✍ #زندگی_نامه_شهید
🌷 #قربانعلی_ابراهیمی سال 1335 در روستای چیانه نقده متولد شد و تا پایان ششم ابتدایی قدیم به تحصیلاتش ادامه داد، وی از زمان آغاز انقلاب فعالیت را به طور مستمر آغاز کرد.
او به #خط_رهبری، اسلام و انقلاب بسیار وفادار و پایبند بود، او برای ابراز وفاداری خود به نظام حتی بعد از ازدواج #داوطلبانه به خدمت سربازی رفته و مشتاقانه در #سپاه خدمت کرد.
ایشان #اهل_نماز و #روزه بودند و پایبندی خاصی به واجبات داشت، او مطیع والدین و در اطاعت از پدر و مادر بود، همیشه میگفت « شهادت آرزوی دیرینه من میباشد و مطمئنم به آرزویم میرسم؛ با توجه به اینکه برادرش قبلا به فیض شهادت رسیده بود و با آنکه چند فرزند داشت، سعی میکرد نسبت به فرزندان خودش در پیش فرزندان شهید ابراز علاقه نکند که مبادا آنها ناراحت شوند؛ به #خط_شهداء علاقه وافری داشت و تنها هدفش گام گذاشتن در مسیر آنها بود و دیگران را نیز به این خط تشویق میکرد».
او که #داوطلبانه و #عاشقانه به خدمت سر بازی رفته بود لیکن به سبب پشتکاری که از خود در طول خدمت نشان داد توانست به عضویت سپاه درآید، او در اشنویه و پیرانشهر خدمت کرد و در اکثر عملیاتهای پاکسازی مناطق آلوده شرکت پررنگ داشت، شهید همچنین در منطقه تمرچین در جنگ و درگیری با #اشرار رشادتهای کم نظیری از خود نشان داد.
از آنجا که برادر بزرگترش به شهادت رسیده بود، عمهاش اصرار میکرد که دیگر قربانعلی به جبهه نرود و میگفت همان یک شهید برای خانواده ما کافی است، او با نهایت مهربانی پاسخ میداد «این #لباس_سبز کفنم میباشد و باید تا آخرین قطره خون از اسلام و #انتقام_برادر_شهیدم در جبههها باشم».
#نحوه_شهادت؛ روز #تاسوعای_حسینی در سپاه نقده بر اثر انفجار مهمات به درجه رفیع شهادت نائل آمد.🌷
❤️ #کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️
🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃
اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
هدایت شده از ذکر روزانه
نسخه #امام_رضا(ع) برای #فرزندآوری
#روزه_اول_محرم
ریان ابن شبیب روایت کرده که من روز اول محرم خدمت حضرت علی بن موسی الرضا (ع) رسیدم. حضرت فرمودند :
ای پسر شبیب آیا امروز را روزه گرفته ای؟
عرض کردم نه یابن رسول الله !
فرمودند : امروز روزی است که #زکریا پروردگارش را خواند و گفت:
پروردگارا فرزندی پاک به من مرحمت بفرما، همانا تو دعای بندگان را می شنوی.
حق تعالی دعای او را مستجاب فرمود و در حالی که حضرت زکریا در محراب بود به ملائکه امر فرمود تا او را ندا کردند و گفتند:
خدا بشارت می دهد تو را به #یحیی.
سپس امام رضا(ع) فرمود: هر که امروز را #روزه بدارد و سپس برای #فرزنددار_شدن دعا کند دعای او مستجاب می گردد، چنانچه دعای زکریا (ع) مستجاب گردید.
عیون أخبارالرضا(ع)، ج۱ ، ص ۲۹۹ .
#انتشار این پست با شما خوبان چون بسیار مجرب است🙏
✍ #زندگی_نامه_شهید
🌷 #شهید_محمد_مرجانی فرزند عباس در سال 1341 در روستای دیوانگاه منطقه خوشاب سبزوار متولد شد . تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند و پس از آن برای ادامه تحصیل به سبزوار عزیمت نمود . و پس از اخذ مدرک دیپلم در #دانشگاه_افسری پذیرفته شد .او در اوقات فراغت خود در کوره آجرپزی کار می کرد و گاهی به ورزش می پرداخت .جوانی #مؤدب و #متین بود . به والدین خود احترام می گذاشت در کارهای منزل و مزرعه به آنها کمک می کرد . همه اقوام و آشنایان او را دوست داشتند . کمتر عصبانی می شد و در برابر کمبودها و سختیها صبر و مقاومت داشت . از #دروغ_گفتن و #غیبت_کردن پرهیز می کرد و بسیار #امانتدار ، #رازدار و #متواضع بود .
به انجام فرائض دینی به ویژه #نماز و #روزه اهمیت می داد . در #نمازهای_جماعت و #جمعه شرکت می کرد و به خواندن قرآن و دعاهای کمیل ، توسل و ندبه علاقه داشت . اهل امر به معروف و نهی از منکر بود . و به حلال بودن مالش اهمیت می داد . به خاندان اهل بیت عصمت و طهارت (ع) عشق می ورزید و در مراسم مذهبی و مجالس سوگواری #حضرت_سیدالشهدا (ع) شرکت می کرد .
در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در راهپیمایی ها و تظاهرات مردمی علیه رژیم ستم شاهی شرکت می کرد همیشه عکس حضرت امام را به همراه داشت و پیرو #ولایت_فقیه بود . در برابر افراد منحرف و مغرض نسبت به انقلاب می ایستاد و از آرمانهای انقلاب دفاع می کرد . اعلامیه ها و تصاویر حضرت امام را بین مردم توزیع می کرد و چندین بار مورد ضرب و شتم مأموران رژیم پهلوی قرار گرفت .
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران جذب فعالیتهای پایگاه بسیج شد و به عنوان #فرمانده_پایگاه فعالیت می کرد . به گشت زنی شبانه می رفت . جوانان را به حضور در صحنه های انقلاب تشویق می کرد و آرزو داشت که به جبهه برود و در راه دفاع از مرزهای کشور به #شهادت برسد .
محمد بعد از پایان دوره دانشکده افسری در سال 1363 به عنوان نیروی کادر شهربانی در شهر مریوان به خدمت مشغول شد و سرانجام در تاریخ 63/7/13 در این منطقه توسط گروهک تروریست #ضد_انقلاب به فیض شهادت نایل آمد . پیکر پاکش را پس از تشییع با شکوهی در گلزار شهدای سبزوار به خاک سپردند .🌷
❤️ شهدای جاویدالااثر
┄┅═✾•🏴•✾═┅┄┈
▪️بسم الله الرحمن الرحیم▪️
🏴السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّه🚩
✍ #زندگی_نامه_شهید
🌷 #محمدرضا_فتحی فرزند اسماعیل در خرداد ماه سال ۱۳۳۷ در قلابر سفلی در زنجان در #خانواده_ای_مستضعف و #مذهبی دیده به جهان گشود . دوره ابتدایی را در روستای مذکور به اتمام رساند . از همان اوایل زندگی فردی #مومن و #معتقد بود ساده زندگی می کرد و ساده لباس می پوشید . غذای ساده می خورد و از تشریفات بدش می آمد و همیشه به #نماز و #روزه اهمیت می داد . در مکتب خانه قرآن را ختم کرده بود و به قرآن علاقه ای وافر داشت و با #لحن_خوش قرآن می خواند . در مورخه ۱۳۵۸/۱۰/۱ بعنوان نیروی مردمی ثبت نام نمود و در اوایل سال ۵۹ به کردستان اعزام و بعنوان جوانمرد در سقز ثبت نام نمود ، که مدت ۶ ماه در پاسگاه ایرانشاه سابق ایران خواه فعلی مشغول به خدمت گردید . سپس به سردشت اعزام شد که مدت ۶ ماه در پادگان سردشت ، بعلت بسته بودن راه مستقر گردید و در سال ۶۰ بکمک نیرو های اسلام که سرهنگ صیاد شیرازی نیز نیرو آورده بود راه باز و منطقه پاکسازی گردید ، پس از آن دوباره به سقز آمد و در آنجا مستقر گردید ، که در مورخه ۶۰/۰۷/۱۱ پاکسازی شهر بوکان را شروع کرده و به انجام رسانیدند.🌷
🤎 کپی آزاد ؛ فرج امام زمان(عج):صلوات
🥀اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
┄┅═✾•🏴•✾═┅┄┈
✍ #زندگی_نامه_شهید
🌷 #محمدرضا_فتحی فرزند اسماعیل در خرداد ماه سال ۱۳۳۷ در قلابر سفلی در زنجان در #خانواده_ای_مستضعف و #مذهبی دیده به جهان گشود . دوره ابتدایی را در روستای مذکور به اتمام رساند . از همان اوایل زندگی فردی #مومن و #معتقد بود ساده زندگی می کرد و ساده لباس می پوشید . غذای ساده می خورد و از تشریفات بدش می آمد و همیشه به #نماز و #روزه اهمیت می داد . در مکتب خانه قرآن را ختم کرده بود و به قرآن علاقه ای وافر داشت و با #لحن_خوش قرآن می خواند . در مورخه ۱۳۵۸/۱۰/۱ بعنوان نیروی مردمی ثبت نام نمود و در اوایل سال ۵۹ به کردستان اعزام و بعنوان جوانمرد در سقز ثبت نام نمود ، که مدت ۶ ماه در پاسگاه ایرانشاه سابق ایران خواه فعلی مشغول به خدمت گردید . سپس به سردشت اعزام شد که مدت ۶ ماه در پادگان سردشت ، بعلت بسته بودن راه مستقر گردید و در سال ۶۰ بکمک نیرو های اسلام که سرهنگ صیاد شیرازی نیز نیرو آورده بود راه باز و منطقه پاکسازی گردید ، پس از آن دوباره به سقز آمد و در آنجا مستقر گردید ، که در مورخه ۶۰/۰۷/۱۱ پاکسازی شهر بوکان را شروع کرده و به انجام رسانیدند.🌷
اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
✍ #زندگینامه_شهید_بزرگوار_فرود_درخشان
🌷شهید فرود درخشان اهل زرقان فرزند مرحوم خونکار و مرحومه خانم مهدی علمدارلو در سال 1347 در #خانواده_ای_متدین و #فقیر متولد شد و دوران کودکی را در خانواده عشایری گذرانید. او فرزند سوم خانواده بود و 3 خواهر و 3 برادر داشت که دو نفر از برادرانش به رحمت خدا رفته اند.
وی در مدرسه های عشایری دوران دبستان را به پایان رساند و چون مشکلات زندگی زیاد بود و پدرشان هم توانایی عشایرنشینی را نداشتند مجبور شدند که زندگی عشایری را رها نموده و در محله شهریار زرقان ساکن شوند. زمانی که جنگ تحمیلی عراق علیه ملت غیور ایران و دین شروع شد شهید درخشان ، نثار جان خود در راه اسلام را #واجب دانسته و کلاس درس در دبیرستان شهید چمران منطقه زرقان را رها نمود و به عاشقان الله پیوست و البته با اجازه پدر و مادر و رهبر کبیر انقلاب. ایشان در تاریخ 6/9/1365 به #بسیج_سپاه_پاسداران شهرستان زرقان پیوست و راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شد که ایشان را به اهواز و امیدیه فرستادند و سه روز در امیدیه بودند و در امیدیه سازماندهی شد و به عنوان غواص به منطقه اعزام شد. ایشان عضو گردان حضرت رسول اکرم بودند و در کربلای (4) شلمچه شرکت نموده و از خداوند درخواست #شهادت داشت.
شهید فرود درخشان بسیار به #نماز و #روزه و #شئونات_اسلامی اهمیت می داد و به بزرگترها و روحانیت احترام خاصی می گذاشت. او به #ورزش_تکواندو علاقه زیادی داشت. این بسیجی دلاور و حماسه ساز در تاریخ 10 مرداد ماه سال 66 در کربلای شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در گلزار شهدای محله شهریار زرقان دفن و به جمع #عاشورائیان_زمان پیوست.🌷
#روحش_شاد_و_یادش_گرامی
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هفدهم
💠 ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست #داعشیها همه تن و بدنمان میلرزید.
اما #غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمیداد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رختخوابها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!»
💠 چهارچوب فلزی پنجرههای خانه مدام از موج #انفجار میلرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.
آخرین نفر زنعمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکشهای انفجار بهتون نمیخوره!»
💠 اما من میدانستم این کمد آخرین #سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپشهای قلب #عاشقش را در قفسه سینهام احساس کردم.
من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر میشد؟
💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما #دفاع کند. دلواپسی زنعمو هم از دریای دلشوره عمو آب میخورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای #توسل بخونیم!»
در فشار وحشت و حملات بیامان داعشیها، کلمات دعا یادمان نمیآمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از #اهل_بیت (علیهمالسلام) تمنا میکردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه میلرزد.
💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس کرد. نمیفهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجرههای اتاق رفت.
حلیه صورت ظریف یوسف را به گونهاش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میکرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگندهها شمال شهر رو بمبارون میکنن!»
💠 داعش که هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره #آمرلی آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتشبازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم.
تحمل اینهمه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سختتر گریههای یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میکرد و من میدیدم برادرزادهام چطور دست و پا میزند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد.
💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان میداد و مظلومانه گریه میکرد و خدا به اشک #عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد.
مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرتزده نگاهش میکرد و من با زبان #روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم.
💠 ما مثل #پروانه دور عباس میچرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل #شمع میسوخت.
یوسف را به سینهاش چسباند و میدید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلیکوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟»
💠 عباس همانطور که یوسف را میبویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمیدونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح #مقاومت کردیم، دیگه تانکهاشون پیدا بود که نزدیک شهر میشدن.»
از تصور حملهای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچهها میگفتن #ایرانیها بودن، بعضیهام میگفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچهها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشیهامون رو شارژ کنیم!»
💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد.
به #همت جوانان شهر، در همه خانهها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بیپاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!»
💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد.
نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بیخبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✨❤️✨@hafzi_1✨❤️
,لینک کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
يكى از مسئولين مستقيمش ميگفت:
ماه رمضان بود، رفته بودم بادينده (منطقه اى كويرى در اطراف ورامين) كه محمودرضا را آنجا ديدم.
مهمانانى از حاشيه خليج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هواى گرم آنها را آموزش ميداد.
نقطه اى كه محمودرضا در آنجا آموزش ميداد،در عمق ١١٠ كيلومترى كوير بود گرماى هوا شايد ۴۵ درجه بود آن روز ولى روزه اش را نشكسته بود در حالی كه نيروهايش هيچكدام #روزه نبودند و آب مى خوردند...
محمودرضا ميگفت: من چون مربى هستم و در مأموريت آموزشى و كثير السفر هستم نمى توانم روزه ام را بخورم حقا مزد محمودرضا كمتر از #شهادت نبود...
🌹#شهید_محمود_رضا_بیضایی
❤️@hafzi_1❤️
کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌷
#خاطره_ای_از_شهید_مدافعحرم_محمود_رادمهر_از_رزمندگان_فاطمیون
🌷یک بار که در محل دیده بانی منطقه خان طومان در حال رصد تحرکات دشمن بودم پیرمردی ۶۰ ساله #اهل_افغانستان آمد محل دیده بانی و با دستش جایی را در خط دشمن نشان داد که بگو آنجا را گلوله باران کنند. تعجب کردم که این کیست و این چه درخواستی است که میدهد. توجهی نکردم.
مدتی گذشت برایم یک لیوان چای آورد و گفت به اون جایی که نشانت دادم بیشتر دقت کن. بعدها از بچهها پرسیدم این پیرمرد کیست.
توضیح دادند پیرمرد باصفایی است و صدایش میکنیم #کربلایی. هر روز هم #روزه میگیرد. جدیداً پسرش کنارش به شهادت رسیده ولی به هیچکس جریان #شهادت_فرزندش را نمیگوید.
یک بار با خود گفتم بگذار جایی که کربلایی نشان داده را بگویم گلوله باران کنند. همین که چند گلوله خورد دیدم عجب #داعشی_ها_مثل_موش از سنگرهای زیرزمینی ریختند بیرون و فهمیدم محل اصلی تجمع آنها آنجاست و با ۱۸ گلوله توپ تعداد زیادی از آنها را به هلاکت رساندیم.
کم کم مشتاق این برادر افغانی شدم. یک روز که چای آورد از او پرسیدم کربلایی!! جریان شهادت پسرتان را برایم تعریف میکنی؟ کمی مکث کرد و گفت باشه چون از شما خوشم آمده و به #دلم_نشستی تعریف میکنم. ادامه داد که ۴ دختر داشتم ولی دوست داشتم یک پسر هم داشته باشم و با #توسل_به_حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها پسر دار شدم و اسمش را گذاشتم #ابراهیم. جریان سوریه پیش آمد و خواستم بیایم گفت من هم می آیم.
با هم آمدیم برای دفاع. شب و روز مشغول بودیم. ولی یک سوال ذهنم را درگیر کرده بود و آن اینکه: آیا اعمال ما و این دفاع و جنگ ما قبول حق است یا نه؟ برای اینکه شک خود را برطرف کنم، ابراهیم را که در حال جنگیدن با دشمن بود صدا زدم، گفتم: «ابراهیم، ابراهیم، بیا کارت دارم.»
جستی زد و خودش را به من رساند، گفتم: « #ابراهیم_جان، #پسرم! من در دهن تو حتی یک #لقمه_حرام نگذاشتم. از اینکه #لقمه_حلال به تو دادم مطمئنم. من و تو ثابت قدمیم، اما در اینکه اعمالمون قبول بشه، شک کردم. میخواهم یک چیزی بهت بگم؛ میخواهم به #حضرت_زینب (سلام الله علیها) قسمت بدم که اگر ما برحقیم و اگر این جهادمون مورد قبوله، یک نشونه بفرسته و اون نشونه این باشه که یا من به شهادت برسم یا تو.» ابراهیم که به دقت داشت به حرفم گوش میداد، گفت: «پدر! هر چی #خواست_خداست، همان بشود. جان من در برابر حرم بیبی، بیارزش است و من هم عهد تو رو با جان و دل میپذیرم.» هنوز همین طور خیره به چشمهای ابراهیم بودم و به حرفهایش گوش میدادم که یک دفعه دیدم یک #تیر_مستقیم به پیشانی اش خورد. ابراهیمم در آغوشم افتاد و در حالی که به چشمهایم نگاه میکرد، با #لبخند جان داد.»🌷
✍ ص ۱۶۵ کتاب دیده بان ۲۵ خاطرات شهید محمود راد مهر"
🌷خدایا کمک کن
اگر در صف #شهدا غایبیم،
در صف پیام رسانان راهشان
غایب نباشیم..
🌷نثار ارواح طیبه شهدا و امام شهدا صلوات
اللهّمَ صَلّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍوعَجِّلْ فَرَجَهُم
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔴 #اعمال_روزهفده_ربیع_الاول
💐 مصادف با سالروز ولادت پیامبر اکرم(ص)و امام جعفر صادق(ع)
1⃣ #غسل
2⃣ #روزه:
از برای آن فضیلت بسیار است و روایت شده هر که این روز را روزه بدارد ثواب روزه ی یک سال را خدا برای او می نویسد و این روز یکی از آن چهار روز است که در تمام سال به فضیلت روزه ممتاز است.
3⃣ #زیارت: زیارت حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم و همچنین زیارت امام امیرالمؤمنین علیه السّلام .
4⃣ #نماز: دو رکعت نماز که در هر رکعتی یک مرتبه حمد و 10مرتبه سوره قدر و ده مرتبه سوره اخلاص است، بگزارد و پس از نماز در محلّ نماز بنشیند و دعائی که روایت شده است بخواند : اَللَّهُمَّ اَنتَ حَی لاَ تَمُوتُ ...(ادامه در مفاتیح)
5⃣ #تصدّق_وخیرات: مسلمانان این روز را تعظیم بدارند و تصدّق و خیرات نمایند و مؤمنین را مسرور کنند و به زیارت مشاهد مشرّفه بروند. (مفاتیح الجنان . فصل نهم . در اعمال ماه ربیع الأّوّل)
6⃣ #عیدگرفتن: به آنچه موافق حقیقت عید است (عمل کند) یعنی به آنچه که در شرع وارد گشته نه آنچه خلاف مقرّرات شرع باشد
همچنان که عادت و سنّت پاره ای از نادانان است
که به لهو و لعب بلکه پاره ای از افعال حرام می پردازند.
برای هر مجلسی لباس مخصوصی و زینتی مناسب آن لازم است
و لباس شایسته ی اهل چنین مجلس(ی)، لباس تقوا و تاج آنها، تاج کرامت و وقار می باشد؛
یعنی لباس اهل این مجلس تخلّق به اخلاق حسنه
و تاج معارف ربّانیه و تطهیر آنها، پاکیزه ساختن دل از اشتغال به غیر خدا و بوی خوش ایشان،
ذکر خدا و درود بر رسول خدا و آل طاهرین او{علیهم السّلام} است.
