eitaa logo
گلزار شهدا
5.7هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | 📍ساده زندگی می‌کرد... 🌟با وجودی كه شهيد آبشناسان از امكانات رفاهی فراوان برخوردار بود، ولي در قرارگاه‌ها و پادگانها شبها برای خواب پتويی را روي زمين پهن می‌کرد و روی آن دراز می كشيد و پتويی را هم روی خود می انداخت.  بيشتر اوقات خود را بدون تكلف و در كمال سادگی می گذراند. نه لباس فرم فرماندهی نيروی مخصوص به تن می‌كرد و نه درجه نظامی روی دوش قرار می داد.  برای پاسخ به كنجكاوی ديگران می‌گفت: زمانی اين لباس را خواهم پوشيد كه تك تك افراد اين لشكر تكاور واقعی باشند.  تا زمانی كه يك نيروی ناتوان و نالايق در اين لشكر وجود نداشته باشد من خود را فرمانده لشكر نيروی مخصوص نمی دانم. 💬راوی: سرلشكر سنجری فرمانده وقت قرارگاه حمزه سيدالشهدا (ع) و همرزم شهيد حسن آبشناسان 🌷شهید حسن آبشناسان🌷 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨🚨 🚨🚨 کتابخوانی سردار بی سر بر اساس زندگینامه و خاطرات سردارشهید حاج عبدالله اسکندری 🔹🔹🔹🔹🔹 مسابقه👇 مسابقه کتابخوانی بر اساس کتاب رجبیون برگزار می گردد ۱. 🔰نسخه فیزیکی کتاب 📚 در مراسم هفتگی میهمانی لاله های زهرایی / عصرهای پنجشــبه در قطعه شهدای گمنام شیراز ارائه می‌گردد ♦️نسخه الکترونیکی (پی دی اف ) و از طریق کانال شهداي شیراز در دسترس عموم می باشد 👇 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz/12177 ۲. 🚨🚨جهت مشاهده سوالات مسابقه به لینک زیر مراجعه کنید 🔻 https://formaloo.com/j7ml1 ⭕️مهلت شرکت در مسابقه تااول خرداد سالروز شهادت این شهید بزرگوار می باشد ⭕️ شرکت برای عموم نیزآزاد مي باشد ➡️ ۳. به لطف الهی به 8 نفر از برندگان مسابقه به قید قرعه پلاک طلا (پارسيان )هدیه داده میشود🎁🚨 🔹🔸🔹🔸🔹 شیراز
🌱یه‌رفیق‌گیر‌بیارید که‌باهاش‌خودسازی‌ڪنید ترك‌گناھ‌کنید درس‌بخونید‌و‌مباحثہ‌کنید(: هرچندخیلۍڪم‌گیرمیاد ولی‌اگه‌پیدا‌کردید ولش‌نکنیدتاشھادت‌♥️•• 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔰آنقدر صلابت و شجاعت داشت که هر گاه جلو گردان قدم می زد احساس می کردیم بیش از یک تانک صلابت و قدرت دارد و گردان در حفاظ او به جلو می رود. در مرحله سوم کربلای 5، ترکش به فک و صورت نوذر خورده بود. ده تا از دندان هایش کلاً از بین رفته بود. پزشک معالج به نوذر گفته بود: چند روزی صبر کن تا لثه هایت محکم شود و برایت دندان بگذارم. نوذر در جواب گفته بود: الان موقعیت جبهه ها حساس است باید به جبهه برگردم. اگر زنده برگشتم می آیم و دندان می¬گذارم. اگر هم شهید شدم که بدون دندان وارد محشر می¬شوم تا شاهدی با خود همراه داشته باشم. ( همین هم شد) نوذر ایزدی سمت: فرمانده گردان قمر بنی هاشم- تیپ امام حسن(ع) 🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * یکی از سرویس های پادگان امام حسین مینی بوس قرمز رنگی بود که از دارالرحمه می آمد عادل آباد،باسکول نادر ،زرهی و پادگان. «سعید جراحی» چهارراه زندان سوار می‌شد. آن روز لباس نو و مرتب ای پوشیده بود که از دور دیده میشد. شوخی بچه ها گل کرد به راننده گفتند سریع برو و سعید را سوار نکن تا اذیتش کنیم. سرویس از جلوی سعید به سرعت رد شد. سعید که انتظارش را نداشت سوت زد و دست تکان داد و دوید دنبال ماشین تا اینکه بالاخره راننده پا گذاشت روی ترمز. سعید نفس نفس زنان پیش در رسید .