-
سیب زمینی تنوری میخوری؟ بیا کنارم بشین...می دونم تو هم خسته ای..بیا.
#مونولوگ
-
در گوشه ای از دنیا یک غار خریده ام اصحاب کهف راهشان دور بود. خودم هم در مسیر مدینه سه شب فقط اقامت خواهم کرد...بعد از آن شما خواهید ماند این غار...این کهف. کهفِ حصین...نحن کهف الوری.
#راز
#مونولوگ
-
تابالوگا را در مدفن کرمهای شبتاب یافته ام. کسی هست که به بانو عمره خبر دهم من کجایم؟
#مونولوگ
-
تای شلوارش هندوانه دلم را قاچ میکند.
پ.ن
از دفتر خاطرات زلیخا...
#مونولوگ
-
موهای مجعدش قلبم را جِرمه جِرمه.
پ.ن
همان
#مونولوگ
-
من و جذاب سیب زمینی را می کردیم دانه و به دل می گفتیم:
- هوووووف چقد داغه
#مونولوگ
-
سلام و #نور. کنار #سیاهچاله ام...هر لحظه بیم فرو افتادن دارم. برگ ها عاشق نور اند نه برای خودشان...برای درختان و میوه ها.
#مونولوگ
-
سوزناک ترین خیال دلم را می خواهم در اقیانوس منجمد شمالی بگذارم. آهای شمالی مرا دریاب.
#مونولوگ
-
تهوع آور. رنج آور.
خودم را می گویم.
#مونولوگ
-
دل در کمند گیسوی یار باخته ام. از اولش گفتم این کمندش کار دست ما خواهد داد.
#مونولوگ
-
سیراب شیردانِ حقیقت رابیرون ریخته ام حرفی از جنس حقیقت نشنیده ام.
-
ای خدای باغ انار...تو را با ما چکار...نمی شود دیگر بسه؟
#مونولوگ
-
کوکتل مولتوفی ساخته ام از شیشه قلبم. و درونش را از مهر سرشار. آتشم اگر زنید به محبت خواهید سوخت.
#مونولوگ
-
دریای دلم پُر از پَری دریایی است. کبوتر های پاپَر دور جزیره ها سرگردانند. پارویی خواهم ساخت. به پری ها خواهم داد. و خودم دور خواهم شد از جهان. دور خواهم شد از پروپاگاندا.
#کاریکلماتور
-
تمام باغات در باغ انار جمع شده و باغ انار در انار و انار در نون. و نون در نقطه اش. و من آن نقطه ام.
#مونولوگ
#آره_جون_عمه_محترمه_تان
-
طوفان زده ام. ای نوح کشتی ات به چند؟
#مونولوگ
-
عصای موسی را با کشتی نوح تاخت زده ام. یقین دارم که ضرر نکرده ام.
#مونولوگ
-
کویری ام. و همین گواه تو....
#مونولوگ
-
دل را برای چه آتش می زنند؟ برای سوختن...سلمنا...خب اگر چیزی نمانده باشد چه؟
#مونولوگ
-
امروز با شاپرک ها به کائنات رفتم. آن درخت کوچک که در سفر قبلی کاشته بودم لیمو داده بود.
#مونولوگ
-
بارقه امیدی پیدا کردم. معلوم شد امید بارقه رو دیروز گم کرده بوده...هیچی دیگه بارقه رو بردم دم در خونه امید اینا تحویل دادم...کلی تشکر کردند بندگان خدا.
#مونولوگ
-
اخوانِ ثالث به طالس گفت: عهه این چیه؟
طالس به لهجه فلاورجونی گفت...هیچی بابا خالِس.
#دیالوگ
#کاریکلماتور
-
جفنگ در جفنگدان شوری ندارد..این حرفها هیچ نوری ندارد.
#جفنگلوگ
-
مادرم در دهانم فلفل می ریخت و من به دلم میگفتم....حالا یه روزی رییس جمهور میشم تلافی می کنم.
#مونولوگ
-
رفتم...واقعا رفتم....واقعا....
#مونولوگ
-
الان فرداست.
#مونولوگ
-
سقراط و صغری عقد کردند. کبری کتابش گم شد.
#مونولوگ
-
هیچم در هنر پیچیده. به روحِ هنر قسم.
#مونولوگ
-
خرامان خرامان آمد. خرامان خرامان رفت. تا 1400.
#مونولوگ
-
خرقه جایی گرو و باده و دفتر جایی...هر کی گفت کجا؟
#مونولوگ
-
دلم پوسید.
#مونولوگ
-
چِقَد لوسید.
#مونولوگ
-
باهم دوسید؟
#🤔
-
اهل روسید؟
#🤔
-
مگه خروسید.
#مونولوگ
-
بچه اش را بوسید.
#مونولوگ
-
سامری را دیدم که نشسته بود و گاو زردی را می دوشید برای تکرار حماسه ای قهوه ای.
#مونولوگ
-
تا فتح قدس ده کلیک دیگر مانده، موشواره ها محکم و هدفمند فشار دهید.
#مونولوگ
-
خدایا روحم گرفته، دایجستیو بهشتی مرحمت بفرما.
#مونولوگ
-
خدایا! روحم بیرون روی اعتقادی گرفته، از عرش ات، دیفنوکسیلاتی بفرست.
#مونولوگ
-
خدایا قسم به خوابِ دم صبح دوستت دارم.
#مونولوگ
-
+پای تراکتور سازیون هم.
-
کارِ ما رمان بزرگسال است، حسین مجاهد اگر بگذارد.
#مونولوگ
-
برای تمام گذشتگاه علی الخصوص همسر نوح با آن بچه تربیت کردنش فاتحه مع صلوات.
#مونولوگ
-
برگی به برگها اضافه شده. شاید بهار آمده...
#مونولوگ
-
در باغ گردش می کردم. باغبان ها بیل و بیلچه به دست به درختان می رسیدند...درختانِ انار با تمام وجود قند در برگهاشان آب میشد...این لحظه هزار بار تقدیم باغبانها.
#مونولوگ
-
دلِ یک درخت که آسمانی شود همه چیز را بالا می برد...تمام باغات را به زیر سدره المنتهی می رساند. ای درخت عزیز هرجایی هستی خدا به سلامت دارَدَت.
#مونولوگ
-
توشیشان عزیز امیدوارم هرجایی هستی به مادرت برسی. من در تمام زندگی ام برای هاچ و توشیشان گریسته ام. و این یعنی ما همه مادری بوده ایم. السلام علیک یا مادر هزاران هزار سلام خدا بر حضرتش.
#مونولوگ
-
مادر مرا به کربلا نمی بری؟
#مونولوگ
-
خدایا از دانه های انار بنیان مرصوص ساخته ام. بیا ببین...بیا دیگه...بیا دیگه دورت بگردم.
#مونولوگ
-
خدایا آنتی ویروس ام جیغ می کشد...به نظرت در قلبم خبری شده؟
#مونولوگ
-
_وصال جدی!
+حاضریم اقا.
_وصال اسمت وصاله؟
+بله آقا.
-وصال، جدی هستی؟
+بله آقا.
- یعنی نمی تونیم باهات شوخی کنیم.
_ اقا ما فامیلمون جدیه...ههه ه هه هه ه ه هه
+عهه ه ههه ه هه ه هه
#دیالوگ
-
پشت گوشم را به نهنگ نشان دادم و گفتم بخاران. نهنگ یک نگاهی کرد و رفت. بعد ها از پلانگتون شنیدم که نهنگ ها اعصاب این کارها را ندارند.
#مونولوگ
-
موریانه ای را با صد ترفند شکار کردم. امشب کباب موریانه داریم. نام مهمانی امشب را گذاشته ام گشایش موریانه ای.
#مونولوگ
-
در کف مغزم فرشی از نور پهن کردم. مواظب باشید لگدش نکنید.
#مونولوگ
-
من نهنگی را می کنم دانه و به دل می گویم موبی دیک دانه ای چند؟
#مونولوگ
-
در قلعه فلک الافلاک نشسته ام و چایی نارنج می خورم و به درخت های انار توی جاده فکر می کنم.
#مونولوگ
-
در قعر اقیانوس نشسته بودم که درخت اناری آمد و گفت: فووووونِت.
#مونولوگ
-
در حال خلق آخرین اثرم بودم که یکهو اولین اثرم برگشت و گفت:
- خاک بر سرت.
#مونولوگ
-
از پارک نوفل شاتو تا خیابان امام یک #باغ زندان راه است.
#مونولوگ
-
اذان که می گویند صفحه کلید دستت است باید بگذاری زمین.
#مونولوگ
-
گوشواره های ذهنم را کندند...حالا می فهمم چرا هزار و چهار صد سال است افکارم پریشان است.
#مونولوگ
-
دوش دیدم ملائک گرد بقیع طواف می کردند. و امام مجتبی بر فراز کائنات خطبه میخواند...چه صدایی، چه ابهتی...حسن امام حسین است.
#مونولوگ
-
ناباورانه ناوارو می دیدم و به دل میگفتم هیچ پلیسی مثل سرکار جاور نمی شود. از آن روز تا به حال اخلاق ژان والژان با من عوض شده.
#مونولوگ
-
وبلاگی دارم مالِ شما...چند نیم لوگ دارم آن هم مالِ شما...فقط یک امام رضا را برای ما بگذارید.
#ریش_رنگی_طور
#مونولوگ
-
-اگر الیف شافاک بشیی چی می پاشونی؟
+شونصد صفحه درّ و گوهر.
#دیالوگ
-
#ملت عشق یا #ملی عشق یا #صادرات عشق چه فرقی میکند. باید #سپه عشقی ساخت و #سامان عشق را ساخت. #تجارت عشق پیشه پیشه وران است. ما به دنبال #شهر عشقیم تا در آن #کشاورزی عشق به راه بیاندازیم و #مسکن عشق بسازیم.
#مونولوگ
#جفنگترین_لوگ
-
دخترک کبریت فروش را دیدم که معصومانه منتظر بود. بارقه امیدی به او هدیه دادم از ذوقش گریه کرد. هنوز جای داغِ پشت دستش می سوخت.
#مونولوگ
-
و از عرش ندایی مرا خواند. همین امروز. توی حیاط. شماره 103...و چیزی در گذشته را به یادم انداخت. و چیزهای دیگر... و همین.
#مونولوگ
-
همین چهارشنبه چِل تا پیچ چو پیچ یا آهن پیچ برا چلنیوم....یادت نره.
#مونولوگ
#یزدیلوگ
-
دختر عقیل تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت؟
#مونولوگ
-
خدا هویجت کند و بعد از آن دوستی با خرگوش را نصیبت.
#مونولوگ
-
هویجِ دلم زرد شده خدایا ما می خواستیم موز باشیم.
#مونولوگ
-
خدایا ایمانمان واشر سر سیلند سوزانده، مکانیکی بفرست.
#مونولوگ
-
خدایا یاتاقان زده درگاهتم. رحمی، مروتی!
#مونولوگ
-
بار پروردگارا، فشار شکن ترمزم دیگر تحمل ندارد. حوری پری ها مثل پشکل توی دست و پا ریخته اند.
#مونولوگ
-
گوسفندی را می کردم سلاخی و به دل می گفتم، خوب بود مردم قلوه های دلشان پیدا بود. یکهو سهراب برگشت و گفت: حاجی دیگه ما هرچی هیچی نمی گیم دیگه خودت بفهم...
#دیالوگ
-
ای آنکسی که لاستیک حواله ای داری و نمی دهی، حواله ات می دهم به سرزمین سدوم.
#مونولوگ
-
گوسفندان زیادی خریدم و دادم به دختران شعیب. موسایی می خواهم. گوسفند مراسم عقدشان با خودم. کیک اش هم با خودم. تمام مصر و کنعان و مدین را دعوت میگیرم.
#مونولوگ
-
من نمی دانم صفورا و یوکابد همدیگر را دیده اند یا نه...خوب شد که نمی دانم وگرنه یک جفنگلوگ دیگر متولد میشد.
