eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷در بین فرزندان، مادر کریم آقا را بیش از حد دوست داشت. البته این علاقه دو طرفه بود. من فکر می کنم یکی از دلایل شهادت کریم آقا، همین دوست داشتن و محبت بیش از حد ایشان نسبت به مادر بود. بعد شهادت کریم، دوران سختی برای مادر بود. نزدیکان به جای اینکه مادرم را تسلی بدهند، برعکس خیلی به ایشان سرکوفت و طعنه می زدند. مادرم سواد خواندن و نوشتن نداشتند، به جایش، معرفت خیلی بالایی داشتند. وقتی به او طعنه می زدند که تو بچه هایت را دوست نداری که می فرستی جلو تیر و ترکش، خیلی راحت می گفت: من چون بچه هایم را دوست دارم به جبهه می فرستم، من می دانم کجا می روند. اما شما فکر می کنید بچه هایتان را دوست دارید، در صورتی که شما خودتان را دوست دارید. دوست ندارید در سوز و ناراحتی و هجران باشید. برای همین نمی گذارید بچه هایتان به جبهه بروند. من دوری و هجران پسرانم را تحمل می کنم که بچه هایم به آنجایی که باید برسند. 🌱🌹🌱 هدیه به شهیدان مهدی، کریم و هادی اوجی صلوات 🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🎐 ✍️ شهید دکتر مصطفی چمران: وقتی عقل عاشق شود، عشق عاقل شود، آنگاه تو می شوی. 🌙شبتون شهدایی 🌱🌿🌱🌿 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌞صبح است، گلستان جهان گل ڪرده خورشید، میان، آسمان گل ڪرده از بس ڪه قشنگ ‌و دلنشین می خندی انگار ڪه دشت زعفران، گل ڪرده 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
💝سخنش با تو! هر کس به اندازه تواناییش احساس مسئولیت کند.... 🌷شهید اسدالله حبیبی🌷 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * ⁦* ⁦✔️⁩به روایت کاظم حقیقت صبح وقتی به همراه جلال و صالح اسدی سوار جیپ نظامی شدیم و لازم پادگان پیرانشهر بودیم، (شهید) مرتضی جاویدی فرمانده گردان فجر جلویمان را گرفت. _حاج کاظم کجا میری با این عجله؟! _واسه حمله دو تا قاطر کم داریم. میریم از برادرهای ارتشی قرض کنیم. _با اجازه من میام . این یه ماه آموزش فشرده خودم رو هم از پا درآورده. شرمنده بچه‌های گردانم  ، سنگ تمام گذاشتند. از مقر زدیم بیرون. توی مسیر سرباز هایی که اسلحه ژسه به دست داشتند روی تپه ها مستقر بودند . مرتضی گفت : میدونید چند تا لشکر برای حفاظت از جاده کردستان داره تلف میشه ؟! گفتم : خدا نابود کنه ضد انقلاب را که شدن نوکر بی جیره و مواجب صدام. صالح بحث را عوض کرد. _میدونید ارزش قاطر توی کوهستان از تویوتا بیشتر!! نگاهی به صالح کردم و گفتم : حالا کی رانندگی قاطر ها را به عهده میگیره؟! زد روی سینه اش. _خودم قاطر سواری بلدم. جلال گفت : اینکه خوبه. گفتم :جلال خودت حالا قاطر سوار شدی؟! _راستش کوچیکیهام خر لگد زد به چشمم.. صالح قاطر چندتا دنده داره؟! صالح دست کشید روی سینه و دنده‌هاش. _این دنده را که نمیگم. گفتم : بچه‌ها باید با قاطر رفیق شد و زندگی کرد. باید با اینا بریم تو عمق ۳۰ کیلومتری عراق . سوار بشین کیف میکنین. قول میدم عاشقش بشین. داشتیم به پادگان پیرانشهر نزدیک می شدیم. _بچه‌ها ارتشیا نظم دارند  ،چند ساعتی باید خودتون رو نگه دارید. جلوی در دژبانی ترمز زدم .