اشک سحرها
جبرئیلِ دل من بال و پری میخواهد
چشم آلوده ز پاکی گوهری میخواهد
عاشق از اشک سحرها ثمری میخواهد
آتش قهرِ خدا هم، سپری میخواهد
مانده در راه خطا راهبری میخواهد
عبدِ فَرّار، به این خانه پناه آورده
به روی دوش فقط بارِ گنه آورده
عذرخواه است اگر روی سیاه آورده
در بساطش دل بشکسته و آه آورده
حال از لطف و کرم خوش خبری میخواهد
شب دراز است و هر آنکس که حقیقت بین است
سرِ سجاده و درک سحرش شیرین است
معصیت کاش بدانیم چرا سنگین است
نیمه شب آه، از عمق جگری تسکین است
سحر ماه خدا چشم تری میخواهد
در دل چاهِ گنه، آدم عاقل نرود
بنده باشد، به لحد غافل و جاهل نرود
کشتی موج زده جانب ساحل نرود
بار کج در وطنِ ما که به منزل نرود
حذر از دامِ گنه رهگذری میخواهد
اشک، در چشم هر آنکس که فراهم نشود
خوف، از حضرت جبّار مُسَلّم نشود
رحمتِ واسعه از سمت خدا کم نشود
آدم از فعلِ بدش حضرت آدم نشود
رحمت واسعه صاحب نظری میخواهد
هر که شد اهلِ نظر، بود گرفتار حسین
عاشق در به در و زندهی رفتار حسین
بر سرش بوده فقط دستِ علمدار حسین
روز و شب هست عزادار و گوهربار حسین
گریه بر خون خدا هم، بصری میخواهد
هیچ کس با گنهش عالم فرزانه نشد
با هَوی و هوَسَش راهیِ میخانه نشد
گرد شمع رخ ارباب که پروانه نشد
کُشتهی روضهی آن دختر دردانه نشد
دختری که شده تنها پدری میخواهد
اشک در چشم ترِ دختر سلطان، خون است
پدرش با تنِ پرخون به دلِ هامون است
خوار از پایْ کشید و دل او محزون است
بازویش پر ورم و صورت او گلگون است
گریه میکرد و کسی گفت، سری میخواهد
(( نیمه شب بود که درهای اجابت وا شد ))
زائرِ این گل بی برگ، سرِ بابا شد
ذکر لبهاش فقط نغمهی واویلا شد
مرگ، دور و برِ ویرانه سرا پیدا شد
درکِ این داغ، دل شعلهوری میخواهد
رضا باقریان
#رضا_باقریان #شعر_آیینی #شعر_روضه_حضرت_رقیه #شعر_شبهای_ماه_رمضان #شعر_مناجات_با_خدا
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جدیدترین اشعار مذهبی در کانال حدیث اشک 🌹@hadithashk 🌹
تقدیرم امشب
شب قدر سرنوشتم ، می بینی دلشوره دارم
نکنه تموم شه امشب، رو زمین بمونه بارم
نکنه که بین خوبا ، دست من خالی بمونه
واسه من دوباره تنها ، بی پرو بالی بمونه
قلم تقدیرم امشب ، توی دستای تو آقاس
تیر آخرم همیشه ، قسم حضرت زهراس
نکنه تو تقدیر من ، کم بشه رزق عبادت
هرچی که نوشتی خیره ، ولی آخرش شهادت
نکنه برا زیارت ، ازقلم بیفتم آقا
اربعین.کربلا حتما ، نگی که نگفتم آقا
نکنه محرم امسال ، زیر خاک خوابیده باشم
بنویس قربون دستت، نوکر تو روضه ها شم
خلاصه هرچی صلاحه، هرچی تو بگی روچشمام
تو اجازه دادی گفتم ، خط به خط از آرزوهام
میدونم چقد تو خوبی ، میدونم که پست و خوارم
درخونه ی خدا و ، شما واسطه میارم
واسطه میارم اونکه ، صبر عالمو ربوده
بسکه مشت و سیلی خورده، سرتاپاش همه کبوده
بارقیه اومدم تا ، تو نگام کنی دوباره
گوش بده به دردو دلهام، توروحق گوش پاره
میخونم یه روضه حالا، میخونم با آه و ناله
دل شب سرو آوردن ، واسه دختر سه ساله...
حسین رحمانی
#حسین_رحمانی #شعر_اهل_بیت #شعر_روضه_حضرت_رقیه #شعر_فراق_امام_زمان #شعر_مرثیه #شعر_مناجات_امام_زمان #شعر_هیئت
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جدیدترین اشعار مذهبی در کانال حدیث اشک 🌹@hadithashk 🌹
ارثیه ی مادر
اصلا خبر داری چه آمد بر سر من؟
بازیچه ی شمر و سنان شد معجر من
تو جان من بودی و بعد از رفتن تو
جانی نمانده بی گمان در پیکر من
بر نیزه ها رفتی مقام تو رفیع است
پایین بیا، یک لحظه بنشین در بر من
الگوی دختر می شود بابا مگر نه؟
مثل سرت بابا شکسته شد سر من
دستم به پهلو دست دیگر روی بازو
این درد ها ارثیه هست از مادر من
هر لحظه می خوانم تو را: بابایِ خوبم
ای کاش می گفتی تو هم: جان!دختر من
شهریارسنجری
#شعر_روصه #شعر_روضه_حضرت_رقیه #شعر_روضه_سوم_محرم #شعر_روضه_محرم #شعر_شهادت_حضرت_رقیه #شهریارسنجری
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
شب وصال
#شعر_شهادت_حضرت_رقيه_(س)
من رزق گریه ی سحرم را گرفته ام
از این و آن، سر پدرم را گرفته ام
تکه به تکه نیزه تنش را خلاصه کرد
از دست چوب، مختصرم را گرفته
امامشب خدا کند که نفهمد مرا زدند
از وقتی آمده کمرم را گرفته ام
از شرم گیسوان پریشان، شب وصال
با آستین پاره سرم را گرفته ام
زحمت نمی دهم به لب پاره پاره اش
با بوسه توشه ی سفرم را گرفته ام
ناصر دودانگه
#شعر_روضه_حضرت_رقیه #شعر_شهادت_حضرت_رقیه #شعر_مرثیه_حضرت_رقیه #ناصر_دودانگه
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
گل لاله
#شعر_شهادت_حضرت_رقيه_(س)
وای از آن دم که از سرِ طفلی
دستِ یک مرد روسری بکشَد
وای از آن دم که بر سر بابا
دختری دست مادری بکشَد
دختری که عجیب دلتنگ است
تنگِ بابا و تنگِ آغوشَش
دختری که شُدست سرخ و کبود
چون گلِ لاله ، لاله ی گوشش
طفلِ معصوم عاری از کینه ست
چیزی از جنگ هم نمیداند
زیر لب غرقِ بغض میگوید
زیر لب غرقِ بغض میخواند:
در مسیری که آمدم تا شام
دردِ دل ها به ماه میکردم
هرکسی چپ نگاهمان میکرد
به عمویم نگاه میکردم
ای یتیمانِ کوفه ی دیروز
قلبِ مارا عجیب آزردید
پدرِ ما علیست مَردی که
نان و خرما ز سُفره اش خوردید
محسن کاویانی
#شعر_رقیه_جان #شعر_رقیه_خاتون_س #شعر_روضه_حضرت_رقیه #شعر_شهادت_حضرت_رقیه #محسن_کاویانی
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
امشب پناه داده، بر جمع ما رقیه
ما آمدیم یا رب، همراه با رقیه
حس کرده ایم جودت، بیش از همیشه بوده
هر بار در مناجات، گفتیم یا رقیه
بخشیدن گناهِ، ما را به او سپردی
امشب تمام ما را، کرده سوا رقیه
با پای لنگ لنگان، در راه مانده بودیم
ما پا شکسته ها را، داده عصا رقیه
دردیم و اوست درمان، کفریم و اوست ایمان
ما را ز دام شیطان، کرده رها رقیه
دلتنگ های صحنِ، کرب و بلا کجایید
امشب دهد براتِ، کرب و بلا رقیه
یک یا علی بگو تا، دست تو را بگیرد
از بس که دوست دارد، این ذکر را رقیه
غیر از حسین نامی، روی لبش نیامد
این است عشق این است، صد مرحبا رقیه
بعد از حسین او شد، بیگانه با محبت
با زجر و ضرب دستش، شد آشنا رقیه
در گوشه خرابه، حق داشت جان سپارد
سر را که دید بینِ، ظرف غذا رقیه
#شعر_مناجات
#شعر_روضه_حضرت_رقیه
#علی_ذوالقدر
@hadithashk
یارب خجالتم را، قبل از بیان خریدی
درد و بلای من را، فوراً به جان خریدی
هر بار گریه کردم، شکر ترا نکردم
ناشکری مرا هم، ای مهربان خریدی
جای عذاب، فرصت دادی برای توبه
هی من گناه کردم، هی تو زمان خریدی
بدها میان خوبان، چون میوهء خرابند
زود آن خراب ها را، یک در میان خریدی
سرمایه دار عالم! بُنجل فروش شهرم
کسری دخل من را، وقت زیان خریدی
رفتار تو که با من، مثل غریبه ها نیست
ناز مرا شبیه هر میهمان خریدی
گفتی گداست اما، شاید به دردمان خورد
من را برای زهرای قدکمان خریدی
جان علی نجف را، در خواب روزی ام کن
معلوم کن مرا هم، قبل از اذان خریدی
در ازدحام روضه، دست مرا گرفتی
گفتم حسین و من را با دیگران خریدی
جانم فدای طفلی که گفت عمه زینب
مهمان رسید و از من اشک روان خریدی
سر را بغل گرفت و هی گفت با تعجب
ِکی از تنور خولی، یک لقمه نان خریدی
بابا ز بس خریدم درد تو را به پهلو
تو نیز درد تازه از خیزران خریدی
در خواب دیده بودم رفتی به روی نیزه
حتماً برای اصغر، یک سایه بان خریدی
#مناجات_با_خدا
#شعر_روضه_حضرت_رقیه
#رضا_دین_پرور
@hadithashk
از اینرو دختری بابایی ام من
که دستانم فقط در دست او بود
ازاین رو دختری خوشبخت بودم
که جایم روی زانوی عمو بود
خرابه نیست جای دختر شاه
که جای او حریر قصر نورست
سر نی نیست جای شاه عالم
که جای شه سریر قصر نورست
پدر بگشای یکدم چشم خود را
به گیسوی پریشانم نظر کن
ز آتش گیسویم کز، معجرم سوخت
پدر یک امشبی با من سحر کن
مرا میداد زجر آن ضجر کافر
کتک میزد مرا در دشت و هامون
زگیسویم کشید و بر زمين زد
که شد این صورتم غرقابه ی خون
به روی خار با پای برهنه
به من شلاق و گاهی مشت میزد
کمک حالم چو میشد عمه زینب
سنان ما را به قصد کشت میزد
ز سویی خنده های شمر و خولی
میان قافله میکشت ما را
ز سوی دیگری از بهر آزار
نگاه حرمله میکشت ما را
کنون بخت بدم بین ای پدر جان
خرابه گشته جای دختر تو
به بزم من طبق آورده اند و
میانش تحفه ای شد از سر تو
بگو روی و محاسن از چه خونین
گلویت را چرا از کین بریدند
یتیمم از چه در طفلی نمودند
تنت را از چه رو گرگان دریدند
رقیه هستم و باب الحوائج
ملیکه، دخت شاهنشاه عشقم
کنار عمه جانم تا قیامت
ملیکه، شاه بانوی دمشقم
#شعر_مناجات
#شعر_روضه_حضرت_رقیه
#جواد_کریم_زاده
@hadithashk