گاهی در وجودمان به قبرستانی محتاجیم
برای چیزهایی که درونمان میمیرند.
#محمود_درویش
@golchine_sher
طبع شعرم بویی از عشق و شهامت می دهد
شهر خوبم ( اصفهان ) بوی شهادت می دهد
(ماه آبان) (شهر سلمان) بویی از غم می دهد
با عُروج لاله ها بوی (مُحرم ) می دهد
( اصفهان ) نصف جهان شد از قدمهای شهید
چونکه (صدها) لاله ی پرپر به شهر ما رسید
آخرِ ( آبانِ سال شصت و یک) در اصفهان
می روند آلاله ها بر روی دست عاشقان
از پَر پروازشان آوازه ها بر لب گرفت
چونکه نام این حماسه ( رمز یا زینب ) گرفت
این شهادت ها دوباره شهر ما زیبنده کرد
یاد عاشورای سال شصت و یک را زنده کرد
یا رب این خیل شهیدان با حسین محشور کن
روحشان را بر سرِ خوان علی مَسرور کن
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
#عضوکانال
#۲۵آبان_سال_۱۳۶۱_شمسی
#عملیات_محرم
#تشییع_۳۷۰شهید_دریکروز
#شهدای_مظلوم_اصفهان
@golchine_sher
خدا می خواست با رویای تو همگام تر باشم
و از پایان هر تقویم،خوش فرجام تر باشم
خدا کندوی لبهای تو را در خانه ام آورد
که از زنبورهای باغ، شیرین کام تر باشم
تو را مثل جزیره دوخت بر پیراهن موجم
که از پهنای اقیانوس ها" آرام" تر باشم
زبان چشمه ی ییلاق هایم- واضح و روشن-
به سمتم کوچ کن تا باز بی ابهام تر باشم
میان قارچ های سمّی و مشهور جایم نیست
همان بهتر که از هر غنچه ای گمنام تر باشم!
تنور خود پرستی ها عجب سوزانده نان ها را!
چه خوشبختم که می خواهم از این هم خام تر باشم !
من آن میخانه ی شادم که تعطیلی نخواهد داشت
خدا می خواست از هر شاعری " خیام" تر باشم!
#محمد_علی_نیکومنش
#عضوکانال
۲۵ آبان ۱۴۰۲
@golchine_sher
کنون یا رب که گم کردم شکوه آسمانم را
چسان باید گشایم پیشِ تو قفل دهانم را ؟
ز حال و روز خود از بسکه غافل مانده ام اینک
ز خاطر بُرده ام گویی همه نام و نشانم را
ز بس جور و جفا دیدم من از یاران خود اینک
که جای دوستان ترجیح دادم دشمنانم را
گمانم بود از اول ، نمی پاید وفای تو
شکستی عهد خود را پس یقین کردم گمانم را
چو بلبل از چمن رفتم ز جور باد پاییزی
به وقتی که به غارت رفته دیدم آشیانم را
در این دریای طوفانی ندیدم رنگ آسایش
نشد گوشِ کسی پیدا که دریابد فغانم را
ملول و خسته ام در محبسِ تاریکِ این دنیا
خوشا بگشایم آخر بند از روح و روانم را
چو ققنوسی اگر ( شایق) در آتش شعله ور گشتم
که می خواهم بسوزانم میان شعله جانم را
#اکبر_حمیدی_شایق
#عضوکانال
@golchine_sher
چه جای صحبتِ سال و ماه و بهار و خزان
که دل گرفتهام از روزگارِ دور از تو...
#حسین_منزوی
@golchine_sher
تعبیر خوابهای پریشانیام، بیا
دلتنگ بوسهات شده پیشانیام، بیا
وقتی کنار بستر شعرم تو نیستی
تنهاترین ترانهی بارانیام، بیا
در پیچوتاب ذهن گرهخوردهام فقط
مشغول فن خاطرهدرمانیام، بیا
حالوهوای دفترم از بغض پر شده
در جستوجوی خندهی پنهانیام، بیا
حرف از ترنج، دست، زلیخای دیگری
از جان برید این دل قربانیام، بیا
تنها دلیل رقص قلمهای بی رمق
یک سطر مانده تا ته ویرانیام، بیا
#ژیلا_نظری
@golchine_sher
هرچه میگردم دلیل عشق را پیدا کنم،
یا جوابِ این دلِ بیچاره ی رسوا کنم ،
یا که با تنهایی ام آتش به تنهایی زنم ،
در دلم رویای شیرینِ وصالت جا کنم،
نیستی! دنیا تمامش می شود غرقِ سوال
تا کجا در شب خروش صبح را برپا کنم؟؟؟
ای تمامِ محتوای زنده بودن تا به کی
باغرورت در نبودت پشتِ غم را تا کنم؟!