برگ تردد و حواله را به سرباز نشان دادم . سرباز برگ‌تردد را گرفت و بهش خیره شد .جلال زد به پهلویم. _برگ ماموریت را سر و ته گرفته . با آرنج زدم به پهلوی صالح. _درست باش. چند دقیقه بعد سر باز گفت :چه کار دارین؟! صالح گفت : سرکار می‌خواهیم خر تحویل بگیریم. سرباز نگاه تندی به ما کرد. _خودم می دونم !باید برید واحد قاطریزه! حرکت که کردم سرباز دیگر با عجله و آفتابه به دست از توالت پشت اتاق دژبانی بیرون آمد و سرد زبان داد زد. _ایناکی بودن ؟! مگه نگفتم کسی رو راه نده تا من برگردم .بی سواد! خلاصه وقتی قاطر ها را تحویل گرفتیم کسی دل و جرأت سوار شدن نداشت. جلال تند سوار قاطر شد و افزایش را گرفت. _بد نیست کاری نداره.. کلمه‌ها در دهان جلال خشکید. قاطر شیلنگ می‌انداخت و جلال بالا و پایین می شد. یک بار شروع کرد به چهار نعل دویدن . جلال هم محکم چسبیده بود به پشت قاطر.. بقیه هم از خنده نای حرکت و کمک نداشتیم . آرام که گرفتیم گذاشتیم به دنبال قاطر. حیوان بدو ما بدو. قاطر جفتک زنان وارد اتاق های اصطبل می شود و از طرف دیگر بیرون می رفت. اوضاع شیر تو شیر شده بود . سرباز و درجه دارها جمع شده بودند و به ما می‌خندیدند . تا اینکه قاطر وارد تعمیرگاه تعویض روغن شد و سر خورد و متوقف شد . قاطر که لنگ می زد معاینه کردیم و فهمیدیم چشم چپش کور بوده . قاطر لنگ و کور را تعویض کردیم و این بار صالخ با بسم الله و ترس و لرز سوار قاطر جدید شد .یک دفعه حیوان پا به زمین کشید و با سرعت زیادی صالح را از جا کند و فرار کرد .  طناب جلوی در پادگان هم پاره شد . سوار ماشین شدیم و قاطر فراری را تعقیب کردیم. جلوی دژبانی هنوز دو سرباز با هم دعوا داشتند . صالح دو دستی چسبیده بود به گردن قاطر و پاهایش روی زمین کشیده می شد. _مرتضی برو جلوی قاطر راهش را ببند! مواظب باش اگه خوردیم بهش چپ میشیم. هرچه مرتضی بیشتر گاز میداد قاطر با سرعت بیشتری می تازید. قاطر وارد خیابان‌های پیرانشهر شد . حالا دیگر مردم کوچه و بازار هم به ما می‌خندیدند. بالاخره حیوان داخل کوچه ای شد و مرتضی میانبر زد و راه قاطر را بست.ساله زخمی و با رنگ و روی پریده روی زمین افتاده بود و قاطر هم بالای سرش نفس نفس می زد و سم بر زمین می کوبید . ادامه_دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سرنوشت جوانی که دی‌ماه 98 عکس حاج قاسم را در خیابان پاره کرد.. بعد از شهادت نیز هدایت میکند😭 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از سربندهای گمشده
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫 🌷حاج منصور پایه مراسم های عزاداری در جبهه بود و میانداری می کرد. صدای خوبی هم داشت و گاهی دم های آخر را با صدا و بغضی جانسوز می خواند: - یا فاطمه تو بنگر، غوغای کربلا را روزی که آبُ بستند، حریم مصطفی را آنقدر می خواند و اشک می ریخت که از حال می رفت. آن شب، من نوحه خوان بودم و دم حضرت عباس گرفتم. ناگهان ولوله ای در بچه ها ایجاد شد و صدای سینه زنی سه ضرب بچه ها خط را پر کرد و کم کم همه به ما پیوسند، سر و صدا عراقی ها را تحریک کرد و شروع به ریختن آتش کردند. دستپاچه شروع به پراکندن بچه ها کردم. یک لحظه چشمم به منصور افتاد که در میان