#جفنگلوگ
-
البته باز هم متولد شد.
-
دروغ می گویم که کربلا می خواهم. حال ندارم یک وعده بروم و ظرفهای مادرم را بشویم. حال ندارم یک بار کار برادر دینی ام را رایگان انجام دهم...دروغ هایمان را نبین حسین...خوب میشویم باتو...
#مونولوگ
-
زندان زاویرا هم نتوانست یوسف را بشکند. خدیا حجره فیروزه تراشی نمی دهی؟
#مونولوگ
-
حکیم فردوسی را گفتم: حکیم یک گروه پر انرژی داریم میخواستم آدرس انتشارات شاهنامه را بدهی. یک نگاه کهکشان اندر سفینه ای بهم انداخت و گفت: همان که یک غول پشمالو پروفایلش است. هیچ نگفتم.
#دیالوگ
-
سعدی را گفتم انار گرامی بیا در پادشاه وارونه فعالیت کن. گفت، انار جدّ و آبادت است.
#مونولوگ
-
اژدهای موسوی را با نهنگ یونس به هم رساندم...یک مزرعه دریایی دارم با هزار اژدها نهنگی...هرکدام به طول هزار متر و وزن هزار تن.
#مونولوگ
-
#کاریکلماتور
-
من، منِ او می خواستم و او، أناهُ.
#مونولوگ
-
افعی درونم مار می خواهد. کسی مارِ ارگانیک فروشی سراغ دارید.
#مونولوگ
-
در استرالیا خانه ای خریدم با پنصد دِبِن. کاهن اعظم به اکرمشون گفت...اِ وا خواهر گرون خریدی.
#دیالوگ
-
زلیخا را دیدم که به دنبالم می دوید.
هم ضربه داشت هم کشف.
#مونولوگ
-
نماز صبح ام را در مثلث برمودا خواندم. نماز مغرب وعده قدس.
#مونولوگ
-
یک ساعت خودخوری کرد، دخترک با فضیلت. تا خودش را از میان برداشت و تمام شد.... فقط فضیلت هاش به جا ماند. کسی فضیلتِ درونی نمی خواهد.
#مونولوگ
-
بلور آجین شده ای؟نه؟ ایشالا بشی به حق پنج تن.
#مونولوگ
-
دلم علوفه تازه می خواهد. خر است دیگر. انگار اینجا گلستانه است و من سهراب.
#مونولوگ
-
آتش درونم دارد می سوزاندم. جزّ جگر زدن را با ما تجربه کنید.
#مونولوگ
-
کروکودیل پلو ظرف کرده ام. بفرمایید شام.
#مونولوگ
-
دخترک لبخندی زد و رفت. من جگرم تا صبح می سوخت.
#مونولوگ
-
کاکرو را معرفی کردم تا داماد شیخ اشراق شود. گویا آنجا هم قلدری کرده و عمه باجی نپسندیده بودش.
#مونولوگ
-
تخم کفترهایم را گذاشتم زیر عصای موسی. به نظر شما آینده شان تضمین است؟
#مونولوگ
-
پلی استیشن را گذاشتم جلوی حکیم ابوالقاسم فردوسی و گفتم....یا حکیم چونی با گیم؟ هیچ نگفت...
#مونولوگ
-
سعدی را انداختم ترک وسپا و دو تایی رفتیم دور دور....آخرهاش شوخی شهرستانی می کردیم.
#مونولوگ
[Forwarded from حسین مجاهد]
پلی استیشن را گذاشتم جلوی حکیم ابوالقاسم فردوسی و گفتم....یا حکیم چونی با گیم؟
پر سیمرغ را پرت کرد داخل بخاری.
#داستانک
-
کلفتی گرفته ام بهتر از برگ درخت.
#مونولوگ
[Forwarded from حسین مجاهد]
واقفی را گفتم: چه وقف کرده ای؟
گفت: کلمات را
-
یکهو دیدم یک موجودِ دهان صاف کننده ای دارد می آید. حکیم به من گفت...حالا تو چونی؟
#مونولوگ
[Forwarded from حسین مجاهد]
من هم گفتم بگذار دم تانکر
شاید بیابان سیراب شد
-
واقفی به گزاف حرف زیاد میزند...هزار دِبن از او بستانید و به زندان زاویرا ببریدش.
-
پری دریایی را در خواب دیدم. استغفرالله ربی و اتوب الیه...خدایا به خدا گفتم حجابش را درست کند...نکرد!
#مونولوگ
-
خواب دیدم در بهشتم. دیگه بقیه شو شرمنده.
#مونولوگ
-
روحم را بردم برای میزان فرمان گفت جلوبندی ایمانت را باید کامل بریزم پایین و ریخت.
#مونولوگ
-
کوزه های امروز دیگر آب نگه نمی دارند. همه جا لوله کشی شده. می دانی چه نگه می دارند؟ هوا و هوس.
#مونولوگ
-
دل خون نباشی یک پول سیاه هم نمی ارزی.
#مونولوگ
-
کافر همه را به کیش خود پندارد. منافق میره دبی.
#کاریکلماتور
-
رییس جمهوری داریم بهتر از گل ختمی. گل متخی. گل خمتی....
#مونولوگ
-
#دیالوگ
_ بریم بخوابیم؟
+ چونی؟
-
#دیالوگ
_ بریم بخوابیم؟
+ذلیل مرده کجا میخوای بری...بیا بخواب دیگه.
-
رفتم از سر چشمه آب بردارم. دختر انوشیروان هم آمده بود. خلاصه خیلی سلام رسوند.
#مونولوگ
-
کرم روحم شبها بهم سیب تعارف می کند. عاشق همین کارهاش هستم.
#مونولوگ
-
یونس را دیدم هزار نهنگ بر کشتی نوح چپانده بود و به شیراز و آن چشمه رکن آباد و آن وضع بی مثالش می رفت. کشیدمش کنار و گفتم حاجی الان شیراز دیگه مثل قدیما نیستا.
#مونولوگ
-
تا به حال هیچ کس مرا به خاط خودم نبوسیده است.
خاطرات یک نوشابه شیشه ای مشکی.
#مونولوگ
-
یک کور هم گاهی کافی است...
#مونولوگ
-
کور شده ای برادر. پرسیدن ندارد که.
#مونولوگ
-
زلف یار را گرفتم و گفتم، چونی؟ هیچی دیگه الان دستامو میتونم تکوون بدم فقط دیسکم یه کم اذیت می کنه.
#مونولوگ
-
ذلیل مرده ای را دیدم که خدا با شهادت میخواست عزیزش کند. خدایا داره دیر میشه ها...
#مونولوگ
-
کفن خریده ام. قبر اما نمی خواهم. خدایا چیز دیگری لازم دارد همایش لقا الله.
#مونولوگ
-
شب همه زعفرانی. به امید دیدن خوابهای بارانی. ای دل یادت باشد دیگر او را نرانی.
#مونولوگ
-
راز.
#مونولوگ
-
امشب هیچ کس حالش خوب نیست. خاکم به دهان خدایا امشب چونی؟
#مونولوگ
-
وعده شهادت داده اند مرا...به شیرینی خوردن تی تاب در چمن.
#مونولوگ
-
کلروفیل تازه با عاج پخته ام. کسی اگر خواست شماره برگ بدهم.
#کاریکلماتور
-
-باغ انار چرا داره می ترکه.
+خب اناری که برسه میترکه.
#دیالوگ
-
کاسه ای از کشک و بادمجان نذری مادرم را به کربلا بردم...تمام 4000فرشته با خودِ خود فطرس پرهایشان کشک و بادمجانی بود...باور نمی کنی؟
#مونولوگ
-
دوش دیدم که ملائک یک پری دریایی را آورده اند برای هدایت...آمدم دم در و گفتم...بابا ولم کنین...بابا به پیر به پیغمبر ولم کنین....نامردا پری را ول کردند و رفتند.
#مونولوگ
-
- استیکر انار می خوام برای باغِ انار.
+سید مجید موسوی می تونه...بهش بگو...
#دیالوگ
پ.ن
سید مجید اگر این پیامو دیدی بیا پی وی
-
دلم دلمه انار می خواهم. گرچه انار دلمه ندارد. ولی من میخواهم...می فهمی...من می خواهم...
#مونولوگ
-
جگر می سوزد. خیلی هم می سوزد. باید آب را روی جگرم بریزم...مرسی محمود.
#مونولوگ
-
پری دریایی گریه کرد و رویش را گرفت. ویلچر اش را برگرداند و گفت: من خیلی بدبختم؛
خندیدم.
گفت: راه رفتن آرزویی است که تو هیچگاه درک نمی کنی.
گفتم:پریِ بی پایِ من، آخر تو مالِ دنیای ما نیستی تو در دنیای خودت مانند ملائکه پرواز می کردی. یادت نمی آید؟
تو دچارِ آبی بی کران هستی و من دچارِ تو.
و چه خوب گفت سهراب...دچار یعنی عاشق.
#دیالوگ
-
- مسائلی هست.
+ گوش میدم.
- مگوست.
#دیالوگ
[Forwarded from 💎 •﴿ بْاٰغِ ێاٰقٓۆٺ ﴾• 💎]
گاهی نمی دانی چه ات شده. فقط این سیبک لامصب مثل سنگ آتشفشان می چسبد بیخ گلویت و خِرخِره ات را از درون می جَوَد. و تنها واکنش ات یک لبخند همیشگی است. غمی به وسعت کهکشان داری؟ نه؟
#اربعین گرامی باد.
-
کاشیهای کفِ دلم را نگاه کن. نگاه کن. نگاه کن. دِ لامصب نگاه کن.
پ.ن
مونولوگ حوضِ وسط حیاط با آب حوض کشی..
#مونولوگ
-
دلم را مثل اناری پاره کردم و خوردم. کسی دلِ مَلَس نمی خواهد؟ دانه بهشتی اش فقط مانده.
#مونولوگ
-
اصلا تو بگو، چه بگویم.
#مونولوگ
-
من آهن اسفنجی ام و حسین مغناطیس.
و امام عصر پاره های آهن می خواهد.
#مونولوگ
-
خیلی خسته ام حاجی. خیلی...
#مونولوگ
-
به گودال قتلگاه رفته ام. آخرین نقطه گرداب هایل است. بعد از بزرگترین سیاهچاله جهان. می دانید چه دیدم؟ مگوست.
#مونولوگ
-
و تو هیچ گاه نخواهی فهمید...
#مونولوگ
-
و تو مپندار که با رفتن به گودال قتلگاه همه چیز تمام می شود...تازه داغ عبدالله آنجاست...تازه زینب ات آنجا به ملاقاتت می آید...تازه حمله به خیمه هایت را...تازه و الشمر جالس هم داری...تازه ...تازه...انگشترت...تازه...عمو صبر کن...و ...
و بعد از همه اینها...نعل تازه دیگر برای چه بود؟ من نمی دانم. تو بگو...اگر می دانی.
#مونولوگ
-
مای بارِد. مای بارِد. یا ابو سجاد مای بارِد.
#مونولوگ
-
به جانِ دلم افتادم. جانِ دلم دان در دام پاشید و اسیرم کرد.
#کاریکلماتور
-
در تنوع گویِش پویِش به راه انداختم. بَرگوار رویِش کردم و ریشه دادم و ریش جا گذاشتم.
#کاریکلماتور
-
دلم را در مولینکس کردم. وای اگر بدونی چقدر خوب درش آورد.
#مونولوگ
-
سیر تازه را با مایِ بارد خوردم. جگرم زد روی شانه ام و گفت....شرمنده اخوی ها...ولی خاک بر سرت...
#مونولوگ
-
یک پری دریایی دارم به لعنت خدا هم نمی ارزد...مدام سلام خدا برایش می آید.
#مونولوگ
-
مورگان شوستر را گفتم...موری جون چونی؟ گفت: هِی الحمدلله رب العالمین.
