حرم بیقرار
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ #سهم_من_از_بودنت 🍃 #بخش_سےوهشتم 😍✋ #قسمت_2 بالاخره به خانه مےرسم،زنڱ در را مےزنم،صداے
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜
#سهم_من_از_بودنت 🍃
#بخش_سےوهشتم 😍✋
#قسمت_3
من را از اغوشش جدا مےکندو همراهم به سمت اتاق راه مےافتد...
من را روے تخت،مےنشاند و خود به سمت ڪمد مےرود و لباسے از درون ان برایم بیرون مےڪشد و روے صندلے ام مےاندازد و مےگوید:پاشو لباساتو عوض ڪن،بزار تو اون سبد بعد بیار بندازم لباس شویے!
سرے تڪان مےدهم،به سمتم مےاید و بوسه اے به پیشانے ام مےزند و از اتاق خارج مےشود...
بلند مےشوم و لباسهایم را تعویض مےڪنم و روے صندلے میز توالت مےنشینم و دستے به موهاے پریشان و خیسم مےڪشم و شالے روے سرم مےاندازم و به پشت گردنم مےبرم و مےبندمش...
مےخواهم بخوابم ڪہ مادر با سینے غذا به دست به اتاقم مےاید و سینے را روے تخت مےگذارد و اشاره مےڪند،تا بنشینم،من هم لبخند ڪم جانے تحویلش مےدهم و روے تخت مےنشینم و مشغول بازے با غذا مےشوم...
مادر مے اید و درست انطرف سینی روبرویم مےنشیند و دستش را به سمت موهایم مےبرد و ارام نوازششان مےڪند و لب مےزند:چرا نمیخورے؟
_میخورم،داغه یڪم
مامان_نگاه ڪن چیڪار ڪرده با چشاش...
از جایش بلند مےشود...
مےخواهد برود ڪہ پشیمان مےشود و دوباره به سمتم مےاید،سینے را ڪنار مےزند و جاے ان مےنشیند...
سرم را به زیر گرفته ام،اما سنگینے نگاهش را حس مےڪنم...
ارام لب مےزند:سرتو بلند ڪن...
سرم را بلند مےڪنم،اما از نگاه ڪردن به او طفره مےروم
مامان_به چشام نگاه ڪن؟
چشم مےدوزم به چشمانش...
نمیدانم چرا چشمانش پر مےشوند...
مادرانه مےپرسد:یه چیزی میخوام بپرسم،واقعیتو بگو باشه؟
دلم سریع متوجه سوالش مےشود...ناخوداگاه خنده ام مےگیرد
مامان_فهمیدے چيه شیطون اره؟
خود را به ان راه میزنم و سر تڪان مےدهم...
مامان_الکے...
نزدیڪ تر مےشود،چانه ام را در دستش مےگیرد و خیره مےشود به چشمانم،چشمانم را مےبندم ڪہ معترض مےگوید:میگم نگام ڪن...باتوام محنا...
دوباره بغض هجوم مےاورد به چشمانم...چشمانم را به اجبار باز مےڪنم و راه را براے سرازیر شدن اشڪها مےگشایم...
خنده مستانه اے مےکند و مےگوید: چشات بدجور همه چے رو لو میده...از موقعے ڪہ اومدے حالتشون عوض شده،فهمیدم یه خبریه...
سرم را به زیر مےگیرم و معذب چشم میدوزم به سینے...
بوسه اے به گونه ام مےزند و مےگوید:عزیزه دله مادر...
.
.
.
#نویسنده:اف.رضوانے
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜
#سهم_من_از_بودنت 🍃
#بخش_سےونهم😍✋
#قسمت_1
میعاد_محنا خانوم؟
با شنیدن صداے نگرانش،از ان زمان و خاطراتش،جدا مےشوم و برمیگردم به زمان حال...
سرش را به سمتم خم مےڪند و نگران چشم مےدوزد به گونه هاے خیسم...
لبخند خجولے مےزنم و همانطور ڪہ سعے مےڪنم،از نگاه ڪردن به او طفره بروم لب مےزنم...
_بله...
میعاد_چیشد یهو؟؟؟
_چیزے نیست
مامان_عه محنا جان؟اقا میعاد چے بهش گفتے؟
با پشت دست گونه هاے خیسم را پاڪ مےڪنم و رو به ان ها مےگویم:چیزے نیست،یاد گذشته افتادم...
مادر به اتاق مےرود و امیرمهدے را صدا مےزند تا همراهش بیایید...
سنگینے نگاه میعاد را حس مےڪنم،بالاخره به حرف مےاید و مےگوید:خب دیگه خانووم...
میعاد_نگاه ڪن چیڪار ڪرده چشاشو...عه عه
_خداروشڪر اون روزا گذشت...
نیشخندے مےزند و مےگوید:البته به خیـــر...
نگاهے به او مےاندازم و ميگویم:بلهه...
میعاد_حالا دیگه وقتشه گذشته رو رها کنیم و از کنار هم بودنمون لذت ببریم...فڪر ڪردن به اون روزایے ڪہ نداشتمت و تو حسرت داشتنت داشتم میسوختم،برام سخته،شمارو نمیدونم!
با خنده نگاهش مےڪنم،متوجه تمسخرم مےشود و مےگوید:بخند بانوو بخند،خنده داره دیگه...
مادر و امیرمهدے هر دو باهم به سمتمان مےایند...
مامان_محنا جان،اقا میعاد،بفرمایین بشینین ڪہ الاناس سال تحویل بشه...
میعاد چشمے مےگوید و از جایش بلند مےشود و برمےگردد و دستش را بہ سمتم دراز مےڪند ،با لبخند از دستش مےگیرم و از جایم بلند مےشوم و چند قدم انطرف تر درست مقابل تلویزیون ڪنار سفره هفت سین مےنشینیم...
دعاے تحویل سال را با هم زمزمه مےڪنیم:یا مقلب القلوب و الابصار،یا مدبر الیل و النهار...
چشم مےدوزم به میعاد...
دست راستش را به سمت دستم مےاورد و ارام ان را مےگیرد و زیر گوشم لب مےزند:ایشالا سال دیگه این موقع نینیمونم باشه...
معذب مےشوم و سربه زیر مےگیرم...گونه هایم گل مےاندازد،ریز مےخندم و مےگویم:نخیر اقا زوده...
میعاد به سمتم خم مےشود و مےگوید:نخیر خانوم،من گفته باشم،سال دیگه این موقع بچه مےخواماا...
پووفے مےڪشم و مےگویم:اخه یڪے میخواد خودمونو بزرگ ڪنه...
میعاد مےخندد،از ان خنده ها ڪہ دل مےبرد به سادگے...
چشمانش را مےدوزد به چشمانم...قهوه چشمانش،حل مےشود در عسل چشمانم و طعم نابے مےدهد این عشق...
هنوز هم با دیدن چشمانش ضربان قلبم مےرود روے هزار...
ارام دم گوشش لب مےزنم:نمیدونم چرا هنوز قلبم عادت نڪرده...
میعاد:به چے بانو؟
_به...
خیره مےشوم به چشمانش و مےگویم:چشمات...
.
.
.
#نویسنده:اف.رضوانے
☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜
پيامبر اكرم (ص)فرمود:
هنگـامے كه انسان از بستـر لذتبخش خـود برخيزد در حالےكه چشمانش خواب آلوده است😴
براےاينكـہ با #نمـازشبـش پروردگار خود را خوشنود كند، خداوند در مقابل فرشتگانش به او مى نازد😍
مےفرمايد:آيا بنده مرا نمى بينيد كه از رختخواب گوارايش برخاسته براى نمازے كه من بر او واجب نكردم.
گواه باشيد كه او را #بخشودم.🌷
#شبیــه_شــهــدا_شـــویم❤
Join➟ @harame_bigarar
حرم بیقرار
🌸🍃❤️ ازامشب ان شاالله؛ باعنـایت #حضرتزهــرا و #شهــدا می خوایم نـمـازشــبـــ❤️ بخونیم. یــازده ر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•
#سیــره_شـهــدا❤️
یڪے از دوستان که سال ها با ایشان بود، می گفت :
🌷هرموقع حقوق به حساب ایشان واریز می شد ، حاج حسن می گفت خب بچه ها ! اینجا کسی را نمی شناسید که نیازمند باشه؟
🌷یک بار یکی از بچه ها گفت : شما به فیش حقوقی خودتون نگاه کردید ؟
امتیاز هایی که شما از دوران دفاع مقدس تا حالا دارید و ماموریت خارج از کشور و.... هر کدامشان چه بخشی از حقوقتان را در بر می گیرد .
🌷شهید شاطری گفت : تا حالا به فیش حقوقی ام نگاه نکردم . برای چی نگاه کنم ؟ مگر من کسی هستم که بگویم این قسمت از حقوقم را چرا واریز نکردید ؟
تا آخر هم فیش حقوقی اش را ندید.🙂
#شهـیـدحـسن_شـاطرے❤️
{🕊} @Harame_bigarar
عقل مجسمی حسن...mp3
7.18M
🍃🌸
•⚘|عقل مجسمی حسن..
•❤|پهلوون بی بدلی
•😍|نوشته تاریخ واسه تو
•☘|همه جاضرب المثلی
🎤 #قاسمعلی_محسنی
اینجاپایگاه شهداست❤
Join➟ @harame_bigarar