eitaa logo
گلچین شعر
14.3هزار دنبال‌کننده
831 عکس
285 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
ایستادی که را ببینی باز؟ باغبانی که نوبهار ندید؟ یا کسی را که مرگ بوسیده؟ جز غم از دست روزگار ندید حال و روزم شبیه چوپانی ست، که سر از ناکجا درآورده گله اش روی ریل جا ماند و، چشم راننده ی قطار ندید مثل سربازی ام که بعد از پاس، وقت توزیع نامه ها خوشحال داخل صندوقش نگاهی کرد، هیچ چیزی بجز غبار ندید پدری خسته ام که شب هنگام، وعده با بچه دزدها دارد... دست از پا درازتر برگشت، هیچ کس را سر قرار ندید حس این روزهای من مثل، بوفه داری کنار جادّه است چانه اش روی دست خشکیده، راه را دید و یک سوار ندید داغ من را دقیق تر بشناس؛ ناخدایی که ماند در ساحل نه که از موجها بترسد؛ نه... عرشه را سخت و استوار ندید ایستادی که را ببینی باز؟ آنکه از من سراغ داری رفت آنکه از من سراغ داری مُرد، آنکه در خویش اقتدار ندید @golchine_sher
در عزاداری او رسمِ چهل روز کم است ياد چشمش همه‌ی عمر، سيه پوشم كرد... @golchine_sher
پی به راز سفرم بُرد و چنان ابر گریست دید باز آمدنی در پیِ این رفتن نیست همه گفتند «مرو»، دیدم و نشنیدمشان مثل این بود به یک رود بگویند: بایست! مُفتَضَح بودن از این بیش که در اول قهر... فکر برگشتنم و واسطه‌ای نیست که نیست! در جهانِ تهی از عشق نمی‌مانم چون در جهانِ تهی از عشق نمی‌باید زیست دهخدا تجربۀ عشق ندارد ورنه معنی «مرگ» و «جدایی» به یقین هر دو یکی است... @golchine_sher
ای آنکه دوست دارمت، اما ندارمت بر سینه می‌فشارمت، اما ندارمت ای آسمان من که سراسر ستاره‌ای تا صبح می‌شمارمت، اما ندارمت در عالم خیال خودم چون چراغ اشک بر دیده می‌گذارمت، اما ندارمت می‌خواهم ای درخت بهشتی، درختِ جان در باغ دل بکارمت، اما ندارمت می‌خواهم ای شکفه‌ترین مثل چترِ گل بر سر نگاه دارمت، اما ندارمت @golchine_sher
دریای عمان هستی و من مردابم بیداری و یک عمرِ حیاتم، خوابم دژخیم به شامِ دلم امشب سر زد سردار قلوب خستگان! دریابم @golchine_sher
باشد شبت بخیر ولی یک نفر هنوز در قلبِ من به یاد تو بیدار مانده است! @golchine_sher
این بیت‌های تلخِ نفس گیرِ شعله خیز داغِ شماست خیمه زده بر جوانی‌ ام... @golchine_sher
ماه هر شب تا سحر محو تماشای علی‌ست تازه در این خانه زهرا ماه شب‌های علی‌ست چشم دنیا روشن از ماه جمال مرتضاست چشم زهرا روشن از روی دلارای علی‌ست با شگفتی‌های دنیای علی بیگانه‌ایم این‌ که دنیا پیش او هیچ است دنیای علی‌ست بارها با اشک خود زخم علی را بسته است گرمی این دست‌ها تنها مداوای علی‌ست روز وانفساست محشر، شیعیان لاتحزنوا این که محشر خاک پای اوست زهرای علی‌ست یاعلی امضا کند یا فاطمه فرقی که نیست آخرش امضای زهرا عین امضای علی‌ست @golchine_sher
تردید ندارم که شدی راحت جانم تا چشم تو را دید دلم، رفته امانم از وسوسه ی گندم موهای بهشتیت در شیب هبوطم به گمانم به گمانم با جادوی عشق تو رسیدم به جوانی انگار زلیخا شده محو جریانم نو می شود از منحنی خنده ی تو، ماه یک بوسه ی تو تازه کند روح و روانم روحم به جلا امده از بوی تو ای گل نطقم شده باز از تو و گل کرده بیانم @golchine_sher
بید مجنون، زیر بال خود، پناهم داده بود! در حریم خلوتی جان‌بخش، راهم داده بود. تکیه بر بال نسیم و چنگ در گیسوی بید! مسندی والاتر از ایوان شاهم داده بود. شاه بودم، بر سر آن تخت، شاه وقت خویش یک چمن گل، تا افق، جای سپاهم داده بود! چتر گردون، سجده‌ها بر سایبانم برده بود عطر پیچک، بوسه‌ها بر پیشگاهم داده بود! آسمان، دریای آبی، ابرها، قوهای مست! شوق یک دریا تماشا بر نگاهم داده بود! آه! ای آرامش جاوید! کی آیی به دست؟ آسمان، یک لحظه، حالی دلبخواهم داده بود! @golchine_sher
