سيدحبيب نظاری سال ۱۳۵۱ در آبادان متولد شد. وی سالیانی است در قم زندگی میكند و سابقۀ مدیریت مرکز آفرینشهای ادبی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان قم را بر عهده داشته است. اشعار او از اوايل دهۀ ۷۰ در مجلات منتشر شد و رباعی قالب مورد علاقۀ او است. از آثار او میتوان به «بگو تا صبح چند آدینه مانده است»، «از این دست»، «تنها برای تو میبارد» و «خدا تسبیحی از گنجشک دارد» اشاره کرد.
#معرفی_شاعر #سیدحبیب_نظاری
بیا، با اشکهای ما وضو کن
جهان را با نگاهی زیر و رو کن
تو که سنگ صبور اهل دردی
کمی بنشین و با ما گفتوگو کن
جهان در انحصار بیش و کمها
شکستنها، بریدنها، ستمها
تو حتماً خوب میدانی که بیتو
به روز ما چه آوردند غمها؟
جهان ما جهان بیکسیها
خزان لالهها و اطلسیها
اگر تو سایهسار ما نبودی
چه میکردیم با دلواپسیها؟
همه صبحیم، شب در بین ما نیست
یکی بیتاب و تب در بین ما نیست
به درد دوری تو خو گرفتیم
دلی راحتطلب در بین ما نیست
بهار تا ابد! زخم است با ما
زمان تا میرود، زخم است با ما
بیا تاریخ ما را منتشر کن
هزار و چارصد زخم است با ما
به ما ای کاش پاکی یاد میداد
به غنچه، سینهچاکی یاد میداد
زبان آسمان را انتظارت
به آدمهای خاکی یاد میداد!
شب توفان، کسی باید بیاید
بهار نورسی باید بیاید
کسی که باعث آرامش ماست
در این دلواپسی باید بیاید
#سیدحبیب_نظاری #شعر #امام_زمان
غزل زیارت
(یادمان سفر نورانی حج)
رفته بودم من از این جسم، از این خاک، فراتر
رفته بودم من از افلاک، از افلاک فراتر
خوانده بودم که بهشت است طربناک، ولیکن
رفته بودم من از آن باغ طربناک فراتر
بود بام ملکوت آینهگون، روضهطهارت
بودم اما من از آن پاک، از آن پاک، فراتر
مست بودم، نرسیدم به بلندای مقامش
سرو را نیست عجب گر بود از تاک فراتر
قصرهاییست بلورآینه آنسوتر فطرت
رفته باشی اگر از شِشدر ادراک فراتر
شب میقات که جان پیرهن جسم نمیدید
بودم از خیمه ی خورشیدی افلاک فراتر
سبکشناسی با شعر طنز 😂😂
سبک نیمایی
از ناصر فیض
بگذریم از بازگشت و از وقوع
چون که کمکم سبک نیما شد شروع
بود نیما، مردی از اَبنای یوش
شعرهایش، خیلی چیزها داشت توش!
واژههایش،داخل منزل نبود
شعر او، تنها برای دل نبود...
روز و شب، با فکر یک چیز جدید
شعرهایی بس عجیب میآفرید...
شعر نیما، بی در و دروازه بود
لیک وجصافاً،* زبانش تازه بود
گرچه زد بدجور قالب را شکست
کارش اما، بهتر از شعر وی است
کار نیما، کودتا در سبک بود
راه رفتن، با روال کبک بود
یافت از او شعر نو، ترویج را
پس خدا رحمت کند یوشیج را
*وجصافاً: یعنی وجداناً و انصافاً. به طنز و برساختهی شاعر است.
املت دستهدار، مجموعه شعر طنز ناصر فیض، ص ۹۵ - ۹۸.
#سبکشناسی
#سبکنیمایی
#ناصرفیض
کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیش از این؟ که هماکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟
و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز..
چقدر دلخورم از این جهانِ بی موعود؛
از این زمین که پیاپی... و آسمان که هنوز...
جهان سه نقطۀ پوچیست، خالی از نامت؛
پر از «همیشه همین طور» از «همان که هنوز»
همه پناه گرفتند در پسِ «هرگز»
و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز»
ولی تو «حتماً»ی و اتفاق میافتی!
ولی تو «باید»ی ای حسّ ناگهان که هنوز-
در آستان جهان ایستاده چون خورشید؛
همان که میدهد از ابرها نشان که هنوز
شکسته ساعت و تقویم، پاره پاره شده
به جستجوی کسی، آن سوی زمان، که هنوز
#محمدسعید_میرزایی