آن آتش، روی خاکریز به سمت خط عراقی ها ایستاده، دو دستش را به سمت آسمان کشیده و مرتب فریاد می زند: یا فارس الحجاز الدرکنی... راوی سردار مجتبی مینائی فرد 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷 سه ماه رجب, شعبان و رمضان را روزه بود, در نماز هم چنان حال عجیبی داشت که درتصور نمی اید. وقتی به خانه می امد, به اتاق پذیرایی می رفت. بهترین لباسش را می پوشید, موهایش را شانه میزد و عطری خوشبو به لباس می زد. مشابه کسی که به مهمانی می رود در پیشگاه خداوند به نماز می ایستاد. چنان گریه می کرد که ما نیز از پشت درب اتاق به گریه می افتادیم. یکبار ضبطی را قرار دادیم تا صدایش را با آن لحن زیبا و دلنشینی که نماز می خواند ضبط کنم. متوجه شد و صدایشان را پایین آورد. بعد نماز بدون انکه چیزی بگه رفت, ضبط را خاموش کرد. گاهی برای دیدنش به شیراز می امدم صاحب خانه اش می گفت:روی دلم ماند یک شب زودتر از او بیدار شوم! 🌷 شب شهادت محمد بود. امام جمعه شیراز با منزل ما در تویسرکان تماس گرفت و تسلیت گفت. ایشان گفتند: یک چیزی را می گویم که شما بدانید خداوند چقدر او را دوست داشته که همان چیزی را که از خدا خواسته است به آن رسیده . جمعه ای که می خواستند به جبهه بروند در شیراز سخنران قبل از خطبه بودند و در آخر صحبتهایشان آن شهید عزیز فرمودند: من این بار که به جبهه بروم می دانم که بر نمی گردم و شهید خواهم شد و امیدوارم که جسدم هم به میان مردمم بر نگردد و شهید گمنام شوم! و همان هم شد که حتی ساک ، پلاک و وصیت نامه و هیچ چیزی از او به ما نرسید و او به حق شهید گمنام است. 🍃🌷🍃🌷 فارس 🌷🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ
••♥️•• شهـدا دعاداشتـند ادعانـداشتنـد داشتند نمایش نداشتند داشتنـد ریانداشتنـد رسـم داشتند اسـم نداشتنـد زندگیمان را همانند شهداڪنیم😍 🦋 ‍‎‌‌‎‎‎ 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
هر شہـید،... نشانے ست از راه ناتمامـ... و حالا؛ تـــــو... یڪ شہید... و یڪ راه ناتمام..✨ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
💝سخنش با تو! هر رای که شما به صندوق میریزید.... 🌷شهید حیدر باقری🌷 🌱🌹🌱🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * ⁦✔️⁩به روایت اسماعیل توکلیان مهتاب همه جا را پوشانده بود. باد شب ، از بلندی قمطره سوز برف را می‌آورد و به صورتمان میزد.با لباس کردی و تجهیزات چریکی از ارتفاع بلند قمطره سرازیر شدیم به طرف دره حاج عمران در عمق خاک عراق . شب از شکاف دره ها می گذشتیم. ۲۴ ساعتی طول می کشید تا دشمن را از محور کوهستانی دور می زدیم و می رسیدیم به پایگاهشان. رسیدیم به نقطه ای که ممکن بود دیده شویم. جلال دوربین مادون قرمز دید درشب را از کوله پشتی از بیرون آورد و شناسایی پایگاه های دشمن را شروع کرد و نقشه ناقص محور را ترمیم نمود . نیمه های شب شناسایی تمام شد. خسته و گرسنه برمی‌گشتیم . زیر نور مهتابی آسمان کنار صخره بنفش رنگی نشستیم تا نفسی تازه کنیم. (شهید) قاسم نعمایی تخریبچی گروه عقب افتاده بود. _جلال , اگه اینطوری که قاسم میاد پیش بریم ، هوا روشن میشه. ممکنه ما را ببینند بهش بگو جلو بشه! قاسم نفس زنان به ما رسید. جلال انگشت کشید و نوک برفی قله سر به فلک کشیده قمطره را نشانش داد. _قله را نشانه بگیر و ما هم پشت سرت می آییم. بازم جلو افتاد و رفت. با اینکه اواخر فصل بهار بود از سردی هوا و بخار از دهان بیرون میزد. نگاهی به شیب تند او انداختم و حرکت کردم .یکباره از جلو ما را بستند به رگبار . تا روی زمین دراز کشیدیم و به خودمان آمدیم تیر از کنارم رد شد و خورد به دست و پای مجید محمدی مقدم. سر و تنم را مچاله کردم در پناه تخته سنگی. اسلحه را گذاشتم روی رگبار و آماده تیراندازی بودم که صدای جلال را شنیدم. _کسی حق تیراندازی نداره ! اسماعیل تیراندازی نکنید این قاسمه! بلند صدایش کرد : قاسم... قاسم نزن ...ماییم. یک مرتبه چشمم افتاد به قاسم که از درون پرده دود یکبار بیرون آمد .از شرمندگی نمی دانست چه بگوید به تصور اینکه ما عراقی هستیم و تعقیبش می‌کنیم ما را بسته بود به رگبار. جلال گرفتش توی بغل و سر و صورتش را بوسید. _عیبی نداره کسی زخمی نشده. راهت را بگیر و برو. نترس منم میام. اسلحه مجید را دادین دست قاسم و رفت . با چفیه دست و پای مجید را بستیم و راه افتادیم. در راه برگشت زدم روی شانه‌اش. _جلال از کجا فهمیدی قاسم تیراندازی می کند؟! _از صدای سرفه اش! _اگر نبودی با هم درگیر شده و همدیگر را کشته بودیم. ادامه_دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📃نامه شهید محسن حججی به حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام با صدای همسرشهید و هنرمندان 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
هدایت شده از سربندهای گمشده
💫کلامی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫 🌷از وسایلی که باعث فولاد آب دیده شدن انسان می باشد عشق و محبت است. بدان که عشق و محبت تنها اکثیری است که به انسان رنگ فولاد آبدیده شدن می زند. عشق به بندگان صالح خدا و همنشینی و هم صحبتی با آنها، عشق به اولیأ الله و یاد آنها و و مناجات و گفتگو با آنها، عشق به ائمه هدی و معصومین عالم هستی و محبان درگاه الوهیت. عشق به رسول الله و مد نظر داشتن یاد و ذکر و نام او. و سر انجام بریدن از همه همان و در جوار او قرار گرفتن همان. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 یاد یاران 🌟 نصرت الهی .... 🔻 اوضاع وخیم بود. بالگردهای عراقی امان نمی‌دادند. یکی با ناراحتی گفت: «پس آن‌هایی که قرار بود ما را پشتیبانی کنند، کجایند؟» 🔅 صدای محسن در فضا پیچید: «الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل ...» بچه‌ها شروع به خواندن کردند. 🚩 در همین لحظه یکی از بالگردها به‌اشتباه تانک عراقی را به آتش کشید و دو بالگرد دیگر با هم برخورد کردند! شهید محسن وزوایی 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
به دخترش میگفت: وقتی گره‌های بزرگ به کارتون افتاد، از خانوم فاطمه زهرا(س) کمک بخواید. گره های کوچیک رو هم، از شهدا بخواید براتون باز کنند. 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
❤️زندگێ بے تــ♡ ـو بہ سࢪ نمیشود دردسر میشـود...🌿 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
