(به اخمت خستگی در می رود لبخند لازم نیست
کنار سینی چای تو اصلا قند لازم نیست)
چنان لبهای تو خوشرنگ و پر آب است و شیرین که..
بدان نارنگی خوشمزه ای پیوند لازم نیست
فقط یک لحظه بنشینم ببینم ماه رویت را
برای دیدن مهتابِ شب در بند لازم نیست
بیابان و کویر و دشت ها مشتاق آن رویند
تو را با این همه جادوگری ترفند لازم نیست
من این را خوب دانستم از آن چشمان پر شورَ ت
برای بارش باران ،دی و اسفند لازم نیست
تعدی کرده ای وقتی مرا دیدی و خندیدی
خودت هم خوب می دانی که چون و چند لازم نیست
من از روز ازل اعدامی ات بودم ،ندانستی!
نگو تا چوبه ی داری بیارایند،لازم نیست
هزاران سال با حُکمت شدم زندانی چشمت
به نام عشق می میرم بدان سوگند لازم نیست
پدرام.اکبری......
این همه آتش خدایا شعله اش از گور کیست؟
شهوت این بی نمازان، نشئه ی انگور کیست؟
پرده دانان طریقت در صبوری سوختند
این صدای ناموافق زخمه ی تنبور کیست؟
شیخ بازیگوش ما از بس مرید خویش بود
عطسه ای فرمود و گفت این جمله ی مشهور کیست!
پنج استاد حقیقت حرف شان با ما یکی ست
راستی در پشت این دستورها دستور کیست؟
آب نوشان ادّعای خضر بودن می کنند
رنگ پیراهان اینان وصله ی ناجور کیست؟
دست این پاسور بازان هر که دل را داد باخت
دوستان چشم شما در انتظار سور کیست؟
دین و دل دادند یارانم در این شرب الیهود
شیخ ما در باده گم شد ، مست ما مستور کیست؟
این که خضرش خوانده اید، اسکندر مقدونی است
این که دریایش لقب دادید چشم شور کیست؟
این که بر آن گوش خود بستید، صور محشر است
این که شیطان می دمد دائم در آن شیپور کیست؟
آن که می زد روز و شب پیوسته لاف اختیار
این زمان ترس از که دارد؟ این زمان مجبور کیست؟
بعد طوفان جز کفی در کیسه ی امواج نیست
شاه ماهی های این دریا ببین در تور کیست!
#علیرضا_قزوه
« رباب ، بانوی مرثیه های بی پایان »
آری ،حقیقت است شما آشنای درد
خود را رسانده ای به مجالی عجیب تر
در ابتدای قصهٔ اشکی و مرثیه..
شعری غریب داری و حالی عجیب تر
بخشیده ای به قافیه هایت ردیف خون
هر صبحدم به سازِ جگر سوز آفتاب
در قامت ِطلیعهٔ تبدار ِ کربلا
همراه لای لای غریبانه ، ای رباب !
آن سو ستارههای غریبی که خفتهاند
بر کوله بار زخمی یک دشت چاک چاک
این خود تبلور احساس شاعری ست
شعری که عاقبت افتاده روی خاک
یعنی سروده های تو آغاز صبح شد
بیش از هزار کوچه گذر گاه آفتاب
این قسمت شما شده بانوی مرثیه
شاعرترین تبلور احساسی ای رباب!
روشنترین ستارهٔ شبهای نینوا
ای تا همیشه مانده بر احساس، ناخدا
از نو بساز قافیههای شکسته را
تا قامتِ قیامتِ طوفان کربلا!
پدرام اکبری
"یادداشتی دربارهی چند شعر از دفتر غزل هزارهی دیگر/ محمدسعید میرزایی"
یکی از مباحثی که از دیرباز در علم عروض مطرح بوده، مبحث #اختیارات است. منتقدان و دانشمندان علم عروض فارسی، از دیرباز با دستهبندی رفتارهای موسیقایی شاعران و بر اساس مباحث نظری و در کنار آن تکرارپذیری، تناسبهای آوایی و ذوق زیباییشناسی ایرانیان قواعدی را برای این علم و همچنین ساختشکنیهای رایج و مقبول در این حوزه تبیین کردهاند.
در شعر سنتی معاصر، بسیاری از شاعران کوشیدهاند، به بهانهی ساختشکنی از برخی از این قواعد خارج شوند؛ حال آنکه توجه به این نکته ناگزیر است که حتی در تاریخ نقد ادبی غرب، جز در برخی گونهها یا مکتبهای هنری چون: داداییسم و برخی مکاتب و امواج شبیه یانزدیک به آن، مبحث ساختشکنی به تنهایی نمی تواند هدف خلق ادبی باشد.
صحیح این است که خروج از قواعد وضعشده، وسیلهای برای رسیدن به نتیجهای شاعرانه یا هنرمندانه است و در رفتارهای خاص عروضی نیز، شاعران توانمند عمدتا از این ساختشکنی در مسیری خاص استفاده میکنند؛ با این حال در شعر هنجارشکن دهههای اخیر، گاه این دست رفتارهای ساختشکنانه هیچ ساحتی به شعر نمیافزاید؛ بلکه از زیبایی آن میکاهد.
