eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
6.7هزار ویدیو
636 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_شصت_و_نه _کدوم حقیقت؟ _ارمیا هیچ حقی نداره! _انقدر بیادبی که نمیدونی
"رمان درس زندگی میگرفت از مادری که هم پای ایمان و اعتقادش سفت بود، هم پای مادری و ایثار کردن خوب می ایستاد! خوش به حال آن کس که چنین مادری دارد. کاش شیدا کمی مادری بلد بود. کاش شیدا، کمتر شیدای زرق و برق دنیا بود. احسان دلش مادر میخواست، دلش از این حرف ها میخواست. دلش آرامش میخواست. دلش استدلال عاشقانه میخواست. چقدر زیبا و مادرانه زینب را از چاه بیرون میکشید. چقدر مادرانه پای دخترکش میماند. دلش داد و جیغ و فریاد نمیخواست. دلش پر بود از حسرت. پر بود از آرزو. احسان همه چیز داشت و هیچ نداشت. احسان تنها بود. این تنهایی را اکنون بیشتر حس میکرد. چرا اومادری نداشت که برایش بجنگد؟ که نه تنهااکنون، که فردا و فردا و فرداها را ببیند. که نگرانی از چشمانش هویدا باشد. صدرا زیر گوشش گفت: چه شده؟ در فکر هستی؟ احسان: چیزایی امروز شنیدم که درعمرم یک گوشه از انها را نشنیده بودم. صدرا: مغزت ارور نده! احسان: داده! صدرا: بهش فکر نکن. تو از جنس اینهانیستی. برو دنبال هم تیپ های خودت! احسان با تعجب به صدرا نگاه کرد: به چی فکر نکنم؟ اصلا مگه تیپ من چه مشکلی دارد که به اینها نمیخورد؟ صدرا پوزخندی زد: به اینها نگاه کن، به شیوه و سلوک شون نگاه کن. بعد خودت رو از بیرون نگاه کن! احسان ابرو در هم کشیده بلند شد و گفت: من میرم بالا استراحت کنم. رها: برای شام صدایت میکنیم. احسان روی تخت خوابش دراز کشید و به فکر رفت. صدرا راضی از درگیر کردن احسان با فکر زینب سادات، لبخند زد. دوست داشت احسان کوچک این خانواده را به آرامشی که خودش رسیده بود برساند. احسان کمی زیادی از خودش دور شده. کمی شبیه همان روزهای خودش قبل از رها. این خاتون قصه ها. غصه هایش را شست و لبخند و آرامش آورد. قصه احسان هم نیاز به خاتونی دارد که راه و رسم زندگی را خوب بداند. شانس همیشه در خانه آدم را نمیزند. حالا یک بار شانس را به صدرا هدیه دادند، اما گاهی مثل ارمیا، باید صبر کنی و خودت را بکوبی و از نو بسازی. درد بکشی و از پیله بیرون بیایی تا پروانه شوی. تا پرواز کنی با شاپرک ها... رها گفت: حالا با خواسته رامین چکار کنیم؟ صدرا به آنی ذهنش بر هم ریخت. رامین چه فکری با خودش کرده؟ که صدرا دست میکشد از زنی که قبله آمالش شده؟ که دست میکشد از این خاتونش؟ میبرد آن دستی که دست خاتونش را از دستانش بگیرد. صدرا: تو خوابش هم نمیبینه اون روز رو. شما چرا خودتون رو درگیر میکنید؟ خودم به این مسئله رسیدگی میکنم. آیه کنار ارمیا نشست: این روزا مجردی خوش گذشت آقا؟ ارمیا نگاهش خسته بود: میدونی که من از مجردی و تنهایی بیزارم! تو که نیستی، هیچی نیست، نفس نیست! ادامه دارد... نویسنده:
🙏👊🏾 نفرین و لعن دشمنان پیامبر و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین در قنوت های نماز، یکی از سنّت های رسول خدا(1) ابواسحاق ابراهیم نَظّام (م 221ق) یکی از بزرگان نامدار معتزله است و جاحظ از شاگردان وی محسوب می شود. مرحوم شیخ مفید در «الفصول المختارة» می نویسد: ثم طعن على أمير المؤمنين علیه السلام أيضا إبراهيم (نظّام) بأن قال: و خالف الجماعةَ كلَّها في جهره بتسمية الرجال‏ في قنوت الغداة. (الفصول المختارة، ص219) نظّام، امیرالمؤمنین را نکوهش کرده است که وی با نام بردن بعضی از مردان و لعن آنها در قنوت نماز، خلاف جماعت مسلمین عمل نموده است. سپس شیخ مفید در پاسخ به نظّام می نویسد: و أما تشنيعه على أمير المؤمنين ع في القنوت في الغداة و الجهر فيه بتسمية الرجال فيه، فهذا أدل دليل على جهله و قلة فهمه و أوضح برهان على إلحاده و إرادته الطعن على رسول الله ص و ذلك أنه لا خلاف بين الفقهاء و حملة الآثار أن رسول الله ص كان يقنت في صلاة الغداة و يجهر بتسمية الرجال فيه. و قد نقل الناس ذلك و استفاض حتى ليس يخالف في لفظه من أهل العلم اثنان. كَانَ قُنُوتُهُ بَعْدَ حَمْدِ اللَّهِ تَعَالَى وَ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ اللَّهُمَّ الْعَنْ رِعْلًا وَ ذَكْوَانَ وَ الْعَنِ الْمُلْحِدِينَ مِنْ أَسَدٍ وَ غَطَفَانَ وَ الْعَنْ أَبَا سُفْيَانَ وَ الْعَنْ سُهَيْلًا ذَا الْأَسْنَانِ وَ الْعَنِ الْعُصَاةَ الَّذِينَ عَادُوا دِينَكَ وَ قَاتَلُوا نَبِيَّكَ. فَجَعَلَ يَلْعَنُهُمْ بِهَذَا الَّذِي ذَكَرْنَاهُ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً. وَ قَدْ رَوَتِ الرُّوَاةُ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَنَتَ فِي الصُّبْحِ فَقَالَ اللَّهُمَّ أَنْجِ الْوَلِيدَ بْنَ الْوَلِيدِ وَ سَلَمَةَ بْنَ هِشَامٍ وَ عَيَّاشَ‏ بْنَ أَبِي رَبِيعَةَ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ بِمَكَّةَ اللَّهُمَّ اشْدُدْ وَطْأَتَكَ عَلَى مُضَرَ وَ رِعْلٍ وَ ذَكْوَانَ وَ اجْعَلْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنِيِ يُوسُفَ‏. فإن كان على أمير المؤمنين ع في ذلك عار أو نقص في الدين‏ و حاشاه من ذلك بما ذكره إبراهيم في قنوته و جهره بتسمية الرجال فذلك بعينه عيب على رسول الله ص و عار عليه. (الفصول المختارة، ص225-226) این که نظّام، از امیرالمؤمنین علیه السلام بدگویی کرده است که آن حضرت، در قنوت نماز با صدای بلند اسامی بعضی