💝سخنش با تو! همیشه در صحنه باشید... 🌷شهید قدم‌علی عابدینی🌷 ❤️ 💚 🌱🌹🌱🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*میهمانی لاله های زهرایی و سوگواری ارتحال امام‌ عشق...* با قرائت زیارت عاشورا *:کربلایی محمد شریف زاده* : دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : *پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸/۳۰* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی و با مجوز ستاد استانی کرونا برگزار می‌شود* 🔺🔹🔺🔹🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * ⁦✔️⁩به روایت داوود عبدوس _برادر عبدوس! باید همه پایگاه‌های دشمن توی شهر چومان مصطفی با دقت شناسایی بشه. برنامه شناسایی شب و نام حکاک ادریس بارزانی از سران حزب میهنی کردستان عراق را از کاظم حقیقت گرفتم و خودم را به گروه شناسایی رساندم.زیر نور مهتابی آسمان از بین شیارهای و ارتفاعات عبور کردیم و ساعت ۱۰ شب رسیدیم به روستای کهنه لاهیجان. یکی از بچه ها رفت داخل روستا و خیلی زود با کاکم ملازم علی افسر فراری ارتش عراق برگشت.نامه کاک ادریس را از جیب پیراهن بیرون آوردم و نشانش دادم. ملازم علی نگاهی به نامه انداخت و سبیل خاکستری اش را تاب داد. _حالا کجا باید بریم؟! گفتم : شهر چومان مصطفی. زیر آسمان نیمه ابری یکسری ارتفاعات را دور زدیم و رسیدیم به نزدیکی رودخانه روستای شیورش در ۵۰۰ متری پایگاه دشمن بود . گفتم : کاک ملازم علی قرار بود ما را ببرید توی شهر چومان مصطفی. _من از این جلوتر نمیام. _باید بریم از نزدیک موانع را چک کنیم فردا می خوام گزارش بدم. _به من ربطی نداره روی ارتفاع بشین و با دوربین شناسایی کن. انگار عادت داشت نه بگوید دست آخر گفتم: ما میریم چه بیایی چه نیایی ! زدم روی شانه صالح اسدی. _شما اینجا بمونید خودم تنهایی میرم. بلند شدم و تا نزدیکی رودخانه پیش رفتم رودخانه پرآبی بود عبور از آن مشکل. برگشتم ملازم علی به تخته سنگی تکیه داده بود . گفتم کاک ملازم علی این رودخونه پل هم داره ؟! نیم خیز شد با چشمای گرد شده زل زد توی صورتم. _تا اونجا رفتی؟! _بله حالا ما را میبری اون طرف رودخانه؟! ملازم علی اسلحه اش را برداشت و جلو افتاد ما هم پشت سرش. از پل رودخانه عبور کردیم و به کنار نیزار بلندی رسیدیم. کنار چشمه ای زانو زدم و آب خوردم . ملازم علی با انگشت سنگرهای عراقی را نشانمان داد . _تا نیروهای عراقی بیش از ۶۰ ، ۷۰ متر فاصله ندارید! نقشه کوچک منطقه را از زیر پیراهنم بیرون آوردم و شناسایی پایگاه دشمن را شروع کردم. نیمه‌های شب شناسایی تمام شد .در راه برگشت ملازم علی زرد روی شانه ام. _عبدوس تضمین می کنم! _چی رو ؟! _گرفتن پادگان حاج عمران !!چون که شما هیچ نقطه کوری برای خودتون نمی‌گذارین. _وظیفه من هست اگه توی شناسایی خطایی کرده باشیم شب عملیات تاوان بچه ها را ما باید پس بدیم. پادگان حاج عمران در موقعیتی سوق‌الجیشی می باشد. از شمال به ارتفاعات چنارستان و کلاشین ، از جنوب به بلندی‌های سکران و کدو ، از شرق به پیرانشهر و ارتفاعات تمرچین و غرب به تنگه دربند و شهر چومان مصطفی عراق محدود می‌شود . روشنای صبح رسیدیم مقر . جلال هم تازه از شناسایی برگشته بود. مبنای طرح مانور عملیات تک دورانی ، یعنی دور زدن دشمن بود تا فرصت هرگونه عکس العمل از آنها گرفته شود. به این صورت که ۴ گردان از سمت راست و سه گردان از سمت چپ حمله می کردند و پس از دور زدن ارتفاعات در تنگه در بند به یکدیگر ملحق می شدند و در نهایت پاکسازی به طور کامل انجام می پذیرفت .