eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
3.7هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
564 ویدیو
800 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔖سلسله منبرهای کوتاه با موضوع : 📚آرزوهای علیه‌السلام 📩شرحی بر دعای پر مغز اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفيقَ الطّاعَةِ ❤️اين دعا آرزوهاي امام زمان علیه السلام است كه انسان‌ها، توفيق بندگي و دوري از معصيت را پيدا كنند و در راه به دست آوردن يك جامعه ايده‌آل و زمينه‌ساز براي امر ظهور، تلاشي در خود تحسين داشته باشند. دقت در مضامين دعا و عمل به آن، بهترين راه‌ كار جلب رضايت آن عزيز مي‌باشد رضايتي كه خشنودي خداي متعال را در برخواهد داشت و بهشت قرين پاداش اين رضايت خواهد بود. .
1_924984620.mp3
1.11M
🚦حفاظت شدید امام عسکری از دوازدهمین حجت حق 🎙 استاد محمدحسین ویژه میلاد باسعادت حضرت علیه‌السلام
4_5800757279217158290.mp3
703.6K
📻 🚦پس از چه شد... 🎙 استاد محمدحسین ویژه میلاد باسعادت حضرت علیه‌السلام
رسولی.mp3
21.71M
﷽ «مناجات شعبانیه» ارزان خودم را باختم حاج مهدی رسولی اصلاً حواسم نیست که فرصت ندارم خیلی برای بندگی همت ندارم اینقدر زیر خاک خوابیده اند مردم چشمی برای دیدن عبرت ندارم من خراب کردم .... امروز و فردا می کنم هنگام توبه حالی برای ترک معصیت ندارم ارزان خودم را باختم در دار دنیا ..... اما حواسم نیست من قیمت ندارم وای از شبی که صورتم بر خاک قبر است چیزی برای خانه ی غربت ندارم افتادم اما باز دستم را گرفتی جایی به جز این خانه من عزت ندارم آی یه کاری برام بکن ... دیگه سنم گذشت .... دیگه کوس رسواییه منو دارن تو عالم می زنند نمی خوای برام یه کاری بکنی .... خراب کردم خراب کردم .... تو مهربونی همه عشق من همینه .... وای از شبی که صورتم بر خاک قبر است چیزی برای خانه ی غربت ندارم ابکی لخروج نفسی .... ابکی لظلمت قبری .... اگه آخرین شب جمعه ی عمرمه جان زهرا نجاتم بده .... من دلهره دارم ... من دلم می لرزه .... امشب دوباره از دور چیزی برای خانه ی غربت ندارم مطمئنی هیچ چی نداری ؟ نه باب نجات شیعه ی زهرا حسین است چشم امیدی جز به این رحمت ندارم وقتی حسین بن علی را دوست دارم از هیچ چیز دیگری وحشت ندارم حسین ....... دلم گرفته آقا ..... حسین ....... جان آقا .......
. 👈🏼👈🏼 آیت‌الله در کتاب ، می‌نویسند: مرحوم والد، آيت‌الله رحمةالله‌عليه، از يكى از علماى شيعه در هند به نام سيّد فرزند على نقل مى كند كه: روزى يك فرد بت پرست كه جايگاه و شخصيتى در ميان مردم داشت، به من گفت: «مرا به قتل متهم كرده اند، تلاش‌هاى فراوان من نيز در روند پرونده مؤثر نشد و قرار است حكم اعدام روز دوشنبه اجرا شود. اكنون از همه جا نااميد گشته، نزد شما آمده‌ام. آيا شما مى‌توانيد به من كمك كنيد؟» 🍃 سيد مى‌گويد: «با خودم فكر كردم كه هر چند او بت پرست است، امّا همه خلايق از نعمت وجود امام زمان برخوردارند. اين شخص نيز به بركت وجود امام زمان عليه‌السلام موجود و از رعاياى آن حضرت محسوب است، از اين رو به وى گفتم: صبح روز جمعه لباس تميزى بر تن كن و به قبرستان مسلمانان برو و صدا بزن: 🌱«يا ابا صالح المهدى»! چرا كه به اعتقاد ما چنان چه مردم در مشكلات به ايشان متوسل شوند، نتيجه مى گيرند. تو نيز به آن حضرت متوسل شو، شايد نتيجه بگيرى. 🍃 سيّد از قول شخص ياد شده مى گويد: من اين كار را انجام دادم. شخصى نزد من آمد و فرمود: مشكل تو چيست؟ مشكلم را گفتم و عرض كردم: «سيّد فرزند على» مرا راهنمايى كرد كه به شما توسل جويم. 🍃 آن جناب پس از شنيدن مشكل من فرمود: «مشكل تو حل شد. نگران نباش!» عرض كردم: اگر با وجود غير مسلمان بودن و عدم معرفت من نسبت به شما مشكل مرا حل كرديد، پس چرا گرفتارى‌هاى مسلمانان معتقد به خود را حل نمى‌كنيد؟ 🍃 ايشان فرمودند: «اگر مسلمانان، با اين حال كه تو دارى و حاجت خود را خواستى حاجت خويش را از ما بخواهند، مشكل آنان را نيز حل خواهيم كرد». 🍃 پس از اين جريان شخص ياد شده روز دوشنبه در دادگاه حاضر شد و قاضى حكم تبرئه وى را صادر كرد. او گفته است: من اصلا علت تغيير حكم را نفهميدم و در حالى كه پول فراوان و وكلاى بسيار در حل مشكل من كارساز نشد، توسل به امام شما مشكل مرا حل كرد و قاضى به يك باره از حكمش برگشت و مرا تبرئه كرد! 📚 کتاب جواهر الکلام فی معرفة الإمامة والإمام، ج۱، ص۴۳۶ .
. 📝 جابر از امام باقر روايت كرده است كه فرمود: زمانى بر مردم آيد كه امامشان غايب گردد خوشا به حال كسانى كه بر امامت ما در آن زمان ثابت بمانند. كمترین ثواب آنان اين باشد كه خداوند جل جلاله ندا دهد به آنها : اى بندگانم به امر نهانی من ايمان آورديد و غيب مرا  تصديق  كرديد مژده باد به ثواب نيك از طرف من شما بنده ی حقیقی من هستید همانا من اعمالتان را قبول می‌کنم و عذرتان را می‌پذیرم و گناهانتان را می‌بخشم. و به‌خاطر شما بندگانم را از باران سيراب می‌کنم و بلا را از آن‌ها دور می‌نمایم اگر شما نبوديد هر آينه عذابم را بر آنان نازل می‌كردم‏. 📚كمال الدين وتمام النعمة، ج‏۱، ص۳۳۰ .
. اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و ... 🍃 سیره حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (رحمه الله) 👈🏼شيخ علی، خادم مرحوم آقای (مؤسس حوزه علمیه قم) می‌گوید: شبی زمستانی خوابیده بودم. صدای در بلند شد. در را باز کردم. دیدم زن فقیری است اظهار کرد شوهرم مریض است نه دوا دارم نه غذا و نه ذغال دارم که اقلاً کرسی را گرم کنم. گفتم این موقع شب که کاری نمی شود کرد! آقا هم می‌دانم الآن چیزی ندارد که کمک کند. زن ناامید برگشت. 🔻آقا که حرف های ما را شنیده بود صدایم کرد و فرمود: اگر روز خداوند از من و تو بازخواست کند که در این ساعت شب بنده من به در خانه شما آمد چرا او را ناامید کردید؟ ما چه جوابی داریم؟ عرض کردم آقا ما الآن چه کاری می‌توانیم برای او انجام بدهیم؟ فرمود تو منزل او را بلد شدی؟ عرض کردم: بله، ولی رفتن در میان آن کوچه‌ها با این گل و برف مشکل است. فرمود: بلند شو برویم. 🔻وقتی که آمدیم مریض و وضعیت منزل را ملاحظه کردیم صحت اظهارات آن خانم معلوم شد. آقا به من فرمود برو از قول من به صدر الحکماء بگو همین الآن بیاید این مریض را معاینه کند. دکتر را آوردم. دکتر پس از معاینه نسخه ای نوشت و به من داد و رفت آقا به من فرمود برو به دواخانه فلان، بگو به حساب من دوای این نسخه را بدهند. رفتم دوا را گرفته آوردم. بعد فرمود برو بمنزل فلان علاف بگو به حساب من یک گونی ذغال بدهد. من رفتم ذغال را گرفته با مقداری غذا آوردم 🔻بعد فرمود روزی چقدر گوشت برای منزل ما می‌گیری عرض کردم هفت سیر فرمود نصف آن گوشت را هر روز به این خانه بده، نصف دیگر هم برای ما فعلا بس است. آن وقت فرمود حالا بلند شو برویم بخوابیم. 📚مردان علم در میدان عمل، ص۲۳۴ .
TarikhHayateAmirAlmomenin[90].mp3
36.96M
⭕️ (ع) 🔺 دکتر میثم مطیعی جلسه ۹۰ | خودداری از بیعت با ابوبکر پس از
مداحی_آنلاین_ماجرای_حضرت_علی_و_قصاب.mp3
3.18M
♨️ماجرای حضرت علی (ع) و قصاب دست و دلباز 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡
. خود را روضه‌خوان می‌دانم و به آن افتخار می‌کنم حجت‌الاسلام کاظم راشد یزدی سخنران مذهبی در این همایش(همایش خانه مداحان در مشهد) اظهار داشت: من دفتری در جیب خود دارم که روی آن نامم را نوشتم تا اگر روزی در خیابان مُردم و من را نمی‌شناختند بدانند که هستم. در این دفتر شغل خود را روضه‌خوان ذکر کردم و به آن هم افتخار می‌کنم. ما روضه‌خوان‌ها این شغل را با تمام مناصب دنیا هم عوض نمی‌کنیم. وی با ذکر خاطره‌ای از مراسم عمامه‌گذاری آیت‌الله زنجانی برای طلاب جوان گفت: من به این مراسم برای روضه‌خوانی دعوت بودم که دیدم تمام آیات عظام، حجج اسلام و علما حاضر هستند. روی منبر که رفتم گفتم من برای روضه‌خوانی دعوت شدم و این جا برای من است. همه تعجب کردند و روایتی نقل کردم که روزی روضه‌خوانی نزد امام صادق(ع) رفت، امام از او پرسید شنیدم تو روضه‌خوان هستی او گفت بله. گفت برای من روضه‌خوان. او خواست شروع کند که امام فرمود صبر کن برای تو کرسی بیاورم. امام پای کرسی نشست و روضه‌خوان بالای آن رفت. امام حتی به او فرمود مانند روضه‌های خودتان برایم بخوان. به علما گفتم کجا سراغ دارید امام پای کرسی عالمی نشسته باشد اما پای کرسی یک روضه‌خوان نشست. ای خضر رهنما نظری کن بما راشد یزدی با اشاره به اینکه ما روضه‌خوان‌ها جایگاه بالایی داریم و حیف است که قدر ندانیم، گفت:  گر می‌خری شکسته تو خود ما شکسته‌ایم ور خسته می‌پذیری ما سخت خسته‌ایم لطف تو می‌گشاید اگر کار بسته را ما پای خود بدست خود ای دوست بسته‌ایم ای خضر رهنما نظری کن بما که ما عمری بشد که بر سر راهت نشسته‌ایم ای رستگان ز خویشتن ای بستگان بحق لطفی بما کنید که از خود نرسته‌ایم این سخنران مذهبی با بیان اینکه ما روضه‌خوان کاره‌ای هستیم گفت: شعری از کمپانی برایتان بخوانم که مرجع تقلید بود. او در این شعر به استقبال شعری از حافظ رفته است: سینه ی تنگم مجال آه ندارد جان بهای لب است و راه ندارد گوشه چشمی به سوی گوشه‌نشین کن زآنکه جز این گوشه کس پناه ندارد گرچه سیه رو شدم غلام تو هستم خواجه مگر بنده سیاه ندارد هر که گدائی ز آستان تو آموخت دولتی اندوختی که شاه ندارد گنج تجلی ز کنج خلوت دل جو نیک نظر کن که اشتباه ندارد پیر خرد گر بخلوت تو برد پی جز در آن خانه خانقاه ندارد مهر تو در هر دلی که کرد تجلی داد فروغی که مهر و ماه ندارد مهر گیاه است حاصل دل عاشق آب و گل ما جز این گیاه ندارد مفتقر از سر عشق دم نتوان زد سر برود زآنکه سرّ نگاه ندارد هر کاری می‌کنید تلاش کنید به بهشت برسید وی افزود: شما مداحان علاوه بر شور، شعور بالایی هم دارید. در هر قدم و کلام تلاش کنید که برای بهشت تلاش کنید. هر لحظه از زمان، هر گوشه از کار شما، هر قدم از راه شما می‌تواند بهشت را برای شما فراهم کند و این خاص مداح و روضه‌خوان است که باید به آن توجه کنید. راشد یزدی با بیان اینکه مداحی و روضه‌خوانی ما باید مُهر استاندارد داشته باشد، گفت: مداحی ۱۰ دقیقه‌ای اگر مُهر استاندارد داشته باشد به آسمان می‌رود و می‌تواند شما را هم بالا ببرد. این مُهر همان اخلاص است که گذشتگان بسیار داشتند. اگر کار شما با اخلاص آبیاری شود، خزان نخواهد داشت وی با اشاره به اینکه صداها و شعرهای بسیاری در این سال‌ها آمده است اما آن را برمی‌دارند که اخلاص داشته باشد، گفت: نیت خود را خالص کنید زیرا او که بناست کار شما را بردارد حواسش بسیار جمع است. اگر کار شما با اخلاص آبیاری شود، خزان نخواهد داشت و از بین نمی‌رود. در بخش دیگری از روز نخست این همایش با حضور پیرغلامان، مداحان جوان، شاعران و سخنرانان کارگروه‌هایی برای بحث و تبادل نظر درباره مسائل مختلف مداحی شکل گرفت. منبع:عقیق .