از مردان را می برده و آنها را لعن می کرده است، دلیل نادانی و کم فهمی نظّام است و نشان دهنده الحاد و بی دینی اوست و در واقع او می خواند رسول خدا صلّی الله علیه و آله را نکوهش کند، زیرا هیچ اختلافی بین فقها و راویان روایات نیست که رسول خدا صلّی الله علیه و آله در قنوت نماز صبح، با صدای بلند نام آن مردان را می برده است. و اهل سنّت نیز این موضوع را نقل کرده اند و آنقدر نقل شده است که دو نفر از اهل علم در این موضوع اختلاف نکرده اند. رسول خدا صلّی الله علیه و آله در قنوت نمازش، بعد از حمد و ثنای خدا، تا چهل صبح چنین دعا می کرد: «اللَّهُمَّ الْعَنْ رِعْلًا وَ ذَكْوَانَ، وَ الْعَنِ الْمُلْحِدِينَ مِنْ أَسَدٍ وَ غَطَفَانَ، وَ الْعَنْ أَبَا سُفْيَانَ، وَ الْعَنْ سُهَيْلًا ذَا الْأَسْنَانِ، وَ الْعَنِ الْعُصَاةَ الَّذِينَ عَادُوا دِينَكَ وَ قَاتَلُوا نَبِيَّكَ» و روات هم از ابوهریره نقل کرده اند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله در قنوت نماز صبح چنین دعا می کرد: «اللَّهُمَّ أَنْجِ الْوَلِيدَ بْنَ الْوَلِيدِ وَ سَلَمَةَ بْنَ هِشَامٍ وَ عَيَّاشَ‏ بْنَ أَبِي رَبِيعَةَ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ بِمَكَّةَ. اللَّهُمَّ اشْدُدْ وَطْأَتَكَ عَلَى مُضَرَ، وَ رِعْلٍ، وَ ذَكْوَانَ، وَ اجْعَلْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنِيِ يُوسُفَ‏.» پس بر اساس گفته ابراهیم نظام، اگر این کار امیرالمؤمنین علیه السلام ، زشت و نقص در دین محسوب شود، برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله نیز عیب تلقّی می گردد. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏👊🏾 نفرین و لعن دشمنان پیامبر و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین در قنوت های نماز، یکی از سنّت های رسول خدا(2) عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ علیه السلام قَالَ‏: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله قَدْ قَنَتَ وَ دَعَا عَلَى‏ قَوْمٍ‏ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ وَ فَعَلَهُ عَلِيٌّ علیه السلام مِنْ بَعْدِهِ‏. (السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي، ج‏3، ص605) حضرت صادق علیه السلام فرمود: همانا رسول خدا صلّی الله علیه و آله در قنوت نمازش، افرادی را به نامشان و نام پدران و قبیله شان لعن می فرمود و بعد از رسول خدا صلّی الله علیه و آله، این کار را امیرالمؤمنین علیه السلام ادامه دادند. مرحوم ابن ادریس حلّی در «سرائر» می نویسد: ينبغي أن يكون في القنوت على الجملة حمدا للَّه، و الثناء عليه، و الصلاة على نبيه و آله، و هو مخيّر بعد ذلك في ضروب الأدعية، و روي أنّ أفضل ذلك كلمات الفرج‏ و يجوز للقانت أن يدعو لنفسه، و يسأل حاجته في قنوته، و يدعو على أعداء الدين، و الظلمة، و الكافرين، و يسميهم بأسمائهم، فإنّ الرسول صلّى اللَّه عليه و آله، قنت و دعا على‏ قوم‏ من الكافرين، و سمّاهم بأسمائهم، فروي أنّه قال: اللهم انج الوليد بن الوليد، و سلمة بن هشام، (و عياش بن أبي ربيعة) و المستضعفين من المؤمنين، و في بعضها و المستضعفين بمكة، و اشدد وطأتك على مضر، و رعل، و ذكوان‏. (السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي، ج‏1، ص228) شایسته است که در قنوت نماز، به طور کلی حمد و ثنای خدا شود، بر پیامبر و خاندانش صلوات فرستاده شود، و انواع دعاها خوانده شود که روایت شده است از برترین آنها کلمات فرج است. همچنین فرد در قنوت برای خودش دعا کند و حاجتش را در قنوتش درخواست کند و دشمنان دین و ظالمین و کافرین را نام برده و آنها را لعنت کند، چرا که رسول خدا صلّی الله علیه و آله در قنوت نماز، کافرین را نام می برد و آنها را لعنت می کرد. روایت شده است که آن حضرت چنین نفرین می کرد: اللهم انج الوليد بن الوليد، و سلمة بن هشام، (و عياش بن أبي ربيعة) و المستضعفين من المؤمنين، (و في بعضها) و المستضعفين بمكة، و اشدد وطأتك على مضر، و رعل، و ذكوان‏. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
✴️ چهارشنبه 👈 9 تیر /سرطان 1400 👈 19 ذی القعده 1442 👈 30 ژوئن 2021 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ امروز روز شایسته ای است برای امور زیر : ✅انور تعلیم و تعلم و شروع یاد گیری . ✅ شاگرد گرفتن . ✅آغاز نوشتن کتاب و مقاله و پایان نامه ✅ و خرید حیوان نیک است . 👶 مناسب زایمان و نوزادش مبارک و از او خیر انتظار می رود .ان شاءالله 🚘مسافرت : خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد . 🔭 احکام نجوم . 🌗 امروز قمر در برج حوت و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ بذر افشانی و کاشت . ✳️ از شیر گرفتن کودک . ✳️ آغاز انواع معالجات و درمان. ✳️ افتتاح شغل و هر کاری . ✳️ داد و ستد و تجارت . ✳️ دعوت کردن از افراد . ✳️ دادن سفارش خرید . ✳️ و دیدار بزرگان خوب است . 👩‍❤️‍👨 حکم مباشرت امشب ( شب پنج شنبه ) ، فرزند امشب حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد.ان شاءالله 💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث رفع درد بدن می شود . 💇‍♂💇 اصلاح سر وصورت باعث توانگری می شود. 