#مهرشاد_سهیلی
#مهرشاد_سهیلیها
شاید یکسال و نیم قبل بود که این نام را شنیدم و صفحهاش را خواندم و همانجا به دوستانم گفتم که چقدر ناچسب و زننده است این سلوک و این سبک و این جولان دادنهای پرآوازه برای نوجوانی که هنوز برایش این لباس گشاد است!
همهی ما میدانیم چه اتفاقی افتاده و چه مسیری طی شده و مهرشاد، معلول چه سیستم ناقص و نامطلوبیست،
همهی ما قصه مهرشاد را خواندهایم و البته با کسانی که هنوز نمیدانند چرا مهرشاد یک مساله است و چرا باید برایش فکری کرد و حتی معتقدند که چه اشکالی دارد، یک نوجوان شهرستانی در این سن و سال، اینهمه اعتماد به نفس و توانمندی و مدیریت داشته که توانسته این همه پیشروی کند و نظر اکابر را به خود جلب کند و کارهای ویژه هم انجام بدهد، کاری ندارم!
درباره مهرشاد حرفهای زیادی گفته شده و نمیخواهم تکرار کنم، فقط خواستم بگویم حذف یک مهرشاد کمکی نمیکند وقتی سیستم به شکل مداوم در حال بازتولید مهرشاد است،
وقتی مهرشادهایی را شناخته و میشناسیم که در اطرافمان در همین بستر نامناسب در حال رشدونمو هستند و ما در حال پروبال دادن به آنها،
مهرشادها مذهبی و غیرمذهبی ندارند، کافیست بلد باشند از رانتهای موجود استفاده کنند، کافیست "باگ" های سیستم را بدانند، حفرهها را بشناسند و راه و چاه کانال زدن و رایزنی و رابطه و بقول امروزیها "تعامل" را بلد باشند و به همه اینها اضافه کنید توانایی انعطافپذیری و سازگاری و تملق و بچهخوب بودن و بلهقربان گفتن را،
یک مهرشاد توبیخ شد آن هم چون فضاسازی رسانهای علیهش اتفاق افتاد، با بقیه مهرشادها چه کنیم که دارند از سروکول جامعه بالا میروند و پلههای ترقی را با کیاست ویژهای که دارند،
تند و تند طی میکنند؟!
همین اطراف هستند مهرشادهایی که دارند قوت و قدرت میگیرند، دارند با فریب و زرنگی پرآوازه میشوند و از همه جور رانت استفاده میکنند و همیشه با یک تلفن و یک رابطه و یک لابیگری حرفهای کار خودشان و اطرافیانشان را راه میاندازند، بترسیم از جوجه مهرشادهایی که دارند بزرگ میشوند!
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدارتش #تیمسار #جاویدمیرجمهری
اگر دل دلیل است، آوردهایم
اگر داغ شرط است، ما بردهایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
این "فیلم"
این احترام نظامی پسر به پدر، مظهر
امید
انگیزه
غرور ملی
خودباوری
اقتدار
احترام و ارزشهای دیگر است،
خدا کند شرمندهی این خونها نمانیم.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
(...انت القوی و انا الضعیف...)
زمستان پارسال که شروع شد مثل همیشه گلدانهای حیاط را آوردم داخل خانه تا سرما نخورند و یخ نزنند،
اما نمیدانم چطور شد که یک گلدان کوچک #شمعدانی کنار باغچه جا ماند
و من ندیدمش!
همهی زمستان برف بارید و این گلدان
زیر برف یخ زد و چیزی از آن نماند.
یک روز که برفها آب شده بودند
کنار باغچه دیدمش که ساقه ها و برگهایش خشکیده و ریخته بودند،
فقط مانده بود یک ساقهی کوچک زردرنگ که نمیشد به زنده بودنش امید بست،
دلم برایش خیلی سوخت اما کار از کار گذشته بود و رهایش کردم همانجا بماند،
بهار که شد یک روز کنار باغچه نشسته بودم که دیدم کنار آن ساقه ی زرد و خشکیده یک برگ کوچک سبز و تازه سر در آورده است!
عجیب بود خیلی عجیب!
از آن روز گلدان شمعدانی کوچک برایم شد مظهر مقاومت، آوردم و گذاشتمش روی طاقچه ایوان که پیش چشمم باشد،
بهار تمام شد و گلدان کوچک شمعدانی برگهای بیشتر و بیشتری داد
و شد برایم سوگلی گلدانها،
بیشتر از همه به او توجه می کردم
و برایش وقت میگذاشتم،
تابستان هم آمد و پاییز و گلدانهای شمعدانی یکییکی گل دادند
اما گلدان کوچک من دیگر هیچ گلی نداد!
انتظار هم بیفایده بود
آن گلدان دیگر نتوانست گل بدهد...
پ. ن: فشارها و سختگیریها لزوما آدمها را نمیسازند،آدمها اندازه و ظرفیت دارند، گاه یک فشار ممکن است برای همیشه امکان شکوفا شدن دوباره را از کسی بگیرد،
مراقب ظرفیتهای اطرافمان باشیم.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#روزنوشت
#قصه_شیرخشکها
به همت چند دختر نوجوان و جوان مبلغی جمع آوری شده و نیت کردهاند که شیرخشک و پوشک برای نوزادان خانوادههای نیازمند تهیه شود،
ابتدا نوزادان شناسایی میشوند و اینکه هر کدامشان چه نوع شیر و چه سایز پوشک به کارشان میآید،
حالا نوبت تهیه اقلام است،
از آنجا که تجربهای در این موارد ندارم خیال میکنم که خب، میروم یک داروخانه و مثل یک هایپرمارکت، لیست را جلویشان میگذارم و میگویم ازینها این تعداد لطفا...
اما ماجرا به این سادگی نیست، هیچ داروخانهای همه نوع شیر را ندارد و محدودیتهایی هم در تعداد و نوع شیر وجود دارد، حساب و کتاب میکنم چندداروخانه را که بروم جور خواهد شد و باز هم به نتیجه نمیرسد،
در نهایت به همت یک داروخانهی اهل خیر و یک دوست عزیز و پای کار،
بخش زیادی از اقلام سفارش داده میشود و بعد از چندروز به لطف خداوند جور میشود و میرسد،
خدا خیر دهد به دوست اهل خیر و خانم دکتر داروخانه که تخفیف حسابی هم میدهد،
اما تعدادی کم داریم و بخصوص یک شیرخشک ویژه برای نوزادی که نارس به دنیا آمده که کیمیا شده و پیدا نمیشود،
شال و کلاه میکنم و چندداروخانه را میروم،
نوزاد را ندیدهام اما عجیب دلم میخواهد این شیر برایش مهیا شود،
اولین داروخانه... نداریم و نیست،
دومین داروخانه فقط سرش را به چپ و راست حرکت میدهد،
سومین داروخانه میگوید یک قوطی میدهیم، کد ملی خودم و نوزاد را میخواهد، میگویم ندارم، میگوید کد ملی فرزندتان را ندارید؟!
ماجرا را میگویم، میگوید زنگ بزنید بپرسید، میگویم امکانش را الان ندارم،
در نهایت با اصرار قبول میکند،
چند شیر دیگر و چند پوشک دیگر هم برای چند نوزاد دیگر میدهد،
دارم با دستان پر بیرون میایم که یک زوج جوان جلویم را میگیرند،
"ببخشید اینا همه چقدر شدند"
قیمت را میگویم، بهتشان میزند،
مرد به همسرش میگوید گفتم گران است،
میگویم بله متاسفانه گران است،
زن میگوید "خدا برایتان ببخشد"!
تازه میفهمم که اینها فکر کردند این چند قوطی و این چند بسته پوشک را یکجا خریدهام برای فرزندم،
و لابد چه مرفه بیدردی به چشمشان آمدهام!... توضیح میدهم ماجرای این خرید چیست، چشمشان برقی میزند و میگویند خدا خیرتان دهد... میگویم پولش را مردم دادهاند، خدا خیرشان دهد، انگار خیالشان راحت شده باشد از اندوهی که ازین خرید سنگین برایشان ایجاد شده، تشکر میکنند و میروند،
بستهها را در ماشین جاسازی میکنم همه چیز تکمیل است جز بسته نوزاد نارس که فقط یک شیر خشک دارد،
امیدم ناامید نمیشود، مسیر بلوار را ادامه میدهم و هر داروخانهای را در دو طرف میبینم میایستم و سوال میکنم و همچنان نیست که نیست،
قصد میکنم برگردم که چشمم به یک داروخانه کوچک میافتد که وسط فروشگاههای دیگر چندان به چشم نمیآید، وارد آنجا هم میشوم کوچک است و چندقفسه محدود دارد،
سوال میکنم، میگوید اتفاقا 4 قوطی دارد و روی دستش مانده و کسی نمیبرد!
خدارا شکر میکنم که نوزاد نارسی نبوده که بخواهد اینهارا بخرد،
حالا 5 قوطی شیرخشک رژیمی برای نوزاد نارس به لطف خدا جور شده است
و خداوند یگانه روزیرسان عالم است.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
روضه خانگی - امام کاظم(ع) - 948.mp3
10.46M
دل و چشم شستشو میخواهند
(برای محتاجان دعا کنیم)
@ghalamzann
بر عاصیان هر قوم
بگماشت حق عذابی
ما خیل عشق بازان
هجرانمان بلا بود...
🔸مشهد، خانه تاریخی توکلی
اسفند 1400
@ghalamzann
#عید_مبعث مبارک🌸
لَقَد جاءَكُم
رَسولٌ مِن أَنفُسِكُم
عَزيزٌ عَلَيهِ ما عَنِتُّم
حَريصٌ عَلَيكُم
بِالمُؤمِنينَ رَءوفٌ رَحيمٌ
شاید این آیه مبارکه سوره توبه
زیباترین و دقیقترین توصیف است از او
از مهربانترین رسول
از دلسوزترین پدر
که میفرماید
خدایت رسولی از خودتان برایتان فرستاد
که رنجهای شما برایش سنگین است
او به عاقبتبخیری شما حریص است
و به صاحبان ایمان عجیب مهربان است
به دامان چنین رسولی
که از پدر دلنوازتر و دلنشینتر است
و مهرش زندهات میکند
و نور وجودش راهت را روشن،
نیاویختن و رها نشدن
ظلم است به استحقاق بشریت
حق ما حق این زمانه
این کمال آفرینش است
کاش با او و دوستداشتنیهایش
سنخیت پیدا کنیم.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
قلمزن
#بازی_دوسرباخت #زنان_شاغل در گفتگوی صمیمانه و شوخی خودمانی برای دختر 24 ساله اش آرزوی دوتاشدن میکنم
#روزنوشت
#زنان_شاغل
آن روز که فرم خودارزیابی را دادند تا به شاخصهای مختلف درباره خودم نمره بدهم،
دو گزینه را صفر دادم بقیه را هم اندازه خودشان،
برخی موارد را هم بدون تعارف نمره کامل گذاشتم!
اما صفرها، یکی را نمیگویم و آن دیگری میزان تمایل برای داشتن یک مسئولیت بالاتر بود، به نظر عجیب آمد اما صادقانه صفر را گذاشتم.
حالا جلسات و گفتگوهایی برگزار شده است تا مسئولیتی را بپذیرم و جواب طبق روال منفی بوده است،
و باز دلایل مختلف آورده شده تا اهمیت مساله را درک کنم و تکلیفم را بدانم و بله را بگویم،
اما پاسخ همچنان همان بوده که گفته بودم.
آخرین جلسه هم گذاشته شد
و گفتند راهی وجود ندارد و چارهای نیست
یکی هم به مطایبه گفت که "درست است قحطالرجال است اما قحطالنسا نیست"
و باز تبیین شرایط و تلقین تکلیف و وظیفه و...
پاسخ منفی قبلی را تکرار کردم اما این بار با تکملهای که به گمانم متولیان را قانع کرده باشد یا حداقل مجابشان کرده که دیگر تکرارش نکنند:
من به آنچه هستم نقد دارم
به اینکه یک بانوی خانه یک مادر
هرروز از 7 صبح تا 3 عصر سرکار باشد
من این را نه برای دخترانم میپسندم
و نه برای هیچ بانوی دیگری،
تکفیر میشوم یا نه... اهمیتی ندارد
آنچه هست نمیپسندم و به آن منتقدم
پس تردید نکنید که حتی ذرهای بخواهم به افزودن مسئولیتم فکر کنم...
این اعتراف نه غلو است نه تعارف،
حتی اگر بالاترین مزایای مادی را در اختیارم بگذارند امکان ندارد چیزی بیش از آنچه هستم بپذیرم و حتی به انتظار روزی هستم که این بار سنگین هرروزه برداشته شود،
و اگر شمایی که اینهارا میخوانید بانویی هستید که حسرت شاغل شدن را دارید، بدانید و باور کنید اینها را کسی میگوید که انواع لذت شغلی و مزیتهایش را چشیده، در محل کارش از بالاترین احترام برخوردار است، کار تخصصی انجام میدهد و کارش هم خوب است!
این خودستایی مذموم! از آن جهت اتفاق افتاد که بدانید امروز اگر این را میگوید نه از سر نارضایتی از کار و محل کار است و نه ارتجاع و ظالم بودن به حق زنان،
که اتفاقا از سر حمایت و دفاع از زنانگیِ دنیاییست که باید آرام و بدون تنش بماند
تا گهواره خانه را آرام تکان دهد.
نقش اجتماعی داشته باشید اما یادتان باشد
شغل هرروزه به شما وجهه اجتماعی نمیبخشد،
شمارا اسیر خودش میکند،
و زن برای این اسارت ساخته نشده است.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#مادر
"یک جایی از فیلم مادر علی حاتمی، مادر شروع میکند به وصیت درباره مراسم بعد از مرگش، میگوید«سر شام گریه نکنید، غذا رو به مردم زهر نکنید.... حرمت زنیت مادرتونو حفظ کنین. محمد ابراهیم، خیلی ریز نکن مادر، اون وقت میگن خورشتشون فقط لپه داره و پیاز داغ..... روغن خوبم تو خونه داریم، زعفرونم هست، اما چربی و شیرینی ملاک نیست، این حرمتیه که زندهها به مرده هاشون می ذارن.»
من این فیلم را چند سال بعد مرگ مامان پروانه دیدم که ده سالم بود یا یازده. اینجاهای فیلم بود که بغضم ترکید و یاد وصیتنامه مامان افتادم که توش از همه چی نوشته بود « از اینکه چقدر همهمان را دوست داشته و بهخدا میسپارد، از اینکه پول نیم کیلو لپه به بقال سرکوچه بدهکار است، از اینکه پسرک هفت سالهاش احساساتیترین آدم دنیاست و از بابا خواسته بود مواظبم باشد.» بعد حسابی گریه کردم و بابا که از راه آمد، یک پس گردنی سه انگشتی زد.
بابا هیچ خوشش نمیآمد از فیلمهایی که توش مادرها میمردند؛ هیچ خوشش نمیآمد از هاچ زنبور عسل که همیشه دنبال مادرش میگشت و فکر میکرد برای ما بدآموزی دارد. نگران بود بیفتیم دنبال پیدا کردن مامان. من، اما همیشه چشمم به تلویزیون بود تا ببینم مامانها و بچهها چطوریند. هنوز هم همینام.
عاشق تماشای مادرها در لحظهای که دارند سربازهاشان را از زیر قرآن و لای دود اسپند رد میکنند. مسخِ ساعتی که زنگ مدرسه میخورد و بچهها جیغ میکشند و از کلاس میدوند تا برسند به مادری که نیم ساعت یا بیشتر زیر باران تند، معطلشان شده. و شیفته شنیدن سوالهاشان«لقمهت رو خوردی مادر؟ کسی اذیتت نکرد؟ کارت خوب بود؟ خسته شدی، بمیرم برات. خدا پشت و پناهت باشه.»
حالا بیشتر از پیش بر این گمانم، که مادر، کلام مشترک همه آدمهاست. چه تسبیح بدست، نشسته باشد میان سجاده، چه با چشمانی نگران بایستد پشت استیج مسابقه معروف خارجی در انتظار رای داورها و چه، مامان پروانه من، که سالهاست پیش خداست، اما بوی نارنگی دستهایش، خاطره چادرنماز گلدار سفیدش و عکسهای کهنه و رنگ و رفتهمان، روزها و شبها با من است.
و همیشه برایم غریب است که چگونه این واژه خواستنی مشترک، با خودش دلتنگی میآورد. دلتنگی محبتی همیشگی و بیخواسته و آسمانی. انگار که خدا آینهای گذاشته از خودش، میگوید تماشا کن مرا و به مادر اشاره میکند. انگار که مادر به توان بینهایت بشود خدا. انگار که.... دلتان تنگ مامانهاتان نشد؟ دل من که، بدجور..."
مرتضی برزگر
@ghalamzann