. فاطمه دختر حسین، ستاره ای که خوش درخشید نویسنده : سید مهدی علیزاده موسوی کاروان حسینی آخرین نخلهای مدینه را پشت سر می گذارد و به سوی سرنوشتی مقدس، دل کویر را می شکافت؛ گویی در آن سوی دشتها، آوایی ملکوتی، آن را به سوی خود می خواند. قطار شتر، با نظم خاصی، در پی هم آهسته و آرام، سم بر سینه سخت و تب کرده کویر می کوبیدند و به سوی افق پیش می رفتند. محملهایی زیبا، با پرده هایی رنگارنگ، بر پشت شترها، نهاده شده بود و هماهنگ با قدمهای شتران، چون گهواره ای، از این سو به آن سو می رفت. امام حسین پیشاپیش کاروان، سوار بر اسبی سفید، چون خورشیدی می درخشید و دلاوری نستوه که قامتش بر پشت اسب، لرزه بر تن دشمنان می انداخت، در طول کاروان، می تاخت، تا ناقه ای از کاروان جدا نیافتد و یا حرامیان برکاروان نتازند. در یکی از کجاوه ها، بانویی با ابهت و وقار، در اندیشه ای ژرف، فرو رفته بود و تنها سی بهار، از عمر شریفش، گذشته بود. وجودش در میان کاروان، به ستاره ای می مانست که کاروان کوچک حسین را زینت بخشیده بود. همه مردم مدینه از فضل و شرافتش، سخن می گفتند و در علم و دانش اندوزی بر بسیاری از دانشمندان عصر خود، پیشی گرفته بود. علم حدیث را به خوبی می دانست و در ورع و پرهیزگاری، شهره آفاق بود، تا آنجا که پدرش پیرامون او می فرمود: «آیا در اسلام کسی را [همانند فاطمه[ می توان یافت که تمامی شب را به عبادت بگذراند.» اما آنچه بیش از همه به او عظمت بخشیده بود، پیوند او با سالار کاروان، «حسین بن علی» بود. امام حسین پدرش بود. رشته های محبت، آنچنان میان پدر و دختر، ریشه دوانیده بود که هیچ یک تحمل دوری دیگری را نداشت. در میان دختران او محرم اسرار پدر بود و زهد و عبادتش قلب امام حسین را لبریز از شادی می کرد. مادرش نیز زنی پرهیزگار با نام ام اسحاق دختر طلحة بن عبداللّه تمیمی بود. سینه فراخ کویر و آرامشی که بر آن سایه افکنده بود، طایر اندیشه اش را به سوی گذشته ها می کشاند. هنگامی که حسن مثنّی [فرزند امام حسن مجتبی] به خواستگاریش آمد، اوج محبت پدر را نسبت به خود، دریافت. حسن مثنی به خواستگاری یکی از عموزاده های خود ـ فاطمه یا سکینه ـ آمده بود، اما امام حسین،فاطمه کبری را برای همسری با او برگزید و فرمود: «فاطمه شبیه ترین مردم به مادرم فاطمه دختر رسول خدا است و در دیانت همین بس که شبها را به عبادت می گذراند و روزها را روزه می گیرد و در زیبایی همانند حورالعین است.» این سخن پدر، قلبش را لبریز از شادمانی کرده بود، تا آنجا که هر وقت به یاد می آورد، سر از پا نمی شناخت. حسن مثنّی را از کودکی می شناخت. او عموزاده اش بود و در فضل و بزرگواری و تقوا زبانزد خاص و عام بود. پس از شهادت امام حسن او وصی پدر و والی صدقات جدش علی گردید. از همان ابتدا، کانون گرم خانواده، رؤیایی شد و به خانه فرشتگان می مانست. روح صمیمیت و تقوا، بر در و دیوار خانه، موج می زد و تعالیم و معارف اسلامی، بر خانواده کوچکشان، پرتو افکنده بود و به راستی چگونه می توانست این چنین نباشد، در حالی که هر دو، فرزندان دو امام و از سلاله فاطمه و علی بودند. فاطمه کبرا از همان ابتدا که به خانه حسن مثنّی پای گذارد، عشق و محبت را نیز با خود آورد و هر روز که می گذشت، بنیانهای خانواده استوارتر و عشق و علاقه، بیشتر می شد. ثمره این ازدواج مقدس، سه پسر، با نامهای «عبداللّه محض»، «حسن مثلث» و «ابراهیم مغمر» بود. فاطمه بنت الحسین با تربیت علویّ، فرزندانش را پرورد و هر یک بعدها توانستند در مرزهای ایمان و عقیده و علم و تقوا، همچون خورشیدی، بدرخشند و در این راه، بسیاری از «بنی حسن» شربت شهادت نوشیدند و یا در زندانهای مخوف عباسیین، مظلومانه جان سپردند. روزها به سرعت می گذشت و کاروان امام حسین هر لحظه به قربانگاه خود، نزدیکتر می شد. کمتر روزی بود که پیکی از سوی کوفه، به خدمت امام شرفیاب نشود و نامه های دعوت کوفیان را به او نرساند. فاطمه کبرا نیز با دقت و هوش سرشار خود، حوادث را یک به یک دنبال می کرد و شاید بوی تعفن خیانت را همچون برخی دیگر، احساس کرده بود. اما کاروان باید رسالت جاودانه خود را، به پایان می رساند. روز دوم محرم سال 61 هجری، کاروان کوچک حسین به کربلا رسید و در اوج قربت، در میان دریای بی کران دشمن خیمه زد. دیگر به سادگی می شد آینده را تخمین زد، یا بیعت با یزید و یا مرگ؟! و حسین کدام یک را می پذیرفت؟ خورشید روز دهم محرم، مضطرب و نگران، خود را با بی میلی، از پس کوههای شرق بیرون می کشید و اشعه های طلایی خود را بر صحرای پر از زره و فولاد می گستراند. ناگهان تیری سفیرکشان، فضا را شکافت و بر یکی از خیمه های امام حسین نشست. این تیر در واقع پیک جنگ بود و پس از آن، آتش جنگ، زبانه کشید و تنها در نیمروز، خاک کربلا،خون بسیاری از بهترین انسانهای روی زمین را مزمزه کرد و پس از آن تنها حسین مانده بود و خیل زنان
. فاطمه کبرا، همچون عمه قهرمانش، در آن نیمروز، صحنه هایی را دید، که تا آخر عمر، لحظه ای از برابر دیدگانش محو نگردید. اینک نوبت امام حسین(ع) بود. چشمان نگران زنان و کودکان به حسین(ع) دوخته شده بود. همه می دانستند، این آخرین نگاه است. حسین(ع) آماده میدان شد؛ اما همین که قصد میدان کرد، نگاهی میان زنان و کودکان افکند و از میان همه، فرزند دلبندش فاطمه کبرا را فرا خواند. فاطمه کبرا با چشمانی نگران و پر از اشک پیش آمد. امام حسین(ع) «صحیفه ای» را که در میان پارچه ای زیبا پیچیده شده بود، به دخترش فاطمه داد. فاطمه با احترام «صحیفه» را از پدر گرفت و این از اوج عظمت و شایستگی فاطمه کبرا، در نزد پدر، حکایت می کند. فاطمه کبرا نیز آن را به برادرش امام زین العابدین(ع) سپرد. سالها بعد، که یکی از یاران امام صادق(ع) از محتوای آن کتاب پرسید، امام(ع) در پاسخ فرمود: «به خدا سوگند! در آن کتاب، آنچه فرزند آدم بدان نیازمند است، از زمان آفرینش آدم تا پایان جهان هستی، وجود دارد. به خدا سوگند! تمامی حدود در آن ذکر شده است ...» بدین ترتیب در آن عصر غمبار، همگان دریافتند که مقام فاطمه کبرا تا چه اندازه رفیع است، که پدرش صحیفه ای چنین گرانبار را به او سپرد. شهادت پدر، برای فاطمه کبرا، ضربه ای فراموش نشدنی بود. غمی جانکاه بر وجودش، چنگ انداخته بود. فاطمه بنت الحسین(ع) پس از شهادت پدر، به همراه اسرا، راه کوفه را در پیش گرفت. دوشادوش عمه خود، مراقب کودکان بود و تن رنجور خود را سپر نیشهای گزنده تازیانه ها می کرد. کاروان اسرا، پس از چندی، به دروازه های شهر کوفه رسید. رمقی برای اهل کاروان، نمانده بود. بر تمامی چهره ها گرد غم نشسته بود. شاید تنها همدردی ساده ای می توانست، مرهمی بر زخمهای دل زنان و کودکان باشد. اما همین که کاروان وارد شهر گردید، شادی و پایکوبی بر کوفه سایه افکند. اینک شهر علی(ع) بر خاندان داغدار حسین(ع) می خندید. چشمان حیرت زده کاروانیان، از تعجب، باز مانده بود و باری سنگین تر از مصیبت، بر غمهایشان، افزون گشت. ام کلثوم که داغ حسین(ع)، بی قرارش کرده بود، ناگهان فریاد زد: «ای مردم کوفه! آیا از خدا و پیامبر خجالت نمی کشید که چنین بی شرمانه، به خاندان پیامبر(ص) می نگرید!!» و پس از آن، قهرمان کربلا، زینب کبرا، همچون شیری برخاست و با خطبه ای جاودانه، رنگ رسوایی را برای همیشه بر چهره مردم بی وفای کوفه نشاند. اینک نوبت فاطمه کبرا بود. او نیز حرفهای ناگفته بسیاری، در دل داشت. بغض گلویش را به شدت می فشرد و درد ناگفتن، بی تابش کرده بود. از این رو، پس از عمه خود با وقاری کم نظیر برخاست و چنین خطبه خواند: «ستایش خاص خداست به شمار شنها و سنگریزه ها و هم وزن عرش تا خاک. او را سپاس می گویم و به او ایمان داشته و توکل می کنم و گواهی می دهم که معبودی جز او نیست و شریک ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست، آن پیامبری که فرزندانش را بی هیچ گناهی، در کنار نهر فرات سر بریدند. بار خدایا به تو پناه می برم که بر تو افتراء و دروغ بندم و سخنی را بر خلاف آنچه نازل کرده ای، به تو نسبت دهم. از آن پیمانها و وصیتی که برای علی بن ابیطالب فرمودی، تا آنکه حقش را گرفتند و او را در خانه ای از خانه های خدا که در آن گروهی بودند که به زبان مسلمان بودند بی گناه کشتند. ننگ بر آن سرها که نه در زمان حیات او و نه در زمان مرگ او، ستمی را از او دفع نکردند، تا آنگاه که خدای تعالی، روح مقدسش را به سوی خویش برگرفت، در حالی که رفتارش پسندیده و خُلق و خویَش حمیده بود. خوبیهایش شاخته شده و راه و روشش، مشهور بود. کسی که در راه تو از ملامت و سرزنش کسی نهراسید. تو او را در کودکی به اسلام هدایت کردی و در بزرگی و مناقب او را ستودی و همواره در راه تو و پیامبرت خیرخواهی کرد تا آنگاه که او را به نزد خود بردی؛ در حالی که نسبت به دنیا زاهد و نسبت به آخرت راغب و مشتاق و مجاهد در راه تو بود. از او خشنود گشته و به راه راست، هدایتش فرمودی. اما شما ای مردم کوفه! ای فریبکاران دغل پیشه نیرنگ باز! ما خاندانی هستیم که خداوند ما و شما را به یکدیگر آزموده و ما را در آزمایش خود، سربلند گرداند و علم و دانش خود را در ما نهاده که ما گنجینه علم و جایگاه فهم و حکم اوییم و حجت او در روی زمین برای بندگان او هستیم. خدا ما را به بزرگواری و کرامت خود، عزیز فرمود و به وسیله پیامبرش محمد(ص)، ما را بر مردمان، برتری آشکاری داده است، اما شما ما را درغگو پنداشته و تکفیر کردید و کشتن ما را حلال دانسته و اموال ما را به غارت بردید. گویا ما فرزندان ترک یا افغان هستیم؛ چنانکه جد ما [علی(ع)] را در گذشته ای نزدیک، کشتید. خون ما به خاطر کینه های گذشته، از شمشیرهای شما می چکد و چشمتان با این اعمال، روشن و دلها
تان به سبب دروغی که به خدا بسته و مکری که کردید، خوشحال است؛ [اما بدانید] که خدا بهترین مکرکنندگان است. مبادا از اینکه خون ما را ریخته اید و اموالی از ما به شما رسیده، خوشحال باشید که همه این مصیبتهای سنگین و بزرگی که به ما رسید تقدیری بود که خدای تعالی، برای ما، مقدر فرموده بود ... مرگ بر شما! چشم به راه لعنت و عذاب الهی باشید؛ چنانکه گویا بر شما رسیده است و عذابهای الهی پی در پی از آسمان بر شما، فرود می آید و به سبب کردارتان شما را در بر می گیرد. شما گرفتار ننگ و جدال با یکدیگر می شوید. سپس به سبب ستمی که به ما روا داشتید در عذاب دردناک روز قیامت، تا ابد خواهید ماند. آگاه باشید که عذاب خدا بر ستمکاران است! وای بر شما! آیا می دانید چه دستی به سوی ما نیزه انداخت؟ و چه کسی به جنگ با ما شتافت؟ و کدام پا، برای جنگ با ما عجله کرد؟ دلهایتان را قساوت و سختی فرا گرفته است و مُهر بر آنها زده شده و گوش و چشمتان بسته شده است و شیطان شما را فریفت و بر چشمهایتان، پرده انداخت که راه نبردید. مرگ بر شما ای مردم کوفه! آخر چه خونی از رسول خدا، نزد شما بود و چه جرم و انتقامی از او داشتید [که به چنین خیانتی دست زدید[ جز بدان دشمنی که با برادرش علی بن ابی طالب(ع) ـ جد من و فرزندانش که عترت پیامبر(ص) بودند ـ داشتید ... آن گاه به این خیانت افتخار کردید تا آنجا که گوینده شما می گوید: ما بودیم که علی و پسرانش را با شمشیرهای هندی و نیزه ها کشتیم و زنانش را همچون اسیران تُرک، به اسارت بردیم و چه نبردی با آنها کردیم! خاک و خاشاک و سنگ بر دهانت ای گوینده! آیا به کشتن مردمانی مباهات می کنی که خدای تعالی پاک و پاکیزه شان کرده و پلیدی را از ایشان برده! ننگ و نفرین بر تو و دودمانت! و راستی سرنوشت هر کس در گرو اعمال اوست. شما بر آنچه خدا به ما ارزانی کرد و بر شما برتری بخشید، حسد ورزیدید. ای وای بر شما! این فضیلتی بود از خدا که به هر که بخواهد می دهد و خدا فضلی عظیم دارد و کسی را که خدا برایش نور و روشنایی قرار ندهد، نوری ندارد.» با سخنان آتشین فاطمه، کوفه یکپارچه اشک و ماتم شد و صدای ضجه و گریه کوفیان، در و دیوار را می لرزاند. دیگر کسی توان شنیدن سخنان حق فاطمه بنت الحسین(ع) را نداشت. از این رو فریاد زدند: ـ ای دختر پاکان! بس است. دلهای ما را آتش زدی و سینه های ما را سوزاندی و وجود ما را خاکستر کردی! کاروان اسرا، پس از توقفی چند روزه، در کوفه، به دستور یزید، به سوی شام، حرکت کرد. در کوفه نه تنها ذره ای از غم و اندوه کاروانیان، کاسته نشده بود، که بی فکری و غفلت کوفیان، رنج خاندان اهل بیت را دو چندان می کرد. شام سرزمینی بود حاصلخیز و از دیرباز در سیطره آل ابی سفیان. قصرهای مجللی که به دستور معاویه، سر به فلک کشیده بود، خاطره پادشاهانی همچون قیصر و کسرا را در ذهنها، زنده می کرد. اینک یزید بر اریکه قدرت، تکیه زده بود. هر غریبه ای که به شهر شام وارد می شد، دهانش از تعجب باز می ماند و ناخودآگاه پرسشی بر صفحه ذهنش نقش می بست که خانه گلی پیامبر(ص) کجا و قصر «احمر» و «اخضر» معاویه و یزید کجا؟!! مردم شام نیز بیشتر، اسلامی همانند پادشاهان خود، داشتند. هنگامی که اسرا به دروازه های شام رسیدند، شامیان به پایکوبی و جشن پرداختند، گویی اسیران روم و بَربَر را می آورند. در شام امام سجاد(ع)طی خطبه هایی پرده از ماهیت پلید یزیدیان برداشت و سخنان قهرمانانه زینب کبرا(س) مکمّل آن بود. سپس با حالتی رقت بار، خاندان پیامبر(ص) را وارد مجلس یزید کردند. فرشهای گرانبها، زمین تالار را زیبا کرده بود و سنگهای مرمرین و تختهای منقش به تالار جلوه خاصی بخشیده بود. مشاوران و بزرگان شام نیز گرداگرد تالار نشسته بودند و یزید نیز در صدر تالار، به تخت زرین خود تکیه زده بود. به دستور او، خاندان پیامبر(ص) را با همان لباسهای مندرس و در برابر چشمان نامحرمان در گوشه ای از تالار، جای دادند. فاطمه کبرا نیز در کنار عمه خود، به کودکان دلگرمی می بخشید. ناگهان مردی از اهل شام، برخاست و نگاهی به فاطمه بنت الحسین(ع) افکند. نگاه مرد شامی دل فاطمه کبرا را لرزاند. مرد شامی در برابر یزید، تعظیمی کرد و در حالی که به دختر امام حسین(ع) اشاره می کرد، گفت: ـ ای امیرالمؤمنین! این کنیز را به من ببخش! فاطمه بنت الحسین(ع)، که در میان آن همه دشمن، خود را غریب و تنها حس می کرد، نگاهی به عمه خود، زینب کبرا افکند و گفت: یتیم شدم. آیا به کنیزی نیز برده می شوم؟ زینب کبرا(س) با قدرت تمام، پاسخ داد: ـ هرگز چنین فاسقی نمی تواند تو را به کنیزی بگیرد! مرد شامی که از پاسخ زینب(س) تعجب کرده بود، با ناباوری گفت: ـ مگر این کنیز کیست؟! یزید پاسخ داد: ـ این فاطمه دختر حسین بن علی و آن دیگری زینب دختر علی بن ابی طالب است. رنگ از رخسار مرد شامی پرید و چشمانش از شدت تعجب باز ماند و با ناراحتی گفت: ـ حسین پسر فاطمه و علی
پسر ابی طالب؟!! یزید پاسخ داد: ـ آری! مرد شامی برآشفت. رگهای گردنش متورم شد و با خشم فریاد زد: ـ یزید! خدا تو را لعنت کند! آیا خاندان پیامبرت را کشته ای و فرزندانشان را به اسیری گرفته ای؟!! به خدا سوگند! می پنداشتم اینان اسرای روم هستند. یزید که هرگز انتظار چنین پاسخی را نداشت، با خشم فریاد زد: ـ به خدا سوگند! تو را نیز به آنان ملحق می کنم! و سپس دستور داد، سر از بدنش جدا کردند. پس از چندی، کاروان، بار دیگر به سوی مدینه حرکت کرد؛ اما دیگر فاطمه، فاطمه ای نبود که چندی پیش از مدینه خارج شده بود. در این مدت کوتاه، بسیار شکسته تر شده بود. دیگر نه پدری داشت و نه عمویی که علم کاروان را به دست گیرد و نه برادری همچون علی اکبر، که نگاه به چهره اش، یاد پیامبر(ص) را در ذهنش زنده نماید. لبخند زیبای پدر، چهره مهربان عمو و قامت دلربای اکبر، لحظه ای از برابر دیدگانش محو نمی شد. نخلهای اطراف مدینه، از دور دیده می شد و فاطمه خسته و دلشکسته، به غروب دلگیر آفتاب می نگریست. * * * در یکی از شبها، حسن مثنّی ـ همسر گرامی فاطمه کبرا، در عالم رؤیا دید: که بر پیشانیش نوشته اند: «قُلْ هُواللّه اَحَدٌ» فاطمه کبرا که پس از داغ پدر و عزیزان خود، دل به شوهرش خوش داشت، این خواب را به فال نیک گرفت؛ اما سعید بن مسیب که دانشمندی وارسته بود، گفت: اگر حسن مثنّی چنین خوابی دیده باشد، اندکی بیشتر از عمرش باقی نمانده است. چندی نگذشت که پیش گویی سعید به حقیقت پیوست و ولید بن عبدالملک، با توطئه ای شوم، سمی مهلک به حسن خورانید و در حالی که تنها 35 بهار از عمر حسن نگذشته بود، او را به شهادت رساند. شهادت شخصیتی بزرگوار و دانشمند، همچون حسن مثنّی، تأثیری ژرف بر فاطمه کبرا نهاد و غمش را دو چندان کرد. مرگ حسن، آن چنان تأثیری بر دختر امام حسین(ع) نهاد که چادری بر روی قبر شوهرش، بر پا کرد و به مدت یک سال شبها را در کنار قبر حسن می نشست و اشک می ریخت. پس از یک سال، دستور داد که هنگام شب، خیمه را برچینند. هنگامی که شب فرا رسید و خیمه را برچیدند، صدای فردی را شنید که می گفت: ـ آیا به آنچه می خواستند، دست یافتند؟ و دیگری پاسخ می داد: ـ خیر! در پایان مأیوس شدند و بازگشتند. پس از آن فاطمه کبرا، مدتی را در تنهایی سپری کرد و سپس به همسری عبداللّه بن عمرو بن عثمان بن عفان در آمد. عبداللّه فردی سخاوتمند، کریم، شجاع و بخشنده بود و از راویان حدیث شمرده می شد. ثمره این ازدواج سه فرزند با نامهای «محمد»، «قاسم»، و «رقیه» بود. فاطمه کبرا در طول زندگانی نسبتا بلند خود، روایات بسیاری از پدر و اجداد خود، نقل کرده است. سند بخشی از خطبه های فاطمه زهرا(س) به او می رسد. ابن حجر عسقلانی پیرامون او می گوید: «فاطمه دختر حسین بن علی از پدر، برادرش زین العابدین(ع)، عمه اش زینب، جده اش فاطمه زهرا(س) و بلال و ابن عباس و اسماء بنت عمیس احادیثی نقل می کند.» فرزندانش همچون «عبداللّه »، «ابراهیم» و ... از او روایت، نقل می کنند. فاطمه کبرا قریب به هشتاد سال زندگی کرد و در طول زندگانی پربار، نه تنها در مرزهای تقوا و پرهیزگاری ـ چنانکه بسیاری گفته اند ـ درخشید، که در دفاع از حریم ولایت و امامت نیز نقش به سزایی داشت. اما از آنجا که هیچ انسانی در این جهان، جاودانه نیست، خورشید زندگانی این بانوی نمونه، در سال 110 غروب کرد. محل وفات او مصر بود و در محلی به نام «درب احمر» به خاک سپرده شد. تربت او در مسجدی باعظمت است و مقبره اش زیارتگاه عاشقان است. تاریخ، علت هجرت فاطمه کبرا از مدینه به مصر را، به یاد ندارد.  .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 شعر داستانی کوتاه 🗣 گوینده دکلمه : علیرضا هاشمی خادم اهلبیت در عمرش فخر باید به خدمتش بکند مثل مادر بزرگ خانه‌ی ما که خداوند رحمتش بکند پیره‌زن سالهای آخر عمر سخت دلبسته شد به خاموشی چیزهای کمی به خاطر داشت مبتلا بود به فراموشی روزی از روزها به او گفتند گرچه خو کرده‌ای به تنهایی نام‌های ائمه را مادر، این أواخر به خاطرت داری؟ گفتم اول: درست گفت علی، پاسخ دومین سوال حسن سومی را نگفته گفت حسین آن‌که در کربلا نداشت کفن گفتمش چهارمی‌و ساکت شد گفت: مادر ببخش یادم نیست تا همین‌جاش یاد من مانده‌ست مشکل از دین و اعتقادم نیست گفتمش آمدیم‌و از تو کسی این سوالات را شفاهی کرد دور از جان تو مَلَک در قبر بپرسد چه خواهی کرد؟ گرچه حرفم مزاح بود اما اشک او روی گونه‌اش افتاد گفت: من رفته است از یادم، او مرا که نمی‌برد از یاد من فقط تا حسین یادم هست، دادم از کف توان نیرو را شسته‌ام سالهای سال اما، استکان‌های مجلس او را اینکه اولاد سیدالشهدا اسمشان رفته‌ست از یادم زیر دیگ عزاش را یک عمر‌ فوت کردم به گریه افتادم اشک مادربزرگ در روضه ماند از او به جا و ارثیه شد رفت مادربزرگ از این دنیا خانه‌ی کوچکش حسینیه شد
. 👈🏼 در بعضی از توقیعات صادره از حضرت ولی‌عصر صلوات الله علیه آمده: 〽️ اگر شيعيان ما كه خداوند آنان را به اطاعت از خود موفق گرداند، دل هايشان بر وفاى به پيمانى كه بدان موظف هستند، اتفاق مى كرد، قطعا توفيق ملاقات با ما براى آنان به عقب نمى افتاد، و قطعا سعادت مشاهده ما، بر اساس معرفت حقيقى و صداقت دل، به زودى براى آنان حاصل مى شد. 〽️ هر يك از شما بايد كارى كند كه به محبّت ما نزديك شود و از آنچه او را به ناپسندى و ناخشنودىِ ما نزديك مى ‏كند، بپرهيزد، كه امر ما ناگهانى و بدون آمادگى قبلی است. 🌿«وَلَوْ أَنَّ أَشْياعَنا- وَفَّقَهُمُ اللّه لِطاعَتِةِ- عَلَى اجْتِماعٍ مِنَ القُلُوبِ فِى الوَفاءِ بِالعَهْدِ عَلَيْهِمْ، لَما تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقائِنا، وَلَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعادَةُ بِمُشاهَدَتِنا عَلى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَصِدْقِها مِنْهُم بِنا». 🌿«فَلْيَعْمَلْ‏ كُلُ‏ امْرِئٍ مِنْكُمْ بِمَا يَقْرُبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنَا وَيَتَجَنَّبُ مَا يُدْنِيهِ مِنْ كَرَاهَتِنَا وَسَخَطِنَا فَإِنَّ أَمْرَنَا بَغْتَةٌ فُجَاءَة». 📚 منابع: ۱. احتجاج، ج۲، ص۳۲۴ ۲. الوافی، ج۲۶، ص۲۸۶ ۳. بحارالأنوار، ج۵۳، ص۱۷۶ ...................... یا رب! به حق حضرت حجت مرا ببخش راهم بده به کوی محبت، مرا ببخش سر تا به پا گناهم و محتاج مغفرت شرمنده ام ز لحظه ی غفلت، مرا ببخش یا رب! کسی بجز تو به دادم نمی رسد از آنِ توست جود و کرامت، مرا ببخش از تو ندیده ایم بجز بخشش و کرم در من نبوده غیر جسارت، مرا ببخش یا رب! کنون که نیمه ی شعبان رسیده است لطفی نما به خاطر حضرت مرا ببخش امشب شبِ زیارت ارباب عالم است با گریه های حال زیارت مرا ببخش بعد از نماز، سجده ی شکرم حسینی است اصلا بیا به خاطر تربت مرا ببخش در طول هفته، بخشش اگر شاملم نشد شبهای جمعه گوشه ی هیئت مرا ببخش ✍ .
. علیه‌السلام ✍ ای خواهش تمامی اَمّن یُجیب‌ها! ای آخرین شریف ز نسل نجیب‌ها! نام تو زیب و زینت دیوان شاعران وصف تو آرزوی غزل‌ها، نسیب‌ها ای داغ‌دار ماه جمالت ستارگان ای دردمند کوی وصالت طبیب‌ها برپاست از فراق تو فریاد بلبلان ای ندبه‌خوان هجر رخت عندلیب‌ها "ای باد اگر به گلشن احباب بگذری" سوی حبیب بر سخن ما غریب‌ها کز روی لطف گوشۀ چشمی به ما بکن ای چشم تو قرار همه بی‌شکیب‌ها هستیم ما گدای درت ایها العزیز هستند سائلان عطایت حَسیب‌ها شد خون دو چشم منتظرانت بیا بیا "کافی" شدند در ره عشقت خطیب‌ها شد شامْ روز روشن ما در فراق تو شامی که پر شد از ستم نانجیب‌ها نزدیک مایی و ز تو دوریم و در حجاب ای مقصد سلام بعید و قریب‌ها شد وصل تو نصیب محبّان مخلصت درد فراقْ روزی ما بی‌نصیب‌ها «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل» .
. جایگاه محبین (علیه السلام) در بهشت روز قیامت یک عده ای هستند که دور امام حسین (علیه السلام) رو گرفتند و توجه به هیچ چیزی ندارند و بهشت اونهارو دعوت میکنه، بهشت گله میکنه که خدایا ما بهشت رو برای اینها آماده کرده ایم. لذت نگاه امام حسین(علیه السلام) امام علی(علیه السلام)میفرمایند: «من احبنا فلیعمل بعملنا و لیتجلبب الورع هر که ما را دوست دارد باید مثل ما عمل کند و لباس پرهیزگاری را جامه و پوشش خود قرار دهد.» منبع : بحارالانوار، ج 1، ص 92 .‌.................................... بقیه الله خیرلکم ...امام زمان ذخیره ی خلقتِ خداوند است امام حسین فرمود: من احبنا فلیعمل بعملنا (المومن مرعات المومن) باید ایمان و اعتقادی را بیابیم که امام آن اعتقاد را دارد.پس از آن، اگر دعا کنیم به اجابت میرسد.ولی ما دوست داریم امام زمان بیاد تا مشکلات ما رو حل کنه! اکرم مقامک و اکرمنی بک ان یرزقنی... ما میخواهیم ، بواسطه ی در رکاب امام زمان بودن، به کرامت برسیم ... وگرنه حوائج دنیایی رو که باید از فضه کنیزِ حضرت زهرا و حبیب بن مظاهر بخواهیم... از غلامان شما هم می شود دنیا گرفت . اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصلا چرا مهمه⁉️ کجا و کی به درد ما می خوره⁉️ تا چه زمانی باید کنیم⁉️ همه این سوالات توی کلیپ بالا جواب داده شده✅
. هنری به ‌نام جهاد تبیین ضرورت به شکل هنرمندانه به نام خداوند جان‌آفرین حکیم سخن در زبان آفرین در عرصه ادبیات و شعر بی‌گمان، «چگونه‌گفتن» (شیوه بیان هنری) بسیار مهم‌تر از «چه‌گفتن»(محتوا) است. در ادبیات شیعی، به این مهم بسیار توجه شده و «بلاغت» و شیواییِ سخن، به عنوان یک اصل غیرقابل انکار، همواره مورد توجه شاعران شیعی بوده است. به این دو شاهد تاریخی- که برگرفته از سخنرانی حجت‌الاسلام حامد کاشانی است- بنگرید: شاهد یکم: پاسخ «شعر» را به «شاعر» بسپار! قبل از این‌که جنگ صفین شروع شود، معاویه(لع) به عمروعاص(لع) گفت که این جنگ خیلی خطرناک است…نامه‌ای به ابن عباس بنویس و او را تمجید کن... عمروعاص نامه‌ای نوشت و چندبیت هم زیر آن نوشت و ابن عباس را مدح کرد و گفت تو که اعقل عقلا هستی! و... ابن عباس همین‌که این نامه را دید مبهوت شد و گفت: عجب! این‌ها روی من هم حساب کرده‌اند! امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه فرمودند: باید جواب او را بدهی! نامه‌ی او را بی‌پاسخ نگذار.... نامه را خودت جواب بده؛ ولی خودت شعر را جواب مده! تو که شاعر نیستی! بگو برادرت «فضل بن عباس» شعر را پاسخ بدهد؛ او شاعر است. یعنی: قصد قربت کافی نیست! یعنی جهاد تبیین [فقط] به نیّت خالص نیست. باید کار را به دست کاردان سپرد وگرنه به درد نمی‌خورد. جهاد تبیین یعنی کارِ درجه‌ی یک! چرا شعر می‌گویی؟ وقتی شعر می‌گویی باید چیزی اضافه بر متن، یعنی باید هنر داشته باشد. وقتی شعرا به محضر ائمه علیهم‌السلام می‌رسیدند، شعر بی‌کیفیت نمی‌خواندند. یا کُمِیت می‌آمد و شعر خودش را می‌خواند، یا نفر بعدی می‌آمد و شعر کُمِیت را می‌خواند. یعنی «شعر فاخر» را به «شعر جدید» ترجیح می‌دادند. جهاد تبیین یعنی کار درجه‌ی یک! نه اینکه فقط قصد قربت کنیم و بگوییم کاری انجام می‌دهیم. باید کار را متقن و سدید و دقیق و جذاب و فاخر انجام داد؛ وگرنه نام این کار جهاد تبیین نیست و تلاشی برای حال به‌هم زدن است! . سیدمهدی حسینی رکن آبادی
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
. هنری به ‌نام جهاد تبیین ضرورت #جهاد_تبیین به شکل هنرمندانه به نام خداوند جان‌آفرین حکیم سخن در ز
. هنری به ‌نام جهاد تبیین ضرورت جهاد تبیین به شکل هنرمندانه بخش دوم شاهد دوم: الغدیر؛ اثری بلیغ و تبیین‌محور [پشتکار و همت علامه امینی(ره) برای بلاغت هنری کتاب «الغدیر» مغفول مانده است..] آشیخ محمدعلی اردوبادی، آذری[زبان] بود؛ غیر از فقه و اصول و عقاید، در ادبیات هم حیرت‌انگیز بود. از زحمات ایشان، فخامتِ کتاب «الغدیر» در ادبیات است. علامه امینی رضوان‌الله تعالی‌علیه همه‌ی الغدیر را برای مرحوم اردوبادی خوانده است و او هم ویرایش کرده است؛ حتّی بعضی اوقات که در بیمارستان بود، علامه کنار او می‌رفت و متن را می‌خواند و ایشان اصلاح می‌کردند. یکی از نقاط قوّت الغدیر، فخامتِ ادبیات این کتاب است. یکی از دلایلی که در روزگار اخیر کتاب‌های اعتقادی ما در بین عامّه اصلاً به چشم نمی‌آید، این است که ادبیات این کتب، ضعیف است! فقط حرف خوب کافی نیست؛ باید خوب هم نوشته شود، باید خوب هم گفته شود، باید ادیبانه و هنرمندانه باشد، وگرنه اصلاً نگاه نمی‌کنند. ادامه دارد... . سیدمهدی حسینی رکن آبادی ✍ .
. غصه ها کرده تو دلم رسوب  اکشف لی الکروب «یا مقلب القلوب » قسم به کشته ی دم غروب اغفر لی الذنوب «یا مقلب القلوب » احسنُ الحال من تو روضه ی توعه ... تحویلِ سال من خوشا به حال من تو روضه ی توعه ... تحویل سال من ازت می‌خوام محول الاحوالم ببر منو کرب و بلا امسالم یا (ببر منو اربعینِ امسالم) سیدنا الغریب اباعبدالله واسه محرم داره انتظار دل من بی اختیار «یا مدبر النهار » خدا برای دل بی قرار شب سومو بیار «یا مدبر النهار » سپیده موی من شبیه مادرت ... کبوده روی من کجاس عموی من شبیه مادرت .... کبوده روی من یتیم شدم یتیمی خیلی سخته منو بغل نکردی خیلی وخته سیدنا الغریب اباعــبدالله لبهاش‌ خشکه مثل تکه چوب حالش نمیشه خوب « یا مقلب القلوب » ای شمر روی سینه هی نکوب دیگه شده غروب «یا مقلب القلوب » بد زدنت حسین تو رو به قتل صبر  .... می کشنت حسین کو کفنت حسین تو رو به قتل صبر .... می کشنت حسین بریدن سر از قفا درد داره سر تو رو خولی نامرد داره « سیدنا الغریب ابا عبدالله » _ .👇
‍ ‍ . آخر سال است و بی جیره مواجب مانده ایم باز هم در کار خود از هر جوانب مانده ایم هر چقدری که صلاحِ ماست آن را لطف کن دستِ خالی در پی لطفی مناسب مانده ایم غالباً با گریه ما احساسِ سیری میکنیم چند وقتی می شود بی قُوتِ غالب مانده ایم پایِ ما امسال هم در خیمۀ تو وا نشد عذر می خواهیم اگر جزوِ اجانب مانده ایم کاش این خانه تکانی ها به دلها میرسید نفس ها خاکی و ما در این مراتب مانده ایم تو تماماً سیزده قرن است حاضر مانده ای ما تماماً سیزده قرن است غایب مانده ایم روز و شب بازار در بازار دنیا می خریم جای تو درگیر عید و این مطالب مانده ایم لطف مستاجر شدن دیدار صاحبخانه است آه ما محروم از دیدارِ صاحب مانده ایم . .