مرهمِ مهتابِ زخمی اشکهای عاشق است
آه دنیا! صبر کن تا یارِ خود پیدا کنم
#رسول_مومنی
#عضوکانال
@golchine_sher
وقتی که مسیرمان خیابان باشد
همراه تو شادیام فراوان باشد
با تو چِقَدر قدمزدن میچسبد
مخصوصا اگر که زیر باران باشد
#جواد_محمدی_دهنوی
#عضوکانال
@golchine_sher
من بی تو نیستم، تو بی من چه میکنی؟
بیصبح ای ستارهی روشن چه میکنی؟
شب را به خوابدیدن تو روز میکنم
با روزهای تلخ ندیدن چه میکنی؟
این شهر بی تو چند خیابان و خانه است
تو بین سنگ و آجر و آهن چه میکنی؟
گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد
میپوشمش هنوز، تو بر تن چه میکنی؟
من شعله شعله دیدهام ای آتش درون
با خوشه خوشه خوشهی خرمن چه میکنی!
پرسیدهای که با تو چه کردم هزار بار
یک بار هم بپرس تو با من چه میکنی؟!
#مژگان_عباسلو
@golchine_sher
هدایت شده از رباعی_تک بیت
میخواستم که سیر ببینم تورا نشد!
ای چشمِ بیقرار چه جای خجالت است
#حسین_دهلوی
@robaiiyat_takbait
بر پَرتو روی یار، گُل بايد ریخت
چون جلوه هر بهار، گل باید ریخت
صبح است و طلوع دیگری آمده است
بر خالق روزگار، گل بايد ریخت
#محمدعلی_هادیان_ندوشن «درود»
#عضوکانال
@golchine_sher
این همان خانه ی قدیمی ماست،آمدم خسته پشت دیوارش
چه کج افتاده روی کاشی ها شبح پیرمرد گچ کارش
این همان کوچه است وباز فقط، سنگفرشی عریض تر دارد
این همان کوچه و نمی بینم، دو سه گنجشک بر سپیدارش
این همان خانه است و مادر نیست تا بیاید به پیشواز پسر
می تراود از این حیاط اما بوی چادر نماز گلدارش
این اتاقی که تا ستاره ی صبح، شاهد شب نخوابی من بود
پسری بود نیمه جان از درد، مادری تا سحر پرستارش
در شب شاهنامه می خواندم، در همین خانه، خوان پنجم را
زن جادوگر آفتابی بود، پهلوان محو زخمه ی تارش...
گاه گاهی حماسه می خواندم،داستان هایی از "رییسعلی"
و در اوهام خود تفنگ به دست،درپس نخل های دلوارش
چه مُردَّد میان شک و یقین، چشم بر کارگاه کوزه گری
دیدم آنجا سبوی خیام ست، بر سرم ریخت ابر انکارش
دست من را کشید خواهر و با هق هق از حال و روز مادر گفت
که محمد حسین! کاری کن، می کشد سرفه های کشدارش
بعد زنگ حساب، سیل آمد و بر آن پل نرفته، افتادم
مادرم آمد و به کوچه گریست، که خدایا خودت نگه دارش
بعد از آن سال ها من آمده ام، من همان کودک یتیمی که
قلکش را شکسته و دارد ترس بی مورد از طلبکارش
من و احمد مسیر مدرسه را چه سراسیمه می دویم امشب
من که جامانده خط کشم به اتاق، او به جدول گم است پرگارش
در همین خانه است کودکی ام، در سکوت اتاق کوچک من
می شوم با تمام موجودی ضرب در زندگی خریدارش
#محمدحسین_انصاری_نژاد
#عضوکانال
@golchine_sher