😴🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 20 سوره مبارکه " طه " است . فالقاها فاذا هی حیه تسعی ..... و مفهوم آن این است که دلیلی قوی تحت تصرف خواب بیننده در آید و کار خود را با آن پیش ببرد ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸کسی قدم به ♥️حرم بی مدد نخواهد زد 🌸بدون واسطه ♥️دم از احد نخواهد زد 🌸گدای کوی رضا شو ♥️که آن امام رئوف ... 🌸به سینه ی احدی ♥️دست رد نخواهد زد 🌸السلام علیک ♥️یا امام رئوف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*خانمها بخونن* ❌ *همیشه لباس پوشیدن و آرایش دار بودن توی خونه ...* 💢 این باعث میشه آرایشی که باعث متفاوت بودن شما میشه عادی بشه و دیگه برای ‌ فرقی نکنه یه وقت هایی با قیافه عادی خودتون و بدون آرایش باشین. البته باشین ولی ساده 👈 موهای مرتب، لباس تمیز و ... ولی آرایش دائمی نداشته باشین و اینکه از معجزه لباس های عادی و بسته هم غافل نشین ❤️ چون این لباس ها باعث میشن شما وقتی که لباس باز و وقتی که لباس بسته میپوشین معلوم شه و موقعی که لباس باز میپوشین بشین👌
حرم
#انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_چهارم 💞 10 #نکته برای #اولین جلسه #خواستگاری 💠 8- هریک از طرفین
*خانمها بخونن* ❌ *همیشه لباس پوشیدن و آرایش دار بودن توی خونه ...* 💢 این باعث میشه آرایشی که باعث متفاوت بودن شما میشه عادی بشه و دیگه برای ‌ فرقی نکنه یه وقت هایی با قیافه عادی خودتون و بدون آرایش باشین. البته باشین ولی ساده 👈 موهای مرتب، لباس تمیز و ... ولی آرایش دائمی نداشته باشین و اینکه از معجزه لباس های عادی و بسته هم غافل نشین ❤️ چون این لباس ها باعث میشن شما وقتی که لباس باز و وقتی که لباس بسته میپوشین معلوم شه و موقعی که لباس باز میپوشین بشین👌
🌙یک شب عجیب  خوابم می آمد رفتم بخوابم اما چیزی بود رو تختخوابم یک چیز گنده بزرگِ بزرگ یا شیر بود یا ببر یا خرس بود یا گرگ خروپف می‏کرد خیلی ترسیدم برگشتم عقب از جا پریدم رفتم آهسته یواش، پاورچین بگویم بابا زود بیا، ببین دیدم ای بابا بابا خوابیده در کنار او مامان خوابیده هردو خواب خواب مامان و بابا خیلی می‏ترسم چه کنم، خدا برگشتم دیدم نه شیر بود، نه گرگ پس چی بود آنجا؟ یک فیل بزرگ یک فیل گنده رو تخت من بود رفتم پیش او زودِ زودِ زود یک فیل آرام یک فیل خسته خروپف و خواب چشم او بسته دلم نیامد بیدارش کنم از کار خودم بیزارش کنم رفتم کنارش من هم خوابیدم فیل و فیل بازی تو خوابم دیدم باهم خوابیدیم تا صبح فردا در کنار هم لالا لالالا فردا صبح زود از خواب پریدم اما رو تختم فیلی ندیدم   فیل عزیزم امشب زود بیا تا بازی کنیم بعد باهم، لالا مصطفی رحماندوست
30.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت 10(قسمت سوم از جلسه دوم) 💡پادکست تاریخ زندگانی امام مهدی عجل الله فرجه الشریف موضوع : ▫️تولد مبارک حضرت صاحب الزمان(عج) (جلسه 2 قسمت 3) اللهم عجّل لولیک الفرج زمان فایل :10 دقیقه مدرّس : استاد مهندس دیبایی فرمت فایل : mp4 🌳آموزش مجازی دینکلاس
4_5796511510771533908.mp3
5.77M
👈شروع فصل تابستان ازچه تاریخی میباشد❓ 🔹🍃فعالیتمان درفصل تابستان چگونه باشد❓ ⚜درفصل تابستان چه نوع تغذیه وپوشاڪۍ استفاده کنیم❓ 🎤 🤲🏻🧡
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_هفتاد درس زندگی میگرفت از مادری که هم پای ایمان و اعتقادش سفت بود، هم پ
"رمان آیه لبخند زد، از همان هایی پر از حجب است و حیا و شرم : تو این زبون رو نداشتی چکار میکردی؟ ارمیا: الان تو یک سالمندان داشتم روزای باقی مونده رو میشمردم تا تموم بشه. آیه: نزن این حرف رو. یعنی زندگی بدون من رو میتونی تصور کنی؟ ارمیا: بی تو بودن قابل تصور هم نیست. من بی تو، من نبود، هیچ بود.پوچ بود. آیه: اومدن محمدصادق خیلی اذیتت کرد؟ ارمیا: بیشتر از این ناراحت شدم که چنین آدمایی با چنین افکاری هنوز هم هستن. آیه: در هر قشری این آدما هستن. آدمایی که خودشون رو محور دنیا میدونن. ارمیا: زینبم این مدل آدما رو ندیده بود. آیه: زینب پدری مثل تو داشت، عمویی مثل سیدمحمد، بابا علی و مامان زهرا رو دیده. زینب هر چه که دیده احترام به زن و زندگی بوده. هر چه دیده عشق متقابل بوده. زینب نازدونه بار اومده. ارمیا: نازدونه بوده و هست! میترسم اون دنیا شرمنده سیدمهدی بشم. آیه: بیشتر از من نگران نیستی. بیشتر از من شرمنده نیستی. ارمیا: تو بهتر از چیزی که باید یادگاری سید رو بزرگ کردی. نگران نباش. من اگه جای سید بودم، از تو راضی بودم. بعد از من از ایلیا هم خوب نگهداری کن. آیه اخم کرد: این بار نوبت منه که برم! من طاقت ندارم بری تنهام بذاری! طاقت ندارم دوباره روی عشق خاک بریزن و تماشا کنم! طاقت ندارم خم بشم و نشکنم! طاقت ندارم خون گریه کنم و صدام به گوش نامرد و نامحرم نرسد! این بار من اول میرم! ارمیا لبخندش پر از آرامش بود: من رفتن تو رو نمیبینم! آیه: منم نمیبینم رفتن تو رو! ************** صدرا مشغول کار روی پرونده اخیرش بود که رها کنارش نشست. رها: خسته نباشی. صدرا نگاه خسته اش را به خاتونش داد: خیلی خسته ام. رها: به جایی هم رسیدی؟ صدرا: همه چیز بن بسته. هیچ راهی نیست. رامین هم یک کلمه میگه تو رو پس بدم. رها سرش را پایین انداخت: اگه لازم باشه میتونیم یک مدتی... صدرا حرفش را قطع کرد: گفته سه طلاقه! تا زمانی که سه بار عقد کنیم و طلاق بگیریم هم معصومه زندان میمونه! رها بغض کرد: چرا دست از سرم بر نمیداره؟ صدرا: تو خودت رو اذیت نکن! من خودم درست میکنم. تو غصه چی رومیخوری؟ رها با انگشتان دستش بازی کرد ونگاهش خیره زخم گوشه ناخونش بود: دوست ندارم دوباره برگردم به بیست سال پیش! صدرا: تا من زنده باشم، روز به روز خوشبخت تر میکنم تو و پسرامون رو! رها: برای معصومه یک کاری بکن. مهدی دق میکنه!حتی محسن هم از شور افتاده! صدرا زمزمه کرد: درست میشه! ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_هفتاد_و_یک آیه لبخند زد، از همان هایی پر از حجب است و حیا و شرم : تو ای
