eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
39 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
۹ دی ۱۴۰۳
۹ دی ۱۴۰۳
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
۹ دی ۱۴۰۳
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
۹ دی ۱۴۰۳
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ سفره رو جمع کردم و علی گفت - زهرا بیا باهم بریم خونه ی ما میخوام این خبر رو دوتامون بهشون بدیم نگاهی به بابا و مامان کردم، هر دو لبخند روی لبشون بود، باشه ای گفتم و سریع اماده شدم. از درحیاط که بیرون رفتیم، علی بدجور تو فکر رفته بود. کلید رو از جیبش بیرون آورد و داخل قفل چرخوند. دستش رو پشت کمرم گذاشت و وارد شدیم. از پله ها که بالا رفتیم در ورودی رو با یا اللهی باز کرد، یکی از اخلاقای خوبش همینه که وقتی وارد یه جایی میشه حتی اگه بدونه نامحرمی نیست با گفتن یاالله حضورشو خبر میده، وارد خونه شدیم و با دیدن چهارنفریشون که دور سفره نشسته بودن سلام دادیم.جوابمون رو به گرمی دادن، رو به مادرش گفتم - من بازم اومدم مامان حاج خانم با محبت نگاهم کرد - این چه حرفیه، اینجا خونه ی خودته دخترم، بیاین بشینین براتون غذا بکشم اشاره به قابلمه ی کوچک کنارش کرد و گفت - اینو برا تو ریخته بودم میخواستم علی اومد بدم بیاره، روزیت بوده اینجا بخوری! - دستتون درد نکنه من همین الان نهار خوردم علی یه بشقاب پلوخوری و یه خورشت خوری اورد و گفت - قورمه سبزیای مامان رو نخوری نصف عمرت برفناست، بیا زهرا...بیا بشین اگه نخوری به منم نمیچسبه خواستم بگم تو که تازه نهار خوردی، اما چشمکی زد و اشاره به مادرش کرد. با اینکه تو خونه هم خیلی نخوردم زیاد اشتها ندارم اما دلم نمیاد تعارف مادرش رو رد کنم. چادرم در درآوردم و کنار علی نشستم. علی کمی از خورشت روی برنج ریخت و گفت - وقتی غذا شریکیه، باید زود بخوری و الا هیچی نمیمونه ها، اول اتمام حجت بکنم که بعدا نگی نگفتی! بعد از گفتن این حرف چنان با ولع غذا رو میخورد تعجب کردم. مگه همین نیم ساعت پیش خونه مانهار نخورد، چند قاشق خوردم و تشکری کردم و کنار کشیدم. نهار که تموم شد سفره رو به کمک زینب جمع کردیم و ظرفارو شستیم، تو این فاصله علی قضیه ی فروش ماشین رو گفت و قرار شد سه روز دیگه برای قولنامه کردن خونه برن. زینب گفت - زهرا پاقدمت خیلی خیره، نمیدونی وقتی رفتی مامان چقدر قربون صدقه ت رفت. - مامان به من لطف داره با نشستن دستی روی شونه م به عقب برگشتم و با دیدن حاج خانم لبخندم پهن تر شد - جانم مامان کاری داشتین؟ صورتم رو بوسید و گفت - الهی دورت بگردم، علی گفت به خاطر ما قبول کردی عروسیتون ساده باشه. خدا ان شاءالله هرچی میخوای بهت بده، من و باباش اصلا راضی نبودیم - نگران نباشین مامان، من خودم از ته دل راضیم. الانم خیلی خوشحالم خونتون جور میشه. چند باری دست به شونه م زد و دعای خیر کرد.کارمون که تموم شد دستام رو خشک کردم علی به اپن تکیه داده و دستاش رو تو سینه ش قلاب کرده بود. کنارش رفتم و گفتم - تو چجوری تونستی بازم نهار بخوری؟ - اخه مامان چون میدونه قورمه سبزی دوست دارم به خاطرم از صبح بار گذاشته بود، دلم‌نیومد دلشو بشکنم. یه لحظه بیا بریم اتاق! همین احترام و مهربونیش، منو بیشتر بهش وابسته کرده. باشه ای گفتم و پشت سرش وارد اتاق شدم.در رو بست و به سمتم برگشت، عمیق تو چشمهام نگاه کرد - چیه تا حالا خانم به این خوشگلی و خوشتیپی ندیده بودی؟ کلافه به نظر میومد دستاش رو قاب صورتم کرد و گفت - زهرا این روزا با کارات خیلی شرمنده م کردی، میخواستم بهترین عروسی رو برات بگیرم اما... اما نشد دستش رو گرفتم و جواب دادم - من کاری رو که درست بود انجام دادم. به نظرت عاقلانه بود ماشین زیر پامون باشه، تو تالار عروسی بگیریم و ریخت و پاش کنیم ولی پدر و مادرت تو این سن پیری مستاجر بمونن؟ گاهی وقتا ماها اصل رو فدای فرع میکنیم، من با خدا و امام زمان معامله کردم و هیچ ناراحتی از این بابت ندارم. فقط یادت باشه ازت طلبکارم ابرویی بالا داد و گفت - چه طلبی؟ - مشهدِ ماه عسلم رو بهم بدهکاری، به این زودی یادت رفت؟ پیشونیم رو بوسید - تو جون بخواه، به روی دو چشمم. یه مشهد طلبت دستاش رو که قاب صورتم کرده بود با دو‌دستم گرفتم و بوسه ی ریزی روش زدم. با محبت نگاهش کردم و خداروشکر کردم که امروز یه کار خیر انجام دادیم. چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
۹ دی ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹ دی ۱۴۰۳
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
۹ دی ۱۴۰۳
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ تقریبا نزدیک ساعت چهار علی اماده شد بره بیمارستان، چادرم رو سر کردم و بعد از خداحافظی منو تا دم در رسوند و خودش رفت. مامان وسایل یخچال رو بیرون ریخته بود و تمیز میکرد، لباسام رو با یه تیشرت و شلوار فسفری عوض کردم و پیشش رفتم. قفسه های یخچال رو که در آورده بود داخل سینک گذاشتم و همونطور که می شستم به مامان گفتم - مامان میگم وقتی ما رفتیم بابا چیزی نگفت؟ - درباره چی؟ - همین اتفاقات امروز که علی گفت! - نه اتفاقا از کارت خوشش اومد، تو بهترین کار رو کردی همین که همسرت ببینه خانواده ش پیشت چقدر احترام و ارزش دارن و هواشون رو داری، محبتشم بهت زیاد میشه. - البته واقعا خانواده دوست داشتنی هستن، فقط میگما مامان برای مراسم کیارو دعوت کنیم؟ - بذار یه روز بریم خونشون با هم مشورت کنیم ببینیم اونا نظرشون چیه! باشه ای گفتم و بعد از شستن تمام قفسه ها، خشکشون کردم، داخل یخچال رو دستمال کشیدم و قفسه هارو سرجاشون انداختم. تمام وسایل رو داخلش چیدم و کارمون که تموم شد چند قاچ هندونه داخل بشقاب گذاشتم و کنار مامان که به پشتی تکیه داده بود نشستم. تازه میخواستم بخورم که گوشیم زنگ خورد با دیدن شماره ی ناشناس به فکر رفتم. تماس رو وصل کردم - الو سلام بفرمایید - سلام زهرا خانم حالت خوبه؟ چقدر این صدا آشناست، هرچی به مغزم فشار آوردم نتونستم بشناسم - ممنون ، شرمنده به جا نیاوردم - من مادر مهسام، ببخش مزاحم شدم دخترم - حالتون خوبه؟ خواهش میکنم مراحمید - میخواستم یه نیم ساعتی مزاحمت بشم، البته اگه اشکالی نداره - خواهش میکنم، منزل خودتونه تشریف بیارید. - پس من ساعت شش ونیم میام باشه ای گفتم و تماس رو قطع کردم - مامانِ مهسا بود ، گفت شش و نیم میاد اینجا - خیره ان شاءالله، زهرا جان میوه کمه، یه قاچ از هندونه بخور، بقیه ش رو نگه دار مادر مهسا اومد میاری باشه ای گفتم و اون یه قاچی که برداشته بودم بامامان نصف کردم. بقیه ش رو داخل یخچال گذاشتم. به اتاق رفتم و بعد از عوض کردن لباس و شونه کردن موهام به هال برگشتم. فکر بدجور درگیر شد، نکنه بعد از اون روز برای مهسا اتفاقی افتاده و حالش بد شده! زیر لب شروع به گفتن صلوات کردم و منتظر نشستم تامادرش بیاد. نگاهی به عقربه های ساعت کردم نمیدونم‌چرا وقتی منتظر یه چیزی باشی انگار باهات لج میکنن! سرم رو به پشتی تکیه دادم و چشمام رو بستم.انتظار واقعا سخته، انتظار برای دیدن دوست، انتظار نه ماه بارداری و دیدن بچه ای که باعشق مشتاق دیدنشی، انتظار دیدن همسر و خانواده وقتی سفر باشن ،اما... انگار یه چیزی مثل پتک به سرم خورد و تنم لرزید... اما سخت ترین انتظار...انتظار دیدن تنها منجی عالم خلقت امام زمانه! بیش از هزار و چهارصد ساله که شیعه ها منتظرشن، منتظر مهربونترین پدر، بهترین رفیق و همدم، تنها یار و مونس غریبا...کاش خیلی زود این غیبت و دوری تموم بشه! چچقدر دلم برات تنگ شده آقا...اصلا تو این دنیا لحظه به لحظه به هرچیزی که بخوای فکر کنی آخرش ختم به تو میشه! کاش میتونستم‌ببینمت،کاش خاک پاتو میبوسیدم. قطره ی اشکی ازروی گونه م سُر خورد و روی لباسم ریخت. صدای زنگ باعث شد چشمامو باز کنم. دستی به صورتم کشیدم و به سمت ایفون رفتم. چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
۹ دی ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹ دی ۱۴۰۳
🌹☘ 🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند: ✅هر شب یک بند رو در کانال میذارم 💠فراز سوم استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿 3- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ يَدْعُو لِي غَضَبَكَ أَوْ يُدْنِي مِنْ سَخَطِكَ أَوْ يَمِيلُ بِي إِلَى مَا نَهَيْتَنِي عَنْهُ أَوْ يَنْأَى بِي عَمَّا دَعَوْتَنِي إِلَيْهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند 3: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هرگناهی که مرا به سوی غضبت فرا میخواند؛ یا مرا به سوی خشمت نزدیک میسازد؛ یا مرا به سوی آنچه که نهی ام کرده ای می کشاند؛ یا از آنچه که مرا به سوی آن دعوت نموده ای دور می نماید؛ پس بر محمد و آلش درود فرست و این گونه گناهانم را بیامرز ای بهتری آمرزندگان. 💎خدایا به حق امیرالمؤمنین اگر گناهی از ما سرزده که چشمان مولامون پر از اشک‌شده ببخش و بیامرز 🤲 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
۹ دی ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹ دی ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰ دی ۱۴۰۳