همچنین قرار بود با توجه به موقعیت منطقه و صعب‌العبور بودن ارتفاعات عملیات از سوی هوانیروز پشتیبانی شود. _در حال شناسایی چطور بود؟! فقط لبخند زد. نامه کاک ادریس را نشان کاک قادر دادم و توجیه کردم که باید بریم.از چومان مصطفی عبور کردیم و کاملاً پشت سر عراقی‌ها قرار گرفتیم تا ۶۰ متری کاتیوشای پایگاه دشمن پیش رفتیم گفتم باید بریم کاتیوشا ها را از کار بندازیم. غرولند کرد که نباید بریم کاک جلال!! میخوای خودت را به کشتن بدی.. اگه کاک ادریس سفارش شما را نکرده بود باهات نمیومدم. ادامه_دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
هدایت شده از سربندهای گمشده
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫 🌷بعد از عملیات خیبر بود، قرار بود خاکریزها به دشمن نزدیک شود. آتش سنگینی روی خط بود که حاج منصور تصمیم گرفت، آتش سنگین دشمن را از روی لودرهای در حال کار منحرف کند، با یک تانک به وسط معرکه رفت و شروع به زدن عراقی ها کرد. من راننده بودم، حاج منصور توپچی، شهید عباسعلی میرزائی هم کمکی. آنقدر آتش سنگین بود که یک درصد هم احتمال زنده برگشتن نمی دادم. ناگهان خمپاره ای به تانک خورد و منفجر شد. محل انفجار نزدیک منصور بود. هم سرش ضربه خورده بود هم ترکش. از سر و گوش و بینی اش خون روان بود... نصف بینایی چشم راستش را از دست داد و سردرد هایش شروع شد! راوی حاج اسدالله حاج زمانی 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⚘﷽⚘ پنجشنبه است... وباردیگر مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند... دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند... 💔 🍃🌹🍃🌹 ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ, قرائت زیارت عاشورا 👇👇 🚨🚨🚨🚨 تا دقایقی دیگر ⭕️⭕️ لینک هییت آنلاین با اینترنت رایگان: http://heyatonline.ir/heyat/120
حاج اسماعیل دولابی: . هنگامی کہ یادِ امام حـسینـــ علیه السلام می افتید. . . تردید نداشتــه بــاشید کـہ آن حضـرت هم بہ یادِ شماستــــ !. . 🌱🌱 به تو از دور سلام ... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰بیانات سردار حاج قاسم سلیمانی از امام خمینی (ره): 🔹خدمت امام و کاری که امام برای پایگذاری حکومت اسلامی کرد با "هیچ چیز قابل مقایسه نیست" . 🔹 برجستگی به همه ی علما داشت و "ماهیت بخشی و هویت بخشی به همه ی ارکان دین بود" 🔹 و این چیزیست که مقام معظم رهبری با خون و دل ازش مراقبت میکند و در همه ی نطق ها از امام برای پایگذاری حکومت اسلامی استنباط میکند. 🏴🏴🏴🏴🏴 سالروز ارتحال امام خمینی( ره) به همه عاشقان آن امام بزرگوار تسلیت باد 🏴🏴🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ت💔ـــو هزار سال است منتظرے و من هنوز جای سرباز ؛ سربار بوده ام🥀 ...! کسر همین یک نقطه،🍃 تعادل دنیا را به هم مےریزد... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz