eitaa logo
مجله قلمــداران
5.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
308 ویدیو
10 فایل
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام‌ است. #به‌جان‌او به قلم ف_مقیمی راه ارتباطی @moghimstory ادمین تبادل و‌تبلیغ @Gh_mmm
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20210805-WA0005.mp3
7.26M
سلام همه‌ی زندگیم سلام امام حسین من...
مجله قلمــداران
🖋📚🖋📚🖋📚🖋📚🖋📚🖋📚🖋📚 دهه شصتی‌ها خوب می‌دانند چقدر ریاضی درس سرنوشت‌سازی برای محصل‌ها بود. اگر ریاضیت خوب
اونایی که مدام آدرس پیج اینستاگرام سرکار خانم مقیمی رو توی شخصی می‌خواستید ، بفرمایید خدمتتون☺️🌸👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجله قلمــداران
🥀🌃🥀🌃🥀 🌃🥀🌃🥀 🥀🌃🥀 🌃🥀 🥀 #من_زنده‌_نیستم #قسمت_دوم #ف_مقیمی یک نفر دارد توی اتاق گریه می‌کند. صدایش خیل
🌃🥀🥀🌃🥀🌃 🥀🌃🥀🌃🥀 🌃🥀🌃🥀 🥀🌃🥀 🌃🥀 🥀 دوست نداشتم به این زودی بمیرم! آخر من جوان بودم! فقط سی و هفت سال داشتم. سی و هفت سال که سِنی نیست! من فکر می‌کردم شاید دست کم تا هفتادسالگی بتوانم نفس بکشم. اصلاً هفتادسالگی هم سنی نیست! وقتی هنوز زندگی نکرده باشی هفتاد سال که هیچ هفتاد هزار سال هم کم است! می‌خواهم صدایش بزنم. اما لب‌هایم تکان نمی‌خورد. وقتی من را نمی‌شنود چه فایده دارد؟ اما در عوض من چقدر او را خوب می‌شنوم و می‌فهمم. دارد با من حرف می‌زند. کاری که قبلاً به ندرت انجام می‌داد. مثل جنین دراز می‌کشد روی بالش من و لباسم را روی صورتش می‌اندازد. _ پروین بغلم کن. پروین نگو که دیگه برنمی‌گردی. قربون اون نفسات برم. دعا کن منم بیام پیشت. او دارد همه‌ی اینها را به من می‌گوید. یادم نمی‌آید هیچ وقت از من خواسته باشد بغلش کنم! معمولاً هر وقت نیاز داشت خودش بغلم می‌کرد. حتی توی مناسبت‌ها هم من بغلش می‌کردم و او خودش را از زیر بازوهایم بیرون می‌کشید. می‌گفت جلوی بقیه خوبیت ندارد. همچین هم سرخ و سفید می‌شد انگار بهش تجاوز کردم! تلفن همراهش زنگ می‌خورد. می‌دانم مادرش است. بنده‌ی خدا از راه دور هم می‌فهمد پسرش دارد به من توجه می‌کند. آخر الان وقت زنگ زدن است؟ دست بردار هم نیست. گوشی را از جیبش درمی‌آورد و به صفحه‌اش نگاه می‌کند. برندار رضا! با من حرف بزن. باز قربان‌صدقه‌ام برو. صدایم را نمی‌شنود. اگر هم می‌شنید باز همین بساط بود. او بین من و مادرش، همیشه او را انتخاب می‌کند. اب دماغش را با دست می‌گیرد و به شلوار می‌مالد. بعد به پشت می‌خوابد و خیره به من، گوشی را کنار گوش می‌گذارد: _ سلام تا این را گفت زد زیر گریه. مادرش هم آن ور خط گریه می‌کرد. _آآآخ پسر دلم خونه. از دیدن حال و روز تو و اون طفل معصوما دلم خونه. چی‌کارتون کنم؟ چطوری آرومتون کنم که هم خدا رو خوش بیاد هم زنت ازم راضی باشه؟ _ نمی‌تونی.. نمی‌تونی مامان.. دیگه رضا و بچه‌ها نابود شدن الهی من پیش‌مرگتون بشم. اون شما رو تو پر قو نگه می‌داشت کی می‌تونه عین اون تر و خشکتون کنه؟ دلم می‌خواهد جیغ بکشم. زن حسابی! تو حتی یک‌بار هم توی روی خودم نگفتی زندگی‌داریت خوبه حالا داری می‌گویی؟ _ حسابی تنها شدم مامان! مامان، من مرد خوبی براش نبودم. من هیچ‌وقت جواب خوبیاش‌و ندادم. بخدا اون خسته شد ازمون که رفت.. پروین‌و هیچ‌کی نشناخت.. هیشکی از این بالا پایین می‌آیم و کنارش می‌نشینم: _ نه! نه! من ازت راضی‌ام! همیشه عاشقت بودم. الانم هستم. آره دیگه ازش دلگیر نیستم. چقدر همین جملاتش حالم را خوب کرد! مادرش گوشی را قطع می‌کند و او بالشم را بغل می‌گیرد. کنارش دراز می‌کشم. سعی می‌کنم بغلش کنم. دست‌هام از دورش رد می‌شود. ولی همین هم دوست دارم. میان گریه خوابش می‌برد. به حرف‌های مادرشوهرم فکر می‌کنم. ناگهان خودم را در خانه‌ی آنها می‌بینم. کنار مادرش! ادامه دارد... ⛔ ارسال این داستان بدون ذکر نویسنده ⛔ ⛔ و آدرس کانال حرام است. ⛔ https://t.me/joinchat/AAAAAEY6QIKH1VXSx4DEyw https://eitaa.com/joinchat/103874687C45db8c17f0 🥀 🌃🥀 🥀🌃🥀 🌃🥀🌃🥀 🥀🌃🥀🌃🥀 🌃🥀🌃🥀🌃🥀
مجله قلمــداران
🌃🥀🥀🌃🥀🌃 🥀🌃🥀🌃🥀 🌃🥀🌃🥀 🥀🌃🥀 🌃🥀 🥀 #من_زنده‌_نیستم #قسمت_سوم #ف_مقیمی دوست نداشتم به این زودی بمیرم! آخر م
برای ارسال نظرات خود درباره‌ی این داستان به تالار ف. مقیمی مراجعه کنید👇👇 تذکر: قبل از ارسال پیام در تالار پیام سنجاق ‌شده را مطالعه کنید. https://eitaa.com/joinchat/773914688Cebfbca7170
💚🔸💚🔸💚🔸💚🔸 🔸💚🔸💚🔸 💚🔸💚🔸﷽ 🔸💚🔸 💚 🔸 میانبر مطالب کانال داستان 👇به قلم https://eitaa.com/ghalamdaaran/10508 پستهای داستان 👇 https://eitaa.com/ghalamdaaran/14047 داستان کوتاه به قلم با موضوع داعش 👇 https://eitaa.com/ghalamdaaran/396 مناسبتی محرم به قلم 👇 https://eitaa.com/ghalamdaaran/18553 داستان مناسبتی به قلم 👇 https://eitaa.com/ghalamdaaran/18272 داستان کوتاه به قلم 👇 https://eitaa.com/ghalamdaaran/19317 داستان کوتاه به قلم 👇 https://eitaa.com/ghalamdaaran/19696 🥀@ghalamdaaran🥀 💚🔸💚🔸💚🔸💚🔸💚🔸💚🔸💚
1603276551-ali-fani-12.mp3
7.8M
دعای هفتم صحیفه سجادیه🌱🥀 🎤علی فانی
🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀 چله‌ی دعای هفتم صحیفه سجادیه بسم الله الرحمن الرحیم یَا مَنْ تُحَلّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ، وَ یَا مَنْ یَفْثَأُ بِهِ حَدّ الشّدَائِدِ، وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ. ذَلّتْ لِقُدْرَتِکَ الصّعَابُ، وَ تَسَبّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ، وَ جَرَى بِقُدرَتِکَ الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِکَ الْأَشْیَاءُ. فَهِیَ بِمَشِیّتِکَ دُونَ قَوْلِکَ مُؤْتَمِرَهٌ، وَ بِإِرَادَتِکَ دُونَ نَهْیِکَ مُنْزَجِرَهٌ. أَنْتَ الْمَدْعُوّ لِلْمُهِمّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمّاتِ، لَا یَنْدَفِعُ مِنْهَا إِلّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا یَنْکَشِفُ مِنْهَا إِلّا مَا کَشَفْت‏ وَ قَدْ نَزَلَ بِی یَا رَبّ مَا قَدْ تَکَأّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمّ بِی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ. وَ بِقُدْرَتِکَ أَوْرَدْتَهُ عَلَیّ وَ بِسُلْطَانِکَ وَجّهْتَهُ إِلَیّ. فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیَسّرَ لِمَا عَسّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ. فَصَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یَا رَبّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِکَ، وَ اکْسِرْ عَنّی سُلْطَانَ الْهَمّ بِحَوْلِکَ، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النّظَرِ فِیمَا شَکَوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَهَ الصّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِکَ مَخْرَجاً وَحِیّاً. وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالِاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِکَ، وَ اسْتِعْمَالِ سُنّتِکَ. فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِی یَا رَبّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَیّ هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى کَشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بِی ذَلِکَ وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْکَ، یَا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ. اللهم عجل لولیک الفرج 🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجله قلمــداران
🌃🥀🥀🌃🥀🌃 🥀🌃🥀🌃🥀 🌃🥀🌃🥀 🥀🌃🥀 🌃🥀 🥀 #من_زنده‌_نیستم #قسمت_سوم #ف_مقیمی دوست نداشتم به این زودی بمیرم! آخر م
🌃🥀🌃🥀🌃🥀🌃🥀🌃🥀🌃🥀🌃🥀🌃 🥀🌃🥀🌃🥀🌃 🌃🥀🌃🥀🌃 🥀🌃🥀🌃 🌃🥀🌃 🥀🌃 🌃 🥀 🌃 بغ کرده کنار تلفن و از جایش جم نمی‌خورد. اینقدر توی سرش صداست که به سختی می‌فهمم به چه چیزی فکر می‌کند. محبوبه با یک لیوان آب پهلویش می‌نشیند. لیوان را توی دست مادرش میگذارد. او را دوست داشتم. همیشه با من مهربان بود. _ تو رو خدا اینقدر خودت‌و آزار نده. اون خدابیامرز هم راضی نیست به این وضع. هنوز عادت نکردم به این جمله‌ی خدا بیامرز. اینکه بفهمی مرده‌ای حس عجیبی دارد. مادرشوهرم با پر روسری اشک چشمش را پاک می‌کند. هی پشت سر هم آه می‌کشد: _ رضا خیلی بی‌تابه مادر. بچم داره دق می‌کنه. پروین براش خوب زنی بود. به گل قرمز فرش زل زده، دارد به رضا و بچه‌ها فکر می‌کند. _مامان؟ می‌خوای بریم خونشون تنها نباشن؟ _ گفت هیشکی اونو نشناخت.. هیشکی _ رضا گفت؟ مادرشوهرم سر را بالا می‌آورد و آه می‌کشد: _ منظورش به من بود. محبوبه شانه‌اش را می‌گیرد: _ حرفا می‌زنیا مامان.. همه وقتی عزیزشون می‌ره اینو می‌گن. منظورشونم به کس خاصی نیست. حساسی چقدر! مادرشوهرم به دیوار تکیه می‌دهد. یک زانو را تا می‌کند و آرنجش را به آن تکیه می‌دهد. کف دست را روی سر می‌گذارد. _ من لحن بچم‌و می‌شناسم. عب نداره! اون بالاسری شاهده که من چقدر پروین‌و دوست داشتم. حالا درسته بعضی وقتا از یه سری کاراش حرص می‌خوردم ولی از سر من و پسرم زیاد بود. از کدام کارم حرص می‌خوردی؟ من که در حق تو بدی نکردم! صدایم را نشنید. محبوبه گفت: _ اون دیگه رفته مامان. هر چی کینه ازش داری همین‌جا چال کن. شاید اون خدابیامرز کاراش عمدی نبوده. ای بابا! از چه حرف می‌زنند این‌ها؟ مثل اینکه بدهکار هم شدم! مادرشوهرم آهی کشید: _ حلال خودش و هفت نسل قبل و بعد خودش. ولی من از این اخلاقا نداشتم مادر. مامان‌بزرگت بلاها سرم آورد ولی من هیچ وقت مادر و پسرو به جون هم ننداختم! چرا تهمت می‌زنی پیرزن؟ من هیچ وقت این کار را نکردم. این تو بودی که با آن زبان تلخت زندگی‌ام را زهرمار کردی! اصلاً مگر پسر تو من را آدم حساب می‌کند که بخاطرم با شما در بیفتد؟ تمام دنیای او شما بودید. من که مترسک سر جالیزم! از آن هفته تا بحال بخاطر کارهای شما قلب درد گرفتم. اما دریغ از یک دلداری ساده از پسرت! حالا طرفداری‌ بخورد توی سرش! دهان که وا می‌کند لال می‌شوم: _ آخه مگه من چی گفتم بهش؟ به این قبله قسم اگه گفتم رضا رنگ به صورتش نیست، پیر شده، منظورم به قسط‌ها و بدهی‌های برادرت بود. بغضش می‌ترکد: _ آخه اون طفل معصوم چه گناهی کرده باید جور بی‌فکری پدر خدابیامرزتو بکشه که دارو ندارمون‌و به باد داد و من فلک‌زده رو آس و پاس رها کرد با سه تا بچه‌ی عزب؟! خب منم شعور دارم. می‌فهمم اون پسر داره زیر بار فشار ما کمرش تا می‌شه. محبوبه شانه‌های مادرش را ماساژ می‌دهد. هر دو گریه می‌کنند. _ خداشاهده اگه سفیدی موهاش رو به زبون آوردم از شرم خودم بود. دلم می‌خواست عروسم بهم بگه نگران نباش. خدابزرگه. چمی‌دونم از این حرفا. آخه این چیزی بود که بره بذاره کف دست داداشت؟ که اونم بعد اینهمه مدت برگرده به من زنگ بزنه هرچی دلش می‌خواد بارم کنه؟ صدای رضا را توی سرش می‌شنوم: «مگه زنم کم براتون خوبی کرده که هی بهش تیکه‌ می‌ندازید؟ بسه دیگه مامان به قرآن خستم کردین. هر سری باید یه حرف و حدیثی بشه؟ حالا که تحملشو ندارین دیگه نمی‌ذارم بیاد اونجا! والا به خدا! اون‌جور که پروین به من‌ رسیدگی می‌کنه هیچکس نکرده! پیری مگه شاخ و دم داره؟ خب پیر شدم دیگه. سن که بره بالا مو سفید می‌شه.» ادامه دارد... ⛔ ارسال این داستان بدون ذکر نویسنده ⛔ ⛔ و آدرس کانال حرام است. ⛔ https://t.me/joinchat/AAAAAEY6QIKH1VXSx4DEyw https://eitaa.com/joinchat/103874687C45db8c17f0 برای ارسال نظرات خود درباره‌ی این داستان به تالار ف. مقیمی مراجعه کنید👇👇 تذکر: قبل از ارسال پیام در تالار پیام سنجاق ‌شده را مطالعه کنید. https://eitaa.com/joinchat/773914688Cebfbca7170 🌃 🥀 🌃 🥀 🌃 🥀🌃 🌃🥀🌃 🥀🌃🥀🌃 🌃🥀🌃🥀🌃 🥀🌃🥀🌃🥀🌃 🌃🥀🌃🥀🌃🥀🌃🥀🌃🥀🌃🥀🌃
سلام دوستان. ☺️🤚🏼 ما رو نمی‌بینین، خوبین؟😉 خوشین ؟ سلامتین ان‌شاءالله؟ خبر از حال ما اگر می‌پرسید، ملالی نیست جز دوری شما!😢😌 البته می‌دونم شما دلتون فقط‌و‌فقط واسه جوانه تنگ شده. نویسنده رو می‌خواین چی‌کار؟!😒 والا با این نوشتناشون...😅😅 عرضم به خدمتتون، یه هفته‌ای بود گیج و منگ شخصیت‌ها بودم! یه چیزی بود که اذیتم می‌کرد، ولی نمی‌فهمیدم چیه؟!🧐🧐 (ناگفته نماند سلطانِ بنده خدا سعی می‌کرد با پرسیدن جمله‌ی معروف «چیزی نوشتی؟»(🤒😷😵‍💫) حمایتم کنه، ولی آخرش با این جمله‌ی معروف‌تر روبه‌رو شد: «دور شو دست از سرم بردار ...😠»😅😅) خلاصه... جونم براتون بگه، تا این که بالاخره در یه جای خاص (🛀 😅) گره‌گشایی شد که ای دل غافل پس مسئله این بود؟ بودن یا نبودن؟!🤔 عرضم‌و کوتاه کنم فعلا دارم می‌نویسم ...😅😅 دعا کنین برام تا اطلاع ثانوی فعلا خدااافظظظ😄😄🙋🏻‍♀️🙋🏻‍♀️