🍂
ما بچههای صدریم
حق: دست ما به جایی بند نیست. جز این #قلم چیزی نداریم و مجبوریم سوپرانقلابیها را که خیلی آزارمان میدهند، با نوشتن از تو آزار بدهیم؛ امام موسی صدر! پشت آنها به تمام حکومت گرم است و پشت ما به چشمهای همیشه شیدای تو. زین پس از تو زود به زود مینویسم تا جماعت بفهمند ما هم #امام داریم. نه امامی در گذشته که بخواهیم تفسیرش کنیم به رأی خودمان. تو امام حی و حاضر مایی؛ بصیرت حتی از صورتت هم میبارد. انگار همین دیروز بود که بر پیکر #شریعتی نماز خواندی و #چمران هم در آن نماز بود و ما هم همه در آن نماز بودیم. حتی میخواهم بنویسم که مسیحیها هم کم به امامتت #نماز نخواندهاند. یادت هست رفتی و از بستنیفروش مسیحی بستنی خریدی و خوردی تا مبادا مسلمانها گمان ببرند که خوردن بستنیهای طرف اشکال شرعی دارد؟ آهای امام موسی! هر کس فکر میکند تو در جایی از جغرافیا گم شدهای، دست بگذارد بر سینهی ما و صدای قلب نازنین تو را بشنود. خوب میدانم چرا سوپرانقلابیها اینقدر به اسم مقدس تو آلرژی دارند. آخر حریت تو هیچ چیز برای بصیرت دگم جماعت باقی نگذاشته. آخر نوشتن از تو حسابی رسوایشان میکند. بیچارهها شریعت را تنها برای این میخواهند که موسم #اعدام بیاستدلال نباشند لیکن تو فقه و حقوق را برای این میخواستی که حتی برای بتپرستها هم #مسیح باشی. لذت میبرم از سرفهی سوپرانقلابیها موسمی که داری به #سیگار پک میزنی. باید هم از این دود ربانی، سینهشان بسوزد. سینهای که به دود موتورهزاریهای باتوم به دست حساس نیست ولی نیکوتین آرزوهای تو حالشان را خراب میکند. تو آرزو داشتی جمهوری اسلامی، جمهوری زندگی باشد و هیچ وقت هم دوست نداشتی ما لب به سیگار بزنیم. ما اما سیگاری شدیم، چون همان تحجری که دیروز تو را آزار میداد، امروز دارد ما را آزار میدهد. ما دور از چشمهای تو، فقط سیگار نمیکشیم؛ #آه هم میکشیم. همهی مدادرنگیهای ما را شکستهاند و میگویند امید را با رنگ سبز بکش. نوشتم #سبز و یاد چشمهای تو افتادم. واقعا دو سال برای یک بتپرست وقت گذاشتی که با #خدا آشتیاش دهی؟ طرف دو ماه بیاید #ایران با خدا قهر میکند! دروغ چرا؟ حال ایرانمان خوب نیست آقای امام موسی! یعنی آنقدر بد است که باید از سوپرانقلابیها اجازه بگیریم، بعد از تو بنویسیم. به این متن بیاجازه نگاه نکن. ما باید عین سوپرانقلابیها فکر کنیم و الا از قطار انقلاب پرتمان میکنند پایین. قطاری که یک روز آن همه واگن داشت، حالا فقط اندازهی پشت نیسان ظرفیت دارد! چه باک که در خیمهی تو برای همهی ما جا هست.
#حسین_قدیانی
▫️سایت حقدیلی haghdaily.ir
@ghete26
🍂
داستان #داستایوفسکی
حق: هیچ بنیبشری نمیتواند ادعا کند که همهی رمانهای داستایوفسکی را خوانده. بهار امسال بعد از خواندن «جنایت و مکافات» در همین توهم غوطهور بودم که چند روز بعد انکشف هنوز «جوان خام» را نپختهام یعنی نخواندهام. نیز «شبهای روشن» را بلکه «مردم فقیر» را. نقل نویسندهای است که با هر دم، یک رمان و با هر بازدم، یک رمان دیگر مینوشت. گمانم حضرت فئودور برای این زیاد مینوشت که با نوشتن، سردرد وحشتناکش را به فراموشی بسپرد اما مگر نه آنکه در جوهر هر قلمی، صرعی هست؟ آدمی وقتی نگارش کتابی را تمام میکند، تازه اول بدبختیهایش است. سردرد خودش کم بود؛ حالا باید صرع همهی کاراکترهای رمانش را هم تحمل کند. من که فکر میکنم بعد از #خدا هیچ کس اندازهی داستایوفسکی دست به آفرینش #انسان نزده باشد. اگر خداوند با خاک، گل آدم را سرشت؛ داستایوفسکی همین کار را با #قلم انجام داده است. نه عجب آدمهایی که داستایوفسکی در رمانهایش آفریده، بیشترین شباهت را به آدمهای خدا دارند. آدمهای خداوند همان اهالی #جهنم هستند که خانه در #بهشت دارند. آری! بهشت پر از خانههای خالی است. با خدا باشد، همه در جهنم مستأجرند و به زودی باید به خانههای خود در بهشت نقل مکان کنند. بخوانید داستانهای داستایوفسکی را. تا میآیی حتم کنی که فلانی مسیح است، ناگهان قهرمان قصهی داستایوفسکی گند میزند به همهی باورهایت و رسماً به یک ضد قهرمان بلکه به یک «ابله» تبدیل میشود. باز تو چند صفحهی بعد دچار این شک میشوی که نکند پرنس میشکین همان #مسیح یا دستکم مسیحکی باشد؟ تکلیف آدمی با آدمهای خداوند نیز روشن نیست. همان خدایی که در رمانش #قرآن چند آیه در میان همه را دعوت به ایمان میکند، دستآخر از #مؤمنین میخواهد که #ایمان بیاورند! من اگر ویراستار کلامالله بودم، همهی این کتاب خواندنی را پر از علامت تعجب میکردم! آیا تعجب ندارد که راه عزیز شدن، از چاه میگذرد؟ بیاییم و یک بار برای آن دخترهایی دل بسوزانیم که چون یوسف را دیدند، به جای ترنج دستشان را بریدند! #فئودور_داستایوفسکی در رمانهایش از همین دخترها نوشته. اگر احسنالقصص را #خداوند تنها در یک رمان درآورد، بار نوشتن الباقی قصهها را انداخت گردن داستایوفسکی؛ پیامبر نویسندهها. رسالت فئودور این بود که زندگی و زمانهی آدمهایی را بنویسد که در آن واحد، ابراهیم و نمرودند. یک صفحه موحدند، صفحهای دیگر کافر. سردرد داستایوفسکی از این نبود که مادرش را نجیب از دست داد و پدرش را عجیب؛ از این بود که خانهی ما جهنمیها در بهشت چرا خالی است.
#حسین_قدیانی