"رمان مسیح فریاد کشید: یعنی چی نامزدی رو بهم زدن؟ الان باید به من بگی؟ چرا تنها و سرخود رفتی اونجا؟ عقل داری؟ چرا بهانه دادی دست اونها؟ مگه نگفتم تا عروسی حرف حرف زینبه؟ مگه نگفتم صبر کن خرت از پل بگذره؟ این چه گندی بود زدی؟ مریم در سکوت این ولوله را نگاه میکرد. کاش مسیح این سیاست ها را نداشت تا مریم هم مثل زینب سادات، زود میفهمید و فرار میکرد. هر چه دلش مادرانه برای محمدصادقش میسوخت، همان قدر از رهایی زینب سادات خرسند بود. طاقت نداشت آن دنیا هم رو سیاه باشد. طاقت نداشت جواب سیدمهدی را بدهد. یادگار شهید، امانت بزرگی است. محمدصادق: فکر نمیکردم اینقدر لوس و بی جنبه باشه. مسیح طعنه زد: خوبه میدونی دوستت نداشت. خوبه میدونی قرار بود دلش رو بدست بیاری! فراریش دادی! حالا من جواب ارمیا رو چی بدم؟ من از آبروم برات مایه گذاشتم!من از اعتبارم استفاده کردم! محمدصادق خودش را روی مبل انداخت، دستش را سایه بان سرش کرد و چشمانش را بست: همه چیز تموم شد. بعد انگار چیزی یادش آمد که صاف نشست و نگاه کنجکاوش را به آنهادوخت: چرا به من نگفتید مهدی و زینب خواهر برادر هستن؟ مسیح: مگه هستن؟ محمدصادق: آره. خواهر برادر شیری هستن انگار. بعد دوباره ساکت شد. مسیح که ناراحتی محمدصادق، غمگینش میکرد گفت: به ارمیا زنگ میزنم، برای یک فرصت دیگه. خوب استفاده کن! ارمیا نگاهش را به تلفن همراهش دوخت. میدانست مسیح برای چه تماس گرفته است. دوست نداشت پا روی برادری هایش بگذارد. دوست نداشت روی برادرش را زمین بیندازد. مسیح یک دنیا برادری بود. مسیح یار بود. مسیح غمخوار بود. با اکراه جواب داد و حرف روی حرف آمد تا مسیح گفت: اینجوری منو شرمنده برادر زن میکنی داداش؟ ارمیا تلخندی زد: این جوری منو رو سیاِه زن و بچه میکنی داداش؟ این بود تضمینت؟ این بود خیالم راحت باشه؟ این بود امانتی که دستت دادم؟ مسیح: میدونم محمدصادق زیاده روی کرده. جوانه و احساسی. منطقش فرق داره با نسل ما. دو تا آدم هستن، تا با خصوصیات هم کنار بیان و هماهنگ بشن، طول میکشه. ما که نباید پرتو پرشون بدیم،زینب اینقدر دلش به تو و مادرش قرص هست که اینجوری میکنه. نباید اینقدر بهش بها بدی. دختر مال خونه شوهره. ارمیا حرفش را قطع کرد: زینب سادات عزیز دل این خونه است. من دختر رو با لباس عروس نمیدم با کفن بگیرم! نمیخوام تو این دو روز دنیا، سختی و عذاب بکشه. نمیخوام کارش بجایی برسه که یا خودش رو بکشه یا دعا کنه زودتر بمیره. نمیخوام کار بجایی برسه که هر روز دعا کنه شوهرش بمیره تا از اسارت رها بشه. زینب سادات دختر من و تاج سر من هستش. تا دنیا دنیاست، پشت و پناهشم. محمدصادق هم اگه میخواستش، باید نشون میداد. سه ماه نامزد بودن و زینبم از غصه آب شده. دیگه محمدصادق اسمشم نزدیک خونه ما نمیشه. امیدوارم نخواسته باشی پا در میونی کنی. مسیح کمی سکوت کرد و بعد با احتیاط گفت: محمدصادق خیلی از رفتارش پشیمونه. نمیخواست اینطوری بشه. یک سری سوء تفاهمات پیش اومد. خب ما خبر نداشتیم مهدی برادر زینبه! ارمیا دوباره روی کلمه زینب سادات تاکید کرد تا مسیح توجه کند که باید سادات را با احترام صدا کند: زینب سادات! شغلش طوری هست که با مردهای زیادی در ارتباط است. دیگران دیگه برادرش نیستن! اون وقت قراره خونه نشین بشه؟ از جامعه جدا بشه؟ زینب سادات تمام رفتاراش معقوله. من روی تربیت و تعلیم خانومم حرف نمیزنم، اینقدر که دخترمون رو معقول و با حجب و حیا تربیت کرده. ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_هفتاد_و_دو مسیح فریاد کشید: یعنی چی نامزدی رو بهم زدن؟ الان باید به من
"رمان من به رفتار اجتماعی زینب جانم ایمان دارم. محمدصادق در طی این سه ماه، کاری با زینب سادات کرده که دخترم، گوشه گیر و پژمرده شد. مسیح: اینجوری نگو. در این حد هم نبود. زینب هم دختر خوبی هستش. اما ایراداتی هم دارد. گل بی عیب خداست. آقا رضا اصلا با این ازدواج موافق نبود و میگفت زینب مورد مناسبی نیست. آیه کنار ارمیا نشست و حواسش را به حرف های ارمیا داد. ارمیا چشمانش را در کاسه چرخاند و آیه بی صدا خندید و ارمیا دلش برای این همه حیا رفت. ارمیا: کاش به حرف آقا رضا گوش میدادید. مسیح: محمدصادق زینب را با خوب و بدش میخواهد. شرایط شما هم طوری هست که بهتر از این پسر پیدا نمیکنید. این حرف ارمیا را بر افروخت: احترام برادریمون سر جاش. حرف من و مادرش و عموش همونیه که زینب سادات گفته، نه نه و نه! دیگه در این باره تماس نگیر. بیشتر منو شرمنده روی خانومم نکن. تماس با یک خداحافظی سر سری پایان یافت که آیه پرسید: چی میگفت؟ ارمیا: هیچی بابا! این احترام های چپکس مسیح منو کشته! بچه خودش رو میگه آقا رضا، دختر منو میگه زینب! خود تحویل گیری دارن اینا. آیه: همیشه و همه جا زنش رو به بدون پسوند و پیشوند و احترامی صدا میکنه. انگار کنیز زنگاریه! محمدصادق هم همیشه زینب رو با تمسخر صدا میکرد. خوشم نمیاد از اینکه دیگران رو کوچیک فرض میکنن و خودشونو بزرگ! ارمیا: حالا جانان من چی شده که زود اومده؟ آیه لبخند زد: پاسپورت هامون رسید. ان شالله اربعین، کربلا، پیاده، ماه عسل دو تایی! ارمیا دستانش را به حالت دعا بلند کرد: خداروشکر. رها ساکش را دم در گذاشت: بچه ها! زود باشید دیگه. دیر شد. مهدی غر زد: ما دیگه چرا بیایم. صدرا جواب داد: مامان زهرا دلش براتون تنگ شده. بپوشید حرف نزنید. رها رو به صدرا همانطور که کش چادرش را مرتب میکرد گفت: به احسان گفتی نیستیم دو روز؟ صدرا سری به تایید تکان داد و مدارکش را چک کرد: گفتم. رها: گفتی اگه کار نداره بیاد باهامون؟ صدرا سرش را بلند کرد و به خاتونش نگاه کرد: بیاد باهامون؟ رها دست از چادرش کشید و نق زد: مگه نگفتم بگو بیاد؟ بچه دلش میپوسه! صدرا: آخه ممکنه سختشون بشه! رها اخم کرد: من گفتم باهامون میاد. احسانم دیگه جزء پسرای ماست! هر جا میریم باید بیاد! صدرا متعجب گفت: مطمئنی؟ رها چادرش را زیر بغلش زد و گفت: بله. برم بگم وسایلش رو جمع کنه بیاد. همانطور که در را باز میکرد صدای صدرا را شنید: شاید کار داشته باشه! رها: کار نداره. بیکاره. میدونم. در را که باز کرد، احسان را دید. احسانی که دقایقی بود که پشت در ایستاده بود و به صحبتهایشان گوش میداد. زیباست که دوست داشته باشی، زیباست که دوستت داشته باشند و زیباتر آنکه، کسانی که دوستشان داری، دوستت داشته باشند. رها لبخند زد: وسایلت رو بردار. احسان: مزاحم نیستم؟ رها: کوچیک که بودی، دوست داشتی مادرت باشم! دیگه دوست نداری؟ احسان: بیام منو حرم میبری؟ رها سری به تایید تکان داد. احسان دوباره گفت: جمکران هم میبری؟ رها دوباره سرش را به تایید تکان داد. احسان بغض کرد: خسته نمیشی از این همه خوبی؟ رها اخم کرد: بدو برو دیرم شده! بعد خندید و گفت: اینم بد بودنم! احسان نگاهش پر از عشق و احترام شد:. بد بودن رو بلد نیستی!بدیهای تو از خوبی خیلی از آدما خوبتره! رفت تا ساکش را ببندد و به شهری برود که همسایه اش بوده و هیچ گاه به آنجا نرفته بود! ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_هفتاد_و_سه من به رفتار اجتماعی زینب جانم ایمان دارم. محمدصادق در طی این
"رمان ایلیا در را باز کرد و خوش آمد گفت. حاج علی و زهرا خانوم به استقبال آمدند و صدای سیدمحمد بلند شد: چرا اینقدر دیر کردی؟ گفتم زودتر بیاید ها! صدرا از همانجا داد زد: خوبه خونه تو نیومدیم! فوضول خونه مردم هم هستی؟ سیدمحمد ارمیا را روی ویلچر هل داد و گفت: خونه من و حاجی نداره!ماخونه یکی هستیم! محسن خندید و گفت: از جیغ جیغای دخترت معلومه خونه یکی هستید. همه خندیدند و جمعشان دوباره جمع شد. همه دور هم نشستند و احسان پس از عذرخواهی بخاطر مزاحم خانواده شدنشان جوابی از حاج علی گرفت که برایش عجیب بود. حاج علی گفت: مهمون حبیب خداست پسرم. راستش رو بخواهی یک روزی همه ما با هم غریبه بودیم. یادمه سیدمهدی، بابای زینب جانم که شهید شد، همین دو تا شاخ شمشاد، اومدن دم خونمون و مثل تو باخجالت و این پا اون پا شدن نشستن. اینا هم مثل تو بودن .من و امثال من رو غولهای سرزمین اسرار آمیز میدیدن. همه خندیدند و حاج علی ادامه داد: اون روز همه ما با هم غریبه بودیم. الان جفتشون دامادای من هستن و نور چشمیام! مهدی گفت: حاجی بابا دیگه دختر نداریم بدیم به احسان، که دامادت بشه، مگه اینکه یک زن دیگه بگیری! محسن زیر گوش مهدی آرام و طوری که کسی نشنود میگوید: زینب رو بدیم بهش؟ مهدی با اخم ضربه ای پس گردن محسن زد و گفت: خفه شو! سیدمحمد: از این حرفا بگذریم. آیه خانوم! ارمیا قادر به رفتن نیست. این سفر مناسب شرایطش نیست. آیه: خودش اینطور میخواد. چند ساله میگه. امسال دیگه نتونستم نه بگم. صدرا گفت: باید بفکر سلامتت باشی. ارمیا با لبخند نگاهشان میکرد. بحث درباره سلامت و مشکلات وضعیتی ارمیا ادامه داشت. تنها کسی که حرف نمیزد، ارمیا بود. با بالا و پایین کردن شرایط، سیدمحمد در نهایت گفت: با این شرایط ارمیا، محاله بتونه به این سفر بره! پس بدون بحث و درگیری و زن بزن، خودت در اوج خداحافظی کن و بگو نمیری. ارمیا که دید همه نگاهها به اوست، گفت: میرم. صدرا خواست اعتراض بکند که با دست او را به سکوت دعوت کرد: بحث نکنید. من باید برم. سختی این سفر هم رو گردن آیه خانوم هست که قبول کرده. میدونم دارم اذیتش میکنم اما قول دادم بار آخر باشه که بار میشم رو شونه هاش. سیدمحمد: تو بدون پزشک هیچ جانمیتونی بری. صبر کن سال دیگه باهم میریم. من مدت سرم شلوغه نمیتونم خودم رو آف کنم. ارمیا با همان لبخند مطمئن و پرآرامشش گفت: از کجا معلوم سال دیگه باشم؟ سیدمحمد خواست چیزی بگوید که ارمیا گفت: دیگه حرفش رو هم نزنید. من باید برم! وعده دارم کربلا! نگاه ارمیا به آیه بود. آیه دلش لرزید. از این باید ها و این وعده ها خاطره خوشی نداشت. یک لرز. یک ترس. یک اضطراب. یک چیز شبیه به از روزی که او رفت... ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_هفتاد_و_چهار ایلیا در را باز کرد و خوش آمد گفت. حاج علی و زهرا خانوم به