همین که پایش را در رکاب گذاشته قهقهه بچه ها بلند شد و سعید که تازه فهمید قضیه چیست لبخندی زد و در میان چند طعنه بچه ها روی صندلی نشست. مینی بوس که راه افتاد یکی از بچه ها برای سلامتی رزمندگان اسلام صلواتی را طلب کرد بعد هم از علیرضا حیدری که مداح بود خواست تا نوحه بخواند .علیرضا شروع کرد .حالا ماشین درست رسیده بود به باسکول نادر و نوحه علیرضا رسیده بود به:« یاران همه سوی مرگ رفتند ..به شتاب که تازه نمانی» صدای خوش صدای علیرضا ،وقتی مینی‌بوس به طرف زرهی پیچید با سفیر سربی تیربار ژ۳ در هم آمیخت. همراه با صدای شلیک ،درهای عقب جیپ کالسکه باز شد. شعله خون گرفته ای از دهانه تیربار بیرون می زد که درست جلوی ما بود. رگباری داخل، رگباری کف و دوباره رگباری در فضای داخل مینی بوس. جیپ کالسکه ای با سرعت حیرت‌آوری رد میشد که من از جایم بلند شدم. همه بچه ها کف ماشین تلنبار شده بودند .اسلحه کمری ام را کشیدم و چند تیر به طرفشان شلیک کردم. مینی‌بوس به چپ و راست خیابان تلو تلو می خورد مرا که تا کمر از پنجره بیرون بودم درست در تیررسشان قرار داد. پنج تیر به کمر و دنده هایم خورد. درد شدیدی در سینه ام پیچید. احساس کردم نمی توانم نفس بکشم. پرده نازکی پیش چشم هایم کشیده می شد. مردم را میدیدم و در نگاهی آستیگمات کنارمان حلقه می زدند. چشم که باز کردن یکی از اتاق های بیمارستان نمازی بودم و مادرم بود در حالی که اشک تمام صورتش را پر کرده بود ، با دختر خاله ام که تازه شیرینی خورده بودیم. هر دو گریه می کردند و من ذره ذره یادم می‌آمد. لحظاتی بعد سید شمس الدین غازی و علی بهمنی هم پیدایشان شد و چند نفر دیگر. سراغ مینی بوس و بچه ها را گرفتم که بی جواب ماند. بیمارستان نمازی پر بود از یهودی و منافقین بعدها مادرم تعریف کرد که عمل من می‌کرده‌اند و علی بهمنی تهدید کرده بود که اتاق عمل را روی سرتان خراب می کنیم و وقتی به اتاق عمل می روم غازی ضامن نارنجک را می کشد و در راهرو بیمارستان داد می‌زند که اگر خون از دماغ مریض ما بیاید بیمارستان را منفجر می کنیم. دکتر ها حسابی می ترسند و دست از پا خطا نمیکنند فقط به یک نفر مشکوک می‌شوند که میرود نمازخانه بیمارستان تا خودش را آماده کند در هیئت پرستار!! کاشته و غازی با شجاعتی که داشت می رود و دستگیرش میکند. و گفت که پیچ رادیو باز بود که خبر را پخش کرد و اسم شهدا را گفت اول از همه هم گفت اسماعیل شیخ زاده.. چند روز بعد به پادگان برگشتن سعید جراحی و علیرضا حیدری را دیدم و نعیمی را که مربی عقیدتی بود. درست مقابل در ورودی پادگان. با مرور خاطره آن روز پرده شفافی پیش چشمم آمد. پیش رفتم بوسیدمشان و نبض لامپ های رنگارنگ حجله شأن ،روی سکوت قاب عکسشان سر می خورد مثل اشکها روی گونه من. دارد.... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻از آن زمان که پسرها یکی یکی رفتند همیشه چشم به راهیست کار مادرها... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید عبدالقادر سلیمانی 💫 🌷درگیري شدیدي بین نیروهاي ما و عراقی ها در فاو ادامه داشت. کنار ساحل ایستاده بودیم که یک قایق به ساحل چسبید و سه اسیر عراقی از قایق به ساحل پریدند. بچه ها که این چند روز با دیدن پیکر هاي پاره پاره دوستانشان، حسابی بهم ریخته بودند، با دیدن اسراي عراقی به سمت آنها را رفتند و هر کدام مشت و لگدي حواله آن بخت برگشته ها کردند. هم زمان عبدالقادر با موتور تریل در حال عبور از کنار اسکله بود. تا این صحنه را دید، ایستاد، موتور را کناري زد. به سمت اسرا رفت و آنها را از زیر دست و پای بچه ها بیرون کشید و با اخم رو به ما گفت: شما حق ندارید این ها را بزنید، درسته تا چند ساعت پیش همین¬ها شما را به تیر بسته بودند، اما حالا در دست ما اسیر هستند و ما باید با اسرا مدارا کنیم. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
● من گاهی می‌دیدم که ایشان نیتشان را از پرداخت صدقه، سلامتی امام زمان(عج) عنوان می‌کرد و معتقد بود که این نیت، موارد دیگر را نیز دربر می‌گیرد و بالاترین مسئلت‌ها است. بنابراین، دعای فرج و دعا برای سلامتی امام عصر(عج) همیشه ورد زبان ایشان بود. ●امکان نداشت بدون دعای فرج، شروع به خواندن دعا، قرآن (حتی سوره‌ای از قرآن) یا زیارت عاشورا کند؛ اگر هم فراموش می‌کرد، تلاوت را قطع می‌کرد و بعد از دعای فرج، ادامه می‌داد. گویا احساس می‌کرد که بدون دعای فرج اعمال اش مقبول نیست و باید آن مقدمه و آن دعا برای سلامتی حضرت حجت(ع) همیشه وجود داشته باشد. این مسئله برای ما هم عادت شده و حتی بچه‌ها نیز از ایشان یاد گرفته‌اند که همیشه اعمال و دعاهایمان را با دعا برای سلامتی امام عصر(عج) آغاز کنیم. ●بسیار دیده بودم که ایشان در شرایط و موقعیت‌های مختلف، نشسته یا ایستاده، در حال تماشای تلویزیون یا حین راه رفتن، گویی ناخودآگاه چیزی از ذهن و دلشان می‌گذشت و دست بر سر می‌گذاشت و به امام زمان(عج) سلام می‌داد. نمی‌دانم در آن شرایط چه چیزی به دل ایشان خطور می‌کرد ولی این برای من همیشه جای تعجب بود که چطور همیشه و در هر حال، ارتباطشان برقرار است. اینگونه نبود که فقط در موقعیت‌های خاص به یاد حضرت(عج) بیفتد یا دیگران به ایشان یادآوری کنند، بلکه در هر شرایطی در زندگی روزمره گویا این ارتباط حفظ می‌شد. ✍راوی؛همـسر شـ‌هید 🌷 ❣❣❣❣❣ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 | 📍خرید دفتر و مداد برای فرزندان فقرا... 🌟یک روز دیدم علیرضا با محمدرضا دعوا می‌کند، علی را تهدید کرد و گفت «اگر کوتاه نیایی به بابا می‌گویم در مدرسه چه‌کار می‌کنی.» من با شنیدن این حرف کمی ترسیدم، اما آن موقع به روی خودم نیاوردم. آن‌ها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و با اوضاعی که آن روز‌ها داشت، حسابی هوایشان را داشتم. محمد را مدتی بعد کشیدم کنار و گفتم «بابا، علیرضا در مدرسه چه‌کار می‌کند؟» محمد گفت «بابا نمی‌دانی با پول‌توجیبی که بهش می‌دهی چه می‌کند؟» من ترسم بیشتر شد و مضطرب شدم. گفتم «خوب بابا بگو با آن پول چه می‌کند؟» جواب داد «با آن‌ها دفتر و مداد می‌خرد و می‌دهد به بچه‌هایی که خانواده‌هایشان فقیر هستند.» 🌷شهید علیرضا موحد دانش🌷 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✔و عجبا که آدمی زادگان به لحاظ ظاهر همه در یک عالم واحد می‌زیند، اما به لحاظ باطن هرکس در عالمی زیست می‌کند که در درون خویش بنا کرده است 🌷«سید مرتضی آوینی» شهدایی 🌙🌙🌙🌙 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌱مالڪیت آسمان را به نام کسانۍ نوشته اند که دل به زمین نبسته اند ... درست همانند " شھدا " !💔🌷 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🌷حیدر فرمانده تسلیحات لشکر بود اما انگار نه انگار که فرمانده است و مقام و منسبی دارد. همیشه چند قدم مانده به زیردستانش خود را برای سلام آماده می کرد، تا همیشه در این خیر، پیش قدم باشد. به استقبال عملیات بیت المقدس 7 می رفتیم، برای بازدید به خط جلو رفتیم. حین بازدید متوجه شدم، دریچه سنگری به اشتباه به سمت عراقی ها باز شده است. با ناراحتی چند بار به بچه های آن سنگر تذکر دادم، از سر و صدای من حیدر وارد سنگر شد. جریان را پرسید، به دریچه اشاره کردم. حیدر با ملاطفت گفت: «ناصر جان، با این رزمنده ها باید باملاطفت و ملایمت صحبت کنی.» بعد رو به آنها گفت: «اشکال ندارد، نمی خواهد آن را بپوشانید.» وقتی از سنگر بیرون آمدیم، نگاهی به اطراف انداخت و گفت: « نگاه کن، دستشویی بچه ها را چقدر دور از سنگر درست کرده اند!» آستین ها را بالا زد و شروع کرد به ساخت دستشویی برای بسیجی ها. بعد هم که راضی شد برگردیم، چشمش افتاد به صندوق های خالی مهمات. گفت: «بایست تا آنها را هم پشت ماشین بگذارم.» هر کاری کردم که من صندوق ها را بیاورم، راضی نشد. من را پشت ماشین گذاشت و خودش شروع کرد به بار زدن صندوق ها. وقتی رزمندگان می دیدند فرمانده ای این چنین خودش را برای آنها به سختی می اندازد برایش جان می دادند. حیدر نظری 🌷🍃🌷 : در واتساپ: https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872 یادشهدازنده شـود
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * زنجیر که افتاد ماشین گشت از در پادگان امام حسین بیرون زد. حاج اکبر که دست به کار رانندگی از بهتر بود پشت فرمان بود. فرهاد ژولیده و غلامحسین محمدزاده کنار دستش .ساعت ۷ و ربع صبح بود. پاییز سال ۶۰ در «چارباغ »جدید پاسداران حضور چندانی نداشت. هوا ملس بود ،درست مثل طبع راننده.کارخانه سیمان شیراز مسئول درست و حسابی داشت. نقشه و مستحق مرگ و ترور! شناسایی شده بود منزلش را زیر نظر گرفته بودند ساعت ورود و خروج کنترل شده بود. حالت یک مسافر را داشت که از سفر آمده باشد. مثل اینکه دنبال آدرس جایی بگردد یا منتظر کسی باشد قدم میزد .ساک قهوه‌ای نیم داری در دستش بود. حجمی نداشت اما به‌نظر سنگین می آمد که  آن را به طور خاصی تا زیر بغلش بالا می‌کشید. اینجا همان کوچه بود که رئیس کارخانه در آن سکونت داشت. صدای سوت را که شنید ابتدای کوچه را نگاه کرد دوستش بود .دوستش هیچ چیز با خود نداشت فقط سر خیابان کشیک میداد .گهگاه دست هایش را به هم می مالید .مسیر خیابان را چشم می دواند مثل اینکه منتظر کسی باشد ساک به دست از انتهای کوچه با اشاره سر پرسید: «آمدند؟» نه جوابی بود که از جوان سر کوچه شنید .باز هم با اشاره به سر ،جوری میخواد چیزی دیگری را به او بفهماند. حرکات عجیب و غریبی از خودش درآورد اما ساک به دست اصلاً متوجه نشد .لبش را وارونه کرد و ساک را تا زیر بغلش بالا آورد جوان سر کوچه مجبور شد به انتهای کوچه بدود. ماشین گشت از قضا به طرف چهارباغ سیمان پیچیده بود .