#مونولوگ
-
به زغال فروش محله رشک بردم. او هم به من رشک برد.
#مونولوگ
-
سفینه ای ساختم از جنس پلانگتون. خواهم انداخت به کهکشان دور خواهم شد از باغِ انار...همچنان خواهم راند....عههه بیدار شدم...
#مونولوگ
-
دمپایی های فیثاغورث را دادم به زن داداشِ همسرش. بطلمیوس گفت: نوکش خوب دایره وار نشده...یک دانه دیگر بده.
#مونولوگ
-
جورابم ارسطو را پوشیدم و رفتم. بیچاره ارسطو.
#مونولوگ
-
هویج های باغِ افلاطون هنوز حسرتِ موز شدن دارند.
#مونولوگ
-
جامِ شوکران را به شوهران خود خورانیدند و رفتند....زنانِ عنکبوتی.
#مونولوگ
-
کلید ریش رنگی در آتن گم شده بود. یکدفعه سرباز پارتی پیرمردی ژنده پوش را آورد و به لهجه آتنی غلیظ گفت...اورِکا اورِکا...
#مونولوگ
-
قبادِ اول به کمبوجیه گفت: بردیاتم.
کمبوجیه هم گفت: تا 1400 خدا بزرگه.
#دیالوگ
-
اشکِ اول به مهرداد اول گفت: عشق فقط عشقِ اول...رهبر فقط سید علی.
#مونولوگ
-
به سرِ ارسطو کلاهی گذاشته ام اندازه پاچه افلاطون و سقراط از خنده غش کرد.
#مونولوگ
-
سپاه بیزانس برای تمام ارابه ها کویر تایر از یزد سفارش داد. تولید ملی پول میاره خیلی.
#مونولوگ
-
شاهپور اول به والریانس گفت:چونی؟
والریانس گفت:زهر مار.
#مونولوگ
-
شیرین به خسرو گفت شبی بریم خونه مامانم اینا....
خسرو هیچ نگفت...مردکه ی ...بزنم تو فرقِ سرِ متکبرش...
#مونولوگ
-
مردی در تبعید ابدی هستم. باور کن. به همین نان و خاویار قسم.
#مونولوگ
-
یک هپکوی وطنی می ارزد به صد کاتِر پیلار هشتصد تُنی.
#مونولوگ
-
اپسیلون چیست؟ هیچی.
#مونولوگ
-
دلِ جهانم سوراخ بود. مادرم جهانم را وصله زد. مادر مرسی هسی.
#مونولوگ
-
سوپِ میش خورده ای؟ من نخورده ام.
#مونولوگ
-
دندان مصنوعی مادربزرگم را دیروز دیدم. چقدر طبیعی بود.
#مونولوگ
-
پول هایم را در بورس گذاشته ام. مثل زمبه پشیمانم.
#مونولوگ
-
مادر امروز چندمین روز گذشته از بسته شدن دستان آسمان؟ چطور دست آسمان را بستند؟ مگر میشود؟ من که باور نکرده ام تا امروز.
#مونولوگ
-
یک کیسه شنی بغض بیخ اپیگلوتم مانده. خدایا اپیگلوتِ ما را صاف و صوف بفرما...نه مثل دفعه قبل اون فرشته رو نفرست. فرقِ ایپیگلوت و دهان را هنوز نمیشناخت.
#مونولوگ
-
سرسبز ترین کویر جهانم. چیزی شبیه کالاهاری.
#مونولوگ
-
خدایا به کلیمانجارو قسم، ما را آلپ نکن.
#جفنگلوگ
-
خدیا! فعلا چیزی یادم نمی یاد...فقط خواستم صدای قشنگ مو بشنوی...خیلی حال می کنی بنده ای مثل من داری. مگه نه؟
#مونولوگ
-
خدایا بیا بغلم.
#مونولوگ
-
خدایا فدایی داری.
#مونولوگ
-
خدایا کجایی؟
#مونولوگ
-
خدایا چایی بریزم برات.
#مونولوگ
-
خدایا قند میخوری یا توت خشک یا نبات. اصلا بزار شکلات برات بازکنم. چی تعارف می کنی؟ اگه بزارم.
#مونولوگ
-
خدایا!... دالی.
#مونولوگ
-
خدایا خواستم بگم....گفتم دیگه. همین دیگه.
#مونولوگ
-
خدایا!
#مونولوگ
-
خدا....ببین من اومدم در خونت. خدایا اصلا من آهو...اصلا من پروانه...اصلا من مرغ مینا...اصلا من...! خدایا بزار رابطه مون همینجوری خوب بمونه.
#خدا
#مونولوگ
-
از عرش می رسد سفیر. فکر کنم اونجا هم یه برجام رفته امضا کرده.
#مونولوگ
-
- بچه ها سلام.😀
+سلام آقا.
+سلام آقا.
+سلام آقا.
+سلام آقا.
+سلام آقا.
+سلام آقا.
+سلام آقا.
+سلام آقا.
+سلام آقا.
+سلام آقا.
+سلام آقا.
+سلام آقا.
+سلام آقا.
+سلام آقا.
+سلام آقا.
+سلام آقا.
+سلام آقا.
+سلام آقا.
+سلام آقا.
+سلام آقا.
+سلام آقا.
+سلام آقا.
#دیاهالوگ
-
- آقا میکروفون رضایی رو ببندید خیلی حرف میزنه
+آقا به خدا ما نیستیم
_ چرا آقا خودشه
_ منم دیدم آقا همش حرف میزنه
+آقا ما نیستیم
*😬
#دیاهالوگ
-
- بچه ها صدام خوبه.
+آره آقا عالیه.
_پس برم خواننده بشم.
+ایول آقا
#دیالوگ
-
دقایق پایانی کلاس فتوشاپ
- آقا اسم نرم افزارش چی بود؟
+😬
#دیالوگ
-
- رضایی میکروفن تو قطع کن، خاک تو سرت صدای مادرت داره میاد😑
+🤐
#مونولوگ
-
رضایی: آقا صداتون قطع و وصل میشه؟
- نه آقا دروغ میگه صداتون آیینه اس.
#دیالوگ
-
- رضایی بقیه چرا نمیان؟
+ اقا تو واتس آپ پیامشون دادیم فکر کنم کلاس نباشه.
-😑
#دیالوگ
-
دقایقی بعد از پایان یافتن کلاس وقتی داری صفحه لپ تاپ را می بندی...
رضایی: اقا اسم نرم افزار چی بود؟
-🥺
#دیالوگ
-
رضایی: آقا حاضری ما رو زدید.
- بله
#رضایی_لوگ
-
رضایی: آقا ما اصلا لپ تاپ نداریم...
#ضربه_نهایی
#رضایی_لوگ
#دیالوگ
-
رضایی: آقا اجازه ما توی ایتا پیامتون دادیم.
- باشه
+ آقا به خدا ما رو توی گروهتون #عزو 🤐 کنید.
#دیالوگ
-
رضایی: آقا اجازه
-بله
+هیچی آقا درست شد.
_😱
#دیالوگ
-
رضایی: آقا اجازه لپ تاپ شده ده ملیون.
_ باشه رضایی رو گوشی یادت میدم
#امپراطوری_رضایی
#دیالوگ
-
رضایی: آقا اجازه لینکو ندید به دانشجو به ما نمیده..
دانشجو: دروغ میگه آقا میدیم.
#دیالوگ
-
-دانشجو تو دانشجو هستی؟
+ اجازه بله آقا.
- تو چطوری هم کلاس هفتم میخونی هم دانشجو هستی؟
+ههه ههه ههه آقا ما فامیلمون دانشجوئه😃😃😃😃
_ ههه ههه ههه عههه باریک.🥳
#دیالوگ
-
خدایا بی تو دیفرانسیل ام. با تو انتگرال. ای خدای اعداد حسابی ادرکنی.
#مونولوگ
-
شب...و دیگر هیچ.
#مونولوگ
-
روز...و همه چیز.
#مونولوگ
-
کرمهای خستگی سلول خاکستری می خورند. کسی سلول خاکستری تازه دارد. امانت می خواهم فقط برای صد سال.
#مونولوگ
-
خودم را بر می دارم و تند می دوم به سمت کربلا...موشِ درونم دست از جویدنِ روحم کشیده انگار...
#مونولوگ
-
محبوبِ من فقط تویی آقا...به مادر سوگند.
#مونولوگ
-
مادر، شُرب مدام داده ای شکراً. من و جدایی از تو عُمراً.
#مونولوگ
-
من اناری را می کنم دانه. پسرم میبیند. داغ اناردانه چشیده ای. هم ترش است هم شیرین هم ملس.
#مونولوگ
-
زنانوین، نونم، ندونبِ، نانوم، ما ادری....روی هم میشود دو برابر و نصفِ علم.
#علم
#نمی دانم
#مونولوگ
-
سیگار گیرانده ام. سیگار برگشت و مرا گیراند. الان آدم خیلی گیرایی هستم. الحمدلله شکر خدا راضی هستم.
#مونولوگ
-
اینفوگرافی ها آماده شد؟
نه
اون کتاب چطور ؟
نه
اون یکی..
نه
اون یکی
نه
اون یکی
نه
بمیری ایشالا کجایی مگه؟
باغِ انار
زنده باشی ایشالا.
#دیالوگ
-
و این حرمان از حَرَم به من یاد داد که قربت همیشه خوب نیست...نگاه به قربا کجا و نگاه به غربا کجا
#کاریکلماتور
-
البلاء گفتم و لیلی ظرفم را شکست و گفت للولا. منم ظرفش را گرفتم که بشکنم.....نشد ظرفش استیل ضد زنگ آمریکایی بود.
#مونولوگ
-
البته بعدا فهمیدم فولاد آلیاژی یزد را برده اند آمریکا و رویش مارک آمریکایی زده اند...
-
دلم عدس پلو مادرم را می خواهد با خاویار خزر.
#مونولوگ
-
به فیل ماهی گفتم چرا عاج نداری؟ گفت:برو بابا حال نداری..
#مونولوگ
-
زده ام فالی و ....این مالِ باغِ انار بود.
#مونولوگ
-
تخم مرغ شونه ای چند؟
+ امشب باید نون و پنیر بخوری.
#دیالوگ
-
دکترا حقوقشون چقدره؟
- خیلی.
#دیالوگ
-
پدرم می گفت: پسرم ...... و....و......و......
پ. ن
ببخشید پدرم یه خورده اعصاب نداشت.
#مونولوگ
-
روز محشر با شورت ورزشی محشور شدم. جلو آن همه آدم آبرویم رفت.
#مونولوگ
-
لذتی که در خوردن نوشابه مشکی رفیقت به زور هست در خوردن ده تا نون خامه ای بزرگ نیست.
#مونولوگ
-
دمپایی های مه لقا گم شده بود. غلام گفت:....
گفت....
پ.ن
دِ لامصب یه چیزی بگو...غلام خجالت می کشد.
#دیالوگ
-
رفتم کویرنوردی. خودم نوردیده شدم.
#مونولوگ
-
بچه بودم دلم پاترول می خواست. بعدها پاجیرو. بعدهاتر پاراگلایدر اما حالا فقط پارکیسون دارم.
#مونولوگ
-
سوزنم گیر کرده. سیم برق کجاست.
#مونولوگ
-
اوهوم.
#مونولوگ
-
بله.
پ.ن
عروس خانوم بنده وکیلم.
#دیالوگ
-
گلبهی رنگه عشقه. باور کن.
#مونولوگ
-
سگِ اصحاب کهفم آرزوست مثل بِل و سپاستین.
#مونولوگ
#
-
نون خامه ای ها اعتصاب کردند. آنها خواستار حقوق مساوی با حاجی بادام ها بودند.
#مونولوگ
-
دلم پر است. خیلی پر. اندازه مرد کوتوله و پسر چاق.
پ.ن
نکته اش چیه؟
#مونولوگ
-
کویر دانشم یک خار تولید کرده. آن خار هزار بار تقدیم بچه های گروه.
پ.ن
توقع داشتی چی...
#مونولوگ
-
گاو ها هم قلم دارند. این را قصاب محله مان می گفت.
#مونولوگ
-
مخصوصا نزدیک انتخابات.
-
شب است و من و ماست وخیار همایونی.
#مونولوگ
-
پوپک گلدره که رفت نرگس دیگه نرگس سابق نشد.
#مونولوگ
-
حشمت فردوسم را کشته ام تا ستایش پدرش در نیاید.
#مونولوگ
-
کاپشن بچگی هایم را داده ام به بزرگترین بچه یتیم محله.
#مونولوگ
-
تفنگ پدری ام را امشب باید مسلح کنم. گرگ ها نزدیک اند.
#مونولوگ
-
کفتارها مدام دارند می خندند.
#مونولوگ
-
شب است و من و ایتا.
#مونولوگ
-
یک دیو خریدم، زیادی می خورد. شما دیو نمی خواهید مالِ یک خانم دکتر بوده فقط بچه های بد را می ترسانده.
#مونولوگ
-
تاپ لنگوئیج...
اِقّه آدم خوار و زار و یَطَر چِطَرَکی...زشتیم اُفتید.
#یزدیلوگ
-
سبزترین انار تاریخم.
#مونولوگ
-
سیب زمینی اناریست که عاشق شده است. باور کن. مگر چیپس پیاز و جعفری نخورده ای.
#مونولوگ
-
دوغ بهشتی را به یوغ کارمندی نمی دهم.
#مونولوگ
-
سرم بِره، دستم نمی ره. شایدم بره. دقیقش رو باید محاسبه کنم.
#مونولوگ
-
یک کفتار خانگی برای فروش. توی ناراحتی ها زیاد میخندد. کسی نمی خواهد. کم خوراک است روزی یک لاشه محبت.
#مونولوگ
-
سرم درد نمی کند. تمام دستمالهایم را فروخته ام.
#مونولوگ
-
هری پاتر را دیدم که چوبش را داده بود به پطرس تا فرو کند توی سد کرخه. وُلدِمورت آمد و تا راین هرچه بود لوکیمی گرفت.
#مونولوگ
-
خفه شدم. خفه. خفه. خفه. خفه.
#مونولوگ
-
دل به دلِ یک پِلاتیپوس دادم. نمی دانید پلاتیپوس ها چقدر ناز هستند.
#مونولوگ
-
هویجِ فرآوری شده مخصوص صادرات. به جای ویتامین آ ویتامین آه دارد.
#مونولوگ
-
سرم را لای در گذاشتم و پِرچِق.
#یزدیلوگ
-
جومونگ را بردم پیشِ شیخ بهایی یک مقدار سوال شرعی درباره سوسانو داشت. خدا رو شکر زندگی شان خوب است.
#مونولوگ
-
بانو عمره چشمهای مختار را دید و گفت: اختیار دارید.
#مونولوگ
-
پدر ژپتو اشکنه را ریخت توی پیاله و گفت از وقتی پینوکیو آدم شده پدر ما را درآورده.
#مونولوگ
-
گوسفندها رفتند برای مذاکره. گرگ خوردشان.
#مونولوگ
-
شپش نُه تا نقطه دارد. یعنی قدِ شپش هم نقطه نداریم.
#مونولوگ
-
سیرابی اعلا انسانی. مخصوص مسئولین سیرمونی ندار.
#مونولوگ
-
اگر دین ندارید لااقل بی پیر نباشید.
#مونولوگ
-
چغندرِ آبی، تهیه شد از آبِ فرات.
#مونولوگ
-
چشمانت تناردیه و قلبم کوزت.
#مونولوگ
-
😃
-
ریش رنگیِ دلم هنوز دروغ می گوید که دوستش دارد.
#مونولوگ
-
وصله کائنات منم. خدای پینه دوزها مرا دریاب.
#مونولوگ
-
تمساح درونم امروز حسابی اشک ریخت. چون برایش قاقا لی لی نخریده بودم.
#مونولوگ
-
اندرون جهان نشسته بودم که از بیرونِ جهان جایی کنار اسرافیل صدایی گفت: اینجاجای نشستن نیست. برخیز و کاری بکن.
#مونولوگ
-
گنبدِ عشق را با زعفران رنگ کردم تا هم براق تر شود وهم بویِ یار زعفرانی باشد.
همین که فرچه را زدم در زعفران یکهو زعفر جنی آمد و گفت:کجایی اخوی؟ اشلونک؟
#مونولوگ
-
پایِ ثابت پاستیلی میخواهم. برای پرش تا عرش.
#مونولوگ
-
درخشان نیستم ولی درخشش آنرا دوست دارم.
#مونولوگ
-
سگی را دیدم که رنگ اِن دو خریده بود داشت میرفت خانه.
#مونولوگ
-
به درخت طوبی که رسیدم گفتم یه دونه نوشابه مشکی لطفا. درخت طوبی یَک نگاهی کرد....گفتم منظورم این است که یه خورده ای ابتداً بادگلوی بهشتی بزنم تا جا برای بلع مأکولات باز شود. درخت طوبی یک تاسفی خورد و یک بطری صد درصد شراب زنجبیل داد دستم...آقا جاتون خالی یک نفس خوردم و تا خودِ صبح الست بادِ گلوی بهشتی زدم.
#جفنگلوگ
-
معادلات لاپلاس را به خط منطق مظفر نوشتم. باز هم نفهمیدند چه می گویم.
#مونولوگ
-
نهنگ تازه سیخی شیش هزار. یه گوجه اضافه هم روش. جهندمِ ضرر.
#مونولوگ
-
یانگوم که به سن ازدواج رسید همه حکیمان اشقه را حرام کردند.
#مونولوگ
-
پسربچه جیشویی را در دل تاریخ یافتم. دلِ تاریخ هم بو گرفته بود.
#مونولوگ
-
جغرافیای خونم برای تاریخ بشریت نقشه می کشد.
#کاریکلماتور
-
سرندیپیتی را نگاه کن. نگاه کردی؟ خب نظرت چی بود؟
#جفنگلوگ
-
هزار نکته باریکتر از مو اینجا آنجا همه جا...خدایا مگه این دنیا سلمونیه.
#مونولوگ
-
خروسِ روحم بیوه است. به خاطر همین هرچه هوا سردتر می شود خواب آلود تر می شوم.
#مونولوگ
-
سر در گریبان کرده ام. یک دفه گریبان گفت: داداش حالا دیگه نمی خوای مارو ول کنی.
#مونولوگ
-
هیچکاک را قسم دادم به پرندگانش. او هم مرا به واو قسم، قسم داد.
#مونولوگ
-
با سید مرتضی چای دارچین می زدیم و در بهشت راه می رفتیم. یکهو آیینه جادو شکست، خوب شد، خوب شد اسباب خودبینی شکست.
#مونولوگ
-
خدایا روحم گرفته. آنژیوگراف خوب کجاست؟
#مونولوگ
-
خدایا روحم گرفته...روح بازکنی بفرست. از آن بیست لیتری هایش.
#مونولوگ
-
عروس دریایی به مادرشوهر دریایی گفت: وای مامان شما چقدر جوون موندین. در تاریخ نوشته اند مادرشوهر دریایی پس از این مکالمه دیگر آن موجود سابق نشد.
#مونولوگ
-
کشکک زانوی دلم میخارد. خارنده ای هست؟
#مونولوگ
-
رو به قبله ی جهان ایستادم و گفتم...یابن الحسن من که همینم بهترنمی شوم...آقا تو لااقل کاری کن.
#مونولوگ
-
خیمه ای سبز می بینم. میان کویر. من و او تنها و یک جهان ماموریت.
#مونولوگ
-
کفشِ دلم خاکی شده خدایا کفش نو بفرست.
#مونولوگ
-
چایی سبز را چه کنم؟ پرین و پاریکال و باخانمان را چه کنم. ویکتور هوگو و هکتور مالو رو چه کنم.
#مونولوگ
-
سوباساعذار به یانگوم گفت:شوت منو ببین؟ حال میکنی؟
یانگوم گفت: مرد باید جنم داشته باشه.سی ساله رو هوایی داری شوت میزنی تودروازه واکی بایاشی. بیااین اشقه رو بسابون تا میام...در رو روی کاکرو هم باز نمی کنی.
#دیالوگ
-
این حسن تعلیل هم داشت.
-
تو پنیر آمل هستی و من پنیر گچی. کجایی جانا؟
#مونولوگ
-
عشق یعنی فلافل دو نان را با جانان بخوری.
#مونولوگ
-
دکتر ارنست را به جرم زیر میزی گرفتند. بیچاره بیمارهای کرونایی.
#مونولوگ
-
داعشی را گفتم چونی؟ گفت:چونم!
#دیالوگ
-
سوشی خورده ای؟ حتما بخور تا بدانی مزه زندگی چیست.
#مونولوگ
-
بعدش برای من هم تعریف کن. چون دلم بند این معناست.
#مونولوگ
-
شیخ اشراق مغازه اشراق فروشی اش را جلوی اسفندیار رحیم مشایی زد. احمدی نژاد گفت: یا شیخ آب رو بریز آنجایی که لولو برده.
#مونولوگ
-
گرمک لاهیجان خورده ای؟ من نخورده ام، تو بگو؟به نظرم لاهیجان بیشتر زوم کرده روی کلوچه.
#جفنگلوگ
-
سیتا از هند می آید و به بورس می رود.
#مونولوگ
-
بورس را تعریف کنید؟
جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ!
#دیالوگ
-
زهرمار خان را لب دیگ روغن بردند. گفت روغنش تر است.
#دیالوگ
-
سوسک فروش سر کوچه تازگی ها از آن نوع خاص اش را آورده. همان که یک توپ بزرگ و بد بود را می گرداند. نامش را میدانی؟
#مونولوگ
عِمران واقفی, [20.10.20 10:58]
-
-سلام، منم اومدم.
+گور به گور شده تا حالا کجا بودی؟
#دیالوگ
عِمران واقفی, [20.10.20 10:58]
-
-انار میخوای؟
+غلط کردم. اشتباه کردم. خدایا ببخشید دیگه نمی کنم از این کارا...
#دیالوگ
عِمران واقفی, [20.10.20 10:58]
-
تیر غیب خوردم. غریب کش شدم. مادرم نفرینم کرد به گمانم. مادر.
#مونولوگ
عِمران واقفی, [20.10.20 10:58]
-
باغبانی بیل به سر خورده هستم. به قول او که می گفت...ما را رها کنید در این رنج بی حساب...خدایا...گر تو اینچنین میخواهی پس بزن بریم.
عِمران واقفی, [20.10.20 10:58]
-
الهی تو خود میدانی که من لیس تامه به درگاهت آمدم... الهی من را کان تامه قرار بده.
#مونولوگ
عِمران واقفی, [20.10.20 10:58]
-
از اولش بودید. آخرش معلوم می شود که از اول بوده اید.
#کاریکلماتور
عِمران واقفی, [20.10.20 10:58]
-
بار پروردگارا از تسمه تایم های بهشتی برایم بفرست. از آن پاره نشو هاش.
پ.ن
انارم برای چی بود دیگه.
#مونولوگ
عِمران واقفی, [20.10.20 10:58]
-
یونسی هستم که نهنگ می خواهد.
#مونولوگ
عِمران واقفی, [20.10.20 10:58]
-
قلب کوچکم را ساطور زد.
#مونولوگ
عِمران واقفی, [20.10.20 10:58]
-
#بزرگترین_حسرتت_چیه؟
_ عمامه پیغمبر باشم.
عِمران واقفی, [20.10.20 10:58]
-
-چرا؟
+چون می خوام دورِ سرش بگردم.
عِمران واقفی, [20.10.20 10:58]
-
لانه کبوتری چیست.
پنجاه فاکتوریل را حساب کرده تانژانتش را در لگاریتم اش ضرب کنید.
عِمران واقفی, [20.10.20 10:58]
-
یک انتگرال بنویسید و به روش لاپلاس حل کنید.
عِمران واقفی, [20.10.20 10:58]
-
در محاسبات اینیشتین ضریب لاندا برای چه به کار می رود؟
-
دو صفحه در فضا همدیگر را قطع می کنند بگویید چرا؟ مختصات خط چیست؟
-
توی اتاق گمشده ام. پنجره ای نیست.
#مونولوگ
-
اشک های تمساح درونم را به ریا فروش محله دادم و یک ریش رنگی خریدم.
#مونولوگ
-
امشب دلم هوای قیمه بادمجان نکرده.
#مونولوگ
-
-
نوشابه مشکی به حرمت محرم مشکیست وگرنه نهم ربیع سِوِن آپ می شود.
#مونولوگ
#حسن_تعلیل
-
سوپِ سگِ کره ای هم دیگر اشتهایم را کور نمی کند. لعنت به تو شکم.
#مونولوگ
-
سانتاماریا را خوردم و مارای یه سانتی تولید کردم.
#مونولوگ
-
آن ترک شیرازی دلِ ما رو برداشته برده داده بیدل دهلوی.
آهای بی دل. دلِ ما خوردن ندارهِ. دلخور هم نشو. حق الناس است.
#مونولوگ
-
امشب سلولهای خاکستری ام طوفان توئیتری کرده اند.
#مونولوگ
-
سوسک های حمام همیشه تمیز نیستند.
#مونولوگ
-
انگور های باغِ همسایه را دزدیدند. فردایش نه پس فردایش همه جهان را بوی خمرِ دزدی گرفت.
#مونولوگ
-
دلم غنج نمی رود. شاید دو سه روز می شود.
#مونولوگ
-
ابروهایم را ببین. دیدی؟ حالا برو برای رفیقات تعریف کن.
#مونولوگ
-
شپش چیست؟ هیچی.
#مونولوگ
-
حوضِ مغزم را با چوبِ بید به هم زدم. ماهی های قرمز و طلایی ذهنم بالا آمدند.
#مونولوگ
-
ناموس عراقی ها و سوری ها را دیدید که به غارت می رفت؟ ایران را می بینید که چهل سال است زن و بچه ها با آرامش می خوابند؟
بلیط کرمان میخواهم. یک بوسه به مزار شهدا... آرامگاه حاج قاسم...قرارگاه سپهبد.
#مونولوگ #شهدا
-
شهدا شمع محفل بشریتند.
شهید قلب تاریخ است.
زنده نگهداشتن یاد شهدا از شهادت کمتر نیست.
شهید مثل شیشه عطره.
شهید کلا خیلی خوبه😊
-
اگر شهدا قلبِ تاریخند پس ما نهایتا چشم جغرافیا هستیم.
#مونولوگ
-
آیری پلاست راحتی ماست.
کفش بنددار، مشکل شماست.
ژلوسُ ژلوس طبیعیه.
ژینوسُ ژینوس دماغ عملیه.
بیسکوتارت، حس نشاط.
زاااااارت، حسِ چشات.
#مونوتبلیغات
-
کفشهایم را میپوشم و به کوهستانِ خواب میروم.
#مونولوگ
-
کویرِ دانش را با ماشین های آفروید تلاش دار درمینوردم.
#مونولوگ
-
مرگ بر سردرد.
#مونولوگ
-
دردها نعمتند، نعمتها لذتبخشند؛ دردها لذتبخشند.
#مونولوگ
-
بابَت جگر سوخته باید چند به جگرکی دَهر پرداخت؟
#مونولوگ
-
سوسک ها هم آدم شدند. هرچی کشته میشن تموم نمیشن.
#مونولوگ
-
یادم باشد اربعین امسال حتما از دخترک پشمک فروش، شَعربنات بخرم.
پ.ن
شعربنات همون پشمک ما ایرانیا
شَعر...مو
بنات...دخترکان
#مونولوگ
-
تایتانیکم را غرق کردم تا پسرک یتیم از قایق کاغذی اش لذت ببرد.
#مونولوگ
-
شربت سینه یا شربت چهارتخم یا شربت شهادت؟ مسئله این است.
#مونولوگ
-
من هیچ وقت مادر نمیشوم. اما شاید روزی برای مادر کوچولویی پدری کنم.
#مونولوگ
-
کفشهای کتونی یک فرشته را خریدم. خودش می گفت هر شب با این کتونی به غار حرا میرفته تا صدای محمد (صل الله علیه و آله )را گوش کند.
#مونولوگ
-
تو بندگی به شرط مزد مکن...من خودم آخر برج یارانه تو میریزم حتی ممکنه معیشتی هم بریزم برات ولی قول نمیدم.
#مونولوگ
-
شاید روزی آغا محمدخان را ببینم و ازش بپرسم؛ واقعا چیکار به کار بیست هزار جفت چشم داشتی بی چشم و رو!
#مونولوگ
-
زهرمارخان را دیدم و گفتم...چطوری ثبت احوالِ خراسان رضوی این اسم را قبول کرده برات بنویسه خانزاده.
پ.ن
زهرمارخان از نسل نادرشاه افشار و رییس ایل افشار در زمان آقامحمدخان افشار.
#مونولوگ
-
میان آغا و آقا....میانِ ماه من تا ماه گردون...
هیچ کدوم خوشمزه تر از میانِ هندوانه شیرین و قرمز نیست.
#مونولوگ
-
قانون پایستگی آرامش..
شبها آرامش می بخشند و روزها آرامش میگیرند.
#مونولوگ
-
مَردی را دیدم از نسل اخته خان، که مُرد. زَنی را دیدم از نسل لطفعلی خان زَند، که زِند.
پ.ن
اخته خان لقب آغا محمد خان در ایل قاجار...
#مونولوگ
-
و اینک شوکران و آنک آن یتیم نظر کرده و اونَک آخرالزمان.
#مونولوگ
-
سوپِ عشق بر دردِ عقل چیره خواهد شد.
#مونولوگ
-
درد عشق بر زندگی محسابه گرانه چیره خواهد شد.
#مونولوگ
-
تحفه علم به بشریت، آپارتمان است و ماشین ظرفشویی و لنز رنگی.
-
شبنم را مالیدم به سر تا پایِ پلکهایم. پلکهایم اما اعصاب این سوسول بازی ها را نداشت. خودش را خشک کرد و فحش کشید بر سر تا پایم.
#مونولوگ
-
داشتم به دنیا می خندیدم که یهو دنیا بهم خندید. بی ادبِ بی نزاکت.
#مونولوگ
-
- تیغ خواهم کشید و خودم را خواهم کُشت.
+بیل خواهد کشید و خودم را خواهم کِشت.
#دیالوگ
-
کتاب یک جهان است. کسانی که کتاب نمی خوانند انگار به سفر نرفته اند.
#مونولوگ
-
شازده کوچولو به گل سرخ گفت.
#مونولوگ
-
شاید سوال پیش بیاد که چی گفت. باید گفت ما در مسائل شخصی وارد نمی شویم.
-
آه ای مادربزرگ، ای که بر کرانه اندیشه من بر نشسته ای. دل در کمند کدامین شقایق واژگون بسته ای که باران چشم هایت تمامی ندارد. یا کدامین آهوی گریز پای، دلت را کشان کشان برده و در مرغزار سبزِ سبز سرزمین بی اسارت بسته. یا کدامین روح متجلی در درون تو تمثل یافته که همواره مجذوب آسمانی.
یا...
-
خدایا، زیر بزرگترین درخت بهشت برایم جهانی خلق کن به وسعت همه ی مردم بهشت و تمام کائنات را مهمانم کن تا به آنها هفت شبانه روز ناهار و شام بدهم. البته حسن روحانی خودش شامشو بیاره.😊
#مونولوگ
-
اصلا باشه اونم شام و نهار می دیم. جهندمِ ضرر.
#مونولوگ
-
عِمران واقفی:
زلیخا به سوسانو گفت، تو هم مرا ملامت می کنی؟
سوسانو گفت، نه آجی من خودمم درد کشیده ام.
پوتیفار به تِسو گفت، داداش بهمن کوچیک داری؟ تِسو گفت، دودی نیستم.
#دیالوگ
-
کنار درب اول بهشت نشسته بودم و به مهمانها خوش آمد می گفتم. یکهو تمام کوبه ها با هم گفتند "یا علی". من هم گفتم علی یارتون، الله نگهدارتون. یکهو بهشت سراسر پر شد از خنده های مستانه. طاقت نیاوردم و به سوی بهشت پرواز کردم....
#مونولوگ
بقیه شو (توصیف داخل بهشت) به خاطر رعایت مسائل اخلاقی نمی تونم توضیح بدم😊.
-
یک روز رفتم پی وی جبرئیل، پی وی اش از همه فضای مجازی ما بزرگتر بود.
#مونولوگ
-
یا مقتل القتول و الاقتال.
#مونولوگ
-
ستاره های دلم را آب می دهم تا بزرگ شوند و به آسمان دنیا بروند. می دانم چشمک هایشان عاقبت دل کودکی را خوشحال می کند.
#مونولوگ
-
درس را خوب یاد بگیریم تا خوب پس دهیم.
#مونولوگ
-
هیچ برگشتی وجود ندارد. آدم ها فقط درحال رفتن هستند.
#مونولوگ
-
من تا به حال مغز چند انسان را خورده ام. مثلا مارسل پروست. مغز امروز من مزه اش شبیه مغز آنهاست.
#مونولوگ
-
_شهر چیه؟
+چند مکعب سیمانی بین یک جنگل درخت سیمانی.
#دیالوگ
#اسماعیل_واقفی
در آپارتمان به خدا نزدیک تر نشدیم و با لنز های رنگی جهان قشنگ تر نشد. حالا اون ماشین ظرفشویی خدایی اختراع بدی نبود انصافا...
#مونولوگ
-
حواسم گرمِ کلاس پاتولوژی شد و یادم رفت کتاپ توپولوژی ام را بخوانم به خاطر همین رفتم و یک پاتیل پاستیل بار گذاشتم و زیرش را کم پیچ کردم تا همراه با پاستا بخورمش...در این هنگام لویی پاستور وارد کاخ ریاست جمهوری شد و با معاون رییس جمهور سر یک دلار 4200پاستور بازی کرد. و هیچ کس مسئولیت دلار 27 تومنی را قبول نکرد و به هم پاس دادند. سپاس از دوستان پاستیل خور.
#مونولوگ
-
دیشب پاستیل بیچاره و کوزت به هم تازیدند و خانم تناردیه را در پاتیل انداختند.
#مونولوگ
-
خدایا! بارپروردگارا !
به اشکهایی که برای قلب مریض میزوکی و فقر و نداری کاکِرو و دردهای واکی بایاشی ریختم قَسم ات می دهم این عرفه توبه ما را بپذیری.
#مونولوگ
-
الویه ای که پسر سه ساله ات درست کند بهترین غذای دنیاست.
#مونولوگ
-
مرغ های اُلُویه را می شود به جای ریش ریش کردن، سیبیل سیبیل کرد آیا؟
#مونولوگ
-
تا به حال به اسم مرتضی علی در اذان حرم دقت کرده اید؟
#علی_آقامه
#علی_عشقه
#مونولوگ
-
گور خری را دیدم که سگی خال خالی را به استخدام راه راه هایش در آورده بود.
#مونولوگ
-
یک دریا ماست و خیار دارم با گردو و پیاز و نعنا و پونه کوهی. نانش با شما. شکمو هم خودتی. تازه ماستشم محلی و پرچرب.
#مونولوگ
-
زنی را دیدم با حسن و جمال و مال و ایمان، متاسفانه او مرا ندید و از کنارم رد شد.
#مونولوگ
-
نیسان نشدی وگرنه می فهمیدی، نیسان قطاریست که عاشق شده است.
