eitaa logo
گلچین شعر
14.3هزار دنبال‌کننده
817 عکس
281 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
از "دوست" زمین و آسمان می گویند از او به هزار و یک زبان می گویند سجاده بیانداز که پرواز کنی از قافله جا نمان اذان می گویند @golchine_sher
با سیلی و زور هرچه زیور بردند... از روی سرش به زور معجر بردند... از خار مغیلان و بیابان که گذشت آغوش پدر خواست ولی سر بردند... @golchine_sher
گفتند: که تعریف تو از عشق چگونه است؟ شیرینیِ تلخیست، که جان بخشد و گیرد... @golchine_sher
به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم میگذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند.. لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...! زندگی ذره كاهیست، كه كوهش كردیم، زندگی نام نکویی ست، كه خارش كردیم، زندگی نیست بجز نم نم باران بهار، زندگی نیست بجزدیدن یار زندگی نیست بجزعشق، بجزحرف محبت به كسی، ورنه هرخاروخسی، زندگی كرده بسی، زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاكوچه وپس كوچه واندازه یك عمر بیابان دارد. ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم ؟! @golchine_sher ‌‌
چه دلفریب و خوشایند آفریده شدی پر از تبسّم و لبخند آفریده شدی تبسّم تو ملیح است و صحبتت شیرین گمانم از نمک و قند آفریده شدی برای این که بیایی دل مرا ببری نه سرسری، که هدفمند آفریده شدی نه بوی آب مرا مست کرده بود نه خاک تو با کدام فرایند آفریده شدی؟ به دست قابل بت‌سازهای چینی؟ نه به دست صُنع خداوند آفریده شدی @golchine_sher
امروز روز جهانی شاعر هست به تمام شاعرانی که در کانال حضور دارند مخصوصا شاعرانی که اشعارشون رو برای استفاده ی در کانال برامون میفرستند و اعضای محترم کانال این روز رو تبریک عرض می کنیم 🌷 🌷🌷🌷🌷 @golchine_sher
می تابد و فکرِ ژرف دارد خورشید صدمعجزه ی شگرف دارد خورشید با آمدنش قفلِ دلت را وا کن یک عالمه با تو حرف دارد خورشید! @golchine_sher
امان از داستانِ عشق و فرجامِ غم آلودش نمی دانستم این آتش به چشمم می رود دودش تو را با دیگری می بینم و با گریه می پرسم از این دیگر نوازی ها خدایا چیست مقصودش؟ چه دنیایی که وقتی در دلِ من خانه می کردی نمی گفتی که بی رحمانه خواهی ساخت نابودش... @golchine_sher
فراموشی در خانواده ما ارثی است پدرم پا و برادرم دستش را در جبهه جا گذاشته است @golchine_sher
چنان که از قفس هم ، دو یا کریم به هم از آن دو پنجره ما خیره می شدیم به هم به هم شبیه ، به هم مبتلا ، به هم محتاج چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم   شبیه یکدگریم و چقدر دلگیر است شبیه بودن گل های بی شمیم به هم  من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم بیا شویم چو خاکستری رها در باد من و تو را برساند مگر نسیم به هم @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چشم تو را چقدر به این در گذاشتند؟ گفتی پدر، مقابل تو سر گذاشتند تنها به این بسنده نکردند شامیان پا را از این که بود فراتر گذاشتند بگذار عمۀ تو بگوید که بر دلش یک روز داغ چند برادر گذاشتند؟ آن آتشی که سوخت درِ خانۀ علی بر جان لاله‌های پیمبر گذاشتند دستان کوچک تو به پهلوست، پیش از این این درد را به پهلوی مادر گذاشتند ای دختر سه‌‌ساله تو هم مثل مادری این ارث را برای تو دختر گذاشتند داغ تو ابرهای جهان را بهانه داد داغی که تا سپیدۀ محشر گذاشتند آن شب فرشته‌ها همه از عرش آمدند بر زانوان کوچک تو سر گذاشتند سهم تو گریه بود و همین گریه‌های تو چشمان شهرهای مرا تر گذاشتند از انتقام گفتم و شعرم تمام شد این فصل را به نوبت دیگر گذاشتند @golchine_sher
عشق حسی است که درلحظه ی جاری شدن است عطرباغی است که سرمست بهاری شدن است جوشش چشمه  شعری که پر از امید است چون کویری که دراندیشه ی "ساری" شدن است عشق ازخود زدن و پای کسی سوختن است گاه شادی وگهی گریه وزاری شدن است    عشق یعنی که خدا مبدا ومقصد باشد از هوا و هوس و وسوسه عاری شدن است عشق اگرگفت که تاآخر خط می مانی ؟ بندبندم همه محتاج به آری شدن است @golchine_sher
یکی آمد بهارم را خزان کرد... زحسرت قامتم را چون کمان کرد... دلم را برده با خود دادِ و بی‌داد... مرا گمنام و بی‌نام و نشان کرد... ندیدم بعد او رنگ خوشی را... مرا تبعیدِ وادیِ فغان کرد... مرا از او نگاهی ساده بس بود... دریغا او زمن خود را نهان کرد... به مهرویان دگر دل من نبندم... که خون بر این دلِ بی‌همزبان کرد... نکردم هرگز او را لعن و نفرین... خدا را او برایم جاودان کرد... @golchine_sher
دست بی احساس مردم را نمیخواهم دگر اشک تمساح و ترحم را نمیخواهم دگر منت بازوی بی جان خودم را می کشم از شماها بعدازین گندم نمیخواهم دگر طاقت افتادن برگی ندارد حوض من موج تشویش و تلاطم را نمیخواهم دگر می روم جایی که آب برکه باشد لااقل خسته از خاکم ، تیمم را نمیخواهم دگر من هزاران مرتبه بوسیدمت اما چه سود بیش ازین خواب و توهم را نمیخواهم دگر دستهایت بوی نامحرم گرفته دلبرم ! دست های دست دوم را نمیخواهم دگر از کسی خیری ندیدم، رفع زحمت میکنم سوم و هفت و چهلم را نمیخواهم دگر @golchine_sher
کاش می شد بکارم دلم را سبزشود و شبیه طعم گس خرمالو یادم بماند طعم خنده هایت را.. @golchine_sher
طاقت بیاور ریشه‌ام! باران به اینجا می‌رسد پاییز با خونِ انارستان به اینجا می‌رسد باران قطارِ ابرها را می‌کِشد دنبال خود، در ایستگاهِ نیمه‌ی آبان به اینجا می‌رسد خواب خوشی دیدم برای دشت‌ها و سفره‌ها؛ هم آب جاری می‌شود هم نان به اینجا می‌رسد نانی که دست دهکده در قحطسال خود ندید آخر شبی از سفره‌های خان به اینجا می‌رسد طاقت بیاور میزبان ِسال های بی‌کسی! این خانه روشن می‌شود، مهمان به‌ اینجا می‌رسد بیزار شد شهرِ من از "شیخ "و" چراغ" مرده‌اش!(۱) با رفتنش از کوچه‌ها،" انسان" به اینجا می‌رسد! آذین ببندم خانه را، شادی پس از عمری عزا با حلقه‌ی رقص حنابندان به اینجا می‌رسد! بنویس رویای خودت را و برایم پست کن آن نامه‌ی بی‌نام و بی‌عنوان به اینجا می‌رسد! @golchine_sher (۱)تلمیحی بر این بیت مولانا: " دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست "
هیچ کس مانند من در عاشقی خودخواه نیست انتخابم کن که هر راهی بجز این،راه نیست!! فکر تغییر من عاشق نباشی بهتر است عاشق دیوانه هرگز قابل اصلاح نیست می‌روم از صنف شیرینی شکایت می‌کنم جعل لبخندت که کار حاج عبدالله نیست تازگی از چال روی گونه‌ات فهمیده‌ام جای زیبایی شناسی توی دانشگاه نیست! کاش میشد جای من بودی، فقط یک ثانیه! تا بفهمی عاشقت آنقدرها خودخواه نیست... @golchine_sher
یک دل سوخته و آه جگر دارم من تلخی یک سفر پر ز خطر دادم من از غم مرگ پدر یا که برادرهایم آه جانسوز و دو تا دیده تر دارم من بر تنم زخم فراوان و به دل داغ بزرگ سینه ام سوخته چون شمع شرر دارم من چون نهالم که سر از خاک برون آوردم بر تنم ضربه ی خونین تبر دارم من گر چه در شام سیاهم به دل مخروبه در دل کوچک خود صبح و سحر دارم من از دل سوخته ی عمه ی خود آگاهم از غم عمه ی خود خوب خبر دارم من کوری چشم حسودان سیه دل بر نی اکبر و اصغر و هم شمس و قمر دارم من از چنین فاجعه ی تلخ و جنایت ها من شکوه از سنگدلی های بشر دارم من بارها گرچه زمین خورده ام و افتادم سوی معراج خداوند نظر دارم من همچو لعلم که به دل خون فراوان دارم در خرابه شده ام گوهر و زر دارم من با سرانگشت گره وا کنم از هر مشکل کوچکم ، در همه آفاق اثر دارم من پرده افتاد ز روی پدرم ، داد زدم ایهاالناس بدانید پدر دارم من @golchine_sher
ﺩﮐﺘﺮ ﺳﻼﻡ ! ﺭﻭﺡ ﻭ ﺗﻨﻢ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﭼﺸﻤﻢ ، ﺩﻟﻢ ، ﻟﺒﻢ ، ﺑﺪﻧﻢ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺫﻭﻕ ﺳﺮﻭﺩﻧﻢ ، ﮐﻠﻤﺎﺕِ ﻧﻮﺷﺘﻨﻢ ﺩﮐﺘﺮ ! ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﯾﺸﺘﻨﻢ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﮕﯽ ﺍﻡ ، ﺗﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼِ ﭘﺮ ﺯﺩﻧﻢ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺩﮐﺘﺮ ! ﻧﮕﻔﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﻟﺐ ﻭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ، ﺳﺨﻨﻢ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﻪ ﻻﻝ ﺑﻤﺎﻧﻢ ، ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺗﻮ ! ﺩﯾﺪﻡ ﺳﮑﻮﺕ ﺩﺭ ﺩﻫﻨﻢ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ کند @golchine_sher
با غرِّش آسمان گره خورد بهم بی وقفه و ناگهان گره خورد بهم یک عشق میان ابرها شکل گرفت وقتی که نگاهمان گره خورد بهم @golchine_sher
دختر اگر یتیم شود پیر میشود از زندگی بدون پدر سیر میشود هم سن وسالها همه او را نشان دهند دلنازک است دختر و دلگیر میشود باشد شبیه مادر خود نافذالکلام این شهر با صدای او ، تسخیرمیشود فریادهای یا ابتایش چو فاطمه در سرزمین کفر چو تکبیر میشود وقتی که گیسوان سری پنجه می خورد هر تاب آن چو حلقه زنجیر میشود اصلا رقیه نه به خدا مرد بی هوا با یک شتاب ضربه زمین گیر میشود هرگز کسی نگفت گلویش کبود شد اینجاست روضه صاحب تصویر میشود دشمن به او نگاه خریدار می کند خوب شاهزاده بوده و تحقیرمیشود فرزند خارجیست کفن احتیاج نیست بیهوده نیست این همه تکفیر میشود دادند جای غسل تیمم تنش….چرا؟ خون از شکاف زخم سرازیر میشود پایش به سوی قبله کشید و به ناز گفت: امشب اگر نیایی پدر دیر میشود @golchine_sher
دو چشمِ بسته را وا کرده خورشید مرا غرقِ تماشا کرده خورشید میانِ شعله ی چشمش شدم گم از این آتش که بر پا کرده خورشید! @golchine_sher
 تو به قولِ غزل از ماه کمی ماه تری تو از این شاعر بی قافیه آگاه تری در شب چشم تو من خواب عجیبی دیدم خواب دندان زدنِ سرخیِ سیبی دیدم سرخی سیب نجیبی که مرا عاشق کرد دلش از دستِ من و دستِ نچیدن دق کرد! غزل از چشم شما روی دلم می بارد یک نفر نیست که این فاصله را بردارد؟ همنفس، بیشتر از فاصله ها تنهاییم من و تو، هر دو زمین خورده یک رویاییم تن تو کوه تلنبار علایق شده است سر این کوه پلنگی ست که عاشق شده است @golchine_sher
تا مستحق رحمت بی انتها شدیم با کشتی نجات خدا آشنا شدیم درهای بسته، روی دل ما گشوده شد وقتیکه از حصار من و ما رها شدیم تا عاشقانه پر بگشاییم سوی دوست با بال شوق همره باد صبا شدیم رفتیم رو به قبله و با چشم اشکبار با یک سلام زائر کرب و بلا شدیم با داغهای زینب کبری گریستیم با ناله های اهل حرم هم نوا شدیم لب تشنه آمدیم  و به دریا زدیم رو در این حریم ،طالب آب بقا شدیم تا پشت پا زدیم به بی مهری جهان با مهر سیدالشهدا آشنا شدیم وقتی نیاز ما به ضریحش دخیل بست با یک نگاه فاطمه حاجت روا شدیم @golchine_sher