کسی را نگه دار که بداند ده ثانیه مانده به انفجار ؛ کدام سیم را قطع کند که قصه نمیرد و از دست نرود کسی را انتخاب کن که اسلحه اش قبل از شلیک قفل میکند و خنجرش از شدت بی تجربگی بریدن بلد نباشد از همان هایی که ذوقِ چای عصرِ کنارِ پنجره را داشته باشد حتی حوصله ی بی‌حوصلگی هایت و دلشوره های وقت و بی وقتت را آدم باید تا وقتی که جانی مانده برای عزیزم گفتن و جانم شنیدن ، کسی را پیدا کند که بلد باشد کجا و چه وقت دوستت دارم گفتن‌اش بغل هم داشته باشد . که زندگی ، با دوستت دارم های بغل دار بیشتر میچسبد... @golchine_sher
چندیست از تو غافلم، ای زندگی ببخش چنگی به دل نمیزنی این روز ها تو هم... @golchine_sher
داشت در یک عصر پاییزی زمان می‌ایستاد داشت باران در مسیر ناودان می‌ایستاد با لبی که کاربرد اصلی‌اش بوسیدن است چای می‌نوشيد و قلبِ استکان می‌ایستاد در وفاداری اگر با خلق می‌سنجیدمش روی سکوی نخستِ این جهان می‌ایستاد یک شقایق بود بین خارها و سبزه‌ها گاه اگر یک لحظه پیش دوستان می‌ایستاد در حیاط خانه گل‌ها محو عطرش می‌شدند ابر، بالای سرش در آسمان می‌ایستاد موقع رفتن که می‌شد من سلاحم گریه بود هر زمان که دست می‌بردم بر آن، می‌ایستاد موقع رفتن که می‌شد طاقت دوری نبود جسممان می‌رفت اما روحمان می‌ایستاد از حساب عمر کم کردیم خود را، بعدِ ما ساعت آن کافه یک شب در میان می‌ایستاد قانعش کردند باید رفت؛ با صدها دلیل باز با این حال می‌گفتم بمان، می‌ایستاد ساربان آهسته ران کارام جانم می‌رود نه چرا آهسته، باید ساربان می‌ایستاد باید از ما باز خوشبختی سفارش می‌گرفت باید اصلاً در همان کافه زمان می‌ایستاد @golchine_sher
شده دلتنگ شوی چاره نیابی جز اشک؟ من به این چاره ی بیچاره دچارم هر شب @golchine_sher
نقاشِ چیره دست که این صحنه را کشید ما را جدا کشید_شما را جدا کشید من را نماد بارزی از صلح و دوستی چشم تو را شبیه به یک کودتا کشید خوی تو را به شهر نشینی شبیه کرد اما مرا مسافر یک روستا کشید در بین چهار فصلِ قشنگ نگاه تو پاییز را چقدر پر از ماجرا کشید در طرح چشم های تو باران گرفت و بعد... اصلن مشخص است که من را چرا کشید آن لحظه ای که نم نم باران شروع شد چتری سفید روی سر ما دو تا کشید یادم نرفته است که در کوچه های شهر تصویر کفش های مرا تا به تا کشید پایان نداشت شرح غم انگیز عشق ما معلوم نیست غائله را تا کجا کشید وقتی قرار بود که ما رو به رو شویم تصویر را گذاشت و از ابتدا کشید جای گلایه نیست که نقاش روزگار ما را جدا کشید‌،شما را جدا کشید... @golchine_sher
می خواستم به سربازها بگویم نامه های معشوقه هایشان را اگر بلند بلند بخوانند، جنگ تمام می شود! @golchine_sher
شبم به فکر که شاید تو را به خواب ببینم! زهی تصور باطل، که بی تو خواب ندارم... @golchine_sher
‌‌من گفتگوهای طولانیِ قبل خواب را دوست دارم آنجایی که هر دومان خیره به سقف سر یک جمله‌ی ساده اما دلچسب روی شانه، سمتِ هم بر می گردیم... @golchine_sher
روزها با فکر او دیوانه ام،شب بیشتر هر دو دلتنگ همیم،اما من اغلب بیشتر باد می گوید که او آشفته گیسو دیدنی ست شانه می گوید که با موی مرتب بیشتر تا مرا بوسید گفتم:آه ترکم کن،برو عمق هذیان می شود با سوزش تب بیشتر حرف هایش از نوازش های او شیرین تر است از هر انگشتش هنر می ریزد،از لب بیشتر یک اتاق و لقمه ای نان و کمی آغوش او من چه می خواهم مگر از این مکعب بیشتر؟ @golchine_sher