"رمان آیه نگاهش به کش مکش هاست. به یاد می آورد آن روز را... برای نماز صبح بیدار شده بود که صورت ارمیا را غرق در اشک دید. هراسان شد: چی شده؟حالت بده؟ درد داری؟ ارمیا درسکوت اشک میریخت. آیه صدایش زد: آقا! ارمیا! چی شده آقا؟ لبان ارمیا جنبید و آیه شنید: خواب دیدم. آیه خیالش راحت شد و گفت: ترسوندیم. ان شالله که خیره. ارمیا نفس عمیقی کشید و نگاه از آیه گرفت: خواب سید مهدی رو دیدم. نفس در سینه آیه ماند: خیره انشالله... دلش گواه بد میداد. و دلش همیشه گواه راست میداد. کاش این بار اشتباه کند. ارمیا گفت: بهم گفت آماده ای؟ گفت مهیا شدی که بیای؟ گفتم: ظاهر و باطن همینم. گفت: از قافله عاشورا جا موندی، به اربعین برس. گفتم: با این شرایط؟ گفت: وعده دیدار با امام زمان داری! بهونه میاری؟ گفتم: امام یاری مثل من نمیخواد!گفت: تو بیا!در رحمت خدا باز هست و کرم امام معصوم غیر قابل توصیفه. توحرکت کن، توانش رو خدا میده. آیه اربعین آخرمه! جز تو کسی رو ندارم! آیه هق زد. ارمیا ادامه داد: آیه!سیدمهدی چطور همه چیز رو تو خواب میدید و میرفت؟ دیدن این چیزا درد داره. آیه سری به تایید تکان داد: خیلی درد داره. جسمت نیست که درد میکشه، روحته که درد و غم رو احساس میکنه. روحته که عذاب میکشه. خیلی حسش بیشتر از چیزی هست که در واقعیت اتفاق میوفته. اصلادوست ندارم این لحظه ها رو. سید هم درد میکشید. شبا با گریه بیدار میشد. میدونی، اون روزا بود که معنی جهنم رو فهمیدم. فهمیدم چطور میشه روح که مادی نیست در اون دنیا عذاب میشه. توی خواب، زخمی که بشی، بعد از بیدار شدن هم تا چند دقیقه انگار جاش روی بدنت درد میکنه. وقتی غمگین میشی، عمیقا درد میکشی. این گواه خوبیه برای عذاب جهنم! ارمیا: تو هم از این خوابا میبینی؟ آیه لبخند دردناکی زد: بابا میگه همه خواب میبینن. اما همه به یاد نمیارن. بابا میگه خدا بنده هاشو تنها نمیذاره. تو خواب و بیداری حواسش بهشون هست. راه و چاه رو نشونشون میده. ارمیا: دردناک ترین خوابی دیدی چی بود؟ آیه: اینو کسی نمیدونه. هیچ وقت تعریفش نکردم. خیلی قبل تر از شهات سید مهدی بود. حدودا بیست و شش سالم بود که خواب دیدم یک جنازه رو تشییع میکنن تو محله ما. میدونستم مهدی هستش. درد عمیقی بود. هنوز بعد از این همه سال اونو کامال حس میکنم. دردی که تو قلبم بود غیر قابل قیاس با دردهای دیگه بود. ارمیا دوباره پرسید: بهترینش چی بود؟ ادامه دارد... نویسنده:
🟢 میان مردم رفت و آمد می کند عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام قَالَ:‏ فَوَ رَبِّ عَلِيٍّ! إِنَّ حُجَّتَهَا (الْأُمَّةِ) عَلَيْهَا قَائِمَةٌ، مَاشِيَةٌ فِي طُرُقِهَا، دَاخِلَةٌ فِي دُورِهَا وَ قُصُورِهَا، جَوَّالَةٌ فِي شَرْقِ هَذِهِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا، تَسْمَعُ الْكَلَامَ وَ تُسَلِّمَ عَلَى الْجَمَاعَةِ، تَرَى وَ لَا تُرَى إِلَى الْوَقْتِ وَ الْوَعْدِ وَ نِدَاءِ الْمُنَادِي مِنَ السَّمَاءِ: أَلَا ذَلِكَ يَوْمٌ فِيهِ سُرُورُ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ شِيعَتِه‏. (غیبت نعمانی، ص144) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: به پروردگار علىّ سوگند! همانا حجّت امّت بر پا خواهد بود و در كوچه ‏هايشان رفت و آمد می كند و به خانه‏ ها و كاخ هايشان داخل می ‏شود و در خاور و باختر بسیار رفت وآمد می کند، سخن مردم را می شنود و بر جماعتشان سلام می كند، (آنها را) می ‏بيند در حالی که دیده نمی شود تا وقت و وعده اش فرا رسد و منادی از آسمان ندا کند که: آگاه باشید! امروز، روز شادی فرزندان و شیعیان علی علیه السلام است. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
✴️ پنجشنبه 👈 10 تیر/ سرطان 1400 👈 20 ذی القعده 1442 👈 1 ژوئیه 2021 🕋 مناسب های دینی و اسلامی . 🎇 امور دینی و اسلامی . ❇️ روز مبارک و محمودی است برای : ✅ خواستگاری ، عقد ، ازدواج . ✅ درو محصول . ✅ خرید و فروش . ✅ آغاز ریاضت و رژیم گرفتن . ✅ شروع به کسب و کار . ✅ جابه جایی و نقل و انتقال . ✅ و دیدار با سیاسیون خوب است . 🤒 مریض امروز زود خوب می شود . 👶 زایمان خوب و نوزادش صبور و فاضل و دانشمند و عمری طولانی دارد . ان شاءالله 🚘 مسافرت : خوب و مفید و سودمند است . 👩‍❤️‍👩 مباشرت و مجامعت : 👩‍❤️‍👩 امروز : مباشرت امروز ،فرزند هنگام زوال هیچگونه انحرافی ندارد . ان شاءالله 🔭احکام نجوم . 🌗 امروز قمر در برج حمل و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ سفر . ✳️ نو پوشیدن . ✳️ صید و شکار و دام گذاری . ✳️ آغاز کسب و کار . ✳️ آغاز معالجه . ✳️ ختنه کودک . ✳️ ارسال کالاهای تجاری . ✳️ خرید لوازم منزل . ✳️ و دیدار با روسا نیک است . 📛 و امور زراعی و کشاورزی خوب نیست . 📛 و آغاز بنایی و خشت بنا نهادن خوب نیست . 💑 امشب : امشب (شبِ جمعه) ، فرزند پس از وقت فضیلت نماز عشاء امید می رود از ابدال و یاران امام زمان علیه السلام گردد و برای سلامتی مفید است . ان شاء الله 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، باعث ایمنی از بلا است . 💉💉حجامت فصد خون دادن . یا و فصد موجب صحت است . 🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب جمعه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 21 سوره مبارکه " انبیاء " است . ام اتخذوا آلهه من الارض هم ینشرون ..... و مفهوم آن این است که اگر کسی با خواب ببینده کدورت و مشکلی داشت برطرف می شود . ان شاءالله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید . 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد . ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
👇👇👇 ❁ بِسمِ اللّه‏ِ الرَّحمنِ الرَّحيم ❁ 🗓امروز 10 تیر 1400 40 روز تا 💔 با سوز دلم می رسم آخر به محرم تا باز کنم سوی خدا پر به محرم من جان نسپردم ز غم فاطمه اما شاید چهل شب دیگر به محرم ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*قابل توجه سگ دوستان و گربه دوستان ، شپش‌ها را ببینید!!!!!!*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا لثارات الحسین- حسین طاهری ✅ «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🔴 *خدمت_به_خانواده* ✍پیامبر اکرم (ص): یا علی! هر که در خانه در خدمت خانواده خود باشد و آن را ننگ نداند خداوند نام او جزو شهدا می نویسد و ثواب هزار شهید را در هر روز شب برای او محاسبه می کند. 📚مستدرک الوسائل، ج13، ص48 ✍امام علی (ع) فرمود: روزی در حالی که فاطمه (س) نزدیک من نشسته بود و من عدس پاک می کردم، پیامبر (ص) وارد شدند و فرمودند: یا علی! عرض کردم لبیک یا رسول الله! فرمود: آنچه می گویم بشنو زیرا من هیچ حرفی نمی زنم مگر اینکه به امر پرورگار است: مردی که به زن خود در خانه کمک کند، خدا ثواب یک سال عبادتی را که روزها روزه باشد و شب ها به قیام و نماز ایستاده باشد به او می دهد. 📚مستدرک الوسائل، ج13، ص48 -----------------------------------
*همه بخونن* *۸ تصور اشتباه قبل از ازدواج* 1️⃣ ! اگر شما هم چنین فکری را در سر دارید، نباید فراموش کنید که شما و همسرتان، از دو خانواده و دو فرهنگ متفاوت هستید و هرگز نمی توانید دنیا را از یک دریچه ببینید. بعضی ویژگی های همسرتان، تقریبا غیر قابل تغییر است، این را بپذیرید. 2️⃣ ! اما گمان نکنید برای داشتن یک زندگی عاشقانه، نیاز به یک زندگی افسانه ای دارید، درست است که باید خواستگارتان را دوست داشته باشید، اما قرار هم نیست هر روز فیلم هندی بازی کنید...! 3⃣؟ یک عشق واقعی می تواند با آرامش و روزمرگی هم همراه شود. مرحله دوم عشق، صمیمیت و همراهی است و اصلا به معنای پایان عشق نیست. 4️⃣! اگر می خواهید زندگی موفق و آرامی داشته باشید، از همان اول سنگ ها را وا بکنید و مسئولیت ها را تقسیم کنید. 5️⃣،_ارزش_حمایت_را_نمیفهمند! مردها خیلی راحت تفاوت شما با زنان دیگر را می بینند. 6️⃣ ! درست است که عشق قدرت می آورد، اما قرار نیست که از مرد زندگی تان، به گناه عاشق شدن، یک فرد ضعیف و زیردست بسازید. 7⃣! خیال نکنید مردی که عاشق تان است، به جسم شما نیازی ندارد و تنها به تفکرات و کلام شما اهمیت می دهد. 8️⃣ یک زندگی موفق، زندگی بدون بحث!
4_389974401887508053.mp3
1.74M
🌧💧🌧💧🌧💧🌧💧🌧💧🌧💧🌧 قصه ی چکه آب ، چکه باران یه قصه ی قشنگ از لاله جعفری با صدای آروم ِ خاله پگاه عزیز🌹
15.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت 11(قسمت اول از جلسه سوم) 💡پادکست تاریخ زندگانی امام مهدی عجل الله فرجه الشریف موضوع :مخفی و مکتوم ماندن ولادت حضرت مهدی(عج) از عموم مردم و دشمنان حضرت ▫️ اللهم عجّل لولیک الفرج زمان فایل :10 دقیقه مدرّس : استاد مهندس دیبایی فرمت فایل : mp4 🌳آموزش مجازی دینکلاس
4_5967643851320461986.mp3
5.12M
💠 : ✅ ⚡️کار کرد کلیه چیست و کلیه خیلی مهم میباشد... ⚜بیماریهای سرد سوداوی و بلغمی از کلیه میباشد... 🌀معادل خلطی بعضی هورمون ها در طب اسلامی سنتی چیست... 🔆کوچک شدن کلیه چگونه ایجاد میشود و راه درمان چیست.... 🎤 🍃🌺
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_هفتاد_و_پنج آیه نگاهش به کش مکش هاست. به یاد می آورد آن روز را... برا
"رمان آیه لبخند زد: دیگه دیگه... همه چیزو که نمیشه گفت. خصوصیه! ارمیا: خوبه که خیلی چیزا رو بدونی و حس کنی. تجربه خوبیه! آیه: اصلا اینطور نیست. سخته و دردناک. بخصوص که ارواح هم راحت تر به خوابت میان و پیغام میدن. همه اونا طالب یک چیز هستن، توجه. و درد تنهایی و عذاب اونها رو کاملا حس میکنی. خیلی سخته تو خواب هم خسته میشی. طوری که صبح بجای سرحال بودن، از کش مکش هایی که در خوابت داشتی خسته هستی. ارمیا: گذشته از اینا، حرف اصلی مونده! یادته تو مراسم تشییع سیدمهدی چطور بودی؟ آیه لبخند از صورتش رفت: مرده متحرک. با یک درد عمیق و تلخ. کلی فشار و غربت. ارمیا: صبور بودی. بعد از منم صبورباش! آیه به هق هق افتاد: دیگه تحمل ندارم. دیگه نمیتونم. ارمیا دستان جانانش را گرفت: قرار بود بال پرواز باشی! چرا اشکات شبیه بند شده به پام؟ آیه لج کرد: خسته شدم. خسته شدم از بس از من گذشتید. خسته شدم از بس صبور بودم! ارمیا لبخند زد: باز آیه کوچولو پیداش شد؟ این کودک درون شما هم هر ده بیست سال ظهور میکنه نه؟ آیه میان گریه اش لبخند زد: همشون هم گیر تو افتاده! ارمیا: حالاکه هستم هر چی میخوای باش. بعد از من تو میمونی و دو تا بچه. زینب یک طرف، ارمیا طرف میگه. آیه: وصیت نکن! ارمیا: به تو نگم به کی بگم؟ به کی بگم مواظب بچه هام باشه؟ به کی بگم نماز روزه قضا ندارم اما برام دو سه سالی نماز و روزه بدید. به کی بگم که بعد از من، زندگی کن. آیه، تو برکت زندگیم بودی. تو رحمت خدا بودی. ممنون که اجازه دادی جزیی از زندگیت باشم. آیه زیر لب گفت: همه زندگیمی. صدای رها، آیه را از خاطره آن روز بیرون آورد. نگاهش اول به ارمیا بود و از نگاه زیر چشمی او، معلوم بود که میداند آیه در کجای داستان این روزهای زندگی اش غرق شده. جواب رهارا داد: جانم. رها: تو چطور راضی شدی که بری؟ آیه: خیلی ساله که آرزومه... شاید یک آرزوی بیست ساله. حالا که فرصتش هست، حالا که میخواد، میریم. سیدمحمد غر زد: اگه تو دل به دلش ندی نمیتونه بره. آیه ابرو در هم کشید و پرخاشگر شد: دیگه هیچ وقت این حرف رو نزن! سیدمحمد شرمنده به ارمیا نگاه کرد و زیر لب معذرت خواست. هیاهوی آن شب به جایی ختم نشد جز دست پخت زهرا خانوم که الحق مرغ و فسنجانش را باب دل اهل خانه مهیا میکرد و آنقدر عشق به آن اضافه میکرد که احسان هم لذت دوست داشته شدن را از میان لقمه های غذایش، حس کرد. ادامه دارد... نویسنده:
