♥️▪️شام غریبانِ امسال بدون تو
حقیقتا شام غریبان بود...
خداوند چہ سرّی در وجود تو بہ ودیعہ گذاشتہ بود کہ اینچنین عامل ثبات بودۍ و بال و پرزدن مظلومانہ ات تمام دلخوشۍهایمان را یکجا گرفت؟!
کہ وقتی تو نباشی؛
انگار هیچ کس نیست؟!...
#خیلی_دلتنگیم
#سلیمانیِ_ما
#علمدارِ_ما
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
[💜🍂]
•|آنان کہ خاک را بہ نظـر کیمیا کنند...
•|آیا بوَد
کہ گوشہ چشمے بہ ما کنند؟!♡
#صلۍاللهعلیکیااباعبدالله
❅ঊঈ✿🔘✿ঈঊ❅
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
#story♥️
#پای_کار_حسین
از میدان نبرد تا اطعام عزاداران...
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
Clip-Panahian-RisheHayeAshoora.mp3
2.06M
➕اگر ریشههای عاشورا را بررسی نکنیم ...
♥️ماجرای شیعیانی که نمیتوانند امام زمان را تحمل کنند!
#کلیپ_صوتی
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
•┈┈••✾•🍂♥️🍂•✾••┈┈•
♡یک عمر چشمان تو را باران نوشتند
در باغ سرخ لاله ات طوفان نوشتند
♡در کوچه و بازار شهر غصّه و غم
بند دلت را واژه ی عطشان نوشتند
•┈┈••✾•🍂♥️🍂•✾••┈┈•
🏴شـهـادٺ زینالعابدین حضرت علےبنالحسین امام سجــاد(ع) خدمت تمام شیعیان جـهـان و قلب نازنین امام زمان(عج) تسلیت🏴
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| #کلیپ
🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه
➕حاج محمود کریمی
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
♥️🍂|
قسمت این بود بال و پر نزنی
مرد بیمار خیمه ها باشی
حکمت این بود روی نی نروی
راوی رنج نینوا باشی
چقدر گریه کردی آقاجان
مژه هایت به زحمت افتادند
قمری قطعه قطعه را دیدی
ناله هایت به لکنت افتادند
سربریدند پیش چشمانت
دشتی از لاله و اقاقی را
پس گرفتید از یزید آخر
علم با شکوه ساقی را !؟
کربلا خاطرات تلخی داشت
ساربان را نمی بری از یاد
تا قیام ِ قیامت آقاجان
خیزران را نمی بری از یاد
خون این باغ، گردن ِ پاییز
یاس همرنگ ارغوان می شد
چه خبر بود دور ِ طشت طلا
عمه ات داشت نصف ِ جان می شد
تا نگاهت به دشنه ای می خورد
جگرت درد می گرفت آقا
تا جوانی رشید می دیدی
کمرت درد می گرفت آقا
جمل شام پیش ِ رویت بود
خطبه ات تیغ ذوالفقارت بود
«السلام علیک یا عطشان»
ذکر لبهای روضه دارت بود
پدرت خواند از سر نیزه
تا ببینند اهل قرآنی اید
عاقبت کاخ شام ثابت کرد
که شما مردمی مسلمانی اید
سوخت عمامه ات، بمیرم من
سوختن ارث ِ مادری شماست
گرچه در بندی از تو می ترسند
علتش خوی ِ حیدری شماست
خون خورشید در رگت جاری
از بنی هاشمی، یلی هستی
دستهای تو را به هم بستند
هرچه باشد توهم علی هستی
کاش می مُردم و نمی خواندم
سر بازارها تو را بردند
نیزه داران عبای دوشت را
جای سوغات کربلا بردند...
#شهادت_امام_سجاد
#زین_العابدین
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹| خدا منتظر عکس العمل ماست!
⚠️ ذبح عظیم، عکس العمل عظیم میخواد ...
#تصویری
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💠پیـامبـراڪرم(ص)💠
➿بـهـتــرین ایمــان
آن اسـٺ ڪـہ بدانـے
خـداونـد همـہ جــا بــا تــوسـٺ...🍃
#خدابـــاماسـټ♥️
🍂
@non_valghalam
•┈┈••✾•♡🍂♡✾••┈┈•
جمله یک عراقی در وصف حاج قاسم:
♥️نمیدانم در کدام یک از این شبها باید تو را یاد کنم؟
➕روز مسلم چون تو فرستاده و میهمان ما بودی
➕یا روز حبیب، چون تو بهترین دوست بودی
➕یا روز قاسم چون اسمت قاسم بود
➕یا روز علیاکبر چون بدنت قطعه قطعه شد
➕یا روز عباس چون تو حامل پرچم بودی و دو دستت قطع شد...
#سردار_دلها
#ما_ملت_امام_حسینیم
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریکخانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_101 با احتیاط و تکدر دستکشهای خونی را از دس
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
♡﷽♡
#تاریکخانہ🗝
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#فانوس_102
چادرش را از سر برداشت و روی صندلی نزدیک تخت رها کرد...
با قدمهای لرزان و نگاه غمزده ای که اشکهایش را تماما نذر رفیقش کرده بود به تختش نزدیک شد و با احتیاط و خیلی سبک و سریع پیشانی خیس از عرقش را بوسید...
کمی فاصله گرفت و تماشایش کرد... انگار هیچ چیز از آنهمه زیبایی و لطافت و نشاط نمانده بود...
مثل باغی که با تند باد سوزانی بی وقت گرفتار خزان شود...
در آهسته روی پاشنه چرخید و حسنا و پشت سرش ساجده وارد شدند...
حسنا مثل همیشه مراقب لب زد: بیا عقب انقدر نزدیکش نشو الان بیدار میشه...
هنوز جواب استعلام نیومده دکتر و رفیقشم نیومدن...
حره با هق هق آهسته ای که قرین چند ساعته اش بود از کنار پیکر بیجان و زخم دیده ی مروه بلند شد و کمی دورتر روی صندلی نشست...
حسنا و ساجده هم...
ساجده که کم سن و سال تر بود و در پنهان کردن عواطفش هنوز به حد حسنا زبده نبود، با ترحم لبش را جوید: اگر به هوش بیاد نمیتونیم ساکت نگهش داریم... چقدر بد گریه میکرد... یعنی انقدر درد داره؟!
حره با دست جلوی دهانش را گرفت تا هق هقش نپیچد و حسنا به رفیق و همکارش تشر زد: داریم میبینیم دیگه چرا ذکر مصیبت میخونی!
حره که سر درد دلش باز شده بود با صدای خفه نالید: اصلا معلوم نیست بی صفت آشغال چه بلایی سرش آورده که زبونش بریده...
اصلا اهل عجز و لابه نبود... هیچوقت گریه نمیکرد!
ساجده بی توجه به تشر قبلی حسنا دل به دل حره داد:
_چه بلاییش که معلومه خودت داری میبینی...
تازه نبودی وقتی پیداش کردیم چه وضعی داشت...
با بدبختی لباس تنش کردیم و تا اینجا آوردیمش...
اینجا هم تا دکتر اومد کارشو شروع کنه از درد به هوش اومد...
انقدر گیج و گنگ بود که آدم فکر میکرد معلویت مادرزادی داره...
همینجوری نگا نگا میکرد و جیغ میکشید... ناله میکرد ولی حرف نمیتونست بزنه... باز خوب شد تو اومدی... تو رو که دید آروم شد...
حره با پشت دست اشکهایش را مهار کرد و با همان هق هق و سکسکه خفته در صدا رو به حسنا گفت: اصلا چرا منو آوردید؟!
حسنا_کسی جز تو نبود... نمیخواستیم خانواده ش بفهمن... مخصوصا پدرش...
گریه ی حره اوج گرفت: وای خدا نکنه بفهمه...
وای خدا با چه حالی رسیدم... نمیدونم وقتی دیدمش چطور نمردم... با اون حالش...
صورتش از درد و ریش دل جمع شد: وای خدا چطور دلش اومد این بلاها رو سرش بیاره... الهی به حق پنج تن زجر کش بشه و بمیره...
الهی من بمیرم که...
حسنا به بحثشان خاتمه داد: بسه دیگه بالاسرش نشستید مویه میکنید الان بهوش بیاد این وضع شما رو ببینه خب معلومه حالش بد میشه...
حره نالید: حالش بد هست... دیگه بدتر از این که نمیشه...
قبل از اینکه جمله ی بعدی را به زبان آورد صدای پیام گوشی حسنا بلند شد...
حکم ارسال شده بود و منعی برای ورود دکترها وجود نداشت... فوری تماس گرفت و دکتر و همکارش هم زود خودشان را رساندند...
وارد که شدند دکتر رشیدی کاور روی پیکر مروه را کنار زد و رو به همکار مسن تر و با تجربه ترش با جزئیات نسبت به صدمات وارده و وضع عمومی بالینی مشغول شرح حال دادن شد...
با هر جمله ای گریه ی حره اوج میگرفت آنقدر که بی طاقت شد و از اتاق بیرون رفت...
اما بقیه همچنان ناچار به شنیدن و دکتر رشیدی ناچار به گفتن:
_این زخم روی ساق پاش که پانسمان کردم مشکوک به قانقاریاست...
حالا این بار که خواستیم پانسمان رو عوض کنیم یه وقتی باشه که خودتون ببینید...
دکتر طبیبیان متعجب پرسید:
_مگه خودت پانسمانش کردی؟!
_بله فعلا که پرستاری نیست خودمم و همین بچه ها که کمک میکنن... ملاحظات دارن نمیخوان دورش شلوغ بشه...
دکتر دوباره پرسید: این زخمای کوچیک چیه بیماری خاصی داره؟
_نه... جای سوختگی با سیگاره...
سری به تاسف تکان داد و دوباره مشغول تفتیش زخم ها و جراحات شد: فعلا به هیچ وجه لباس نداشته باشه...
این کبودی ها رو چک کردی شکستگی یا خونریزی داخلی نداشته باشه؟! عکس گرفتید؟!
_شکستگی که نداره جز دستش که جا انداختم...
در مورد خونریزی داخلی هم علائمی نداره ولی اطمینان ندارم... میگن امکان بیمارستان بردنش نیست...
دستی به پیشانی اش کشید و عینک از چهره برداشت: من سی ساله به دیدن جراحت و خونریزی عادت دارم...
ولی این واقعا خیلی ناراحت کننده ست... این طفلی اصلا جای سالم توی بدنش نیست... وقتی بهوش بیاد چطور میخواد دراز بکشه درد اذیتش میکنه...
باید تشک مواج بگیرید براش...
درمورد مشکل اصلیش هم، یقینا باید عمل بشه هر چه زودتر...
هرچند درصد موفقیت اندکه...
ممکنه مجبور بشیم رحم رو تخلیه کنیم و...
حره جای دوری نرفته بود... پشت در بود و جمله ی آخر را شنید...
بی قرار و فراموشکارِ ملاحظات خودش را به اتاق انداخت و بازوی دکتر را گرفت: چی میگید خانوم دکتر...
حسنا از جایش بلند شد: آرومتر...
دکتر بازویش را با تقلا از چنگال نگران حره بیرون کشید: چکار میکنی دختر ترسیدم... من وظیفه دارم همه ی احتمالات رو پیش از عمل توضیح بدم...
ضمنا عمل باید توی اتاق عمل باشه...
ولی اگر ملاحظات دارید میتونیم شبانه تو بیمارستان همسرم عملش کنیم نیاز به ثبت مشخصات هم نیست با تعهد من...
همونجا میتونیم عکسهاش رو هم بگیریم...
میتونید اونجا رو چک...
حسنا قاطع گفت: تشخیصتون رو ارجاع میدم و اگر مشکلی نبود هماهنگی های لازم انجام میشه...
دکتر سری تکان داد و عینکش را دوباره به چشم زد: فقط خیلی سریع... هرچی تاخیر بشه ریسک عمل بالاتره... حتی المقدور همین امشب...
حسنا راحت پرسید: عمل ریسک فوت هم داره؟
چشمهای نگران حره به لبهای دکتر دوخته شد: بعیده... اما ممکنه اگر مجبور به تخلیه بشیم بدنش واکنش نشون بده چون هنوز خیلی جوونه و انرژی زیادی داره... این عضو برای زنها عامل ثبات و پایداریه... ممکنه ...
ناله ی حره بی اراده بلند شد و اینبار پلکهای مروه لرزید...
همه غرق اضطراب و در سکوت خیره ی باز شدن این چشمها شدند...
🎙تمامےحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🚫 #کپےتحت_هرشرایطےحرام_وموجب_پیگردقانونے🚫
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
♥️إِلَهِي ارْحَمْ عَبْدَكَ الذَّلِيلَ ذَا
اللِّسَانِ الْكَلِيلِ وَ الْعَمَلِ الْقَلِيلِ
خدايا بر بنده خوارت كه زبانش گنگ،
و عملش اندك است رحم كن
#مناجاتالمفتقرین 🌸
🔗زبان درازی هایم
که طلبکارانه میخوانمت را نبین!
#منهیچم !
یک هیچِ
پُر از
ادعا ...
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| #کلیپ
🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه
➕حاج محمود کریمی
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریکخانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_102 چادرش را از سر برداشت و روی صندلی نزدیک
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
♡﷽♡
#تاریکخانہ🗝
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#فانوس_103
پلکها به زحمت و تا نیمه باز شد و دوباره روی هم افتاد...
کم کم حس به بدنش برمیگشت و ناله اش بلند میشد...
دکتر طبیبیان به رشیدی اشاره کرد: اجازه نزه بهوش بیاد نمیتونید کنترلش کنید...
رشیدی مردد به صورت استادش چشم دوخت: این چندمین باره که بیهوشی میزنم میترسم ایست قلبی اتفاق بیفته...
دکتر مصرانه بلندش کرد: بهتر از بهوش اومدنشه تحمل این درد ممکن نیست خصوصا که شرایط روحی خوبی هم نداره... ممکنه بلایی به سرش بیاد...
زودتر تزریق کن تا هوشیار نشده...
دکتر رشیدی کار هوش و هواس مروه را تمام کرد تا دوباره در خلسه ی بی معنایش غرق شود و اندک زمانی بی دغدغه ی درد و اضطراب و حال بد استراحت کند...
باید برای روزهای بعد از بیهوشی آماده میشد..
البته اگر تقدیر ماندن بود...
اما حره آرزو میکرد کاش چیزی هم به او تزریق میشد و از دیدن و شنیدن این درد معافش میکرد...
دکتر طبیبیان دوباره بر فوریت عمل تاکید کرد و هر دو موقتا منزل تحت الحفظِ مروه را ترک کردند...
...
با اضطراب به ساعت مچی چرم قهوه ای رنگش که صفحه ی سفید و گردش برق تازگی داشت خیره شده بود و زیر لب هرذکری که بلد بود به زبان می آورد...
همین که پاهایش کمی تیمار شد و درد پیاده روی طولانی قبلی خوابید دوباره بلند شد و مسیر کوتاه طول اتاق را به رفت و آمد مشغول شد...
دست خودش نبود، بی قرار بود و اگر می نشست حتما بلایی به سرش می آمد...
ساجده دستی به شانه اش کشید: سرت گیج نرفت؟!
بشین الان دیگه یه خبری میشه...
تمرکز نداشت، نمیتوانست جوابی بدهد...
فقط س تکان داد و برای اولین بار در عمرش مشغول جویدن ناخن هایش شد...
ساجده دستش را از دهان بیرون کشید: بجای این کارا بیا شامتو بخور از دهن افتاد... مطمئن باش اتفاقی نمیفته...
صدایش از دلهره خش افتاده بود: نمیتونم... دارم میمیرم از دلشوره...
خدایا به جوونیش رحم کن... به پدرش... به خانواده ش... به من...
هق هقش شکست و اینبار بعد از ۲۴ ساعت با خیال راحت گریست...
بی ترس از بیدار شدن رفیق زخمی و آزرده اش...
با خودش میگفت کاش باز بیاید و من باز مراصب باشم کہ صدایم بالا نرود و بی صدا اشک بریزم... کاش شبیه آینه ی دق با تن پرپر مقابلم روی این تخت بیفتد و من هربار لز دیدنش دق کنم...
ولی بیاید... ولی باشد...
دوباره با التماس رو به ساجده گفت: یه تماس با همکارت بگیر... ببین عملش تموم شد یا نه... کاش منم برده بودن... کاش...
ساجده دلسوزانه صورت بیقرار حره را قاب دستانش کرد:
انقد بیقراری نکن... از پا میفتیا... میخوای وقتی برگشت بالاسرش باشی یا نه؟ تو رو کجا ببرن قرار نبود شلوغ بشه...
_باشه... پس یه زنگ بهش بزن...
+نمیتونم باور کن زیاد زنگ بزنم توبیخم میکنه...
همین دو ساعت پیش زنگ زدم...
اشکهای حره جوشید: خودت میگی دو ساعت پیش... بخدا مردم و زنده شدم... تو رو خدا...
ساجده دل رحم بود... اگر چہ حال حره هر قصی القلبی را هم متاثر میکرد...
با خودش گفت گور بابای توبیخ و دوباره به خط امن وصل شد...
جواب گرفت و مکاتبه کرد... چند ثانیه بعد لبخندی زد: بیا نگفتم... تموم شده عملش... صحیح و سالم بردنش ریکاوری... حداقب ۲۴ ساعت باید اونجا بمونه...
احتمالا پس فردا صبح بیارنش...
برای حره ولی همین خبر کافی نبود: خب میخوام بدونم عملش چطور بوده... تونستن، تونستن سالم عملش کنن یا...
ساجده کلافه گفت: مهم اینه کہ الان حالش خوبه...
تا پس فردا صبح تحمل کن دقیق معلوم میشه چی به چیه من یه سوال دیگه بپرسم اخراجم!
و حره به پس فردا صبح فکر میکرد... به اینکه تا پس فردا صبح چند ساعت و چند دقیقه و چند ثانیه در پیش دارند؟! ذهنش از محاسبات خسته شد و چشمهایش را بست...
کاش کمی نماز بخواند...
شاید آرام شود...
🎙تمامےحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🚫 #کپےتحت_هرشرایطےحرام_وموجب_پیگردقانونے🚫
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 هنر امام حسین(ع)
@༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7