eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.2هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
ای کانالو توصیه میکنم به همه یک انرژی عالی داره از بچه هاشون پست و کلیپ میزنن😁👆لینکش👇😂 به خانواده بزرگ ما بپیوندید http://eitaa.com/bano_sadeghy
۶۶۷ من تو خانواده پر جمعیت بزرگ شدم، برا همین کلمه فرزند کم زندگی راحتتر رو خیلی شنیدم، دختر وسط خانواده بودم تا حدودی از بقیه سبزه تر... دیپلم گرفتم همزمان دو تا خواستگار سمج داشتم،نمیدونم چرا اونی که چندسال فشار میاورد رو، عجیب خوشم نمیومد. یهو عاشق کسی شدم که نه کاری داشت نه خونه، نه پس اندازی، بدتر از همه خانواده اش، به علت اینکه من رو عمه شون پیشنهاد داده بود، مخالف صد درصدی بودن، سایه ام رو با تیر میزدن😁 خلاصه نمیدونم چی شد که منم عاشق شدم و با پا در میونی بابابزرگ و عموش نشستم سرسفره عقد ... تازه فهمیدیم هیشکی رو نداریم، حتی مادرم به بهونه اینکه اونا چیزی نمیخرن ، من هم ندارم، آب پاکی رو ریخت رو دستم که چیزی نمیخریم، مادرم می‌گفت خودت پول بهم بده برم برات خرید کنم ، بعد من بگم مادرم خرید، منم هیچ پولی تو دستمون نبود... این درحالی بود که مامانم برا خواهر بزرگم همه کاری می‌کرد حتی دانشگاه آزاد گذاشتش... خلاصه بدون هیچ عقد و عروسی یا لباسی یا جشنی، روز تولد امام زمان رو برا شروع زندگی انتخاب کردیم، فقط با وام ازدواجی چندتا وسیله در حد کفاف شروع یه زندگی خریدیم. الحمدالله سه ماه از ازدواج نگذشته بود که یه آشنا زنگ زد که کار خوبی هست به شوهرم گفت بیا سرکار،ولی من تو روستا بودم اون مرکز استان ،چند وقت تحمل کردم، دیدم فایده نداره، تصمیم گرفتیم بچه بیاریم، خدا بهم یه پسر خوشکل داد که همه دوستش داشتن ،لباسای نوزادیش همینجوری جمع شد، هرکی یه پَک براش گرفت، البته خودمم گرفته بودم😄 حالا با اومدن پسرم ، خانواده شوهرم که خیلی هم پسر دوست بودن ، آشتی کردن و رفت وآمدا شروع شد، یکسالش شد که تو شهری که شوهرم کار میکرد خونه خریدیم، بعد از جاگیر شدن، تصمیم گرفتم بچه دوم بیارم که خدا بهم یه پسر دیگه داد. بعد شروع کردم کم کم وسایل خونه رو خریدن و بعد کار شوهری از پیمانکاری به مستمری تغییر کرد... تو این بین هم بگم هر کی از خانواده خودم و شوهرم مشکل داشتن یا کاری داشتن خونه ما جاشون بود... اوضاع الحمدالله خوب شده بود که شوهرم گفت یه دختر میخوام برخلاف خانواده اش،همه دور و اطراف هم بهم میگفتن نه یه وقت گول نخوری دیگه بچه بیاری... تو اوضاع کرونا ما تصمیم به بچه گرفتیم، شوهرم می‌گفت تو که آقا رو دوست داری، ببین داره میگه بچه بیارید، پس گوش کن یه دختر برام بیار😍 باردار شدم و بدون اینکه کسی غیر از شوهر بدونه تا ۷ ماه🤭 بعد که شنیدن یکی نگفت مبارک باشه، اول گفتن دختر یا و پسر،بعد گفتن برا چی آوردین تو کرونا، ما هم ناراحت، دیگه تصمیم گرفتم تا بچه به دنیا بیاد جای نریم به کسی هم نگفتم زایمان کردم، تو بیمارستان هم همراه نداشتم😏 ولی خدا یه دختر خوشکل و ناز بهم داد، با اومدنش نه وامش رو به موقع دادن تا ۱۱ ماهش شد، نه قرعه ماشین در اومد اسم مون😅،ولی رزق مون زیاد شد، مرتب از طرف شرکت یا پاداش میدادن یا کارت هدیه که اینا رو تو اومدن دخترم میدیم. الان هم از بچه هام راضی ام، خودشون باهم بازی میکنن، پسرا آجیشون نگه میدارن، غذا بهش میدن و خلاصه خوشن... ممنون از کانالتون😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۶۷ متولد ۶۲ هستم و با همسرم ۲ سال اختلاف سنی دارم. سال ۸۸ از طریق عموم، آشنا شدیم و عقد کردیم. همسرم مرد خیلی خوب و مهربونیه. یادمه اوایل عقد در مورد بچه صحبت می‌کردیم، می‌گفت ۲ سال بعد از ازدواج، بچه بیاریمو وقتی ۷ سالش شد و رفت مدرسه، یکی دیگه بیاریم.