#مونولوگ
-
نیسانی خواهم ساخت که تمامش آینه باشد. تا اگر بخورد بر سنگ جهان را نور فرا گیرد. تا نترسد کسی از او. تا گازش را نگیرد راننده و نرود تا آن دور. تا همیشه همه خود را ببینند در نیسان...که چقدر دل بوده که ندیده شکسته اند....که ناخواسته له کرده اند.
#مونولوگ
-
سبویِ دلی را به زبان نیسانی نشکنیم.
#مونولوگ
-
نیسان. نی ثان. نه صان. نعسان. نعثان. نهثان. نقصان. نعمان....بهمان....کنعان.
نیسان گمگشده باز آید به کنعان غم مخور.
#کاریکلماتور
-
ما دهه شصتی ها، موقعی که زنگ آخر میخورد از کلاس تا برسیم به کوچه حرکتمون کم از نیسان نداشت.
-
خدایا، بارپروردگارا!
به حق همین شب و روز عزیز هر سایپا 151 که میخواد نیسانِ آبی باشد به مراد دلش برسان.
#کاریکلماتور
-
سلمان و ابوذر کجا و یار غار کجا!
مقداد و مالک کجا و ابوعبیده جراح کجا!
علی کجا و فلانی و فلانی و فلانی کجا!
#مونولوگ
-
شامگاهِ غدیر خیمه ها در کنار برکه ای زیبا پهن شد. شتران روی خاک زانو زدند آن شب...ولی چند نفر از شتر کمتر بودند که زانو نزدند.
#مونولوگ
-
درختِ دلم آب از چشمه غدیر می خواهد.
#مونولوگ
-
طوفان که می آید گربه ها دنبال سوراخ موش می گردند.
#کاریکلماتور
-
شکم یعنی چاهی که ته ندارد.
#کاریکلماتور
-
_بابایی توی بهشت نوشابه هم هست؟
+خانوم نمکو میدی.
#دیالوگ
-
_سبزی پلو با ماهی میخوای؟
+نه با نوشابه سیاه.
#دیالوگ
-
تازگی ها دلم سیگار می کشد. امروز بردمش کمپ تا ترک کند. نمی دانستم وابستگی خودم به او بیشتر از وابستگی او به سیگار است.
#مونولوگ
-
شلغم ها با بَلَم از رود رد شدند اما جناب موز منتظر قایق موتوریه! مردکه ی درازِ زردِ پوست کلفتِ مغرور.
#مونولوگ
-
ملکه الیزابت گفت کتابی درباره من بنویس ای نویسنده واو. گفتم باشد و کتابی نوشتم با این نام....درباره اِلی.
#مونولوگ
-
شاخ در آوردم.
#مونولوگ
-
دروغ را وقتی می گویی شاخ و دم ندارد ولی وقتی می شنوی شاخ در می آوری.
#مونولوگ
-
_بده.
+بیا.
پ.ن
دعا و استجابت.
#دیالوگ
-
_غدیری ام.
+منم قدیری ام. خوشبختم.
#دیالوگ
-
[Forwarded from لام.امیری]
باید می گفتید ابراهیم تو نوبته.. برو ته صف حاج خانم تا ببینیم چی پیش میاد😅
-
زلف بر باد مدم.
پ.ن
حسن کچل داره خواب میبینه.
#مونولوگ
-
شامِ امشب فلسفه سرخ کرده باسس الهی داریم. کسی نوشابه عرفان دارد...کمی گلوگیر شده.
#مونولوگ
-
تمام تخم مرغ هایم را دادم به ارسطاطالیس و او ساختار سه پرده ای اش را بهم هدیه داد.
#مونولوگ
-
دلم یک سلام چربِ الهی می خواهد.
#مونولوگ
-
- کله پاچه خوردی؟
+آریایی باشم و کله نخورم.
#دیالوگ
-
یک آریایی اصیل، اسیرِ ریا و ریال نمی شود.
#مونولوگ
-
سه بار پشت هم تکرار کنید. به جای تخم کفتر.
-
دلم تنگ شده. بارالها! گشاده کننده ای بفرست.
#مونولوگ
-
گیلاس هسته دارد، مثل زمین.
#مونولوگ
-
نانِ خالی را میخورم و نیاز به نامرد نمی برم.
#مونولوگ
-
سوته دلم و سیاست زده مرام سید علی.
#مونولوگ
هدایت شده از یازهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ میرسن روزای خوب ؛
اوضاع اینجور نمیمونه :)
دوستان گروه مردم گله مندند
گوش بدین جیگرتون حال بیاد 😊
فقط اونجاش که میگه
این دولت آخراشه
آمادهسازی شیعیان برای عصر غیبت
برخی از منابعی که به تحلیل وقایع تاریخی عصر امام عسکری (ع) پرداختهاند، معتقدند که ایشان اقداماتی برای آمادهسازی ورود شیعه به عصر غیبت و خودکفاکردن جامعه شیعیان انجام داد: سخن گفتن امام عسکری (ع) با اصحاب خود از پسِ پرده و اینکه بیشتر فعالیتهای مربوط به امام، توسط وکیلان او انجام میگرفت را از جمله این اقدامات دانستهاند.[۸۴] مدرسی طباطبایی بر این باور است که امام عسکری برای آموزش نحوه حل مسائل علمی، گاه پاسخ سوالهای فقهی را به صورت کامل بیان نمیکرد[۸۵] و گاه نیز به بیان قاعدهای کلی میپرداخت تا فقها بتوانند به کمک آن، به پاسخ برسند.[۸۶] بعضی اوقات نیز امام برای پاسخ به پرسشهای فقهی مراجعه به کتابهای حدیثی شیعه را پیشنهاد میداد.[۸۷] با اینگونه اقدامات، جامعه شیعه آموزش میدید تا مشکلات و مسائل فقهی و عقیدتی خود را بدون نیاز به مراجعه به امام حاضر حل کند.[۸۸]
#امام_حسن_عسکری
@havaseil
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
و تو باید آگاهانه و مشتاقانه گودال قتلگاه را انتخاب کنی. و تو باید رنج را انتخاب کنی. باید انتخاب کنی. و هیچ راهی نیست. تمام راه ها را رفته ایم ما. و تو باید بسوزی. جهان را یکسره ظلمت فراگرفته باید نور تولید کرد و چه نوری سریعتر و پرنورتر از سوزاندن خودت...باید انتخاب کنی که بسوزی. باید قبول کنی که راهی نیست. راهی جز خاکستر شدنت نیست. برای سوختن آماده ای؟ برای گودال آماده ای. و ما را تا به بلای کربلا نیازموده اند از این دنیا نخواهند برد. پس خودت پا در میدان بگذار و مستانه و مشتاقانه انتخابش کن. بگذار وقتی شعله های آتش تمام روحت را گداخته تماشایت کند. و چه لذتی دارد دانستن این معنا که او می بیند. خدایا تو خواهی دید. خواهی دید خیل خاکستر نشینانت را. و این بار چقدر سترگ است؟ تا کجا؟ تا کی؟ مگر می شود کهکشان را در کف دستانم جای دهم؟
تا به حال درخت انار را از نزدیک دیده ای؟ دیده ای با آن برگهای سبز مدها متانش چقدر زیباست...انگار که اخگر در جانش افتاده...باغ انار شبیه جنگلی آتش گرفته است. اگر ندیده ای یک روز حتما خواهی دید. باغ انار شبیه آن آتشی است که بر ابراهیم سرد شد. یا نار کونی بردا ً و سلاما علی ابراهیم. درخت انار وقتی ثمره می دهد انگار آتش گرفته است. و چه زیباست تماشای باغ اناری که ثمره داده است. منتظر آن روز خواهم ماند.
#دلنوشته
#برگ
@ANARSTORY
هدایت شده از مجتبی حباب
بسم الله الرحمن الرحیم
♦️هم زمان با سالگرد وفات آیت الله سید علی قاضی طباطبایی ره،روز ششم ربیع الاول ۱۴۴۲ قمری مصادف با جمعه دوم آبان ماه ۹۹ ،رونمایی از پوستر کتاب «کهکشان نیستی»،اخبار مربوط به آن،نحوه ی پیش ثبت نام و ... قرار داده خواهد شد.
♦️برای اولین بار رمانی شیرین و به یاد ماندنی از حیات ۸۱ ساله ی مرحوم آیت الله سید علی قاضی طباطبایی ره منتشر می شود.
برای دریافت اخبار واصله به کانال زیر بپیوندید🔻
♦️کهکشان نیستی
@kahkeshaneh_nisti
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
سلام ونور.
برگ در هجوم تگرگ می شکند. برگ هم هست، هم نیست. برگ نور می خورد و قند در دلش آب میشود. برگ آمده است تا به درختان باغ بفهماند که حیات یک برگ و نورخواری یک برگ برای خودش نیست. برگ نور میخورد تا قند در دلش آب کند و تا ابد به درختان قنداب بخوراند. دل درختان را شیرین کند. وکدامین درخت است که قنداب دوست نداشته باشد.
برگ اگر حیات داشته باشد همه می گویند درخت زنده است. و اگر برگ حیات نداشته باشد می گویند درخت مرده است. برگ عصاره معماری است. برگ عصاره زیبایی و دلنوازی باغ است. می گویند باغ سرسبز. نمی گویند باغ تنه قهوه ای. یا باغ شاخه دراز...حیات یک باغ به برگ است.
برگ وقتی خودش را می شناسد و وظیفه نورخواری را می پذیرد می داند که برای حیات خودش نباید کار کند. برای حیات میلیارد ها سلول گیاهی باید کار کند. و تنها عضو درخت است که نور می خورد. و اگر برگ را از درختی بگیری و روی خورشید بکاری اش این نور به حالش هیچ فایده ای ندارد. چرا که ابزار نور خواری اش را گرفته ای.
نور و برگ به هم ممزوج اند.
سلام و نور.
#مونولوگ
#برگ
#حیات
#نور
#برگلوگ
@ANARSTORY
هدایت شده از 🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷
و در جهان هیچ موجودی را نخواهی یافت که مثل برگ نور را عاشقانه دوست داشته باشد.
#مونولوگ
هدایت شده از 🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
﷽؛
سلام و نور💡
آموزش قوانین نویسندگی #اجبار یا #اختیار؟
#نیاز یا #بی_فایده
#تاهمیشه یا #تاجای_مشخص
🕯آیا برای نویسنده شدن باید تمام قوانین نویسندگی را یاد بگیریم؟
جواب : بله
🕯آیا باید با جزئیات یاد بگیریم؟
جواب: نه لزوما با ریزه کاری های سادیسمی...بلکه باید یک دور تمام اصطلاحات را با عمق جان بفهمید. اندازه ای که اگر نویسنده ای یا استادی به شما نقد کرد بفهمید دارد چه می گوید.
🕯آیا اگر قواعد نویسندگی را یاد بگیریم می توانیم خیلی راخت شاهکار بیافرینیم؟
جواب: نه لزوما. یاد گیری قواعد لازم هست ولی کافی نیست.
🕯آیا اگر قوانین را یاد نگیریم می توانیم پیشرفت کنیم؟
جواب: واقعیت این است که می توانید، ولی مثل اختراع چرخ از اول است. وقتی با قواعد می توانید سی سال جلو بیفتید چرا یادش نگیرید؟
🕯آیا قواعد نویسندگی مورد اتفاق همه نویسندگان هستند؟
جواب: نه لزوماً. اختلافات زیادی وجود دارد. به خاطر همین باید نویسنده مورد نظر خودتان را با خواندن کتابهای زیاد پیدا کنید. و این یعنی قلم شما شبیه ایشان خواهد بود. پس قواعد ایشان را سر لوحه آموزش قرار دهید.
🕯بهترین چیز برای یاد گیری قواعد چیست؟
جواب: بهترین کار شرکت در یک یا دو دوره در نهایت و خواندن صد کتاب آموزشی مختلف که همه شان دارای نکته ای هستند که می توانند در مسیر نویسنده شدن به شما کمک کنند.
همان بحثی که یک وقتی داشتیم.