دلم، دریا به دریا، از تماشای تو می‌ گیرد دلم دریاست اما از تماشای تو می‌ گیرد جهان زیباست اما مثل مردابی که با مهتاب جهان رنگِ تماشا از تماشای تو می‌ گیرد نسیم از گیسوانت رد شد و باران تو را بوسید طبیعت سهم خود را از تماشای تو می‌ گیرد مگو سیاره ‌ها بیهوده بر گرد تو می‌گردند که این تکرار معنا از تماشای تو می‌ گیرد تو تنها با تماشای خود از آیینه خشنودی دل آیینه تنها از تماشای تو می‌ گیرد @golchine_sher
از باغ می برند چراغانیت کنند  تا کاج جشن های زمستانیت کنند پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار تنها به این بهانه که بارانی ات کنند یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند این بار می برند که زندانی ات کنند ای گل گمان مبر به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند @golchine_sher
دیرگاهی ست که افتاده ام از خویش به دور شاید این عید به دیدار خودم هم بروم @golchine_sher
زیر قیمت میخری، با «سود کم» رد میکنی! قلب آدم «خانه ی عشق» است، سمساری که نیست! @golchine_sher
از پنجره ی رو به خیابانِ اتاقت انقدر که من خاطره دارم، تو نداری! @golchine_sher
‏چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم، ناگهان دل داد زد؛ دیوانه من میبینمش! @golchine_sher
ما ترک سر بگفتیم، تا دردسر نباشد غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد در روی هر سپیدی، خالی سیاه دیدم بالاتر از سیاهی، رنگی دگر نباشد در خشک و تر بگشتم، مثلت دگر ندیدم مثل تو خوبرویی، در خشک و تر نباشد شرحت کسی نداند، وصفت کسی نخواند همچون تو ماه سیما، در بحر و بر نباشد @golchine_sher
ماییم که از باده ی بی جان خوشیم هر صبح منوریم و هر شام خوشیم گویند سرانجام ندارید شما ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم!! @golchine_sher
غم که می‌آید در و دیوار ، شاعر می‌شود در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی خط‌کش و نقاله و پرگار ، شاعر می‌شود تا چه حد این حرف‌ها را می‌توانی حس کنی ؟ حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می‌شود تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم از تو تا دورم دلم انگار شاعر می‌شود باز می‌پرسی: چه‌طور این‌گونه شاعر شد دلت ؟ تو دلت را جای من بگذار شاعر می‌شود ! گرچه می‌دانم نمی‌دانی چه دارم می‌کشم از تو می‌گوید دلم هر بار شاعر می‌شود @golchine_sher
من زنده بودم اما انگار مرده بودم از بس که روزها را با شب شمرده بودم ده سال دور و تنها، تنها به جرم این که او سرسپرده می خواست، من دل سپرده بودم ده سال می شد آری، در ذره ای بگنجم از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم وقتی غروب می شد، وقتی غروب می شد کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم! @golchine_sher
هرچه آیینه ز تصویر تو دل کند نشد ماه هم با همه خوبی به تو مانند نشد آفـتـابی و بـه پـایـیـز دلـم تـابـیـدی مثل تو هیچ‌کسی مونس و دلبند نشد آنقـدر بـوسـه زدم پنجـره‌فولادت را یک سلام از تو بر این بنده رسانند نشد شاه هستی و همه مات کرامات توییم دل که مأیوس ز دیدار خداوند نشد کوه هم در پی دیدار رخت قد خم کرد شـهـر درگـیـر بلـنـدای دمـاونـد نشد یا رضا من به بهشتِ تو پناه آوردم هرچـه کـردنـد مـرا از تو برانند نشد @golchine_sher