کلا دو تا. ولی من همیشه دوست داشتم ۳ تا بچه داشته باشم. از طرفی چون دوره های نامنظم داشتم و رحمم کیست داشت، دکترم گفته بود زود بچه دار بشیم، شرایط رو به همسرم گفتم که یه وقت مساله ساز نشه. سعی کردیم زود بارداری اتفاق بیفته ولی ۷ ماه بعد از ازدواج، باردار شدم. از خوشحالی خیلی گریه میکردم. باورم نمیشد دارم مادر میشم،همسرم هم همینطور. ۲ ماه بعد از بارداری، فهمیدم دوقلو باردار هستم. واقعا از خوشحالی در پوست خودم نمی‌گنجیدم. خلاصه، با دنیا اومدن دو تا دخترای دوقلوم، کلی خوشحال بودیم. سختی داشت ولی شیرین بود. وقتی ۲ سالشون شد و کم کم از شیر گرفتمشون، هوس تجربه ی یه بارداری دیگه باهام بود. خیلی اصرار می‌کردم به همسرم که یکی دیگه بیاریم، اصلا موافق نبود. می‌گفت همین دو تا بسه. دیگه نهایتش اگه یکی دیگه هم بخوایم، باید ۷ ساله شون بشه و برن مدرسه. منم خیلی غصه می‌خوردم. هر جور بود راضیش کردم ولی همه ش می‌گفت اگه باردار بشی نمی‌بخشمت. و من باردار شدم. بارداری دوم و بچه ی سوم داشت میومد، باورم نمیشد. ولی یه روز بدجور با مادرشوهرم حرفم شد و تهمتی بهم زد که هیچ جوره بهم نمی‌چسبید‌. بعدش حالم بد شد‌‌. دکتر رفتم، گفتن دریچه های قلب بچه ت شکل نگرفته، نامه سقط جنین دادند. خیلی حالم بد شد. نذر کردیم با همسرم، ما رو ارجاع داده بودن به یه سونوگرافی خوب در تهران. اونجا گفتن جنین ظاهرا مشکلی نداره ولی هفته بعد باز بیا، دقیقتر معلوم بشه، تو این یه هفته دل تو دلم نبود. بالاخره گفتن مشکل نداره (یا اگرم داشت، خدا به ما لطف داشت و معجزه کرده بود که قلبش شکل بگیره). خلاصه وقتی دنیا اومد، ۲ کیلو بود. چون در طول بارداری فقط غصه میخوردم. حتی آب رحم هم کم بود. بعد از ۷ ماه باز مشکل قلب داشت که نذر امام رضا کردم. تا یک سال و نیم اصلا راه نمی‌رفت. بعدا دکترها تشخیص دادن که در طول بارداری در کسری از ثانیه اکسیژن به مغز بچه نرسیده و این مساله، خودش رو در یکی از اندامها نشون داده و اونم پای بچه م بود. خلاصه که با چهار ماه کاردرمانی، دخترم در روز تولد دو سالگی ش تونست راه بره. این بچه ی سوم، کلی اذیتم کرد. چند سال گذشت و ما با این سه دختر زندگی خوب و خوشی داشتیم. حالا دوقلوها هفت ساله و دختر سومم حدودا چهار ساله بودن که رفتیم مسافرت. در کنار یک امامزاده، از دلم گذشت که ان شاءالله خدا یه پسر هم بهم بده تا طعم پسر داشتن هم بچشم. به همسرم هم گفتم که برای بچه ی بعدی اقدام کنیم. ولی با مخالفت شدیدش روبرو شدم. تا اینکه فهمیدم دو ماهه باردارم. همسرم که فهمید، با من بحث کرد و تا یه ماه سرسنگین بود و تیکه مینداخت.‌ ولی نمیدونم چه تلنگری بهش خورد که اومد و گفت اشتباه کرده و ناشکری کرده و ازم عذرخواهی کرد. چند ماهی که گذشت، فهمیدم اون امامزاده حرف دلمو شنیده و خداوند لطفش رو شامل حالم کرده و یه پسر هم به ما داد. کلی ذوق کرده بودیم. زندگی ما خوب بود، ولی خوب تر شده بود. چهار فرزند داشتم و با افتخار اینور اونور میرفتم. پسرم یه سالش شد که حالم همش بد میشد‌‌. دلیلش رو نمیدونستم چیه، همش خواب بارداری میدیدم و به همسرم میگفتم باردارم ولی نه خودم باور داشتم نه همسرم، از طرفی