بهزاد دانشگر و نقد امیرخانی و شجاعی...با تمام احترامی که ایشان برای این دو نویسنده عزیز قائل است...دقیقا بر می گرده به اینجا...
از نظر ساختار داستانی کارهای رضا امیرخانی مورد پذیرش خیلی از اساتید نیست ولی قلم رضا امیرخانی مورد توجه افراد زیادی است. من جمله راقم این سطور. فارغ از چیز حاشیه ای دیگر...پس یادگیری قوانین لازم به کار بستنش واجب و بعدها بعد از پیدا کردن سبک نوشتنمان شکستنش کمال است.
💡نکته بعدی اینکه...قوانین بعد از نوشته شدن شاهکارها نوشته شدند و از روی ساختار شاهکارها.
پس در واقع
قوانین بعد از خلق آثار شاهکار هستند و قبل از تولید داستان های معمولی.
شخصا از سال 94 سعی کردم خیلی کلاسیک طور بنویسم ولی در نهایت فهمیدم از شکم مادر با سبک و قلم خودم متولد شدم.
کمی سخت خوان ولی قابل قبول.
💡💡💡
جسارت که هست ولی از فلفل خبری نیست.
نویسنده باید جسور باشد.
نویسنده از یک زمانی به بعد دیگه به حرف کسی گوش نمیده اونجا دو حالت داره یا واقعا کارش خوب شده و نقد دیگران رو می فهمه ولی نکته ای وجود داره که رها می کنه اون نقد ها رو...
حالت دوم بی سوادی هست که از سر استیصال و درماندگی و برای خودنشانی دیگه به حرف کسی گوش نمیده و و در وادی سرگردانی قلم میزنه و هر روز پرت تر و بی ربط تر می نویسه...
واقعا حالت اعتدال بهترین حالت هست...یعنی من شخصا تمام نقدهای به واو شده را به جان خریدم ولی بعدش بلافاصله رفتم نقد ها رو فروختم. 😐
💡💡💡
#روح_پر_حرف
کلید رمان نویسی داشتن روح پر حرف است.
معمولا خانم ها در این زمینه بهتر می توانند کار کنند...به خاطر همین شدیدا به قواعد نیازمند ترند...
مردها روحشون کم حرف تر هست و با قواعد راخت کنار می ان...
ولی در نهایت همیشه استثناء ها زیادند.
خانم صادقی شما به نظرم برای مخاطب خاص خودتون بنویسید اولا...در مرحله بعدی سعی کنید ذائقه شون رو ارتقا بدید...
💡💡💡
کلید شروع رمان نویسی داشتن #حرفهای_نزده هست.
سعی کنید محرم رازی نداشته باشید که مدام خالی بشوید.
معمولا کسانی که مدام درباره سوژه رمانشان با اساتید شان مشورت می کنند بعد از مدتی آن سوژه پشت به قبله ذبح می شود و عوداج اربعه اش بریده نبریده می رود در سبد ایده ها سوخته. و نه حذف می شود نه احیا. و همین ذهن نویسنده را خسته می کند.
💡💡💡
کسانی که در به در دنبال کلاس نویسندگی و این استاد و آن دوره و آن محل گعده و انجمن هستند مثل نوشابه خانوده دو لیتری هستند که وقتی می خواهند شروع کنند به نوشتن همه نوشته هاشان تقریبا شبیه کف های بیرون زده از بطری نوشابه است....
در ابتدا شاید از شدت فوران ایده ها و سفیدی خیره کننده محتوا و کف های حباب حباب کِیف کنند و شاید از حجم مطالبی که می نویسند ولی بعد از مدتی متوجه می شوند که نه تنها نوشته هاشان لم یکن شیئا مذکورا بوده بلکه دیگر چیزی برای نوشتن ندارند... چون مرتبا عادت به استفاده از اندیشه دیگران دارند.
نویسنده باید ابتدا یاد بگیرد بیاندیشد. #اندیشه. عربی اش می شود #فکر.
حالا یک درخت گرامی تفاوت #عقل و #تفکر و #تدبر را بیان کند.
@ANARSTORY
من در اتاق اشک منتظرم. در سفر به کائنات.....بقیه هم بیایید.
اینجا اتاق اشک است....انارها از اشک یاقوت می سازند.
ساعت 9..همین امشب.
سفر به کائنات🔻
https://eitaa.com/joinchat/3525771335C734628ccfa
May 11
هدایت شده از عباس،شَرَفِ بنِ شَرَف
دوستان سلام
اگه کسی خاست کاپشن یا ژاکتی بخره
بلوار ۲۲ بهمن جنب بانک سپه پوشاک هدیه حتما یه سری بزنه من رفتم قیمتاش کف بازار و حتی خیلیاش رو همون قیمت پارسال زده بود
دیدنش ضرری نداره....
نقطه سر خط.
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
بسمربالزهراسلاماللهعلیها
#شماره_یک
#توجه
عِمران واقفی:
آقا برنامه عوض شد.
#تمرین.
همه به ده سال آینده #من نامه بنویسید.
من=برگ
اگر سه میلیون رو بردم...ده فرغون و ده قیچی باغبانی میخرم برای باغ.
***
#تمرین
💟هی بنده خدا استاد خوبو با صفا و دلسوزی بود میگفت به ده سال آینده من نامه بزنید ولی کرونا مهلتش نداد
***
#تمرین
💟درود بر استاد الان در برزخ هستم و من در خواب با شما سخن میگویم دلم برای فلفل هایتان تنگ شده است حیف کرونا مهلتم نداد
***
💟سلام استاد
با سه تومن هامون چه کردید؟؟!!
قرار بود فلفل بخرید و در حلق شاخه ها بچپانید.. قرار بود فرغون و بیل بخرید و شاخه ها را هرس کنیذ
قرار بود انیمیشنهای هالیوودی را سوسک کنید.
ولی الان شنیده شده تمامی پولها را ریختید در حسابتان. توی یکی از حسابهای بانکی در بلاد کفر، سوییستان.
و در باغهای انار آنجا، یک پروژه دیگر دنبال می کنید.
ما هم رفتیم و جلوی درب منزل شرکایتان، باغبانها آرمینه، هیام، ابراهیمی، مجاهد، موسوی، تجمع کردیم.
اونها هم گفتند: ما چی کاره بیدیم؟؟!!!
***
#تمرین
💟یادش بخیر اقای واقفی از یکجایی سه میلیون برد و اون رو پس انداز کرد و بعد از چند سال
با آن سه تومن نانوایی زد و دور نویسندگی رو خط کشید
الان وضعش توپه و بزرگترین نانوایی خاور میانه از آن اوست
ولی ما هنوز مینویسیم و جوهر خودکار هایمان تمام میشود و باید خرج و هزینه خودکارمان رو بدهیم
هییییییی
***
#تمرین
💟با اندوه به پیام هایشان نگاه میکنم
یکی گفته بود
: استاد واقفی استادی متواضع و دلسوز بودند
دیگری گفته بود
: استاد واقفی نه... تنشان را در گور نلرزان جناب برگ بودند
یکی دیگر گفته بود
: دلم برای تمرین دادن هایشان تنگ شده
با خود گفتم
استاد جایتان خالی...
این درختان حسابی قد علم کرده اند و باغ انار شده جنگلی از انار های ترش و شیرین...
از ایتآ بیرون می آیم
درختان حسابی دلتنگ شده اند
حتی دلتنگ «برگم» گفتن های استاد. . .
ای اجل کاش کمی بیشتر فرصت میدادی
تا ما قدر استاد را بیشتر بدانیم
یادش بخیر
ان قدر دست و دلباز بودند که گفتند اگر در مسابقه ی سه ملیون تومانی برنده شوند برایمان فرغون و چند قیچی باغبانی میخرند
و صد افسوس که اجل فرصت شان نداد و نفهمیدیم آخر مسابقه به کجا رسید!
حال درختان آنقدر گرفته و پژمرده بود که حوصله ی پیگیری را نداشتند
ان روز ها انگار دیگر کسی نبود تا در باغ سم هنری بپاشد
و آب رشد قلم بدهد و هرز باغ شده بود ناامیدی و هر روز با حجم بسیار پیام های دلتنگی و دلداری رو به رو میشدی
اما حال ده سال از ان روز ها گذشت و درختان هرکدام قد علم کرده و برگ هایی شدند به یاد استاد. . .
با صدای زنگ موبایلم از دنیای خیالات بیرون پریدم
جواب دادم : بله!؟
: بپر گروه معلوم شده واقفی زنده اس
سه ملیون پولو زده به جیب و الفرار
پیچوندنمون. . .
نمیدانستم بهت زده شوم با عصبی
دود از گوش هایم بیرون میزد
با دستانی لرزان وارد گروه شدم
یکی گفته بود : از همان اول معلوم بود چه کاره است. . . مشکوک میزد
عهه
این همانی بود که استاد را دلسوز و متواضع خوانده بود!
یکی دیگر گفته بود
: با برگم برگم گفتن هایش گولمان زده بود
متعجب از کار دنیا مکث کردم
این هم همانی بود که گفته بود نگوییم استاد... بگوییم جناب برگ
چون تنشان در گور میلرزد
با خود گفتم این استاد هم عجب ادم خسیسی بود...به خاطر سه ملیون همه رو پیچوند
به خود امدم
من هم ایشان را دست و دلباز خواندم
دنیا را ببینین
نظرات انسان ها بر انچه اطرافشان میگذرد و حرف هایی که میشنوند تغیر میکند
***
#تمرین
#من
💟جلوی ساختمان به شکل درخت انار پارک میکنم
ویک آن سفر میکنم به گذشته
عجب وسیله ای بود زهرا جون خدا حفظش کند
انگار همین دیروز بود که با خواندن رمان هایش درایتا اول به گروه نقد بعد به باغ انار بعد هم در کلاس های نویسندگی شرکت کردم ..
اون روزها استاد واقفی آرزوی همچین ساختمانی داشت ..
والان اونقدر کارو بارش گرفته که من شدم شاخه و برگ برایش جمع میکنم
تازه هیچ وقت فکرش رانمیکردم بتونم خانوم صادقی و استاد رااز نزدیک ببینم ولی حالا ...
خدایاشکرت
ازاون چه که من تصور کرده بودم هم بیشتربهم دادی.
***
بسم التعالی
💟سلام بر استاد واقفی
درست استمن وشما در ایتا ودرباغ انارتان بایک دیگر آشنا شدیم
حالا باهم همکار هستیم هرچند شما حق استادی گردن اینجاب دارید ولی باید بگویم دورو زمانه عوض شده و من نمی توانم به پسرتان مانند خودتان اعتماد کنم
دیروز پسرتان از فاطمه زهرای من خواستگاری کرده
آیا این کار درستی است .
توقع من از شما بیش ازاین است
گوشش را بپیچانید
تا دیگر این طور جسورانه عمل نکند
من دخترم را به غیر سید نمیدهم
پس به پسرتان بگویید دور دختر مرا یک خط قرمز بکشد
ودخترک مرا هوایی نکند...
ممنونم.🙏
@ANARSTORY
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#شماره_دو
سلام برگ ناشناس
یادم هست سردر باغی نوشته شده بود باغ انار +نویسندگی
کنجکاوشدم واردشدم سرک کشیدم
برایم نوع حرف زدنهایشان عجیب غریب می آمد
گفتم شاید اینجا چیزی یاد بگیرم
دربه رویم برای باغ هایی دیگرهم گشوده شد انگار استعدادهایم را مدتها در وجودم محبوس کرده بودم آشکار شدند
باغبانش راهمه میشناختند ولی برای من همه چیز گنگ و مبهم بود
از اینکه حرفی میزدم که شاید به قبای شاخه ها بر میخورد ولی باغبانش صبورتر به نظر می رسید
حیف که خیلی وقتها میخواستم یه حرفی بهشون بزنم ولی سکوت راترجیح دادم وحتی متوقفم کردند اینجاهها به صبر باغبانش شک میکردم چون خود را غریبه ای میدانستم که درجمعی خصوصی حق حرف زدن ندارد
از اینکه درحد پادشاهی به کسی احترام گذارم رانمی توانستم چون هرکسی ایرادی داشت ولی حیف که آنها نقدپذیر نبودند وفقط برای نقد وعیب گیری دیگران شاخه میشکستند
کمی دلگیر میشدم ورهایشان میکردم ولی باز فکرمیکردم ومیگفتم بگذار بمانی شاید اشتباه کرده ای
روزها به این منوال میگذشت
اکنون سال ۱۴۰۹شمسی هنوز بااینکه باغبان را نمیشناسم اما چیزهای زیادی یاد گرفته ام وباید سپاسگذار باغبانی باشم که با خلاقیت بسیار مرا به این وادی رساند هنوز برگ هستم واو برگ های بسیار را پرثمر کرده خداوندا عمرش رابابرکت قرار بده وباغش را سرسبزتر ووسیعتر.
**
💟سلام جناب واقفی( برگ) حال شما چطور است؟
ده سال پیش یادتان هست گروه داشتیم و ساعتها مینشینیم پای ایتا با گوشی اندروید تمرین مینوشتیم؟
من یادم هست. و این هم یادم هست که تهدید کردید هر کس رزومه خود را ننویسد باید برود.
ان روزها فکر نمیکردم که الان شما رارییس محترم فرهنگستان ادب و هنر پارسی ببینم.
غرض اینکه الان یک کتاب نوشتم درباره ی «نقش راهنمای دیندار در دین مداری نوجوانان»
خواستم یاداوری کنم بخاطر اب و نان و شیرینی که در هیاتهای مجازی خوردیم. سفارش ما راهم کنید.
ضمنا پسر کوچکم که ان روزها پای گوشی مینشست و زحمت حذف تمارین مرا میکشید، الان خودش سخنران هیات شده. دست بوس است..
اقازاده « نرگس خاتون» هم ماشاالله بزرگ شده اند. سلام خدمت مادر گرامیشان برسانید.
ان شاالله بعد از موافقت چاپ کتاب با خانواده خدمت میرسیم. شیرینی دو طرفه...
مهجور🍃
***
💟هیی یادش بخیر ده سال تازه رفته بودم گروه سیاسی خانم هیام.یه کسی یادمه توهین کردن به یکی از اعضای باغ انار.بعد خانم هیام گفت به بچه های باغ انار توهین نکنید.من کنجکاو شدم گفتم خدایا باغ انار کجاست جریان چیه پرسیدیم خانم هیام بنر باغ انار داد.من چندماه پیشش هم دنبال نویسندگی بود کلا هم علاقه زیادی داشتم یادم نوشته بود نویسندگی واااای چه ذوقی کردم اون موقع نوجوون بودمو زود ذوق میکردم واسه چیزای کوچیک.وارد گروه شدم دیدم به به عجب گروهی عجب استادی یادمه فامیل استاد مون اقای واقفی بود میگفت نگید استاد بگید برگ.یک استاد خوب ودلسوز بود .تمرین میداد تمرین مینوشتم .بنده کشف گروه میکردم یادمه شهادت امام حسین عسکری بود که لینک گروه سفر به کائنات رو کشف کردم.هیییی یادش بخیر قرار بود فرداش دوره نویسندگی شرکت کنم چه ذوق وشوقی داشتم .هیچ وقت فکرشو نمیکردم بتونم کتاب انتشار کنم.همه ی اینارو اول به خانم هیام مدیونم که لینک باغ انار روگذاشتن ودومی استاد واقفی که انشاالله خیر اخرت ودنیاروببینن .که رایگان به ما اموزش میدادن وباغبان های عزیز که من خیلییی چیزا ازشون یاد گرفتم انشاالله همشون عاقبت بخیر بشن....
**
عِمران واقفی:
هم اکنون در کنار برگ یک کارخانه قند تاسیس شده.
قند پارسی به بنگاله می رود و در آنجا شکر شکن شده اند همه طوطیان هند.
و هند سرزمینی است پر برگ....البته گاو هم دارد...
و من لذت وافر می برم از قلم هاتان حتی بیشتر از لذت خوردن ویفر....
به خدای #احد و واحد قسم. #مجاهد انه خواهیم ایستاد. و آرمان #آرمین ها را مجسم خواهیم کرد. تا #ابراهیمی وار بت فرعون زمان را بشکنیم و #موسوی وار خلاقانه قلم رها کنیم و این گفتار از لسان #صادقی اگر نباشد ولی مطمئنا تلاش برای راستگویی خودش ارزشمند است.
پس باز هم بنویسید و قند در دل برگ آب کنید.
این قندها به جهان های دیگر صادر خواهد شد.
**
💟ماُموریت من
آن روز ها که درخانه نشسته بودم و داشتم در گروه باغ انار تمرین های استاد را انجام میدادم
هیچ فکرش را هم نمیکردم روزی برسد که همچین مسئولیتی بردوش من باشد
هنوز هم برایم آن لحظه ها شیرین است
لحظات ظهور ...
واینکه بلاخره من راهم درسپاهشان پذیرفتن
وحالا نامه ای دردست دارم که باید به استاد واقفی برسانم..
استاد وساختمانشان به عنوان یک پایگاه ومرکز برنامه های فرهنگی ومبارزه با دشمن انتخاب شده است ..
به استاد پیامک میزنم:
استاد مبارکت باشد
امروز درخانه بمان دوست دارم وقتی نامه را می خوانی خودم هم باشم عکس العملت را قاب کنم در گوشه ذهنم
آخر در ذهنم دارم مجموعه میسازم
@ANARSTORY
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#شماره_چهار
#تمرین
💟ده سال قبل
مشغول نوشتن دلنوشته ای بودم که ناگهان پیامکی برایم ارسال شد جهت ورود به گروهی به نام انجمن نویسندگان انقلابی .. چشمهایم به قطر یک نعلبکی گشاد شد ..
منو نویسندگی ؟!!!!
وارد که شدم دیدم ووووووو عجب جایی است .. باغ انار .. و عجب انارهایی دارد این باااغ .. مسعولش آقایی بود به نام عمران واقفی .. می گفت یک برگم ولی درختی بود برای خودش .. همینطوری الکی ماندیم و ده سال گذشت ..
ده سال بعد ...
سلام آقای واقفی بزرگ .. احوال شریف .. می بینم که به درختی کت و کلفت تبدیل شده اید و دم و دستگاهی تشکیل داده اید .. مرحبا ..همه ی آن انارهایی که در باغتان پرورش دادید چند تا رمان نوشته اند و هر کدام باغ اناری برای خودشان تاسیس کرده اند .. خوش به حالشان .. بدون شک پارتی کت و کلفتی داشته اند .. بگذریم ..
من ده سال است که می خواهم رمانم را تمام کنم ولی به " آن " پایان هنوز نرسیده ام .. دیگر به مرز کهنسالی نزدیک می شوم و نایی برایم باقی نمانده و عنقریب است که سقوط کنم .. بی زحمت به پاس آن یک استکان چایی روضه ، دخترم را در یکی از آن باغهایتان ثبت نام کنید ( حالا اگر اروپا هم بود که چه بهتر ) بلکه او بتواند به " آن " داستان دست یابد و چه بسا چاپش هم بکند .. شیرینی اش هم محفوظ .. با سپاس فراوان
برگی از یاد رفته 😔🌱
***
یابن طه:
💟سلام باغبان باغ انار
یادم افتادسال۹۸ و۹۹ بیماری کرونا کره ی زمین را تکانی دادوهمه جهان دامنگیرش شدند ...خانه نشینی ها وتعطیلی ها ی پی درپی مرور درکوچه های واقعی را کم کردودرب کوچه های مجازی را بازکرد ... حالا راه های مجازی آنقدر گشاد شده بود که به هرکوچه میرسیدی هزار فروشگاه و آموزشگاه و نمایشگاه به حراج درآمده بود ...از کوچه های نارنجی ایتا عبور میکردم به باغی رسیدم که انارهایش ازدرون آویزان بود وسرخی اش چشمگیر ...دانه های پرآب انارش پیدا بود ...درب باغ نیمه باز بود ..دلم یک انار خواست ...سرک کشیدم . صدایی آمد بفرما داخل ...وارد شدم درختانی دور هم جمع شده بودند و کلمات رابه هم میبافتند تارمانی شود وگاهی بعضی حرف هایشان گیج کننده وخسته کننده بود اگر وسط حرفشان میپریدی باشاخه هایشان جلوی دهنت را میگرفتند هنوز انارهای باغ برایم چشمگیر بود وبس من هم حرف هایی داشتم اما انگار قابل فهم نبود
انگار معنایی نداشت ... خلاصه گفتم اینجا کرونا نیست کمی بمانم شاید چیزی سردر بیاورم درگوشه های دیگر باغ درهای دیگری بود متن نگار ...انجا جذاب تر بود پرسطل رنگ ونقاش چیره دست وقلم های گوناگون انجا بهتر میشد حرف بزنی کمتر گیر بهم می دادند .
ولی گاهی ازتکراری ها خسته میشدم ... ولی تلاشم رابیشتر کردم باغبان هم نظر میداد واشکالاتم برطرف میشد ...دردیگری بود به نام فتوشاپ که کار بیشتر وفرصت بیشتری میطلبید.
ماهم راه را یاد گرفته بودیم وهرروز سری میزدیم تاچیز جدید یاد بگیریم
یک روز بنر زدند دوره داستان نویسی نمیدانستم شرکت بکنم یانه .نکنه مثل جلسه اول باشد.. باتردید قبول کردم اماجور دیگری بود
الان ده سال ازآن ماجرا میگذرد وباغبان ها هنوز مثل قبل باطراحی های جدید وبه روز روبه سوی گسترش باغ قدم نهاده اند درختان انار بیشتر شده ومیوه هایش صادر می شوند این نتیجه سالهای زحمت وتلاش وپشتکار است .خداراشکر کرونا هم مدتی بعد شکست خورد وما به یک باغ واقعی دعوت شده ایم.
***
#تمرین
💟سلام جناب واقفی
با این که من با بالاشهر یزد و صفائیه نسبتی ندارم و اصلا گشت و گذار در ان مناطق به تیریپ من نمیخورد
تا پشت منزلتان امدم
و منتظر پذیرایی شما ان هم با انار دان شده ی تفتی از نوع درجه یک و سرخش بودم
اما بادیگار های سبیل کلفتتان با ان قد بلند تر از درخت چنار و هیکلی غول مانند مقابلم سدی ساختند از جنس تهدید و اسلحه
انگار قصد ترور شما را دارم
حتی اجازه ندادند به چند قدمی خانه ی اعیانی شما نزدیک شوم
راستی!
در نویسندگی هم عجب پولی به جیب زدید
خلاصه
هرچه گفتم شما استاد من هستید باور نکردند که نکردند
و به جای انار دان شده چکی نوش جان کردم و لگدی روی زانویم یادگاری نوشت
سر به پایین حرصم را روی برگه ی تمرینم خالی کردم
همان تمرینی که گفتید به گذشته ی خود بنویسیم
دروغ چرا
به گذشته ی خود گفته بودم شما روزی اعیان نشین شهر میشوید و به جای برگ بودن
میشوید صاحب جنگل آمازون
به خانه که برگشتم
مستقیم راه اتاقم را در پیش گرفتم
وارد که شدم با افسوس نگاهم را اطراف اتاق گذراندم
و به گوشه ی اتاق
همان میز قدیمی و صندلی چوبی پناه بردم
سرم را با ناامیدی روی میز گذاشتم و یادم امد روزی را که گفتید از ریاست هراس دارید
علامت سوالی روی سرم تاج شد
چگونه با هراس خود کنار آمدید!؟
چون الآن رییس جمهور که نه!
رییس چند کارخانه ی ساخت انار تقلبی هستید
البته دور از معرفت است این را نگویم
هنوز هم مینویسید و کتاب هایتان مشتری دارد
@ANARSTORY