eitaa logo
حرکت در مه
192 دنبال‌کننده
442 عکس
75 ویدیو
58 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
ای بانگ و صلای آن جهانی ای آمده تا مرا بخوانی ما منتظر دم تو بودیم شادآ، که رسول لامکانی هین، قصهٔ آن بهار برگو چون طوطی آن شکرستانی افسرده شدیم و زرد گشتیم از زمزمهٔ دم خزانی ما را برهان ز مکر این پیر ما را برسان بدان جوانی زهر آمد آن شکر، که او داد سردی و فسردگی نشانی پا زهر بیار و چارهٔ کن کز دست شدیم ما، تو دانی زین زهر گیاهمان برون بر هم موسی عهد و هم شبانی پیش تو امانت شعیبم ما را بچران به مهربانی تا ساحل بحر و روضه ما را در پیش کنی و خوش برانی تا فربه و با نشاط گردیم از سنبل و سوسن معانی ترجیحات دیوان شمس تبریزی/۳۷
جلسه‌ای خوب برای بچه‌های قمی.
4_5999197021834056306.MP3
7.6M
به یاد جمشید عندلیبی نوازنده نی که امروز درگذشت. نوای زیبا و سوزناک "نی"‌ در آلبوم "یاد ایام" 🎼 ساز و آواز شور از آلبوم "یاد ایام" 🔸شعر : حافظ 🔸آواز : محمدرضا 🔸تار : داریوش پیرنیاکان 🔸نی : جمشید عندلیبی الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
حرکت در مه
به یاد جمشید عندلیبی نوازنده نی که امروز درگذشت. نوای زیبا و سوزناک "نی"‌ در آلبوم "یاد ایام" 🎼 سا
برای جمشید عندلیبی متن از کانال آهستان همین چند سال پیش، وقتی کرونا سایه‌ی وحشتناکش را بر سر ما نینداخته بود و مرگ هنوز آنقدر عادی نشده بود که شاهد رفتن غریبانه‌ی دوست و رفیق و آشنا و فامیل و همسایه و ... باشیم، یک روز رفیقی گفت: ما به سن و سالی رسیده‌ایم که هر روز باید خبر مرگ آدم‌هایی را بشنویم که با آنها خاطره داریم و با آنها بزرگ شده‌ایم. راست می‌گفت. در این سالها‌، آدمهایی رفته‌اند که روزی روزگاری، دوستشان داشتیم. فوتبالیست، بازیگر، نویسنده، آهنگساز، دوبلور ... اثری که این آدمها بر زندگی نسل ما گذاشتند، شاید شبیه هیچ دوران دیگری نباشد. چون زمانه‌ای که ما در آن زندگی کردیم، تفاوت‌های خیلی زیادی با امروز داشت. سرعت تغییرات، مثل حالا نبود و اصلا تغییرات را حس نمی‌کردیم. نسل ما، نسل نوار کاست و رادیو ضبط و تلویزیون سیاه و سفید و دنیای ورزشی و کیهان بچه‌ها و کیهان ورزشی بود. دنیای اطراف خود را از دریچه همین‌ها می‌دیدیدم و می‌شناختیم. برای خواندن خبر و دیدن عکس رنگی ورزشی، برای تماشای یک کارتون، یک سریال و یا یک فیلم سینمایی، باید یک هفته منتظر می‌ماندیم! برای شنیدن یک آلبوم موسیقی، باید ماه‌ها به انتظار می‌نشستیم! صبر و انتظار، آدم‌ها را بزرگ می‌کند. آنقدر در کودکی، منتظر ماندیم و صبر کردیم که در همان کودکی بزرگ شدیم. نفهمیدیم چطور! تا به خودمان آمدیم، دیدیم آدم‌هایی که دوستشان داشتیم، آدم‌هایی که همراهشان بزرگ شده‌ بودیم، پیر شده‌اند و یکی‌یکی دارند می‌روند. و جمشید عندلیبی، یکی از همان آدم‌ها بود که برای نسل ما و همه مردمی که در آن سال‌ها زندگی می‌کردند، خاطره ساخت. نی‌نوا داستان زندگی مردم بود و نوای نی عندلیبی، روایت درد و رنج و مصیبت مردم در آن سال‌ها. آقای جمشید عندلیبی، برای همه آن خاطرات، برای همه آن نواها، برای همه آن روایت‌ها، برای همه آن دردهایی که سرودی، از تو ممنونیم و امیدواریم که در آرامش، خفته باشی. @ahestan_ir
21.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تک‌نوازی او در آلبوم «نی نوا»ی حسین علیزاده بی‌تردید نوایی دیگر است، انگار که نغمه‌ای آسمانی؛ همچنان‌که همه‌ی «نی نوا» حیرت‌انگیز بود و هست. دقیقه‌ای از اجرای نی‌نوا را ببینید.
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من فریبکــار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیـدن بود چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود  
متن کتاب‌خریدن و کتاب‌خواندن را اگر یک کلان‌آیین یا جزو مناسکِ شخصی به‌حساب بیاوریم، در دلِ خودش خرده‌آیین‌هایی دارد که‌ عموماً قبل و بعدِ این دو عمل، انجام‌شان می‌دهیم. یکی از همین خرده‌آیین‌ها، تماشا و تورقِ کتاب‌های تازه‌خریداری‌شده است. کتاب‌هایی را که دیروز و امروز خریده‌ام، گذاشته‌ام وسط خانه. چای ریخته‌ام و با این‌که سردرد و خستگی امانم را بُریده، اما هیچ دلم نمی‌خواهد آیینِ کوچکِ شخصیِ تماشای کتاب‌های تازه و دمیْ دل به دل‌شان دادن را از دست بدهم. در این خرده‌آیین، اگرچه خوب می‌دانی احتمالا به‌این‌زودی قرعهٔ خواندن به آن‌ها نمی‌افتد و باید مدتی در قفسه بمانند تا بالاخره روزی خوانده شوند یا حتی شانس خواندن‌شان را تا آخرِ عمرت هم پیدا نمی‌کنی، اما انگار واجب کفایی است که نباید بی‌لمس‌کردن جلد و عطف، ورق‌زدن و چندخطی از آن‌ها خواندن و...، به‌راحتی به قفسه‌ها بسپاری‌شان. به‌گمانم؛ خوگرفتن با دیگری هم چیزی شبیه به این خرده‌آیین است. همین‌قدر پرآهستگی، ناغافل و پیش‌بینی‌ناپذیر. قصد نداری چیزی را شروع کنی، خسته‌ای، رمق نداری، می‌خواهی قد اصحاب کهف بخوابی و خوب می‌دانی که کتابِ تازه را باید بگذاری برای وقتِ تازه‌تر دیگری. اما چشم باز می‌کنی، می‌بینی چای از دهن افتاده و کتابی را که به‌تازگی خودش را به تو نشان داده و عنوان و موضوعش، شش‌دانگِ هوش و حواست را بی‌هیچ تشویش و شتابی با خودش به دوردست‌های درونی‌ات بُرده، صفحه به صفحه نه‌تنها ورق زده‌ای؛ که به‌شوقْ هم خوانده‌ای.
حرکت در مه
متن #کپی کتاب‌خریدن و کتاب‌خواندن را اگر یک کلان‌آیین یا جزو مناسکِ شخصی به‌حساب بیاوریم، در دلِ خ
ایضاً همین‌طورم اما به‌دلیل گرانی کتاب و خاصیت اصفهانی بودن کتاب‌های مذکور امانتی است نه ابتیاع شده.
🔺‏روی برگه نوشت قالیباف، دخترک گرچه بوریا باف است . یکی از بچه ها شهید شده، آن یکی چند سال علاف است! . پسرم! مثل ما فریب نخور! گول زهد فلان خطیب نخور! . [امروز سالگرد آقا مسعود دیانی شاعر این شعر است. برایش فاتحه بخوانید. کاملش را هم در وبلاگش بخوانید] 🔺‏ادامه شعر؛ قصه‌ی میخ‌ ها و قایق‌ ها، انقلابی ترین منافق‌ ها دشمن تو همیشه بیرون نیست، چشم وا کن ببین در اطراف است یادش بخیر… دوران دانشجویی عاشق این دست اشعار بودیم. کتاب سنگ و خشت شاعر افغانستانی، محمد کاظم کاظمی از دست‌مان نمی‌افتاد. امشب به بهانه آقا مسعود یاد ایام افتادم! 🔺خدایش بیامرزد. عجب دنیای زودگذری است! خیلی زود ما هم خاطره می‌شویم و نوشته‌ها و وبلاگ و صفحات اینستا و تلگرام و توییترمان هم بهانه یاد کردن روز سالگردمان می‌شود. … «گاه حتی بلندی قرآن ، خدعه‌ی آخر معاویه است گاه حتی بت بزرگ هبل ، مصحف چاپ حج و اوقاف است»
حرکت در مه
🔺‏روی برگه نوشت قالیباف، دخترک گرچه بوریا باف است . یکی از بچه ها شهید شده، آن یکی چند سال علاف است!
روی برگه نوشت قالیباف، دخترک گرچه بوریا باف است چشمهای سیاه و مرمری اش، بغض سنگ است و باز شفاف است پیش فرمانده رفت مادر پیر، حاج محسن بیا و کاری کن! یکی از بچه ها شهید شده، آن یکی چند سال علاف است! عطر پیراهنش رها در باد، روزنامه مچاله در دستش باور فقر چشم ماتش نیست، پول این روزنامه اسراف است توسعه – علم – حزب – آزادی ، در تلاقی تیترهای سیاه بحث شد بین او راننده، دخترک! ساده ای! فقط لاف است! خرد شد ذره ذره امیدش، حرف‌های سخیف و تکراری چقدر پیرمرد بی ادب است!؟ چقدر پیرمرد حرّاف است!؟ پسرک پوزخند تلخی زد، این هم از انقلاب‌تان بابا! شکم مایه دارها سیر است، دهن پا برهنه ها صاف است! سرفه و خس خس پدر آنگاه ، چشمهای شکفته بر دیوار عکس آقا، امام، یک جمله : انقلاب شما از الطاف است روی موهای نوجوان لغزید، دست‌ های پدر که مصنوعی ست حرف امروز خوشگل بابا ، بیش از اندازه دور از انصاف است پسرم! بر چکاد شانه ی تو، چشمه ی آفتاب می جوشد آنک آنک خروش نسل شما، در تکاپوی سرخ اهداف است پسرم! مثل ما فریب نخور! گول زهد فلان خطیب نخور! رشته رشته به غرب بسته شده ، ریش هایی که تا سر ناف است قصه‌ی میخ‌ ها و قایق‌ ها ، انقلابی ترین منافق‌ ها دشمن تو همیشه بیرون نیست ، چشم وا کن ببین در اطراف است گاه حتی بلندی قرآن ، خدعه‌ی آخر معاویه است گاه حتی بت بزرگ هبل ، مصحف چاپ حج و اوقاف است ... وقت شام است، بحث را تمام کنید! جانمی جان! غذای مامانی گرچه این سفره ها زگوشت تهی ست، قرمه سبزی هنوز با قاف است..... مسعود دیانی
🔻 پس شب عید شده! ✍🏻 محمد خیرآبادی اسنپ گیر نمی‌آمد و من مانده بودم گوشه خیابانی شلوغ و پر تردد که عابرانش حتی توی پیاده‌رو، جای رفت و آمد نداشتند و سرریز کرده بودند به سواره‌رو. یک ربع گذشت تا اینکه بالاخره فرشته نجات از راه رسید. یک پراید مشکی مدل ۸۶-۸۷. به راننده می‌خورد که ۷۰ سالی داشته باشد. یک کت کهنه به تن داشت و یک کلاه لبه‌کوتاه برای پوشاندن سر بی‌مویش. ماشین بوی سیگار می‌داد، از آن بوهای ماندگار چندین و چند ساله که در داشبورد و روکش و صندلی و فرمان و دنده، خانه می‌کند. کمی شیشه را دادم پایین. هوای تازه به ماشین راه پیدا کرد. نه از رادیو خبری بود نه از موسیقی. راننده توی فکر بود و گاهی به سبیل‌های پُرپشتش دست می‌کشید. در چنین مواقعی یکی باید از سنگینی فضا کم‌ کند. این شد که به فکر حرف‌زدن افتادم. لا‌به‌لای صدای تلق و تولوق که از همه جای ماشین بلند شده بود، دنبال فرصتی می‌گشتم. دم‌دستی‌ترین موضوع گرانی و شلوغی بازار و خیابان بود. همان‌ها را بهانه کردم و گفتم: «خوب شد ماشین نیاوردم. توی این شلوغی شب عید آدم نمی‌کِشه به خدا. همین قیمت‌های سرسام‌آور بسه که آدم دیوونه بشه». چرا گفتم «آدم نمی‌کِشه» و «آدم دیوونه میشه»؟ این خیلی بد است که گاهی مراقب حرف زدنم نیستم. حرف مثل تیر رها شده از کمان است، که جسته بود و کاریش نمی‌شد کرد. ادامه دادم: «خدا بهتون سلامتی بده که توی این ترافیک کار می‌کنید». احساس کردم ماله کشیدنم بی‌فایده بود. نکند گفتن آن حرف و یادآوری سختی و مشقت شغلش، او را ناراحت کرده باشد. خواستم بحث را عوض کنم و بگویم که همین سنت قدیمی نوروز چقدر خوبی‌ها دارد و چقدر فرصت نفس کشیدن به ما می‌دهد و از این حرفها، اما جاش اینجا و وقتش الان نبود. از آن مهمتر سکوت طولانی‌اش بود که پشیمانم کرد.  از جیب بغل کُتش یک پاکت سیگار بیرون آورد و یک نخ آن را گذاشت بین دو لب و روشن کرد. دودش را بیرون داد و با صدایی پخته و لحنی آرام گفت: «پس شب عید شده!». رو کرد به آن طرف، نگاهی از پنجره به بیرون انداخت و هیچ حرف دیگری نزد. دغدغه‌ها و دلمشغولی‌هایم پیش کلام و صدا و نگاهش رنگ باخت و تا رسیدن به مقصد هیچ نگفتم.
نوروز امسال با عیدانهٔ رادیو مضمون همراه باشید! 📚 عیدانهٔ «رادیو مضمون» گپ و گفت‌هایی با اهالی فرهنگ و‌ ادب دربارهٔ کتابه 🔥 از همهٔ شما مخاطبان پروپاقرص مضمون تشکر می‌کنیم که تا اینجا با ما همراه بودید. خبر اینکه قراره که تو نوروز امسال با کسانی همراه بشیم که از کتاب می‌گن؛ از اینکه چطور عاشق کتاب شدن و چه توصیه‌هایی برای خوندن کتاب به ما دارن. گفتگوهای نوروزی مضمون طی سه یا چهار قسمت قراره منتشر بشن 😃 🎧 هر شب ساعت ۲۱ به کست‌باکس رادیو مضمون سر بزنین و «مضمون نوروزی» رو گوش کنین https://castbox.fm/vb/682986306
حرکت در مه
نوروز امسال با عیدانهٔ رادیو مضمون همراه باشید! 📚 عیدانهٔ «رادیو مضمون» گپ و گفت‌هایی با اهالی فرهن
اولین قسمت مضمون نوروزی گفت‌وگو با رضا امیرخانی است. خیلی جالب بود. از دست ندهید.
فرآیند بزرگ شدن ✏️ نرگس فتحعلیان فرآیند بزرگ شدن را دوست ندارم. همه ی چیزها یکی یکی در نظرت کوچک و تکراری می‌شوند. از چشمت می‌افتند. همه‌ی آن چیزهایی که زمانی آرزویشان را داشتی کوچک و بی‌رنگ و بی‌معنی می‌شوند. بستنی‌ها، اسباب‌بازی‌ها، خانه‌ای که دراش بازی می‌کردی و موقع دویدن حس می‌کردی به انتهایش نمی‌رسی، آدم بزرگ‌هایی که زمانی فکر می‌کردی برای خودشان کسی هستند، افکاری که فکر می‌کردی خیلی بزرگ‌اند، لذت‌ها، خوشی‌ها، حتا رنج‌ها، ثروت، و حتا علم. کم کم حقارت چیزهای عظیم را می‌بینی. خلا‌های درون آدم‌ها، ترک‌خوردگی‌های دیوار، پوسیدگی‌های افکار... فرآیند بزرگ شدن را دوست ندارم. ما برای ادامه دادن به اندکی غلفت نیازمندیم. به اینکه وقتی بستنی را لیس می‌زنیم فکر کنیم خوشمزه‌ترین اختراع بشر است. وقتی به آدم‌های بزرگ نگاه می‌کنیم فکر کنیم آن‌ها در ذهن‌شان اَبَرفکرهایی دارند که می‌شود تا ابد تویش غرق شد. به اینکه وقتی به افق آسمان نگاه می‌کنیم... نه خوشبختانه این یکی خیلی بزرگ است! تنها بزرگِ باقی‌مانده که می‌شود بهش خیره شد و از بزرگی و تعداد زیاد اشیای سیال در آن سوت زد! بازم خوبست که این یکی را داریم همچنان! پس بهتر است به جمله‌ی بعد قید «روی زمین» را اضافه کنم! خلاصه که کودک درونم از فرآیند بزرگ شدن «روی زمین» خوشش نمی‌آید. گاهی وسطِ فهمیدنِ چیزی تنهایم می‌گذارد و می‌رود پی بازی‌اش. فهمیده که تهِ فهمیدنْ هیچی نیست جز اینکه می‌فهمی آن موضوع هم چیز خاصی نبوده‌است! ترجیح می‌دهد همچنان با بال و پر شوق در جهان تکراری بپرد و برای این کار عینک هراکلیتوس را دزدیده است و دائم به من یادآور می‌شود که گول جهان را نخور! هیچ کدامِ این تکراری ها شبیه قبلی نیست. به یک رودخانه نمی‌توان دوبار وارد شد. تکرارها مثل پرده‌ای است که صورت وجود را پوشانده. این پرده را کنار بزن و ببین که وجودْ هر لحظه رخی جدید می‌نمایاند و زیر این پرده چه دلبری‌ها که نمی‌کند. بیهوده خودت را غرق حقارت دیدن‌ها و دانستن‌ها نکن. بزن بیرون از این بازی. بازی خودت را برپا کن. 
رمضان پانزدهم: آفات زبان ـ عهدشکنی يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ. سوره مائده آیه یکم فیض مشرقی طایفه‌ای دید سخت پریشان که دعوی ایمان دارند اما روزگاری نابسامان. اکابر قوم در منبر و محراب خلایق را پند می‌دهند اما در خلوت ریشه‌های الفت بریده است و احدی درکمند اعتماد نیست. دیوانیان در تهنیت و تعزیت سعی بلیغ دارند و آفاق ملک پوشیده از حکمت و منقبت آل رسول، اما رعیت را بسلطان، زن را بشوهر، فرزند را به پدر، همسایه را به همسایه، خویش را بقوم و بالجمله دیّاری را اعتماد نیست. مریدی گفت: چگونه است طالع این قوم که در ناصیه همه ذکر کتاب و ورد رسول است اما روزگارشان سیاه و ملول ! فیض گفت: این خلایق را قول و پیمان سست است و کسی را وفای بعهد نیست. مرید گفت: مگر نه اینکه صورت ایمانی دارند ؟ فیض گفت: صورت ایمان دارند و سیرت اخلاق نه. عهدووفا ایمان درون می‌طلبد نه ارکان برون. اکابر قوم زنبور بی عسلند و کافه ارکان حکومت واعظان بی عمل، زین سبب کسی را دغدغه عهد و پیمان نیست ! فضائل القوم فی شوارق الصوم / اخلاق عامه در روشنای روزه 🆔 @dinonline
🚬 ح‌سین ق‌دیانی: چی بدتر از این اخلاق زشت شماری از خانم‌ها که تا در زندگی دچار بحران می‌شوند، غصه‌ی خود را تبدیل به قصه‌ی مجازستان می‌کنند؟ من هرگز نمی‌خواستم درباره‌ی این مسئله بل‌که مصیبت این‌قدر صریح بنویسم و به این ظن دامن بزنم که آن همه دفاعم از زن، زندگی، آزادی پلاستیکی بود. اساساً اگر یک روزنامه‌نگار این حق را داشت که خیلی هم حالا خودش را خرج مهسا نکند و بی‌خود حزب‌اللهی‌ها را با خود بد نکند، من بودم لیکن درست از همان منظر که به خانم حزب‌اللهی سابقم گفتم «چرا در اینستا پیج فیک داری؟ بیا و با اسم خودت فعالیت کن؛ من هم تو را به عنوان هم‌سرم معرفی می‌کنم» پای حق و حقوق ژینا هم ایستادم. ابایی ندارم رک باشم در این متن. کار نادرست خانم‌های آقایان سروش صحت و منوچهر هادی داغ دلم را تازه کرد. یک سال و چهار ماه است که من از جدا شده‌ام؛ لام تا کام از این طلاق حرفی نزده‌ام در این مدت. این در حالی است که شریک پنج سال از زندگی‌ام هنوز هم هر از گاه علیه حقیر استوری بل‌که پست می‌گذارد و مرا با همان صفاتی می‌نوازد که سوپرسایبری‌ها به من نسبت می‌دهند؛ من‌جمله نان به نرخ روزخور یا نمک به حرام! باری حتی بهم پیام داد مادام که نظام را نقد کنی، من هم بر ضد خود تو می‌نویسم! وای اگر اخلاق زشت شماری از زن‌ها جمع شود با نگاه ایدئولوژیک‌شان به جمهوری اسلامی؛ آن‌وقت من حتی از صحت و هادی هم مظلوم‌تر می‌شوم. باری هرگز نمی‌خواستم پا بگذارم در این حریم ممنوعه، اقلاً به حرمت اعتبار خودم و گمانم خود فاطمه هم فکر نمی‌کرد روزی چنین متنی بنویسم. یحتمل مطمئن بود که من هیچ وقت ورود نمی‌کنم در این ماجرا که آن‌جور دیو می‌ساخت و هنوز هم دیو می‌سازد از من در پیجش. نه! نمی‌خواهم خودم را سفید و او را سیاه کنم؛ حتم دارم قصور و تقصیر من بیش‌تر از فاطمه بود و البته این را هم حتم دارم که هنوز دوستش دارم؛ دیوانه‌وار! آن‌قدری که حتی بعد از طلاق هم هوایش را داشته باشم و با وجود بی‌کاری خودم، بارها به حسابش پول بریزم. لابد دوستش داشتم که همان سال اول زندگی، همه‌ی دار و ندارم را که خانه‌ام بود، به نامش کردم. خانه‌ام را در جنوب شهر فروختم به این نیت که در پردیس دو تا آپارتمان بخرم. اولی را سند زدم به نام فاطمه و دومی را ناظر بر رشد ناگهانی قیمت ملک در آن ایام اصلاً نشد که بخرم. حالا و در حالی که از بیست سالگی همیشه یک خانه‌ای به نام خودم داشتم، مستأجرم. این در حالی بود که حتی پدر فاطمه بهم می‌گفت خانه را نزن به اسم فاطمه. گفتم دخترتان را برای دنیا و آخرتم می‌خواهم. سه سال از زندگی ما خورد به کرونا اما همه جای ایران بردمش. آیا حق من این بود که پست بنویسد فلانی به خاطر پیپ عاشق خامنه‌ای شده بود؟ هفته‌ای یک بار از مخاطبان پیجش می‌خواهد که او را به خاطر نوشته‌های من سرزنش نکنند! هی هم تأکید می‌کند به جدایی‌مان! کاش بابت نوشته‌های من جهنمی، فاطمه‌ی بهشتی را نکوبید! او هیچ نسبتی با من ندارد و جز بدی و دود سیگار و پنج سال علافی و دختربازی، چیزی از من ندیده... ▪️ خلاصه که این هم خیانتی است برای خود؛ مردها وقتی پرده از زندگی شخصی‌شان برمی‌دارند که در سفرند و دارند دور دریاچه‌ی شورابیل با زن‌شان دوچرخه‌ی دوترکه سوار می‌شوند ولی خانم‌ها طلاق‌شان را جیغ می‌زنند! می‌دانید؛ در جامعه‌ی شهره به مردسالار ایران، بدبخت‌تر از زن‌ها، ما مردهاییم. مثال اعلایش خود من که جز وسایل شخصی‌ام، به هیچ چیز آن خانه که از قبل ازدواج هم خریده بودم، دست نزدم؛ حتی میز تحریرم یا میز شطرنجم. فاطمه می‌گوید تو یک روز خوش برای من نساختی و لطفی هم به من نکردی، اگر به وسایل خانه دست نزدی! من برای تو طلاهایم را فروخته بودم... ▪️ من با بچه‌های روزنامه‌دیواری حق راحت بودم. نمی‌خواهم بگویم کارم درست بود. خیانت را هم فقط خوابیدن با زن‌های غیر نمی‌دانم ولی همه‌ی بچه‌های مجله می‌دانستند چقدر زنم را دوست دارم. فاطمه گاه تا ده شبانه‌روز لطف می‌کرد و در محل کارم در پاستور می‌ماند؛ همان خانه‌ای که هم‌سایه‌هایش می‌آمدند دم در که مشتی! نصف شب داری چی داد می‌زنی که جمله را باید درست مهندسی کرد؛ که مصاحبه لید درست می‌خواهد... ▪️ همان روزهایی که مشاوران قالی‌باف داشتند از مال و منال باقر بالا می‌رفتند، دغدغه‌ی من آموزش نویسندگی به نوجوان‌ها بود. یکی‌شان می‌گفت: پنج سال در دانش‌کده‌ی فارس و صدا و سیما این‌قدری روزنامه‌نگاری یاد نگرفتم که در ویس پنج دقیقه‌ای شما. معترفم برای فاطمه کم وقت گذاشتم ولی هرگز نان به نرخ روزخور نبودم... ▪️ تو عشق عاقلانه می‌خواستی از کسی که بود. مرا ببخش فاطمه... 🍂
هدایت شده از dinonline دین‌آنلاین
رمضان هفدهم:   ریـــــاکاری أَرَأَيْتَ الَّذي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ ... الَّذِينَ هُمْ يُرَاءُونَ / سوره ماعون زاهدی گریخته از شهر و رمیده از خلق در زاویه هرات نان جو می‌خورد و مناجات خواجه می‌خواند. فیض مشرقی را شوق دیدار او دست داد و سبب عزلت پرسید. گفت: چیزی از باطن خلایق نمانده است، مردمان آلوده ظاهرند، هوای شهر خفقان آرد و من به ملکوت باطن گریخته‌ام. فیض گفت: ظاهر، صورت باطن است و رکاکت ظاهر از رذالت باطن. مردمان سودا می‌کنند متاعی را که مشتری دارد. روزگار شرک آلودی ست. زاهد گفت: حیّاک‌الله، مشتری اطوار این مردم خدا نیست. تا بازار منزلت و وجاهت ایشان گرم است خدا را چه حاجت است ! فیض گفت: تا چشم و دلِ سودایی سیر شود، اخلاص ارزان می‌فروشند و شرکِ ریا گران می‌خرند ! امان از داوری خلایق ! مردمان شوق کمال ظاهر دارند و برای پسندِ خاطر، خطر می‌کنند: خطر دلالی رضایت، شهوت رؤیت و خدعه عزت ! زاهد گفت: هر طایفه را که کمالِ تربیت نبود اما جلالِ شوکت و فساد دولت بود، خودنمایی تباه می‌کند. فضائل القوم فی شوارق الصوم / اخلاق عامه در روشنای روزه 🆔 @dinonline
رمضان هجدهم:   تـــوبه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً / سوره تحریم آیه ۸ بر اهالی قاهره فسق می‌رفت از پی فجور و ظلم بر سر جور، مردمان سخت نومید. واعظی پیوسته در گوش‌های بسته می‌خواند که: آی جماعت درهای رحمت خداوند بازست، دور مروید، همینجاست، بازآیید، مشتریست، منتظر، مهربان... دلیری کنید، هم یکی از شمایان نصوحی کند قومی را کافیست. حمیّـتی نبود و معاصی زَفت و درشت چندان اهالی را خیره کرده بود که کسی را گمان رحمت و آمرزش نمی‌رفت. هریکی با تسخر و ریشخند از گوشه‌ای می‌گفت: اگر ما را رب غفّـاری بود روزگار این نبود. این دوره‌گرد ریشاییل، ژاژ می‌گوید، خدا کو؟! مجنون مغربی بر اشکوبه بازار نشسته بود شاهد ماجرا گفت: این مدعیان نشنیده‌اند که رسن بازان زُنّاربسته و دلّاکان خوکدانی توبه کرده و پیش از آهنگ رحیل، باربسته‌اند. خطرکنید و پیش آیید. توبه رزق سیاه رویان است. بشتابید، درها بروی همه بازست، از پیشینه بِبُرّید، امید بورزید و پای وعده بایستید. اگر این همه کردید و باز سیه روز ماندید مرا از چند اشکوبه بزیر افکنید. فضائل‌القوم فی شوارق الصوم/اخلاق عامه در روشنای روزه 🆔 @dinonline
رمضان نوزدهم:  عُـجْـب و خودپسندی وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ / یوسف. ۵۳ درویشی در کوی اعیان سمرقند اهالی را آواز می‌داد که: بدگمانی بد است الا درحق خویش. خویشتن را مبینید تا دیگران را ببینید. ای شاخ نشینان، با کمالات نداشته خود را هلاک مکنید. کمالات داشته را هم به میزان دیگران ببرید تا عیار زنند. با خود خلوت و نفس را محاکمه کنید اگر وجدان بیدار دارید. خوش‌بینیِ خویش‌بین شما را از هم گرفت و به شیطان باطن سپرد. خود را متهم کنید، با خود درآویزید و بر خود بشورید که جهان از شما آغاز می‌شود.  یکی از مریدان فیض گفت: این ایلغار اعتماد است و تخریب خویش ! فیض شنید و زیرلب خواند: اعتماد پایدار  از بدبینی آغاز می‌شود. چون خلایق وارونه می‌روند خویش را در لاهوت و دیگران در ناسوت می‌بینند ! فضائل القوم فی شوارق الصوم/اخلاق عامه در روشنای روزه
رمضان بیستم:  بخــشـندگی الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.  آل عمران ۱۳۴ خواجه‌ طوس را خدای نعمت تمام کرده بود و اسباب حشمت و شوکت بکمال. طرفه اما، خدم و حشم و ضیاع و عقار مُلک وی رشک اهالی را که احسان خواجه بدیشان رسیده و بند سخا تنیده بود، می‌انگیخت.  مجنون مغربی در هارونیه بر سنگی نشسته و می‌دید که کروفر بخشش خواجه، مردمان را از فسوس خالی نبود و هرکه را می‌داد، آهی می‌نهاد. غلام خواجه در گوش مجنون نجوا کرد که: جماعت را دهش نشاید که هرچه دهی، ساز می‌زنند. مجنون گفت: خاموش، سرّ ماجرا در شهرت‌طلبی و نامجویی است. سخاوت مرده ریگ هر صراف و نوخاسته نیست. سخا پنهانی است، از گزیده مالست، بی منت و رشوت است. خواجگان نورسیده را سخاوت، مجرای شوکت در چشم خلایق است اما مردان خدای را اسباب تقرب. آنها بزرگی از مردم می‌جویند و اینها از رب ودود. طایفه را ان اندازه هوشیاری هست که تمیز دهد ! فضائل القوم فی شوارق الصوم/اخلاق عامه در روشنای روزه
عصر سیزده‌به‌در بود و ما از کنار رودخانه پرآبِ زایندۀ اصفهان آمده بودیم خانه. نشسته بودیم لبِ ایوان. آن اولین خانه‌مان بود که چندین بار خوابش را دیده‌ام با مرحوم پدر. هرکسی چیزی می‌گفت. لحظه‌ای نگاه کردم به گذشتن دوران تعطیلات به دورهمی‌ها و به این‌که یکی از داداش‌هام باید می‌رفت مشرق دیگری شمال. غم عالم ریخت توی جانم. آن لحظه را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. آن صحنه و آن لحظه انگار فهمیدم فراق هم جزوی از این دنیاست و ما چاره‌ای از آن نداریم. حالا امروز هم بعد تمام شدن دورهمی‌ها و تعطیلات و رفتن فامیل به شهرهای خودشان انگار پرتوی از همان حس در من تجلی کرده.
🔰کوتاه‌ترین خطبۀ نماز جمعه... 📌شیخ محمود الحسنات: «اگر ۳۰ هزار شهید، ۷۰ هزار مجروح و دو میلیون آواره فلسطینی، نتواند امت را بیدار کند؛ حرف‌های من چه کار میتواند بکند؟!! نماز را اقامه کنید...» پ.ن: محمود سلمان جبرئیل الحسنات، واعظ و نویسنده فلسطینی، مقیم ترکیه و بزرگ شده در نوار غزه است. وی در سال ۲۰۰۶ در رقابتی در زمینۀ فن بیان عمومی در فلسطین مقام اول را به دست آورد و در ۲۷ آوریل ۲۰۱۸ به‌عنوان بهترین خطیب جهان عرب و جهان اسلام انتخاب شد و نام «خطیب الفقراء» را به خود اختصاص داد.    ┄┄┅┅┅┅┅┅ ✦ ┅┅┅┅┅┅┄┄ ‌‌💠 @okhowahmag    ┄┄┅┅┅┅┅┅ ✦ ┅┅┅┅┅┅┄┄
بی ره رفتن، رموز می‌اندیشی برفیست که در تموز می‌اندیشی مردان جهان هزار عالم رفتند تو بر دو قدم، هنوز می‌اندیشی عطار
خب خیلی سخت است یک روز صبح پا بشوی با دخترت بروی تفریح و ظهر بی او برگردی و فردایش به خاکش بسپاری. همین قدر راحت و ناگهانه. شگفتانه روزگار برای یکی از هم‌کاران‌مان و سال جدید ما زیر سایه این خبر شروع شد. دیروز هم دانش‌آموزها شروع کردند به مدیرشان تسلی دادن که «مدیر محبوب ما، تسلیت تسلیت» اما هیچ کدام از این‌ها و اشک‌ها و غم‌ها دختر نوجوانش نمی‌شود و تازه زندگی با دخترش شروع می‌شود در عالم دیگر. نجوا کردن و به فکر افتادن و دل‌تنگ شدن و اشک ریختن ... گمان بکن رفته شهری دیگر تا کی؟ تا سرانجامی که نوبت خودت می‌رسد، لحظات آخر. زندگی‌ات دارد می‌رسد به سرانجام و همه چیز برایت مرور می‌شود. آن‌جاست که پریسا می‌آید دیدنت و دوباره هم را می‌بینید و در بغل می‌گیرید.
اگر کسی از عزیزان تمایل دارد عضو گروه خواندن و نوشتن شود که در آن هیچ کاری نمی‌کنیم جز گزارش دادن خواندن‌ها و نوشتن‌های‌مان به من پیام بدهد: @hsnebr
🔹واکاوی زندگی پس از زندگی و تاثیرات معنوی‌اش ✍️مهدی مسائلی ١. در آیات قرآن تأکید شده که مرگ راه بی‌بازگشتی است، از این جهت کافران و گناهکاران وقتی پس از مرگ درخواست بازگشت به دنیا و کسب ایمان و انجام اعمال صالح را دارند، به تندی و با خطاب هرگز مواجه می‌شوند. این قانون می‌تواند در مواردی با معجزه تخصیص بخورد و افرادی به دنیا بازگشت داشته باشند، همچون معجزات حضرت عیسی(ع)، اما معجزه‌ها موارد استثنایی و معدود هستند نه عمومی و پُرشمار. پس این تجربه‌ها نمی‌تواند به صورت یک معجزه برای بازگشت از مرگ باشد بلکه به نظر می‌رسد این داستان‌ها و ادعاها از جنس رؤیا یا مکاشفاتی هستند که برای بعضی انسان‌ها در زمان حیات‌شان اتفاق می‌افتد. پس تنها چیزی که این داستان‌ها می‌تواند نتیجه ببخشد این است که فرد یک نوع تجربه‌ معنوی داشته است. ۲. کسانی که به پژوهش درباره تجربه‌های نزدیک به مرگ پرداخته‌اند سعی کردند وجوه مشترک کلی یا جزئی از آنها استخراج کنند، ولی با این حال، این تجربه‌ها سیر داستانی بسیار متنوعی دارند و گاهی داستان‌ها و تجربه‌ها ضد و نقیض هم هستند. اگر ما از این تجربه‌ها به عنوان مرگ یا شبه مرگ یاد کنیم و عین توصیفات و داستان‌های آنها را واقعیت بپنداریم، با انبوهی از گزاره‌های معنوی روبرو می‌شویم که طبق تفکرات یک نژاد یا دین و حتی فرد تصویرگری خاص شده‌اند؛ فرد مسیحی افرادی را هنگام مرگ می‌بیند که در کتاب‌ها و مجالس دینی او درباره آن‌ها صحبت می‌شود و مسلمان همین‌طور، بودایی و هندو و ادیان دیگر به همین ترتیب. تجربه‌ها نیز معمولا مؤید گزاره‌ها و شخصیت‌های معنوی آن دین یا مذهب است. اما اگر این تجربه‌ها را رؤیا یا کشف و شهود بدانیم، لزوما یک واقعه‌ی عینی و حقیقی نیستند، هرچند می‌توانند حاوی یک معنویت و روحانیت و اتفاق ورامادی باشند، مثلا خواب‌ها و رؤیاها هرچند صادقه باشند ولی تفکرات شخصی در تصویرگری آنها دخالت دارند. از این رو مهم تعبیری است که از چنین خواب‌هایی ارائه می‌شود نه جزئیات دیده شده در آنها. در کشف و شهود نیز همین امور مطرح است و کشف و شهود تابع احوالات شخصیه است و مثل خواب باید تعبیر و تفسیر درست از آن ارائه شود. ۳. کشف و شهودات شیطانی نیز وجود دارند. این‌که شخصی از اطلاعات غیبی خبر می‌دهد و مشاهداتی را بیان می‌کند یا از انتزاع روح از بدن حکایت می‌کند، دلیل حقیقت بودن شهودات آن شخص نیست. اجنه و شیاطین نیز به اخبار و مشاهداتی دسترسی دارند که می‌توانند به وسیله آنها، انسان‌ها را گمراه کنند. شما وقتی تأثیر القائات و تفکرات شیطانی باشی، به جای خداوند، شیطان به شما وحی می‌کند و ممکن است شیاطین اسرار و رموزی را به شما بگوید که موجب تقویت آنها و فتنه‌گری بیشتر میان مردم شود. پس تجربه نمی‌تواند حقایق معنوی را اثبات کند. وحی الهی که کلیات و جزئیات دینی را به انسان انتقال می‌دهد با کشف و شهود متفاوت است. دین به وسیله وحی تشریع می‌شود که به پیامبران نازل می‌شد. وحی از مجرای منزه الهی است و از دسترس شیاطین به دور است. ۴. اگر ذکر تجربه‌های پس از مرگ، به منظور اثبات کلی معنویت و روحانیت انسان باشد، وجه مثبتی دارد، ولی اگر بخواهیم با آنها جزئیات دینی را اثبات کنیم، انحرافاتی را به دنبال خواهد داشت. بسیاری از خرافات دینی می‌توانند در در متن داستان‌ تجربه‌های نزدیک به مرگ قرار گیرند و مستند شده و مشروعیت پیدا کنند. با استحکام این تجربه‌ها به عنوان یک دلیل دینی، استدلال‌های علمی و نقلی دینی نیز تحت شعاع قرار می‌گیرند. مثلا وقتی عالمی درباره مسئله‌ی تاریخی یا وجود شخصیتی یا مکان زیارتی بحث می‌کند، اگر تجربه‌ نزدیک به مرگ نتایجی برخلاف تحقیقات او را بیان کند، تحقیقات و مباحث علمی آن عالم بی‌ارزش و خلاف واقعیت جلوه می‌کند. گاهی ما ترویج بعضی از امور را تقویت کننده معنویت در بین مردم می‌پنداریم در حالی که با ترویج گسترده و بی‌ضابطه آنها راه را برای رهزنی دینی عده‌ای دیگر فراهم می‌کنیم. چنانچه با نقل بی‌ضابطه کرامات یا تشرفات به محضر ائمه و امام زمان(ع) راه را برای فریب‌کاری دینی عده‌ای باز می‌کنیم. موضوع ترویج خواب و دریافت حقایق معنوی و غیبی از آن، نیز یکی دیگر از چالش‌گاه‌های معنوی است. مشابه این امور زیاد هستند، اموری که شبه معنوی هستند مثل استخاره گرفتن یا علم حروف و اعداد. ۵. نقل گسترده و مستمر این تجربه‌ها، غیر از این‌که معنویت را به امری تجربی تبدیل می‌کند، به مرور آن را به برنامه‌ای تفریحی برای مردم تبدیل می‌کند. یعنی معنویتی که اینجا برای افراد حاصل می‌شود پلی برای اتصال آنها به دین‌داری اصیل نمی‌شود، افرادی برای آرامش روحی خود به پیگیری این تجریبات اهتمام دارند ولی تفاوتی در زندگی آنها از جهت عمل به آموزه‌های دینی دیده نمی‌شود. ...... @HarkatDarMeh
حرکت در مه
این متن خوشگل از کیه؟ کسی اطلاع دارد ؟
دوستان ارجمند  مجموعه سی‌تایی "فضایل القوم فی شوارق الصوم" یا "اخلاق عامه در روشنای روزه" با مضامین اخلاقی و استناد قرآنی متناسبِ هر مضمون که به‌صورت روزانه منتشر شد و مورد استقبال خوانندگان فرهیخته قرار گرفت، یک قسمت از سه‌گانه یا تریلوژیِ درحال تدوین است. دو قسمت دیگر این اثر یکی به اخلاق دانشمندان (رذائل الافاضل) و دیگری اخلاق روسا و امراء اختصاص دارد. سبک انتخابی نگارش من در این اثر چنانکه تاکنون خوانده‌اید محاکات یا آپولوگ  Apologue دو شخصیت فرزانه خیالین (مجنون مغربی و فیض مشرقی) است و کوشیده‌ام ابتلائات عصری ما را از زبان آنها کوتاه بقدر وسع و با لطافت ادب پارسی و در جغرافیای مسلمانان بازگویم. آنچه تاکنون نشر یافته اقتضائات اخلاق عمومی در ماه رمضان را داشته و البته با ضرورت و عجله در نگارش هم همراه بوده است و بنابراین نسخه نهایی نخواهد بود. امیدوارم استقبال خوب شما خوانندگان عزیز در کمال این اثر موثر افتد و جودت بازخوانی و بازاندیشی مضامین دو بخش دیگر را هم درپی آورد.  والله المستعان رضا بهشتی معز