eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
5.5هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
624 ویدیو
840 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. (ع) و حضرت زهرا(س) دخترت گریه می کند حالا روی دستش سه تا کفن مانده بین این ای که وا کرده سه کفن دو پیرهن مانده با نفسهای آخرت گفتیش این کفنها برای خانه ی ماست پدر و مادر و من اما پیرهن ها برای کرببلاست اولین پیرهن که میبینی این که کوچکتر است دخترکم قسمت محسنم نشد اما به تنِ اصغر است دخترکم هدیه کن بر رباب و در بغلش نوه ام را ببوس اصغر را دوّمین اش برای بی کفن است به تنش تا که کرد،خنجر را بوسه ای زن به گودی زیرش قبل تیغ و سنان و سر نیزه قبل از اینکه خنجرش با زور می زند نانجیب بر نیزه بعد غارت حرامیان را دید تبر و دشنه تیز می کردند با لباسی که از تنش کندند تیغشان را تمیز می کردند دید حتی لباس اصغر نیست نخ قنداقه هم به غارت رفت وای دست رباب را بستند بین نا محرمان اسارت رفت شاعر: . . *صدا زد زینبُ .. دخترم بیا ، مادر میخواد وصیت کنه. فرمود ای کنار گذاشتم ، میشه برا مادر بیاری؟ .. بقچه رو آورد گذاشت جلو مادر . گفت زینبم درِ بقچه رو باز کن . با همون دستایِ کوچولوش گره‌ها رو باز کرد ، دید سه‌ تا کفن میونه بقچه‌ ست ... دخترم اولین کفن مال منه .. کفنِ دوم مال بابات علیِ .. کفنِ سوم مال حسنِ .. یه مرتبه دید متحیرانه داره نگاه میکنه ... میگه زینب یه آهی کشید ، مادر نکنه حسینُ یادت رفته؟! ... یه مرتبه دوتایی گریه کردن .. صدا زد نه زینبم فراموشم نشده ، برا حسینم یه پیراهن دوختم. این پیراهنُ بهش بده ، لحظه‌ای که میخواست بره میدان ، از طرف من زیر گلوی حسینمُ ببوس ... داره حسینش میره، یه مرتبه دید داره صدا میزنه « مهلاً مهلاً » همینطور داره میره ، دوباره صدا زد : « مهلاً مهلاً » داره میره .. اما یه‌مرتبه صدا زد « یابن الزهرا ... » تا گفت یابن الزهرا برگشت .. چی میگی زینبم ؟.. صدا زد وصیت مادرمه؛ یه بوسه زیر گلویِ حسینش زد ... کاش به همینجا ختم میشد ، اما این بوسه ، بوسۀ آخر زینب نبود .. اینجا گلوی سالم حسینُ بوسه زد. اما چند ساعت بعد اومد تو گودال ، این نیزه شکسته‌ها رو کنار زد ... آی حسین .... به @gorizhaayemaddahi .
. سلام بر تو از سوي من و از دخترت زهرا يا رسو الله شدم بعد از تو و زهرايت بي کس و تنها يا رسول الله ز داغ او صبر من کم شد قامتم خم شد يا رسول الله نصيب من بعد زهرايت غصه و غم شد يا رسول الله بگير از من اين امانت را عزيز بهتر زجانت را يا رسول الله ۲ بپرس از او بعد تو امت با دل زهرايت چه ها کردند تسلاي قلب سوزانش جاي گل بر او هيزم آوردند ميان ديوار و در از کين با لگد دشمن پهلويش بشکست به کوچه پيش دوچشم من با غلاف تيغ بازويش بشکست بگير از من اين امانت را عزيز بهتر زجانت را يا رسول الله ۲ شکسته پهلوي فاطمه و سينه اش مجروح و رخش نيلي برای آن ضربه‌ی لگد و ضرب مسمار و ضربه ی سيلي به جان زهراي تو من از اين امانت داري خجل هستم اگر زهرايت کتک خورده چون به امر حق بسته شد دستم بگير از من اين امانت را عزيز بهتر زجانت را يا رسول الله ٢ ✍ .