7⃣ #صلوات_فرستادن
📚المراقبات ص 81 _ 84
هدایت شده از شهید
✍ #زندگینامه_شهید
🌷 #شهید_رمضان_گود_عاقلی فرزند یدالله در تاریخ 1348/03/03 در روستای کلاته ناصری از توابع شهرستان سبزوار دیده به جهان گشود. بعد از مدتی به همراه خانواده به شهرستان سبزوار نقل مکان کردند. تحصیلات ابتدایی را با موفقیت گذراند و مدتی به کارهای #کشاورزی، #دامداری و کمک به پدرش مشغول شد. بعد از مدتی به کار مکانیکی پرداخت و در مدرسه شبانه تحصیلات خود را تا پایان دوره راهنمایی ادامه داد. پس از آن در دبیرستان تا سال اول ادامه تحصیل داد و از طریق بسیج عازم جبهه شد. اوقات فراغت خود را به مطالعه کتب علمی و ادبی می پرداخت و به شعر علاقه داشت و در زمینه های مختلف شعر می سرود. مهربان بود و به #والدین خود احترام می گذاشت و بدون مشورت با آنها کاری نمی کرد. بشاش و خنده رو بود. از هیچ کاری برای کمک کردن به نیازمندان دریغ نمی کرد. کمتر عصبانی می شد و در برابر مشکلات و گرفتاریها #صبور و #مقاوم بود. به انجام فرائض دینی به ویژه #نماز و #روزه اهمیت می داد. بسیار به مسجد می رفت و در مراسم و مجالس مذهبی و محافل سوگواری حضرت سید الشهدا (ع) شرکت می کرد. وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در اغلب صحنه های انقلاب حضور می یافت. در #تظاهرات و #راهپیمایی_ها شرکت می کرد و در تشییع جنازه شهدا حاضر میشد. به حضرت امام علاقه خاصی داشت. در جمع آوری کمک های مردمی و ارسال آنها به جبهه های حق علیه باطل تلاش میکرد. او در سال ۱۳۶۴ #داوطلبانه از طریق بسیج عازم جبهه شد. برای بار دوم مجدداً در سال ۱۳۶۵ به جبهههای نبرد شتافت. مسئولیتش #آرپی_چی_زن لشکر 5 نصر در مناطق عملیاتی جنوب بود. سرانجام در تاریخ 1365/10/24 در منطقه شلمچه و در جریان عملیات کربلای 5 بر اثر اصابت ترکش و متلاشی شدن سر به فیض رفیع شهادت نائل آمد. پیکر پاک و مطهر ایشان پس از تشییع باشکوه، در گلزار شهدای شهرستان سبزوار به خاک سپرده شد.🌷
❤️ #کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️
هدایت شده از شهید
✍ #زندگینامه_شهید
🌷 #شهید_رمضان_گود_عاقلی فرزند یدالله در تاریخ 1348/03/03 در روستای کلاته ناصری از توابع شهرستان سبزوار دیده به جهان گشود. بعد از مدتی به همراه خانواده به شهرستان سبزوار نقل مکان کردند. تحصیلات ابتدایی را با موفقیت گذراند و مدتی به کارهای #کشاورزی، #دامداری و کمک به پدرش مشغول شد. بعد از مدتی به کار مکانیکی پرداخت و در مدرسه شبانه تحصیلات خود را تا پایان دوره راهنمایی ادامه داد. پس از آن در دبیرستان تا سال اول ادامه تحصیل داد و از طریق بسیج عازم جبهه شد. اوقات فراغت خود را به مطالعه کتب علمی و ادبی می پرداخت و به شعر علاقه داشت و در زمینه های مختلف شعر می سرود. مهربان بود و به #والدین خود احترام می گذاشت و بدون مشورت با آنها کاری نمی کرد. بشاش و خنده رو بود. از هیچ کاری برای کمک کردن به نیازمندان دریغ نمی کرد. کمتر عصبانی می شد و در برابر مشکلات و گرفتاریها #صبور و #مقاوم بود. به انجام فرائض دینی به ویژه #نماز و #روزه اهمیت می داد. بسیار به مسجد می رفت و در مراسم و مجالس مذهبی و محافل سوگواری حضرت سید الشهدا (ع) شرکت می کرد. وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در اغلب صحنه های انقلاب حضور می یافت. در #تظاهرات و #راهپیمایی_ها شرکت می کرد و در تشییع جنازه شهدا حاضر میشد. به حضرت امام علاقه خاصی داشت. در جمع آوری کمک های مردمی و ارسال آنها به جبهه های حق علیه باطل تلاش میکرد. او در سال ۱۳۶۴ #داوطلبانه از طریق بسیج عازم جبهه شد. برای بار دوم مجدداً در سال ۱۳۶۵ به جبهههای نبرد شتافت. مسئولیتش #آرپی_چی_زن لشکر 5 نصر در مناطق عملیاتی جنوب بود. سرانجام در تاریخ 1365/10/24 در منطقه شلمچه و در جریان عملیات کربلای 5 بر اثر اصابت ترکش و متلاشی شدن سر به فیض رفیع شهادت نائل آمد. پیکر پاک و مطهر ایشان پس از تشییع باشکوه، در گلزار شهدای شهرستان سبزوار به خاک سپرده شد.🌷
❤️ #کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️