبادا مدیون همچین ادمایی بشیم، این کارمون دل حضرت رو به درد میاره، همونطور که تو احادیث اومده حضرت تا زمانی که یک فقیر گرسنه باشه غذا نمیخوره! اونوقت ما با خیال راحت میشینیم و جلوی چشم دیگران، خصوصا فقرا غذا میخوریم. اگه واقعا میخوایم امام زمانی باشیم باید حواسمون به تمام کارایی که انجام میدیم باشه خدا نکنه فقط ادعای دوست داشتن حضرت رو بکنیم و با کارهامون دل نازنینشون رو به درد بیاریم. یکی از بچه ها گفت - استاد چند روز پیش داشتم از خیابون رد میشدم، دیدم یه دختر کوچیکی تو پیاده رو نشسته و داره لیف و از اینجور چیزا میفروشه. خواستم از کنارش رد بشم صدام کرد، برگشتم ببینم چیکارم داره گفت خانم میشه برام از اون سیب زمینی سوخاریا بگیرین، نگاهی به مغازه ی بغلی کردم، با اینکه پولم کم بود اما دلم نیومد دلشو بشکنم همونجا یادم افتاد سه شنبه ست و میتونم به نیابت از حضرت یه کار خیر بکنم.بهش گفتم: بیا بریم تو هرچی دوست داری بخرم گفت خجالت میکشم خلاصه رفتم و دختر رو به صاحب مغازه نشون دادم و سفارشش رو دادم. همین که هزینه رو حساب کرد،به دختره گفتم عوضش با دل پاکت برای سلامتی و ظهور امام زمان دعا کن. چقدر خوبه تو جمع بچه هایی هستم که همه دغدغه شون رضایت امام زمانه. دوباره حواسم رو به ادامه صحبتای استاد کردم چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