دویدن جوان را متوجه شد. پچ پچی در فضای تنگ و بخار گرفته اتاقک جلوی لندکروز پیچید. به قضیه مشکوک شده بودند حاج اکبر ماشین را درست مشرف به انتهای کوچه نگهداشت هر دو جوان یکه خوردند.ماشین که به داخل پیچید شک سرنشینان را نشان داد که به یقین تبدیل شده است. ساک به دست به سمت راست کشیده میشد ساک رفته رفته بالا می آمد با حالت خاصی در هر دو دستش قرار گرفت جوانی که سر کوچک کشیده دست سمت چپ پا به فرار گذاشت. همزمان با فرار او صدای شلیک از شیشه شکسته ماشین به داخل وزید. راننده همچنان که سر می دزدید ماشین را تا پای دیوار گاز داد و جان مسلح را بین درو دیوار و گلگیر پرس کرد. دارد.... https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻جوونا همه چیز این عالم حساب کتاب داره، نمیدونی وقتی غم محرومی رو رفع کنی چه اثر وضعی میذاره.....! 🎙راوی: حاج حسین یکتا 🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید عبدالقادر سلیمانی 💫 🌷اوایل سال 65 بود که عبدالقادر با تنی پر از زخم های کهنه و تنی پوسته پوسته از طاول های شیمایی به مرخصی آمد. هر وقت به مرخصی می آمد چند روز بیشتر نمی¬ماند و بر می¬گشت، اما این بار گفت: می¬خواهم یک سال بمانم و به جبهه برنگردم! اصلاً حرفش باور کردنی نبود. وقتی چهره متعجبم را دید ادامه داد: می¬خواهم این بار براي شما خانه¬اي بسازم تا از این بلاتکلیفی در بیایید! کلامش را با خنده اینگونه تمام کرد: می¬خواهم خیالم از بابت شما راحت شود، به جبهه بروم و دیگر برنگردم! از روز بعد، در محله اي در حاشیه شهر آباده، کار ساختن خانه را شروع کرد. کار ساختمان تا اوایل پائیز سال 65 ادامه داشت. هنوز سیمان و گچ خانه جدید خشک نشده و بوی نم می داد که اسباب کشی کردیم و ساکن آن شدیم. چند روزی که آنجا بودیم قصد برگشت به جبهه کرد. گفت: این بار که می¬روم بی بازگشت است و به جاي خودم خبر شهادت من را برایت می آورند! کل زندگی مشترك من و عبدالقادر در آن خانه نوساز بیش از 15 روز نبود! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
دڪتر‌ به‌ او‌ گفت :‌ به‌ اندازه‌ یک‌ دَم‌ و بازدم‌ با‌ مُردن‌ فاصله‌ داشتی . . . ! مصطفـٰے جواب‌ داده‌ بود : شما بہ اندازه یڪ دم‌ و بازدم‌ مۍبینید اونـے ڪھ باید شھادت‌ را مۍداد ، یڪ ڪوه‌ گناه‌ دیده ؛💔 🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💠 ‌‌شهید حسن باقری: اگر خسته شدیم، باید بدانیم کجای کار اشکال دارد وگرنه کار برای خدا که خستگی ندارد، لذت بخش است. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی* 🔹گرامیداشت سالگرد شهادت شهید احسان حدائق🔹 🎙راوی و سخنران: *استاد حاج شیخ علیرضاحدائق* برادر *کربلایی امیرحسین راستی* 💢 : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام* : ◀️ *پنجشنبه ۲۹ اردیبهشت / از ساعت ۱۸* ⬇️⬇️⬇️⬇️ 🚨👈 *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔺🔺🔺🔺🔺 پخش مستقیم از لینک هییت آنلاین: https://heyatonline.ir/shohada.gomnam ⬇️⬇️⬇️ لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
رفیقشان که شوی..✋ تمام معرفتشان را خرجت میکنند...❤️تا تو را هم آسمانی کنند... این تویی که گاهی میان این همه اسم گم میشوی.....😭 دلت را خانه دوست کن...🕊 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰مرحوم آیت‌الله فاطمی‌نیا (ره): امروز تضعیف رهبری بالاترین گناه است و از شرب خمر هم حرام تر است.... خدا به ما توفیق بده یار رهبرمون باشیم💠 🏴ارتحال عالم ربانی ، استاد اخلاق ، فقیه وارسته ، حضرت آیت الله فاطمی نیا، تسلیت باد 🔹🏴🔹🏴🔹🏴 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
اخلاقش شبیه هیچکدام از اطرافیانمان نبود. بی وقفه دنبال کار خیر و خدمت به مردم بود. همیشه از شهادت حرف میزد. عاشق شهدا بود. خیلی گلزار می رفت. ساعت ها کنار قبور شهدا می نشست و درددل میکرد. "اون قدر رفت پیش سهدا، که بالاخره شهدا اون رو بردن پیش خودشون" 👈ﺭاﻭﻱ:همسر شهید ﺷﺠﺎﻋت ﻋﻠﻤﺪاﺭﻱ 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * با سرعت پایین پرید جوان اسلحه را به سمت حاج اکبر چرخاند و با غضب ماشه را چکاند. سه گلوله در شکم حاجی چرخید و آرام گرفت .به روی خودش نیاورد مسلسل یوزی را هرطور که بود از جوان که تنها دست هایش آزاد بود قاپید و با شلیک یک گلوله سر جوان روی کاپوت ماشین خم شد .سریع پشت فرمان قرار گرفت. ماشین که عقب گرفت جسد جوان شالاپ روی زمین افتاد. چند در و پنجره باز و نیمه باز بود. درد و ضعف روی فرمان تاب میخورد. هرطور بود باید خودش را به پادگان می رساند نگاهی به سیاهی میرفت و به همراهانش انداخت خون روی شقیقه هایشان لخته شده بود هر دو از ناحیه سر تیر خورده بودند. دوتا و سه تا. لباس های سبز و قشنگ شان هرجا که خون گرفته بود تیره شده بود. در آغوش هم هم شده بودند. حاجی زیرلب شهادتشان را تبریک گفت. نگاهش آستیگمات می شد که به پادگان رسید توقف ماشین و بیهوشی حاج اکبر دهقان درست در یک زمان اتفاق افتاد. آژیر خطر که از بلندگوهای شهر پخش میشود همه را به هول و ولا می‌اندازد این اولین بار نیست اما به هرحال ترس دارد خاصه که این دفعه صدای غرش هواپیماها بیشتر است .از یکی دو تا به در است. صدای انفجار که می آید کمی خیال ها راحت تر می شود .مردم صدا را از حوالی اکبرآباد شنیده اند مثلاً شیراز را نزده است غلغل ها و حدس و گمان بافتن ها شروع می شود: «مرودشت بود‌ .. اکبرآباد بود...صداش خیلی نزدیک بود ما هم شنیدیم که پتروشیمی رو زده... القصه برای دوساعت این شد موضوع بحث توی کوچه و خیابان ها، توی تاکسی واحد و در مدارس که تازه باز شده اند. اوایل مهر ماه سال ۶۵. آژیر آمبولانس ها و ماشین های آتش نشانی که از دروازه قرآن رد می شدند سمت انفجار را نشان میدهد. باد گاه کم کم داشت خودش را تا ابرهای پاییزی بالا می کشید. ۱۴ بمب ۴۰۰ کیلوئی در فضای پالایشگاه فرود آمده بود. هفت هواپیمای عراقی این مأموریت را انجام داده بودند. آرایشگاه ولوله دیگری بود. تانکری در محوطه شعله ور بود . برج تقطیر ویران شده بود. بمبی روی سقف اتاق کنترل فرود آمده بود و اتاق در زمین فرو رفته بود. بچه های نیروی هوایی که لحظاتی پس از بمباران به آنجا فراخوانده شده بودند مشغول شناسایی و خنثی کردن شدند اما بام ها را نمی شناختند و کار فوق العاده حساس و دلهره آور بود. دارد.... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
14.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | 🔻حکایت حاج قاسم وقتی که کربلا را در آمرلی میبیند... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید عبدالقادر سلیمانی 💫 🌷بار آخري از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید. می گفت: این بار آخر است و براي من برگشتی در آن نیست، من بر نمی گردم مگر اینکه شهید شده باشم. هیچ وقت اجازه نمی داد براي بدرقه اش تا ترمینال یا محل اعزام بروم. همیشه خداحافظی ما درب منزل بود. می گفت: شما بچه کوچک داري، تا همین دم در که بیایی کافیه. نمی دانم شاید نمی خواست مهر پدری با دیدن فرزندانش او را سست کند. ماشین سپاه براي بردنش آمده بود درب منزل. راننده عجله داشت و مرتب بوق می زد. عبدالقادر به راننده گفت: اینقدر عجله نکن. بذار، آخرین وضویم را هم در این خانه بگیرم و بیایم! انگار دنبال بهانه ای بود که چند دقیقه بیشتر در خانه بماند. وضویش را گرفت و رفت سمت ماشین. وقتی می رفت، به نظرم چهره مردانه اش، رشیدتر شده بود. از صورتش نور می بارید. یاد برادر شهیدم عطاء افتادم. بار آخری که می رفت همین هیبت و همین نور در چهره اش موج می زد. می شد شهادت را در چشم هایش خواند و حال عبدالقادر جا پای او می گذاشت و دور می شد. به دلم افتاده بود که بار آخر است... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
توصیه ای از شهید سجاد زبرجدی: دائم به یاد و رضای خداوند مشغول باشد تااز حق منحرف نشود. شما چهل روز دائم الوضو باشید خواهیددید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد😍 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
حیف بود حاج قاسم در بستر بميرد... 🔹دست نوشته مرحوم استاد «فاطمی‌ نیا» در رثای شهید «حاج قاسم سلیمانی» پس از شهادت 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸دوست شهید یعنی:🔸 🌷 وقتی با شهیدی دوست می شوی باید به او احترام بگذاری عاشقش باشی اما حرمت نگه داری و برای حرمت بین او خودت گناه نکنی 🌷دوست_شهید یعنی : وقتی گناه در قلبت را می زند یاد نگاهش بیوفتی و در را باز نکنی 🌷یعنی محرم اسرار قلبت آن اسراری که هیچ کس نمیداند بین خودت و خدا و دوست شهیدت باشد امتحان کن ....زندگی ات زیباتر می شود .... ابراهیم هادی 🌿 🌙شبتون شهدایی 🌙 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
📸 عجب خانه‌های زیبایی بودن‌خانه‌های خاکی شما؛ از همین خانه خاکی افلاکی شدید و ما در این خانه‌های چند طبقه دنیا اسیر نفس مانده‌ايم... 🕊🕊🕊 🔸گاهی به ما بیچارگان گوشه چشمی نگاهی 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔰شهید حبیب روزی طلب می گفت: حمید را دیدم در حالی که قبضه آر پی جی روی دوشش بود و به سمت تانک های عراقی ایستاده بود. آنقدر در همان حالت می ایستاد که تانک در نزدیکترین فاصله برد موشک برسد بعد شلیک می کرد تا گلوله به تن تانک بنشیند و عمل کند. چندین بار که چنین کرد و نشست تا موشک را در قبضه بگذارد، گفتم: حمید، نیاز نیست انقدر بایستی، تو را می زنن، سریع بزن و بشین! با خنده گفت: نه، این موشک ها بیت المال است، نباید به هدر برود! برای اینکه راز این شجاعت را بفهمم، گفتم: پس من وقت شلیک کمرت را می گیرم، تو بزن! به هر ترتیب راضی اش کردم. وقتی بار دیگر ایستاد، کنارش نشستم و کمرش را گرفتم. در میان صدای شلیک متاوب تیربارهای تانک و شلیک های آرپی جی و گلوله تانک، دیدم حمید در حال خواندن ذکری است. خودم را نزدیکتر کردم که بشنوم. دیدم همان طور که تمام قامت در برابر تانک های عراقی و گلوله های گداخته ایستاده است در حال قرائت ذکر های دعای جوش کبیر است! تانک که به تیر رس آر پی جی اش رسید شلیک کرد. صالحی جوان 🍃🌷🍃 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * برکه هایی از نفت در محوطه پالایشگاه پدید آمده بود و یک جرقه از ماسوره ها کافی بود تا کل پالایشگاه به هوا برود.بلکه جنگل واره های اطراف هم زغال شود بالاخره ابراز ناتوانی کردند رئیس پالایشگاه موضوع را با بچه‌های سپاه در میان گذاشت و آنها قبول کردند. سید شمس‌الدین غازی اسماعیل شیخ زاده و مهدی طاهری کسانی بودند که برای این ماموریت اعلام آمادگی کردند. وقتی به پالایشگاه رسیدند هنوز بچه‌های نیروی هوایی آنجا بودند وسایلشان را خواستند که امتناع کردند. خودشان هم هیچ دست افزاری همراه نداشتند اطراف را نگاه کردند کارگر لوله کشی در محوطه مشغول بود جعبه ابزاری با خود داشت چند تا از آچار هایش را قرض گرفتند. به خاطر ارتفاع پایین پرواز هیچ کدام از بمب ها منفجر نشده بود .گروه تخریب دستور تخلیه پالایشگاه را داد وقتی کارکنان محیط را ترک کردند به جستجوی بمب ها پرداختند. ۱۲ بام را پیدا کردند بیرون آوردن و به پادگان قدس که چند کیلومتر از پالایشگاه فاصله داشت بردند. اول قسمت عقب بمب را باز کردند بعد با آچار لوله کشی قسمت جلوی بمب یعنی ماسوره را از بدنه جدا کردند و بعد از آن به سراغ دو بمب دیگر آمدند که ظاهراً گم شده بود. یکی از آنها در جاده آسفالت فرود آمده بود قسمتی از آن بیرون بود و ماشین ها از روی آن رد می شدند و بمب دیگر به طور حتم باید درون اتاق کنترل خورده باشد اما خنثی کردن این دو بمب در روز خطرات بیشتری را در پی داشت بنابراین تصمیم گرفته شد که این عملیات در شب ادامه پیدا کند. ساعت ۱۱ شب بود. در پادگان قدس خورده بود بعد از استراحت به طرف پالایشگاه حرکت کرد. نرم نرم آسفالت کنار بام برداشته شد و خنثی شد. بدون اینکه متوجه شده باشند دو ساعت از شروع عملیات گذشته بود به سراغ اتاق کنترل آمدن در کف بتنی فرو رفته بود .بچه های ارتش پیشنهاد داده بودند اتاق را منفجر کنند اما عاقبت این کار معلوم نبود. بنابراین شروع به کندن کف بتنی اتاق کردند. دو ساعت طول کشید تا اطراف آن را خالی کردند. یک ضربه اشتباه و حساب نشده می‌توانست سکوت شب را با انفجار مهیبی آشوب درختستان های اطراف را شعله‌ور کند. سرانجام بمب به کمک جرثقیل از خاک بیرون کشیده شد. فردا صبح بچه های نیروی هوایی که دو ماسوره هدیه گرفته بودند ناباور و شگفت زده از آموزش‌های ویژه گروه تخریب سپاه سراغ می‌گرفتند و تعجب شان بیش تر شد وقتی دست راست شیخ زاده را مصنوعی یافتند. اما گروه تخریب و سپاه جانباز دیگری نیز داشت. شمس الدین غازی به خاطر جراحت شیمیایی در سال های زیبا و خونین جنگ در سال ۷۴ غزل شهادت را خواند. دارد.... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*