شیر هم میدادم، و اصلا درصد بارداری رو صفر میدونستم. چند روزی احساس می‌کردم چیزی مثل یه دونه ی پرنور تو وجودمه، ولی از یه بارداری دیگه می ترسیدم چون تحمل حرف شنیدن از همسرم رو نداشتم. ولی با بیبی چک فهمیدم که بله، بارداری پنجم رو دارم تجربه میکنم. کار من ۲ ساعت تمام بی وقفه شده بود گریه و اصلا گریه م قطع نمیشد. از بارداری ناراحت نبودم. میترسیدم همسرم غر بزنه ولی عین دو ساعت گریه، همسرم دلداریم میداد و آرومم می‌کرد. کم کم خیالم راحت شد‌‌. بارداری پنجم یکم سخت گذشت. و نشست و برخاست خیلی برام سخت بود. خلاصه پنجمی هم به دنیا اومد و اسمشو گذاشتیم نورا. الان خیلی زندگی خوب و خوشی داریم. به خواست همسرم در بارداری آخر و زایمان، عمل بستن لوله ها رو انجام دادم. الان که میبینم تبلیغ فرزندآوری میشه، خیلی ناراحت میشم. گاهی تو تنهایی گریه میکنم و دلم تنگ میشه که دوباره بارداری رو تجربه کنم و یه فرزند دیگه بیارم. میدونم همسرم دوست نداره وگرنه میرفتم و عمل بازگشت رو انجام می‌دادم. اما به خدا و معجزه ش ایمان دارم. از خدا خواستم که لطف کنه و منو لایق بدونه و معجزه وار، لیاقت داشتن یه فرزند دیگه رو بهم بده و دوباره بارداری رو تجربه کنم. «دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من تو شهری زندگی میکنم که مردم اکثرا در رفاه هستند و شرایط زندگی به حمدلله خوبه اما با وجود شرایط مناسب هم همیشه شاکی و گله مندند. اکثرأ هم تک فررند یا نهایتا دو فرزند دارند، تو آمار فرزندآوری تو کل کشور هم مازندران جز پایینترین نرخهای زاد و ولد هست. جاریهام یه بچه دارند و اقوام شوهرم اکثرا یا تک فرزند دارند یا نهایتا دوتا، اقوام و خانواده ی خودم هم همینطور، اصلا سه تا بچه یا بیشتر فحش محسوب میشه... تو این شرایط من سه تا بچه دارم و دیروز فهمیدم که چهارمی رو هم بحمدلله باردارم، واقعا از اینکه تو جهاد فرزند اوری سهیمم و خدا بهم اجازه و فرصت داده که سرباز برای امام زمانمون بیارم و از کسایی نباشم که ذکر فرج لقلقه ی زبونشونه اما حاضر نیستند برای تعجیل فرج یاری برای امامشون بیارن و تربیت کنن، خوشحالم. اما با این حال غصه می خورم که وقتی اطرافیان این خبر رو بشنون چه برخوردی باهام می‌کنند، جمله هایی مثل؛ همینایی که آوردی رو درست تربیت کن بیشتر نمیخواد بیاری، پیشکش، تا کجا میخوای ادامه بدی؟ هفت تا خوبه (به حالت مسخره)، تو جهادت رو کردی بذار حالا بقیه ثواب ببرن، تو این گرونی این چه کاریه که کردین... اینا همه حرفاییه که بعد از باردار شدن سومی شنیدم و حالا که چهارمی بیاد احتمالا بیشتر و شدیدتر میشه... از طرفی حجم رحمم در اثر خطای پزشکی موقع سزارین کم شده، و از ماه پنجم و ششم زندگی خیلی برام سخت میشه به خصوص دوماه آخر که هر روز درد میکشم، نمیتونم بشینم یا راه برم و نفسم به شماره میفته... ازتون خواهش میکنم برام دعا کنین، که خدا لطف کنه و این سختی ازم برداشته شه به خصوص که بچه های کوچیک دارم و با وجود اونها نمیتونم بشینم یا استراحت کنم. و خواهش میکنم با نفس پاکتون برای بچه ام هم دعا کنین، چون من قصد داشتم یک ماه دیگه(تو ماه مبارک) باردار شم و الان داشتم آماده میشدم و مشکلات دندونم رو برطرف میکردم و نمیدونستم باردارم. دعا کنین داروهای دندونپزشکی و دو سه بار عکس رادیولوژی که از دندون تو این یک ماه گرفتم😔 مشکلی برای کوچولوم ایجاد نکنه، محبت کنین و تو لحظات خلوتتون و من و کوچولوی تو راهی و بقیه فرزندانم رو مورد لطفتون قرار بدین و برامون دعا کنین. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
