eitaa logo
حرکت در مه
192 دنبال‌کننده
442 عکس
75 ویدیو
58 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 داستان ح‌ق: هیچ بنی‌بشری نمی‌تواند ادعا کند که همه‌ی رمان‌های داستایوفسکی را خوانده. بهار امسال بعد از خواندن «جنایت و مکافات» در همین توهم غوطه‌ور بودم که چند روز بعد انکشف هنوز «جوان خام» را نپخته‌ام یعنی نخوانده‌ام. نیز «شب‌های روشن» را بل‌که «مردم فقیر» را. نقل نویسنده‌ای است که با هر دم، یک رمان و با هر بازدم، یک رمان دیگر می‌نوشت. گمانم حضرت فئودور برای این زیاد می‌نوشت که با نوشتن، سردرد وحشتناکش را به فراموشی بسپرد اما مگر نه آن‌که در جوهر هر قلمی، صرعی هست؟ آدمی وقتی نگارش کتابی را تمام می‌کند، تازه اول بدبختی‌هایش است. سردرد خودش کم بود؛ حالا باید صرع همه‌ی کاراکترهای رمانش را هم تحمل کند. من که فکر می‌کنم بعد از هیچ کس اندازه‌ی داستایوفسکی دست به آفرینش نزده باشد. اگر خداوند با خاک، گل آدم را سرشت؛ داستایوفسکی همین کار را با انجام داده است. نه عجب آدم‌هایی که داستایوفسکی در رمان‌هایش آفریده، بیش‌ترین شباهت را به آدم‌های خدا دارند. آدم‌های خداوند همان اهالی هستند که خانه در دارند. آری! بهشت پر از خانه‌های خالی است. با خدا باشد، همه در جهنم مستأجرند و به زودی باید به خانه‌های خود در بهشت نقل مکان کنند. بخوانید داستان‌های داستایوفسکی را. تا می‌آیی حتم کنی که فلانی مسیح است، ناگهان قهرمان قصه‌ی داستایوفسکی گند می‌زند به همه‌ی باورهایت و رسماً به یک ضد قهرمان بل‌که به یک «ابله» تبدیل می‌شود. باز تو چند صفحه‌ی بعد دچار این شک می‌شوی که نکند پرنس میشکین همان یا دست‌کم مسیحکی باشد؟ تکلیف آدمی با آدم‌های خداوند نیز روشن نیست. همان خدایی که در رمانش چند آیه در میان همه را دعوت به ایمان می‌کند، دست‌آخر از می‌خواهد که بیاورند! من اگر ویراستار کلام‌الله بودم، همه‌ی این کتاب خواندنی را پر از علامت تعجب می‌کردم! آیا تعجب ندارد که راه عزیز شدن، از چاه می‌گذرد؟ بیاییم و یک بار برای آن دخترهایی دل بسوزانیم که چون یوسف را دیدند، به جای ترنج دست‌شان را بریدند! در رمان‌هایش از همین دخترها نوشته. اگر احسن‌القصص را تنها در یک رمان درآورد، بار نوشتن الباقی قصه‌ها را انداخت گردن داستایوفسکی؛ پیام‌بر نویسنده‌ها‌. رسالت فئودور این بود که زندگی و زمانه‌ی آدم‌هایی را بنویسد که در آن واحد، ابراهیم و نمرودند. یک صفحه موحدند، صفحه‌ای دیگر کافر‌. سردرد داستایوفسکی از این نبود که مادرش را نجیب از دست داد و پدرش را عجیب؛ از این بود که خانه‌ی ما جهنمی‌ها در بهشت چرا خالی است.