برای مثال محمدسعید میرزایی، در دفتر غزل هزارهی دیگر (گزیده اشعار/ شهرستان ادب)، در بیت پایانی غزلی که به سبک بیدل سروده، میگوید:
اگرچه خون شد دلم در اینجا، به مکتب بیدلم در اینجا
که رستهام من قلم در اینجا، همین بس است حاصلم در اینجا
که از نظر موسیقایی، در بخش " بس است حاصلم" و درست درمیانهی رکن عروضی، یک هجای کوتاه اضافه وجود دارد که یا آوای شعر را دچار اختلال میکند یا باید "ح" را به شیوه ی زبان محاوره حذف کرد که در زبان تقلیدگر از بیدل دودستگی ایجاد می کند؛ حال آنکه این خروج از قواعد، هیچ کمکی به زیبایی شعر نکرده است. حتی تمهید ارائه شده در مصرع پایانی هم نتوانسته کاستی این خطای عروضی را پوشش دهد.
همچنین در اختیارات عروضی، شاعر اجازه دارد دو هجای کوتاه را به یک هجای بلند تبدیل کند(و بالعکس)، برای مثال می توان " مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن" را به " مفعول فاعلاتن، مفعول فاعلن" تبدیل کرد.
مثلا در شعر همین شاعر از همین دفتر:
میزی بچین برای من از غصه و شراب
یک صندلی بیاور، جای مرا بده
اما باید در نظر داشت، شاعر مجاز نیست به دلیل اینکه در این تبدیل، یک وزن پیوسته به وزنی تقریبا دولختی تبدیل و در میانهی آن مکث ایجاد میشود؛ بیتمهید یا دلیل هنری، واژهای واحد را در دو طرف مکث موسیقایی حاصل از اختیار قرار دهد؛ چون در مثالهای زیر:
خواب مرا بده رو_یای مرا بده
#
دیروزتر شوم فر_دای مرا بده
#
انگشتهای من ام_ضای مرا بده
#
پس میز چیده شد آن_جا با دوصندلی
تسامحی که در اشعار محمدسعید میرزایی و بسیاری از پیروانش، بهفراوانی دیده میشود؛ بی آنکه این گسست موسیقاییِ برآمده از اختیار، از نظر معنایی و زیباییشناسی در خدمت شاعرانگی باشد و واضح است که عمدتا محدودیت وزنی شاعر را به سمت این ساختشکنی سوق داده است.
#محمد_مرادی
#غزل_هزاره_دیگر
#نقد_شعر
@mmparvizan
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابے نشنید
خار رنجید ولے هیچ نگفت
ساعتے چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بے رحمے نزدیک آمد،
گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید
صبح فردا ڪه رسید
خار با شبنمے از خواب پرید
گل صميمانه به او گفت سلام...
گل اگر خار نداشت
دل اگر بے غم بود
اگر از بهر كبوتر قفسے تنگ نبود،
زندگی،
عشق،
اسارت،
همه بے معنا بود . . . .
• فریدون مشیرے 🌴🏴🌴
لشکر زهرا
مدعیهای عشق بسیارند
پای عشق علی، مرام یکیست
فاطمه ایستاد این یعنی
مرد و زن سهمش از قیام یکیست
پای حق، پای دین وسط باشد
مرد و زن فرق دارد آیا؟ نه
با خودت یک حساب ساده بکن
مرد این جنگ میشوی یا نه؟
پای عشق علی چه زنها که
مرد و مردانه قد علم کردند
چادر خویش بر کمر بستند
دست نامرد را قلم کردند
خواهرم! چادری که پوشیدی
قبل از این بوده بر سر زهرا
با همین چادر سیاه بمان
در سیاهیِ لشکر زهرا
چادرت سنگر است دقت کن
که شبیخون به سنگرت نزنند
دشمن از باور تو میترسد
تیر شبهه به باورت نزنند
مرد میدان اگر به خاک افتاد
عرصۀ جنگ همچنان برپاست
کوچه بازار، جبهۀ جنگ و
چادر اکنون لباس رزم شماست
نهضتی که به ما رسید امروز
از مدینه شروع شد، از در
پشت در مادرم زمین افتاد
تا بماند قیام پیغمبر
پرچم شیعه چادر زهراست
چادری که به روی خاک افتاد
هم در آن کوچه، هم زمانی که
پیش آن جسم چاکچاک افتاد
چادر خاکی همین مادر
پرچم انتقام خواهد شد
با نوای خوش اناالمهدی
درد شیعه تمام خواهد شد
✍🏻 #داود_رحیمی
🏷 #شعر_پایداری | #حجاب_فاطمی | #چادر
صبح که می شود🌞
دنبالِ اتفاقاتِ خوب بگرد
دنبال آدم های خوبی که
حال خوبت را با
نگاهشون و لبخندشون
به روزگارت سنجاق کنی
یک روز خوب اتفاق نمی افتد!
ساخته می شود...🪴
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
@Shere_naab
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تلنگر...
چندیست دچار اُفت ایمان شده ایم
در حرف و عمل اسیر بحران شده ایم
حالا که زمان گفتن و تبیین است
ما پُشت سرِ سکوت پنهان شده ایم
#حسین کیوانی
__جهاد تبیین