. هرکی اول میگفت با او بیعت میکردیم! ◾️ ! 👈🏼👈🏼 قال سلمان الفارسی: فلما أن كان الليل حمل علي (عليه السلام) فاطمة (عليهاالسلام) على حمار وأخذ بيدي ابنيه الحسن والحسين (عليهماالسلام). فلم يدع أحدا من أهل بدر من المهاجرين ولا من الأنصار إلا أتاه في منزله فذكّرهم حقه ودعاهم إلى نصرته، فما استجاب له منهم إلا أربعة وأربعون رجلا. ▫️فأمرهم أن يصبحوا بكرة محلّقين رءوسهم معهم سلاحهم ليبايعوا على الموت. فأصبحوا فلم يواف منهم إلا أربعة. فقلت لسلمان: من الأربعة؟ فقال: أنا وأبو ذر والمقداد والزبير بن العوام. ▪️ثم أتاهم علي (عليه السلام) من الليلة المقبلة فناشدهم، فقالوا: نصبحك بكرة. فما منهم أحد أتاه غيرنا. ثم أتاهم الليلة الثالثة، فما أتاه غيرنا. فلما رأى غدرهم وقلة وفائهم له، لزم بيته وأقبل على القرآن يؤلّفه ويجمعه. فلم يخرج من بيته حتى جمعه، وكان في الصحف والشظاظ والأسيار والرقاع .... 📚 كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج۲ص۵۸۰، ح۴ ◾️ اگر شوهرت بر ابوبکر سبقت میگرفت، با او بیعت میکردیم! ▫️روى أبو محمد مسلم بن قتيبة: ... ثم ذكر ما احتج (عليه السلام) به وقال: وخرج علي (عليه السلام) يحمل فاطمة بنت رسول اللّه (عليهاالسلام) على دابة ليلا، يدور في مجالس الأنصار تسألهم النصرة. ▪️فكانوا يقولون: يا بنت رسول اللّه! قد مضت بيعتنا لهذا الرجل، ولو أن زوجك وابن عمك سبق إلينا أبابكر ما عدلنا به. فيقول علي (عليه السلام): أ فكنت أدع رسول‌الله (صلّى الله عليه وآله) في بيته لم أدفنه وأخرج أنازع الناس سلطانه؟! فقالت فاطمة (عليهاالسلام): ما صنع أبوالحسن إلا ما كان ينبغي له، وقد صنعوا ما الله حسيبهم وطالبهم. 📚 منابع: ۱. الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهرا، ج۱۴، ص۱۴۱ ۲. بحارالأنوار، ج۲۸، ص۳۵۵ ۳. الإمامة والسیاسه، ج۱ ص۱۹ 🔆
◼️ 👈🏼👈🏼 حدود چهل سال قبل در کرمان یکی از علمای وارسته و متعهد به نام آیت‌الله (متوفی ۱۳۲۸ شمسی) زندگی می‌کرد، در آن زمان، در کرمان، بازار فرقه ضالّه «شیخیه» رواج داشت. ◽️ آیت الله کرمانی، واعظ وارسته آن زمان مرحوم را به کرمان دعوت کرد تا با وعظ و ارشاد خود، مردم را از انحرافات و گمراهی‌های شیخیه آگاه کند و در نتیجه جلوی گسترش آنها را بگیرد. ◽️ مرحوم سید یحیی واعظ یزدی، این دعوت را پذیرفت و به کرمان رفت، مردم را متوجه انحرافات آنها نمود و با افشاگری خود، این گروه ضالّه را رسوا ساخت، به طوری که تصمیم گرفتند با نیرنگی مخفیانه ایشان را به قتل برسانند، آن نیرنگ مخفیانه این بود: ◽️ شخصی از پیروان شیخیه به صورت ناشناس، از سید دعوت کرد که فلان ساعت به فلان محله و فلان خانه برای منبر رفتن برود. ایشان نیز قبول کرد. دعوت کننده همراه عده‌ای دیگر به خدمت سید یحیی واعظ آمده و او را با احترام به عنوان روضه خوانی بردند، ولی بعد معلوم شد که ایشان را به خارج از شهر به باغی برده و از منبر و روضه خبری نیست، او کم کم احساس خطر جدی کرد و خود را در دام خطر جدی از سوی شیخیّون دید، آن هم در جایی که هیچ کس از حیله آنان مطلع نبود. ◽️ سید یحیی واعظ در آن حال به جَدّه خود حضرت زهرا(سلام الله علیه)متوسل گردید، گویا نمازاستغاثه به آن حضرت را خواند و درسجده نمازگفت: (یامولاتی یا فاطمه اغیثینی)؛ ای سرور من ایفاطمه، به من پناه بده و به فریادم برس. خطر لحظه به لحظه نزدیک می‌شد، سید یحیی دید، گروه دشمن به او نزدیک شدند، و خود را آماده کردند و چیزی نمانده بود که به او حمله کرده و او را قطعه قطعه کنند. ◽️ در این لحظه حساس، ناگهان غرّش تکبیر و فریاد مردم را شنید که باغ را محاصره کرده‌اند، و از دیوار وارد باغ شدند و با حمله به گروه شیخی‌ها، آنها را تارومار کردند و سید یحیی را نجات داده و با احترام، همراه خود در کنار آیت الله میرزا محمد رضا کرمانی به شهر و منزل آوردند. ◽️ سید یحیی واعظ از آیت الله کرمانی پرسید: شما از کجا مطلع شدید که من در دام شیخی‌ها افتاده‌ام؟ آیت الله کرمانی فرمودند: من در عالم خواب حضرت صدیقه‌طاهره، زهرای اطهر(سلام الله علیه) را دیدم به من فرمود: شیخ محمدرضا، فوراً خودت را به پسرم «سید یحیی» برسان و او را نجات بده که اگر دیر کنی، کشته خواهد شد. 📚 منابع: ۱. گنجینه دانشمندان، محمد شریف رازی ج۱، ص۲۴۱ ۲. با اندکی اختلاف: خاطرات زهرایی، شیخ اسماعیل انصاری زنجانی (انتشارات طوبی محبت، قم، تابستان ۹۳شمسی)، ص۱۵ 🔆 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. جان های همه ز غصه ام بر لب شد روز غم من ز ناله هایم شب شد امروز دگر می روم اما دیگر از من که گذشت نوبت زینب شد 🌹🌹🌹🌹🌹 زینب همه محنت مرا خواهد دید او غصه و اندوه و جفا خواهد دید آن چه به مدینه من بلا دیدم و غم زینب همه را به کربلا خواهد دید 🌹🌹🌹🌹🌹 با رفتن خود بهار را هم بردی آرامش روزگار را هم بردی دیدار رخت قرار قلب من بود رفتی و ز دل قرار را هم بردی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ای روح وفا به پای تو جان بدهم خواهم که ز غصه های تو جان بدهم امروز تمام خواهش من این است ای کاش که من به جای تو جان بدهم نشر از کانال:کربلایی محمد مبشری 270- (س): عَن أسماءَ بِنتِ عُمَيس إنَّ فاطِمَةَ عليها السلام قالَت لَها: اِنّى قَدِ اسْتَقْبَحْتُ ما يُصْنَعُ بِالنِّساءِ، اِنَّهُ يُطْرَحُ عَلَى الْمَرْأَةِ الثَّوْبُ فَيَصِفُها لِمَنْ رَأى، فَلاتَحْمِلينى عَلى سَريرٍ ظاهِرٍ، اُسْتُرينى سَتَرَكِ اللّه ُ مِنَ النّارِ. اسماء بنت عميس مى گويد: فاطمه عليها السلام به من فرمود: من شيوه تشييع جنازه زنان را بسيار زشت و ناپسند مى دانم، پارچه اى بر روى او مى كشند كه برجستگيهاى بدن او را براى بينندگان به نمايش مى گذارد! اى اسماء مرا بر تابوت آشكار نگذار بدن مرا بپوشان كه خدا تو را از آتش بپوشاند. وسائل الشيعة: ج2، 876 ح 3453 و 3456 و 3457.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(س) بعد شهادت دلا بیا به سرای علی سری بزنیم به خانه ای که درش سوخته دری بزنیم خبر رسیده که این روزها علی تنهاست بیا به خانه ی بی فاطمه سری بزنیم نشد برای مریض علی گلی ببریم بیا گلاب اشک به افتاده بستری بزنیم کسی به گرد یتیمان او نمیگردد بیا به شیوه ی پروانه ها پری بزنیم کنون که جان علی خفته است در دل خاک بیا زخونابه برخاک گوهری بزنیم
. متن روضه حضرت زهرا (س) - آخرين وداع فرزندان با مادر شهيده علی امیرالمؤمنین (ع) زهرا را در هفت پارچه کفن کرد، اینک می خواهد کفن را ببندد، ولی معمول است قبل از این که بندهای کفن را ببندد، فرزندان وکسان و نزدیکان شخص درگذشته را می خوانند و اجازه می دهند که باز دیداری از او کنند. امام (ع) هم صدا زد: «ای حسن، ای حسین، ای زینب، ای ام کلثوم! بیایید و بشتابید و توشه از دیدار مادرتان برگیرید که دیگر او را نخواهید دید.» یتیمان زهرا(ع) بعد از آن که پدر اذن دیدار دارد، شتابان آمدند و با ناله جانسوز و شیون صدا می زدند: وا حسرتا.... . این صدای شیون، قلب مادر مهربان را تکان داد، اما نه مختصر، بلکه به اندازه ای که دست هایش از کفن به سوی فرزندان بیرون امد. امیرالمومنین(ع) می فرماید: «خدا را شاهد می گیرم که زهرا از ولوله کودکان خود با تن بی جان، به جان آمد، ناله ای آهسته کرد و دست های خود را از کفن در آورد و آن حسن و حسین را به سینه چسبانید و مدتی نگه داشت.» ناگهان هاتفی از آسمان ندا در داد: «ای علی، این دو را از نعش مادر برگیر که به خدا فرشتگام آسمان را به گریه در آوردند.» علی(ع) نیز آن عزیزان را از نعش زهرا برگرفت، و بندهای کفن را گره زد.[۱] به روایت ناسخ التواریخ، عزیزان فاطمه(ع) خود را روی پیکر پاکش افکندند، ناله سر دادند و با کفن مادرشان اشک چشم خود را پاک می کردند.... گریزی به کربلا این یک وداع بود، یک وداع جانسوز هم در کربلا به وقوع پیوست. وقتی که اهل بیت امام حسین(ع) را به اسارت می بردند، به ماموران ابن سعد گفتند: شما را به خدا، ما را به قتلگاه ابی عبدالله ببرند. و چنین کردند. همین که چشم زنان به کشته ها افتاد فریادشان به شیون بلند شد و لطمه به صورت می زدند، و دیدند که زینب(ع) آن چنان با حالتی افسرده و قلبی شکسته نوحه سرایی می کرد و کنار پیکر عزیز برادرش می گریست که دوست و دشمن را به گریه در اورد.[۲] الا لعنه الله علی القوم الظالمین 📚[۱] بحارالانوار، ج ۴۳، به نقل از «ملکه ی اسلام فاطمه زهرا(س)» آیت الله کوه کمره ای، ص ۲۴۷. [۲]  بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۵۸. 📚منبع: كتاب آتش در حرم منبع: باب الحرم . .
. گریز به اون روزی که زهرا به شهادت رسید پسراش اومدن نزدیک مسجد؛"وَ رَفَعَ اَصواتَهُما بِالبُکاء .."شروع کردند بلندبلند گریه کردن.. امیرالمؤمنین تا شنید صدای گریۀ بچه ها رو که اصحاب دارند صدا می کنند: "یَاابْنَیْ رسولِ الله" چی شده؟! اینا صدا زدند: "ماتَت اُمُّنا فاطِمَة... فَوَقَعَ عَلیٌّ،عَلی وَجهِه..‌" (1) امیرالمؤمنین تا شنید، با صورت به زمین افتاد .. امیرالمؤمنین اینجا با صورت به زمین افتاد.. چرخ روزگار چرخید... یه روز هم پسرش، عباسش .. بالای اسب .. بدون دست .. مشک به دندان .. چنان عمودِ آهن به سرش زدند،عباس با صورت به زمین افتاد .. منبع: 1- بحار الأنوار،علامه مجلسی، ج‏43، ص 186-187 ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .
. ∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞ بی جهت نبود اون موقعی که آقای ما یکی یکی سنگایِ لحدُ میچید ، وقتی آروم آروم رو بدنِ زهراش خاک ریخت میگن مولا با دست این خاک رویِ قبرُ صاف کرد، بعد دیدن امیرالمومنین این دستانِ مبارکشُ بهم میزنه (کیه این خانم؟) خانمی که خدا در وصفش می فرماید: إنِّي ما خَلَقتُ سَماءً مَبنِيَّةً وَلا أرضاً مَدحِيَّةً وَلا قَمَراً مُنِيراً وَلا شَمساً مُضِيئَةً وَلا فَلَكاً يَدُورُ وَلا بَحراً يَجرِي وَلا فُلكاً يَسرِي وقتی خدا در حدیث شریف کسا همه رو میگه یکی یکی إلاّ فِي مَحَبَّةِ هؤُلاءِ الخَمسَةِ الَّذِينَ هُم تَحتَ الكِساءِ بعد می فرماید : هُم فاطِمَةُ وَأبُوها وَبَعلُها وَبَنُوها .. قربونِ این مادر برم .. برا این مادر میخوای این شب ها گریه کنی .. تو این شبایِ فاطمیه بلند بلند گریه کنید هرکی صدا ناله و گریه ت رو شنید بگه امسال اینا دارن برا یه جوون گریه میکنن .. امسال فاطمیه رو جوری باید گریه کنی که امام صادق فرمود خدا رحمت کنه اون شیعه ای رو که روضۀ مادرِ مارو میشنوه بلند بلند گریه میکنه .. ایام سالگردِ سردارِ عزیزمونِ .. یه جمله بگم همه شهدامون، عزیزمون فیض ببره .. نمیدونم چه سریّ انگار هرکی قرارِ تو فاطمیه بره باید بسوزه .. میونِ شعله ها ، یکی میزد صدا علی سوختم .. علی سوختم .. یه وقت صداش بلند شد فضه به فریادم برس ، همچین که رسید بالا سرش نگفت سینه م ، نگفت پهلوم ، نگفت محسنم .. فقط گفت بگو ببینم علی رو کجا بردن؟.. گفتم خانم جان مولا رو بردن مسجد .. میگه مادرِ ما رسید دست انداخت کمربندِ علی رو گرفت .. هرکاری کردن دیدن حریفِ فاطمه نمیشن ؛ تو کوچه هایِ بی سپر تنها میونِ رهگذر چهل نفر به یک نفر .. دنیا به ما وفا نکرد دردامونُ دوا نکرد قنفذ چرا حیا نکرد .. اینا هر طوری بود علی رو بردن تو مسجد ، اجازه بدید روضه م رو اینطور بگم: شاید بعضی از این نوجوونا سوال بشه براشون؛ اینی که بعضیا میان میگن مگه نمیگید علی قهرمانِ خیبر بوده ، مگه نمیگید یه تنه در از قلعۀ خیبر کند پس چرا علی ایستاده بود زهرا رو زدن؟.. تاریخ رو ببینید شبِ آخر عمر پیغمبر ، حضرت فرمود همه از حجره برن بیرون فقط علی بمونه .. یکی یکی حرفارو به امیرالمومنین فرمود ، اجازه بدید زبان حال بگم علی جان من میرم اینا فدکُ غصب میکنن صبر میکنی؟ بلی یا رسول الله .. علی جان من میرم اینا دیگه جوابِ سلامتم نمیدن ، صبر مبکنی؟بلی یا رسول الله .. علی جان خلافتتُ غصب میکنن .. دونه دونه پیغمبر میفرمود امیرالمومنین میگفت بله یا رسول الله .. اما یه جا دیدن علی بلند شد .. رگِ پیشانی علی متورم شد .. هی میگه نه یا رسول الله .. لذا بهش فرمود علی جان اگه میخوای نام من بر ماذنه ها بمونه باید صبر کنی .. به خدا مولا قول داد والا مگه کسی جرات میکرد حتی صداشونُ جلو خونۀ علی بالا ببرن .. بابا ابن خونه خونه ای که جنابِ عزرائیل اجازه گرفت وارد شه .. جبراییل اجازه میگرفت وارد شه .. چی میخوام بگم ؟.. به هر طریقی که بود مولا رو بردن تو مسجد، سلمان میگه مولا نسشست رو پلۀ اول منبر هرکاری می کردن دستِ بیعت با اینا نمیداد سلمان میگه یه وقت دیدم نامرد شمشیرشُ از قلاف بیرون کشید ، تا شمشیرُ از قلاف بیرون آورد میگه دیدم زهرایِ مرضیه با اون حالش پردۀ مسجدُ کنار زد ، میگه تا نگاهِ فاطمه به این شمشیر افتاد گفت یا شمشیرُ پایین بیارید یا میرم کنارِ قبرِ بابام همۀ مدینه رو نفرین میکنم .. سلمان میگه هنوز حرف فاطمه تمام نشده بود دیدم ستون های مسجد داره میلرزه .. علی فرمود سلمان برو به فاطمه بگو صبر کنه .. بگو تو بابات رحمت للعالمینِ .. مبادا نفرین کنه .. میخوام بگم مادر .. اینجا یه دونه شمشیرِ برهنه اما «لا یوم کیومک یا اباعبدالله» یه ساعتی رسید زینب آمد بالایِ بلندی .. به سمتِ گودال از خیمه دویدم من شمر جلوتر بود دیر رسیدم من تا رسید دید شمر با چکمه نشسته رو سینۀ حسین .. حالا ناله بزن بگو حسین ... ↫『بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضه』 ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .