حرکت در مه
درباره تقویمینویسی و مناسبتنویسی ✍️ حس ابری کار خوبی نیست آقا، خانم. نکنید این کارها را. آخر شما
▪️ #شعر
در ما قیامت کن قیامت سید ابراهیم
ای صاحب جود و کرامت سید ابراهیم
ما را خبرها بی خود از خود کرده می دانی
اما تو راحت باش راحت سید ابراهیم
تو شاد از دیدار با ما مردم دلتنگ
ما خسته از دنیای غربت سید ابراهیم
از ابتدا هم تو شهید زنده ای بودی
شد قسمتت آخر شهادت سید ابراهیم
یاد رجایی، باهنر، را زنده کردی باز
دیدار ما روز قیامت سید ابراهیم
✍علیرضا قزوه
🎞 اندوخته ابدی
✍🏻 عینصاد
❞ ما كه اين دل و اين فكر و اين خيال را و اين قدرت و ثروت را از دست مىدهيم، پس چه بهتر كه در راه او بدهيم تا اندوختهاى داشته باشيم.
راستى كدام بهتر است: در راه قرضدادن و بلافاصله به نور رسيدن و بعد هم چند برابرش را گرفتن و يا در راه بز و بزغاله و زن و فرزند و رفيق و چَهچَه و بَهبَه دادن و نفلهكردن و بعد حسرتخوردن و آخرسر ناله و آه كشيدن و بر بىوفايى و نيرنگشان تف و نفرين فرستادن...؟!
📚 #بگو_که_او | ص ۸۱
در بعضی از شهرهای درجه دو خانههایی هست که با دیدن آنها غم وجود آدم را میگیرد، درست مثل غمی که با دیدن صومعه های تاریک و دلگیر ، بوتهزارهای بی روح یا خرابهها به دل آدم مینشیند. شاید بتوان در این خانهها سکوت صومعهها و خشکی بوتهزارها را حس کرد و شاید هم در آنها استخوانهای مردهها قرار داشته باشند. حیات و حرکت در چنین جاهایی چنان دچار سکون است که اگر غریبهای ناگهان در آنجا با نگاه بی فروغ و سرد آدمی بی حرکت رو به رو نشود، آدمی که با شنیدن صدای پایی ،غیر عادی با چهرهی راهبمانندش با دقت از پنجره به بیرون نگاه
میکند. شاید فکر کند که آن خانهها خالی هستند. آری همهی این عوامل غمانگیز در ظاهر این خانهی شهر سومور است. خانهای که در خیابان شیبداری است که به طرف قصری ییلاقی در بالای شهر میرود این خیابان که....
#شروع_داستان
همهٔ انسانها تاحدودی عارفاند
✍ صدیق قطبی
ما برای تنظیم و تمشیت امور اینجهانی نیازمند مراجعه به عقلیم. به تعبیر مولانا برای بالارفتن در این جهان به «حسّهای دنیوی» نیازمندیم: «حسِّ دنیا نردبان این جهان»(مثنوی، ۱: ۳۰۷). اما وقتی سودای قلمروهای عالیتری را داریم، حسِ دنیا و عقل معمول، به کار نمیآید. بالابَرنده نیست. آنجا نردبان دیگری لازم است و آن نردبان به تعبیرِ مولانا «حسّ دینی» است: «حسِّ دینی نردبان آسمان»(همان). مولانا این دو حسّ را گاهی «حسّ ابدان» و «حسّ جان» یا «حسّ خُفاش» و «حسّ دُرپاش» مینامد:
حسّ خُفّاشت سوی مغرب دوان
حسِّ دُرپاشَت سوی مشرق روان
پنج حسّی هست جز این پنج حسّ
آن چو زرِّ سرخ و این حسها چو مس
حسّ اَبدان قوتِ ظلمت میخورَد
حسِّ جان از آفتابی میچرد
(مثنوی، ۲: ۴۷ و ۴۹ و ۵۱)
شاید گمان کنیم آن حسّ دیگر که راه عالَم بالا را به ما نشان میدهد، خاصِ عارفان محدودی است. یا گمان کنیم آن حسّ، چیزی از جنسِ مشاهدات و دریافتهای غیبی است که در کتابهای عرفانی آمده است. اما به نظر میرسد چنین نیست و همهٔ ما از حسّ دینی برخورداریم و آنچه لازم است توجه به آن و تقویت و تشدید آن است. استیس مینویسد:
«... خطاست که تصوّر کنیم مرز قاطعی هست که میتوان بین عارف و غیرعارف کشید. به سهولت تشخیص میدهیم که هیچ مرز قاطعی بین شاعر و غیرشاعر نیست. ما همه کمابیش شاعریم. این مطلب از این واقعیت اثبات میشود که وقتی شاعر بزرگی سخن میگوید دلهای ما به ندای او پاسخ میگوید و بینش او، بینش ما میگردد. ما آن بینش را در خودمان داریم، لکن شاعر آن را برمیانگیزد. اگر چنین نبود، اگر خودمان شعرای خموشی نبودیم، کلام او برای ما هجاهای بیمعنایی بود که بیآنکه بفهمیم، باید به آنها گوش میدادیم.
چیزی از این دست در مورد عرفان صادق است. همهٔ انسانها، یا دستکم همهٔ انسانهای با احساس تا حدودی عارفاند. درست همانطور که جنبهای عقلانی در طبع آدمی هست، جنبهای عرفانی هم در آن هست... منظورم این است که همین الان هم آگاهی عرفانی داریم، گو اینکه در بیشتر ما فقط درخشش ضعیفی دارد. این مطلب از روی این واقعیت اثبات میشود که سخنان قدیس یا عارف، همانند شعر، تأثر درونی ما را هرچه هم که ضعیف و کمرنگ باشد، برمیانگیزد. چیزی در درون ما به سخنان او پاسخ میگوید، همچنان که چیزی در درون ما به کلام شاعر پاسخ میگوید.»(دین و نگرش نوین، والتر ترنس استیس، ترجمه احمدرضا جلیلی، ص۳۰۴، نشر حکمت، ۱۳۹۷)
استیس سپس عبارتی از فلوطین نقل میکند و مینویسد چطور این عبارت عارفانه «مشهور شده و در طی قرون و اعصار متمادی پژواک یافته است؟ چرا این عبارت، نسلهای بشر را به خود شیفته و مجذوب کرده است؟ این عبارت برای کسانی که، هر چند هرگز ادعا نکردهاند که چیزی به نام «تجربهٔ عرفانی» قابل تشخیص داشتهاند و با این همه، دارای نفوسیاند از لحاظ معنوی حساس، مهمل صرف نیست. حتماً چنین است که این عبارت جایی در ژرفای دریای جان آنان را که معمولاً پنهان است، به حرکت درمیآورد و در اثر این کلمات، ولو فقط برای لحظهای، به سطح یا نزدیک به سطح دریا میکشاند. همان روحیهٔ شهودی تفرقهنااندیش که در عرفای بزرگ به سطح ذهن آمده است و در معرض نور شدید شناخت آگاهانه وجود دارد، در اعماق وجود ما و بسیار پایینتر از آستانهٔ آگاهی متعارف ما قرار دارد.»(همان، ص۳۰۵)
@sedigh_63
#داستانک
📚☕️
سالن انتظار
مردی که این جاست اسمش را فراموش کرده است.
می گوید مهم این است که گذشته ای داشته باشی. اصل قضیه این است.
از یک فلاسک قرمز، چای می نوشد.
سالن انتظار خالی ست، همیشه خالی.
فکر می کند، مردم وقت ندارند، منتظر قطار بمانند.
بچه که بود انشایی نوشت، در یک جمله.
نوشت: مقصدم خانه ی سالمندان است.
مرد بی نام لبخند می زند. به ساعتِ بزرگ روی دیوار نگاه می کند و به قطارهایی فکر می کند که امروز از آن ها جا مانده.
می گوید، شغل من نشستن روی نیمکت است.
شغل من، جا ماندن از قطارها.
شغل من فراموش کردنِ نامم.
#آگلایا_وترانی
داستان های کوتاه🖋☕️
@best_stories
I'm listening to مثنوی معنوی مولانا جلال الدین توضیح بیت به بیت on Castbox. Check it out! https://castbox.fm/va/3723919
چندین فایل صوتی مختلف از مثنوی گوش کردهام اما هیچکدام چون این پادکست مرا جذب نکرده، گرچه خالی از اشکال نیست.
حرکت در مه
I'm listening to مثنوی معنوی مولانا جلال الدین توضیح بیت به بیت on Castbox. Check it out! https://c
گویا لینک به اپ کستباکس نمیرسد. ابتدا کستباکس را نصب کنید و در آن «مثنوی معنوی جلال الدین توضیح بیت به بیت» یا «اکبر عاشوری» را سرچ بفرمایید.
حرکت در مه
نوروز امسال با عیدانهٔ رادیو مضمون همراه باشید! 📚 عیدانهٔ «رادیو مضمون» گپ و گفتهایی با اهالی فرهن
این هم هستها. رادیو مضمون را بجویید و گفتوگویش با رضا امیرخانی را گوش بفرمایید.
رویایی برای پولدار شدن!
#کپی
واقعااا حالم داره بد میشه
چه درست
چه غلط
هر بار اینطور موجی میاد
افسوس می خورم
دروغگو همیشه طمعکار رو فریب میده
گیرمم درست باشه
هر پولی از این مسیر بیاد قطعا مفت نیست اعصاب خودتون و همه رو ریخیتن بهم
کاش تو کشور درست حسابی بودیم بابت تک تک دعوت و ...
از همه شکایت میکردم
این همه انرژی که تو این مسیر گذاشته میشه
آدم جوراب بفروشه
درامدش بیشتره
هرجا میری مردم عین ربات شدن
تق و تق و تق
نمیدونم کارت فلان
بابا....
پول دراوردن قلق داره علم داره .... ۵۰ م این شکلی دراوردی
اون ۵۰ م رو میخوای چیکار کنی بشه ۱۰۰ م اونو فقط به من بگو
حرکت در مه
خب البته این ربات بهعنوان یک پدیده اجتماعی قابل بحث و بررسی است.
و فعلاً در نفی و اثباتش چیزی نمیدانم.
🔴این نیز گذشت
دوستان جوان مومن حزب اللهی اقتصاد خوانده و نخوانده ی عمدتا امام صادقی آنچه با بورس و سرمایه ملت در این دولت کردید که تا آخرین لحظات حضورتان نیز ادامه دارد، در تارک تاریخ ثبت خواهد شد.
۴۰۰میلیارد دلار را به ۱۴۰ میلیارد دلار رساندید و با بحران سازی بی امان نفس ملت را بریدید و ملتی را کریپتو باز و همبستر همستر کردید.
بد کردید،لیکن این نیز گذشت.
https://t.me/seyyedhashemfirouzi
https://secure.avaaz.org/campaign/en/olympics_ban_loc/?copy
لینک کمپین جهانی امضا برای تحریم اسرائیل از المپیک
کتابهایی که امروز از کتابخانه به عاریت گرفتم. گرچه که چند روزی است به محبوبی که سالیان سال دنبالش بودهام رسیدهام: مثنوی معنوی. سالهای نوجوانی از رادیو معارف دکتر بلخاری (که اکنون نه میدانم و نه میشناسمش که کجاست) شرح مثنوی داشت و من شوق به مثنوی داشتم اما بعد مدتی این برنامه ادامه نیافت و بعدها چندباری سراغ مثنوی رفتم، شرح مثنوی علامه جعفری را گرفتم، صوتهای مثنوی را دانلود کردم ولی هیچکدام جذبم نکرد که شرح مثنوی بیت به بیت اکبر عاشوری. نمیدانم شاید حال این روزهایم جذبم کرده ولی دنیای پراز نکته و داستان در داستان مثنوی کِشنده و کُشنده است.
داستان نوار
✍️ حس ابری
من را برد به صدها سالِ پیش. قبل آلودگی. به عهدِ فطرت و دیگر نمیتوانستم صبر کردن. دکمه پلی را که زدم صداهای عجیب و غریبی آمد، نه تنها صدا داشت بلکه انگار بو هم داشت. صدایی که پخش میکرد بو هم داشت. بوی نم، شبیه بوی کاهگل خانه را برداشت. از میان صداهایی که میآمد، کمی نفس کشیدم و هوای گذشته را به درون ریههایم فرودادم...
درست یادم مانده: عصر جمعه بود و داشتم به این فکر میکردم که چهقدر دلگیر شده. بیهدف توی خانه پرسه میزدم و وسایلم را زیرورو میکردم. گاهی به بیرون نگاه میکردم که هوا گرفته و آلوده بود. گو اینکه هزاران سال است این آلودگی هوا بر ما چنبره زده. توی خرتوخورتهام یک رادیوضبط قدیمی و یک نوار پیدا کردم. نوارِ مال عهد دقیانوش بود. مال بچگیهام که توش قرآن ضبط میکردم و بعد هم پدر برش داشت و چیزهای دیگری توش ضبط کرد و بعدش خاله آن را برداشت و قصۀ ظهر جمعه را توی آن ضبط کرد. این مال خیلی وقت پیش است و حتم تار عنکبوت گرفته. فکر نمیکردم بخواند اما زدمش به برق و نوار را گذاشتم توش.
صدای خشخش، صدای برگهای پاییزی و گیجی دوران کودکی را داشت. صدای پدر را داشت، صدای مادر را. صدای بهشت را... دیگر نتوانستم ادامه بدهم که برگشتم و نوار را گذاشتم سرجایش شاید یک روز دیگر نیاز داشته باشم به نفس کشیدنش به بوییدنش.... . دوباره برداشتمش. تردید کردم. با خودم گفتم بگذار ببینم چه میخواند. نوار را گذاشتم توی کاست و دکمه را که زدم صداهای عجیب و غریبی میآمد. دیگر نواهای توی نوارِ کاست برایم مفهوم نبود. صداها قریب و غریب بود. تاب نداشتم. بلند شدم نوار را گذاشتم توی بازیافتها و گفتم دیدار به قیامت.
استن این عالم ای جان غفلتست
هوشیاری این جهان را آفتست
هوشیاری زان جهانست و چو آن
غالب آید پست گردد این جهان
هوشیاری آفتاب و حرص یخ
هوشیاری آب و این عالم وسخ
زان جهان اندک ترشح میرسد
تا نغرد در جهان حرص و حسد
گر ترشح بیشتر گردد ز غیب
نه هنر ماند درین عالم نه عیب
این ندارد حد سوی آغاز رو
سوی قصهٔ مرد مطرب باز رو
سهم امروز من از مثنوی
May 11
شکوه توتی
✍️حس ابری
امروز مادرم از علویجه روستایمان آمد و من رفتم از ترمینال رساندمش خانه. یک سبد توت آورده بود مادرم. یک سبد توت بیمزه. یادم افتاد به سالهای سال قبل شاید سی سال، شاید بیست سال... خیلی سال پیش. پدر بود و میرفتیم روستا و آنقدر توت میتکاندیم و آنقدر توت میآوردیم که تا چند هفته هنوز توت داشتیم. درختها آنچنان توتی میریختند روی زمین که توان جمع کردنشان را نداشتیم و ما، خود ما آنچنان توان داشتیم که از درختها بالا میرفتیم و پدر، مرحوم پدر آنقدر نازِ توتها را میکشید و قدرشان را میدانست که قابل وصف نیست. بهخاطر همین توتها سفرشان را کوتاه میکردند، صبح که پا میشدیم ظهر برمیگشتیم... صندوق عقب ماشین پرِ توت و آنهم چه توتهایی: توت کشمشی، خرمایی، سیاه، قیچی و چه شیرین از قند شیرینتر..... و بعد ماهی توت داشتیم و حتی در خانه همسایهها میدادیم...
مقایسهاش میکنم با امروز که مادرم یک سبد کوچک توت برداشته آورده از دهمان، آنهم بیمزه...
میکند یادش دل بیتاب و از خود میرود
میبرد نام شراب ناب و از خود میرود
هر که چون شبنم درین گلزار چشمی باز کرد
میشود از آتش گل آب و از خود میرود
از محیط آفرینش هر که سر زد چون حباب
میزند یک دور چون گرداب و از خود میرود
پای در گل ماندگان را قوت رفتار نیست
یاد دریا میکند سیلاب و از خود میرود
زاهد خشک از هوای جلوهٔ مستانهاش
میکشد خمیازه چون محراب و از خود میرود
وصل نتواند عنان رفتن دل را گرفت
موج میغلتد به روی آب و از خود میرود
نیست این پروانه را سامان شمع افروختن
میکند نظارهٔ مهتاب و از خود میرود
دست و پایی میزند هر کس درین دریا چو موج
بر امید گوهر نایاب و از خود میرود
بیشرابی نیست صائب را حجاب از بیخودی
جای صهبا میکشد خوناب و از خود میرود
صائب تبریزی
🔸قول فصل در الحاقی بودن ذیل دعای عرفه (تحقیقی بدیع)
✍️ رحیم قاسمی
🔹الحاقی بودن فقرات پایانی دعای عرفه از زمان حضرت علامه مجلسی و با فطانت آن محدّث و حدیث شناس بزرگ مطرح شد. حضرت علامه در بحار الانوار با اشاره به این که کفعمی در «بلد الامین» و سید ابن طاوس در «مصباح الزائر» دعای عرفه را بدون الحاقات آورده اند، و در بعض نسخ کهن «اقبال الاعمال» ابن طاوس نیز آن اضافات وجود ندارد، متذکر شده اند که این اضافات با سیاق ادعیه ائمه اطهار ع مناسبت نداشته و بر وفق مذاق صوفیه است. و از بعض افاضل نقل کرده اند که این فقرات از اضافات بعض مشایخ صوفیه است.
🔸چنان که آیة الله العظمی شبیری فرموده اند شهید اول نیز که دارای گرایش های عرفانی است دعای عرفه را بدون آن الحاقات عرفانی نقل کرده، و این نیز شاهدی قوی است که آن فقرات در اصل وجود نداشته و الحاقی است.
🔹هم اکنون نیز نسخ کهنی که از «اقبال» موجود است آن اضافات را ندارد و تنها نسخ متأخر اقبال حاوی آن الحاقات است.
🔸برخی از محققان گفته اند اگر کتاب «زوائد الفوائد» پسر ابن طاوس موجود بود مشکل حل می شد؛ چرا که زوائد هم کتاب دعا است و وی نسخه اصل آثار پدر را در اختیار داشته و از آن نقل کرده است.
🔹کتاب «زوائد الفوائد» تاکنون چاپ نشده و دو یا سه نسخه خطی از آن بیش تر موجود نیست.
🔸خوشبختانه چند سال قبل در دو کتابخانه شخصی در اصفهان به دو نسخه خطی معتبر از این اثر دست یافتم. یکی از آن دو نسخه به کتابخانه مرعشی منتقل شد، و دیگری به دست یکی از دلالان نسخ خطی افتاد.
🔹با بررسی نسخه «زوائد الفوائد» معلوم شد که فرزند ابن طاوس نیز دعای عرفه را بدون ملحقات نقل کرده، و طبعا الحاق آن فقرات پس از آن صورت گرفته است.
والحمد لله ربّ العالمین.
https://t.me/bazmeghodsian/29811
دعای عرفه- ترجمه روان.pdf
1.82M
متن «دعای عرفه»
بر اساس «جمله بندی»
و ترجمه ساده
التماس دعای فرج🌱
لحظههایی از زندگی
✍️ حس ابری
- دخترک از آن پایین توی کوچه با مادرش دعوا میکرد و توی عالم بچگی چیزهایی میگفت و نفرین آخرش دلم را لرزاند: ایشالا بمیری! دختر تو نمیدانی چه میگویی. خدا خواستهات را برآورده نکند و بعد هم یک چیزی را انداخت و شکست. بگذار روزگار بگذرد، گاه گدازیدن از این گزارهات هم میرسد!
- بعد چند روزی مشغولیات و گاهی هم ورزش امروز دیگر حسابی دلم برای نوشتن تنگ شد. خواندن که دارم و نوشتن چندین سوژه است که چندین روز توی سرم میچرخد!
- یکی از فامیلها مریض شده بود و نیاز به دیالیز پیدا کرده بود. رنج و غم و یأس را میدیدم توی چشمهای خانمش و خانمش میخواست زودِ زود برود آزمایش که مبادا او هم قند گرفته باشد! یاد روزهای مریضی پدر میافتم. ما هم از دور میگوییم کاش رفتنمان راحت باشد! کنار بیمارستان غرضی همان شب سپاهان با گلگهر در ورزشگاه نقشِ جهان مسابقه داشت و برده بود و مردم شاد بودند و خانمش غم داشت میگفت: اینا برای فوتبال شادی میکنند؟
- کلاً این روزها زیاد یاد پدر میافتم. گاهی به مردهای جاافتادۀ توی خیابان نگاهم میافتد و بخشی از چهرۀ پدر را میبینم تویش. هرچیزی که کمی مشابهت داشته باشد یا گاه طرف ربطی ندارد اما خاطرهای از او به ذهنم میآید و خاطرهها که یکی و دو تا نیستند. گاه فکر میکنم چه خوب بود دوران کودکی. دورانِ بدون خاطره.
🎯 چگونه غولهای فناوری «روایت» را از ما دزدیدند؟
— انسانها قصهگو بودهاند، اما شبکههای اجتماعی آنها را قصهفروش کردهاند
📍دنیای امروز دنیای قصهگویی است. برای اینفلوئنسر شدن که به شاهکلید موفقیت در هر زمینهای تبدیل شده است، باید بتوانید قصه تعریف کنید. بعید است هیچ دورۀ دیگری از تاریخ باشد که «روایت» تا این اندازه در آن اهمیت پیدا کرده باشد. اما اگر چنین است، چرا همۀ قصههایی که میشنویم اینقدر تکراری است و چرا همۀ قصهگوهایمان اینقدر شبیه همدیگرند؟ بیونگ چول هان، فیلسوف کرهایآلمانی در کتاب جدید خود ، بحران روایت، میکوشد توضیح دهد که چطور شبکههای اجتماعی، روایتها و قصهها را در راستای اهداف خود تغییر دادهاند.
🔖 ۱۶۱۵ کلمه
⏰ زمان مطالعه: ۷ دقيقه
📌 ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:
B2n.ir/y70189
📌 آنچه خواندید، بهطور اختصاصی برای وبسایت ترجمان ترجمه شده و بهرایگان در اختیار شما قرار گرفته است. شما میتوانید با خرید اشتراک فصلنامه ترجمان علوم انسانی از انتشار این مطالب و فعالیتهای ترجمان حمایت کنید:
https://tarjomaan.com/shop/product/sub4031/
@tarjomaanweb
مشکلی داشتم که ز دانشمند مجلس جناب حجت الاسلام و المسلمین جعفریان (دانشجوی سابق رشتهی مکانیک و استاد فلسفه فعلی) پرسیدهام؛
با سلام. سه جلد کتاب به مدت شش ماه است نزد بنده مانده و علی رغم فرصت و نیاز شدید به مطالعهی آنها نمیتوانم به لحاظ روحی خواندن آنها را آغاز کنم. چه رسد به تعمیق در آنها... راهکار حضرتعالی چیست؟
پاسخ داهیانهی آن بزرگوار؛
سلام حضرت آقا یاسر، وقت بخیر،
نفس انسان چون انس با محسوسات داره مشغلات روزانه زود درگیرش میکنه و در امور ذهنی مثل تفکر، مطالعه و مرور محفوظات و مراقبه ذهنی بی حوصله و بی طاقتش میکنه. یعنی به نوعی مبدا فعلش که همون ذوق و شوق هست رو ازش می گیره.
همونطور که دنیای امروز با دنیای قدیم تفاوت پیدا کرده، شیوه ی مطالعات امروزی هم باید متفاوت از مطالعات قدیم باشه. قدیم شما یک کتاب رو از باء بسم الله تا تاء تمت به ترتیب و با حوصله و فراغ بال مطالعه می کردی، اما الان تکنیک های مطالعه هم چند لایه و بهینه شده.
مراحل مطالعه در دانشگاه های دنیا به دو مرحله skim و scan تقسیم میشه. در وهله اول شما به مرور فهرست میپردازی تا هم به نقشه ی کتاب و هم آناتومی و اسکلتش مسلط بشی. در این بین اشتهای ذهن و نفس هم با بعضی سرفصل ها تحریک میشه. بلافاصله سراغ همون موضوعات اشتهابرانگیز میری که امید بیشتری برای درگیر کردن شما با مساله بهشون هست. اینطوری اگه حتی هیچوقت هم سراغ اون کتاب نرید طرفی از مناسب ترین مطالب اون کتاب با مزاج ذهنیتون بستید. پس در وهله اول مطالعه صد در صد عمیق نیست، شکار مطالب جذابه.
در مرحله دوم موضوعات جذاب رو به طور عمیق مطالعه می کنید و با سایر مباحث لینک می کنید.
مثلا از سه نقطه کتاب در ابتدا خوشتون میاد، مثل سه لکه کوچک که یواش یواش توسعه پیدا می کنه و تمام مطالب کتاب رو شامل میشه.
کتاب هایی که دانشگاه های رسمی مثل آکسفورد چاپ می کنن چنین توصیه هایی درش ذکر شده.
با دانشجوها هم تجربه کردیم الحمدلله جواب داده.
مدیریت ذهن هم خودش یک مراقبه ی روحانیست که ذهن رو هم در مسائل هم در دغدغه ها بتونیم پارتیشن بندی کنیم و با ورود به هر ساحت از لوازم و هیاهوی بخش های دیگه فاصله بگیریم.
ان شاالله مطلبتون رو درست فهمیده باشم و تونسته باشم درست پاسخ بدم و منتقل کنم.
شرمنده اگه ناقص و نارسا بود. هرجاش ابهام داره بفرمایید باز درخدمتم.
پ.ن؛
انتشار جهت استفاده دوستان همدرد!
@yaser_arab57
💢 واکنش مغز به بحث سیاسی 💢
✍حمید حسینی
پژوهشهای علمی نشان میدهد مغز انسان در مواجهه با مواضع سیاسی مخالف، فعل و انفعالاتی انجام میدهد که بهصورت عادی هر گونه تغییر نظر را غیرممکن میسازد. این واقعیت دربارهٔ باورهای مذهبی و دیگر موضوعات هویتی نیز صدق میکند و راز بینتیجه ماندن اغلب بحثهای اعتقادی و سیاسی در همین نکته است.
آموزههای دینی نیز بر پرهیز از بگومگو تأکید دارد و اصرار بر نظر خود را حتی در جایی که حق با ماست، کاری نادرست و غیراخلاقی میداند. این روش علاوه بر اتلاف وقت، روابط دوستانه و پیوندهای خانوادگی را از بین میبرد و بدون اینکه دستاورد خاصی برای طرفین داشته باشد، روح و روان آنها را دچار فرسودگی و کدورت میکند.
البته این مطلب توجیهی برای بیاعتنایی به باورهای دینی یا مسائل سیاسی نیست؛ زیرا اساساً امکان ندارد کسی در این زمینهها بدون موضع باشد و بیطرفی و مشارکت نکردن هم نوعی موضعگیری و گاهی دارای پیامدهایی سنگینتر است؛ ولی توجه به این نکته موجب میشود بهجای جدل، به گفتگوی محترمانه روی آوریم و بهصورت تدریجی، علاوه بر رشد فردی و اجتماعی، برای تغییر لازم، آمادگی پیدا کنیم.
⭕️ @hamidhossaini
هدایت شده از حسین ابراهیمی
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ
🌹عید سعید غدیر خم، عید ولایت مبارک
✍ فاطمه بهروز فخر
مربی کوهنوردیمان با تشر گفت «سرت رو ننداز پایین و برای خودت نرو. شاید چیزی پیش اومد که باید باخبر بشی.»
من وقتهای زیادی اینطور بودهام. سرم را انداختهام پایین و همینطور برای خودم رفتهام. توی زندگی، توی کوه، توی جنگل، توی خیابانهای شلوغ و خلوت و... .
گاهی از روی غفلت، زیادی متکی به خود بودهام. شاید برای همین است که صدای عزیزِ خدا از پسِ هزارانسال هنوزم که هنوز است، تازگی و قوت دارد:
«به هر کسی که رفته است، بگویید برگردد.»
من همان آدمِ رفتهام. آدمی که بهخیال خودش جلو افتاده است. من اگر آن روز در آن مسیر بازگشت هم حضور داشتم، احتمالا همانی بودم که سرم را انداختهام پایین و جلو زدهام. اینبار اما نه مربی کوهنوردیمان، که مردِ همهٔ روشناییها، نه فقط در آن لحظه، که انگار در آن لحظه برای تمام زندگی زنی مثل من، این جمله را تکرار میکند: «بگویید برگردد.»
و عزیزترین نسخهٔ سعادت و نیکبختی را داده است دستم: «برگشتن به علی».
من با اینکه همیشه سرم را انداختهام پایین و متکی به خود (مثل همهٔ آدمهای آن کاروان که جلو افتاده بودند) راهم را گرفته و رفتهام، اما همیشه به شما برگشتهام. حب شما بوده که من را از بیآدرسی و تاریکی، به راهِ امن رسانده است.
من یکی از آن آدمهای مثلا جلوافتادهام. صدای رسولالله هنوز از پسِ قرنها تازهٔ تازه است. به آنهایی که رفتهاند، بگویید برگردند. کار مهمی دارم.
منم که سلالهسلانه برمیگردم. با کولهپشتی و بدن بیرمق. دستِ شما توی دستهای خاتم است. من از قرن معاصر به این صحنه چشم دوختهام:
مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ.
از شکوهِ این لحظه به گریه میافتم. با شما بیعت میکنم. زنانهٔ زنانه. به اراده و اختیار خودم که عاریهای نیست. با تمام ارادهٔ زنانهام. دلم روشن میشود. من همانیام که اگر هم رفته باشم، باز به شما برمیگردم.
مثل همان وقتی که رسولالله گفت رفتهها برگردند تا بدانیم اول و آخر باید به شما و محبتتان برسیم. من برگشتم. من همیشه برمیگردم به شما.
.
#کپی
کوتاه؛
چون برخی دوستان نوشتهاند که چرا مشخصا نمینويسی که رای میدهی یا نه و صراحتا نام کسی که میخواهی به او رای بدی را نمیبری؟
اینجا کودکستان نیست!
من به فهم و درک مخاطب خودم احترام میگذارم. رای ندادن یا به فلان شخص رای دادن تصمیم شخصی من از روی میزان عقلی است که الان دارم. ابراز آن کمکی به مسئلهمند نگاه کردن به انتخابات نمیکند!
من سمپات هیچ کس نیستم. برای مخاطب هم همین را میپسندم. رسیدن به فهم همبسته از شرایط تاريخی و امروزمان مهم است نتیجهای که هر فرد در رای دادن میگیرد باید ميوهی درخت اندیشهی خود فرد باشد!
دولت نیابتی و آرزوهای وکالتی
✍ رضا نساجی
کسانی که انتخابات ریاستجمهوری سال 84 را با جزئیات به خاطر میآورند، حتماً به یاد دارند که در دور دوم بین احمدینژاد و هاشمی رفسنجانی، مناظرۀ فرهنگی بین حسین مرعشی (از طرف هاشمی) با مهدی کلهر (از طرف احمدینژاد) برگزار شد که کلهر بهعنوان یکی از افراد نزدیک به احمدینژاد و چهرهای روادار در مسائل فرهنگی توانست پیروزی قابل توجهی داشته باشد. اما در مناظرۀ اقتصادی که باز هم پیروزی با نمایندۀ احمدینژاد (دکتر محمد خوشچهره) در مقابل دکتر نوبخت بود، ماجرا فرق داشت.
احمدینژاد حامی مطرحی نداشت و ناگزیر چند ساعت پیش از مناظره، با تماسی تلفنی از خوشچهره (نمایندۀ مجلس) خواستند تا خود را به تلویزیون برساند و بهجای آنها صحبت کند. طبیعی بود که او از طرف خودش حرف زد، نه احمدینزاد که اصلاً نمیشناخت و نمیدانست چه برنامهای دارد؛ چندان که بعدها با احمدینژاد و طرفدارانش در مجلس که خود را «وکیلالدوله» میدانستند، به اختلاف خورد و به همراه کسانی چون دکتر حسن سبحانی، «فراکسیون اصولگرایان مستقل» را تشکیل داد.
این مثال نه چندان دور (البته که دو دهه از عمر ما در دل بستن به این و دل کندن از آن تلف شد) گواه آن است که همراهی کسانی با یک کاندیدا در رقابتهای انتخاباتی، بهمعنای بیعت کردن نخبگان حکومتی و علمی با یک کاندیدا (یعنی تمام کسانی که در مستند سوم پزشکیان مصاحبه کردند یا از زبان جلاییپور پسر بهعنوان «نهاد» بهعنوان حامی او معرفی شدند) یا «وکالت دادن» افراد منتقد و موافق نظام به یک کاندیدا، لزوماً نتیجۀ دلخواه آنان را ندارد. آنان که گمان میکنند دولتی نیابتی برای روحانی و خاتمی ساختهاند یا برای رئیسی و احمدینژاد، به روحیات واقعی کاندیدایشان توجهی ندارند و در ذهنیات خود گرفتار شدهاند.
در این میان، کسانی برداشت شخصی خود را دارند (مثل دکتر کاتوزیان که کمترین درکی از تحولات ایران ندارد، مگر از طریق شاگرد سابقش جلاییپور پسر که خود او هم بهرغم زیستن در ایران با واقعیت فاصلۀ عمیقی دارد) و کسانی نفع شخصی خود را (نظیر برخی اعضای هیئت علمی دانشگاه که آرزو دارند با تغییر وزیر، به تدریس بازگردند یا مدیرگروه شوند، بیتفاوت به سرنوشت دانشجویان اخراجی و تعلیقی). طبیعی است که متناسب با این اغراض، خیال بپرورند و دیگرانی را هم خام خوف و رجاهایشان کنند.
اریکو مالاتستا، نظریهپرداز و کنشگر آنارشیست ایتالیایی، بهوضوح میان تفاوت پروپاگاندا و علم تفاوت میگذارد که تبلیغات به واقعیت، منطق و برهان ربطی ندارد. مراقب باشید ضمن تبلیغات له یا علیه شرکت در انتخابات یا کاندیدای خاصی، در جهانی که خودتان ساختهاید، فرو نروید. گزارههایی که نه قابل اثبات هستند نه قابل ابطال؛ پیشبینیهای خودتحققبخش یا خودتخریبگر؛ توهمات اتوپیایی و دیستوپیایی؛ ادعاهای آخرالزمانی از فروریختن نظام یا فروریختن ایران؛ و... بخشی از این جهانهای ذهنی هستند.
تو میتوانی زهر را پادزهر بپنداری، اما نباید از دیگرانی که آن را نمینوشند، دلچرکین شوی؛ همچنان که حق نداری پس از نوشیدن زهر، پیش روی زنهاردهندگان آه و ناله کنی.
@RezaNassaji