مادر شدن فقط بارداری و طی نه ماه‌ یه ذره کوچولو رو تبدیل به یه انسان‌ کردن نیست. مادری کردن پرورش یه انسانِ، باید‌ توانمند بود،بلد بود تا یه انسانِ توانمند‌ پرورش داد. باید حال خودت و رابطه ات خوب‌ باشه تا دوره بارداری و مادری خوبی‌ رو بگذرونی. تحقیقات نشون داده موفق ترین و با‌ اعتماد بنفس‌ترین بچه ها درخانواده‌ای‌ هستن که پدر و مادرشون رابطه‌ عاشقانه‌ای‌ باهم دارن. من یه زوج درمانگرم که تازه مامان شدم☺️‌‌ تو کانالم یادتون میدم چطور به بچه غذا‌ بدید که بد غذا نشه، خوابش رو چطور‌ تنظیم کنید و اینکه چطور با بازی و چالش‌ یه رابطه عاشقانه با همسر داشته باشید.😍 بنابراین اگه میخواید هم رابطه بهتری با‌ همسر داشته باشید و هم کلی راهکار تو‌ فرزندپروری یادبگیرید تا فرزند ارزشمندی‌ پرورش بدید کانال ازنوباتو رو دنبال کنید. 👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/974454988C25be9cb1ad راستی چالش خونه و رابطه تکونی‌ یکی از محصولاتمون هست که فایلش‌ رو به مناسبت عید رایگان گذاشتیم تو‌ کانال‌ و میتونید دانلودش کنید.🌺🎉
🚨تبعیض ممنوع... پدر و مادری در میان فرزندانشان هستند. در آن خانه غذا و میوه و شیرینی و لباس میان اهل خانه تقسیم می‌شود. ... از بچه ها هر كدام ببیند سهم او از میوه یا غذا یا شیرینی یا لباس از سهم دیگری كمتر است ناراحت می‌شود، قهر می‌کند، گریه می‌کند، و چون احساس مظلومیت و محرومیت می‌کند، درصدد انتقام برمی‌آید. لهذا لازم است پدران و مادرانی كه به سعادت فرزندانشان علاقه مند هستند، میل دارند بچه هایشان از كودكی روحیه ی سالم داشته باشند، از اول هیچ گونه تبعیضی بین آنها قائل نشوند. تبعیض، تخم اختلاف كاشتن است، تخم حسادت كاشتن است، تخم انتقام كاشتن است. تبعیض موجب می شود، هم روح آن بچه ی محروم فشرده و آزرده و ناراحت بشود و هم آن بچه ی عزیز كرده، متكی به غیر، ضعیف النفس، زودرنج، لوس و ننر بار بیاید. 📚 بیست گفتار کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه روزایی بود✨ منم مثل بچه های اول خانواده دوست نداشتم دیگه خواهر و برادر داشته باشم ❌ میگفتم بسه دیگه چه خبره🥵😎 اما الان همون بچه ها شدن همبازی بچه هام.... 👌🏻 دوتا وسطی ها خواهرام هستن ☺️☺️ اول و آخر هم دخترای خودم 😎😜 راستی اونایی هم که لب دریان خواهر برادر ها هستن و بغل عباس پسر خودم هست که فقط پاش مشخصه😅 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 عضو کانال فرزند ارشد خانواده ۱۵نفره شوید☺️👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3079864518Cd597088b47
💥ماشاءالله لاحول ولاقوه الا بالله💥 عکس این خانواده پنج نفره،چند پیام دارد: ۱- فرزندآوری، ربطی به استطاعت مالی ندارد. ۲- مردم عادی و متوسط جامعه، اگر چه مشکلات مالی دارند، ولی هیچگاه در مسیر مخالفان نظام حرکت نمی‌کنند. ۳- تربیت درست فرزندان، همراهی همیشگی آنان با خانواده را درپی دارد. ۴- حفظ حجاب در هر شرایطی برای بانوان، اگر چه مشکل، ولی ممکن است. ۵- مسوولان، قدر این مردم کم‌توقع را بدانند. عضو کانال فرزند ارشد خانواده ۱۵نفره شوید☺️👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3079864518Cd597088b47
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم از گل دختر ما ساجده خانم که شعر فاطمه سلما خانم رو دیدن و حفظش کردن