"رمان صبح روز بعد تمام مهمانها مهیای رفتن به حرم شده بودند. زینب سادات هنوز در اتاق بود و هنوز بیرون نیامده بود. آیه به سراغش رفت. این گوشه گیری ها، عاقبت خوبی نداشت. وارد اتاق شد. زینب سادات دختر عموی کوچکش را در آغوش داشت تا سایه و سیدمحمد آماده شوند. آیه: اون از دیشب که دایم این بچه رو بهونه کردی و برای شامم نیومدی، اینم از الان. چی شده عزیزم؟ زینب سادات بغض داشت: چیزی نیست. آیه کنارش نشست و اسماء را از او گرفت: بهم بگو. زینب سادات غر زد: اصلا چیز جالبی نیست مادر آدم روانشناس خوبی باشه. آیه لبخند زد: روانشناسی نمیخواد. هر مادری حرف نگاه بچه هاشو میفهمه. حالا بگو چی باعث شده خودتو عقب بکشی؟ زینب سادات نگاهش را از آیه دور کرد: دارم سعی میکنم خودم رو درست کنم. آیه توضیح بیشتر خواست: کدوم رفتارت رو؟ زینب سادات: همه رفتارام. من اشتباه رفتار میکنم. میدونی مامان، باید مثل شما آروم و با وقار و متین باشم. اینجوری کسی ازم ایراد نمیگیره! باید بیشتر از پسرا فاصله بگیرم. ِ نازنینش را به سمت خودآیه که متوجه تمام داستان شده بود، صورت ناز چرخاند: فکر میکنی برای اینامحمدصادق بهت ایراد میگرفت؟ زینب سادات شرمنده سر به زیر انداخت و سرش را به تایید دوبار تکان داد. آیه ادامه داد: از چیزی که هستی خجالت نکش. زن عموت رو ببین، چقدر با نشاط و سخنوره! عمو محمد عاشقشه! خاله رها رو ببین، مظلوم و محکم، آروم و با وقار! عمو صدرا عاشقشه!من رو ببین، منطقی و مقاوم! بابات عاشقمه! اگه یک آدم اشتباه سر راهت قرار گرفت، معنیش این نیست که تو اشتباهی! معنیش این نیست که یک نوع رفتار درست و همه پسنده! آدمها با شخصیت های مختلف، رفتار های مختلف و سلیقه های مختلف هستن. یک روز کسی رو پیدا میکنی که تو رو با این رفتارت دوست داره و عاشقت میشه. کسی که نمیخواد تو رو عوض کنه. کسی که میخواد کنار این شخص و شخصیت قرار بگیره! کسی که به داشتنت افتخار میکنه. درباره نوع رفتارت با پسرا، من که ایرادی ندیدم. همیشه متین و موقر. دو تا شوخی با برادرات هم ایرادی نداره! چرا به خودت سخت میگیری؟ ادامه دارد... نویسنده:
"رمان زینب سادات گفت: بابا مهدی هم شما رو همینجوری دوست داشت؟ همینجوری که بابا ارمیا دوستتون داره؟ آیه نگاهش دور شد: من اون روزا فرق داشتم. بعد از بابات، خیلی عوض شدم. گاهی فکر میکنم، دو نوع زندگی دارم. یکی آیه سید مهدی و یکی آیه ارمیا. به دخترش نگاه کرد و لبانش را به سختی برای لبخندی کش داد: خیلی شبیه تو بودم! صبر کن تا کسی رو پیدا کنی که عاشق اینی که هستی باشه، نه کسی که میخواد ارت بسازه! بیرون از اتاق مردی به دیوار تکیه داده بود و گوش میداد. حرف هایی که مغز داشت. از سر گفتن بیهوده نبود. چراغ بود. کاش کسی از این چراغها دستش بدهد. صدای صدرا را شنید: احسان! رفتی وضو گرفتی؟ دیر شده ها؟ احسان سریع وارد سرویس بهداشتی شد و تلفن همراهش را در آورد، شیوه وضو را جست و جو کرد و پس از آن که وضو گرفت، خود را به صدرا رساند. در راه به صدرا گفت: من با آقا ارمیا میرم! صدرا گفت: کجا میری؟ احسان: کربلا. گفتید یک پزشک همراهش باشه. من میتونم باهاش برم. برای اون زمان مرخصی گرفته بودم. صدرا: کجا قرار بود بری؟ احسان: میخواستم برم دیدن شیدا،میخواستم مطمئن بشم حالش خوبه. چند وقته ازش خبری نیست. صدرا: پس نمیتونی با ارمیا بری! احسان: بعدا! بعدا به شیدا سر میزنم. میخوام باهاشون برم! لبخند محوی روی صورت صدرا نشست. لبخندی دور از چشمان احسان. روز سفر رسید. در میان اشک و لبخند ها، سه زایر اربعین، عازم عراق شدند. احسان همه تن چشم شد و همه تن گوش شد و خیره به دنبالشان میرفت. آیه تا آنجا که میتوانست، خودش کارهای ارمیا را انجام میداد. احسان نگاهش پی آنها میدوید. آیه ای که با صبر پشت ویلچر می ایستاد هل میداد. ارمیا که تمام مسیر مفاتیح و قرآن کوچکش را در دست داشت. گاهی زمزمه هایی میکرد. به سرفه می افتاد. آیه صبورانه کپسول کوچک اکسیژنش را به مهیا میکرد. برایش ماسک میزد. برایش غذا میگرفت، آب و نوشیدنی می آورد. برای هر کاری آماده بود. ارمیا لب وا نکرده آیه میدانست. و آیه صبورانه میدانست که سفر آخرشان است... روز چهارم سفرشان بود. آیه هنوز از موکب بیرون نیامده بود. احسان کنار ارمیا ایستاده بود. از او پرسید: چراتصمیم گرفتید بیاید به این سفر؟ خیلی با شرایط شما سخته! ارمیا جوابش را داد: شما چرا با ما اومدی؟ احسان دفاع کرد: شما به دکتر نیازداشتید. عمو صدرا نگران بود. من خیلی بهشون مدیونم! ارمیا از حرف خودش جوابش را داد: امام زمان (عج) به یار نیاز داره. نگران ماست. من خیلی به خودش و پدرانش مدیونم! احسان: امام زمان (عج) یک چیز فرضیه. معلوم نیست حقیفت داشته باشه! یک جور افسانه است! یک امید واهی به بشر تا باور کنه روزی از این دنیای کثیف نجات پیدا میکنه! ارمیا: منم که هم سن و سال تو بودم قبول نداشتم. وقتی با جوانها حرف میزنم به این نتیجه میرسم که همه ما در این سن و سال به وجود همه چیز شک داریم و هر چیزی رو بخوایم قبول میکنیم. یک جورایی انتخابی رفتارمیکنیم ادامه دارد... نویسنده: