eitaa logo
به هوای سیل
82 دنبال‌کننده
1هزار عکس
203 ویدیو
41 فایل
سفر به پلدختر و چیزهای دیگر
مشاهده در ایتا
دانلود
- سیب زمینی تنوری میخوری؟ بیا کنارم بشین...می دونم تو هم خسته ای..بیا. - در گوشه ای از دنیا یک غار خریده ام اصحاب کهف راهشان دور بود. خودم هم در مسیر مدینه سه شب فقط اقامت خواهم کرد...بعد از آن شما خواهید ماند این غار...این کهف. کهفِ حصین...نحن کهف الوری. - تابالوگا را در مدفن کرمهای شبتاب یافته ام. کسی هست که به بانو عمره خبر دهم من کجایم؟ - تای شلوارش هندوانه دلم را قاچ میکند. پ.ن از دفتر خاطرات زلیخا... - موهای مجعدش قلبم را جِرمه جِرمه. پ.ن همان - من و جذاب سیب زمینی را می کردیم دانه و به دل می گفتیم: - هوووووف چقد داغه - سلام و . کنار ام...هر لحظه بیم فرو افتادن دارم. برگ ها عاشق نور اند نه برای خودشان...برای درختان و میوه ها. - سوزناک ترین خیال دلم را می خواهم در اقیانوس منجمد شمالی بگذارم. آهای شمالی مرا دریاب. - تهوع آور. رنج آور. خودم را می گویم. - دل در کمند گیسوی یار باخته ام. از اولش گفتم این کمندش کار دست ما خواهد داد. - سیراب شیردانِ حقیقت رابیرون ریخته ام حرفی از جنس حقیقت نشنیده ام. - ای خدای باغ انار...تو را با ما چکار...نمی شود دیگر بسه؟ - کوکتل مولتوفی ساخته ام از شیشه قلبم. و درونش را از مهر سرشار. آتشم اگر زنید به محبت خواهید سوخت. - دریای دلم پُر از پَری دریایی است. کبوتر های پاپَر دور جزیره ها سرگردانند. پارویی خواهم ساخت. به پری ها خواهم داد. و خودم دور خواهم شد از جهان. دور خواهم شد از پروپاگاندا. - تمام باغات در باغ انار جمع شده و باغ انار در انار و انار در نون. و نون در نقطه اش. و من آن نقطه ام. - طوفان زده ام. ای نوح کشتی ات به چند؟ - عصای موسی را با کشتی نوح تاخت زده ام. یقین دارم که ضرر نکرده ام. - کویری ام. و همین گواه تو.... - دل را برای چه آتش می زنند؟ برای سوختن...سلمنا...خب اگر چیزی نمانده باشد چه؟ - امروز با شاپرک ها به کائنات رفتم. آن درخت کوچک که در سفر قبلی کاشته بودم لیمو داده بود. - بارقه امیدی پیدا کردم. معلوم شد امید بارقه رو دیروز گم کرده بوده...هیچی دیگه بارقه رو بردم دم در خونه امید اینا تحویل دادم...کلی تشکر کردند بندگان خدا. - اخوانِ ثالث به طالس گفت: عهه این چیه؟ طالس به لهجه فلاورجونی گفت...هیچی بابا خالِس. - جفنگ در جفنگدان شوری ندارد..این حرفها هیچ نوری ندارد. - مادرم در دهانم فلفل می ریخت و من به دلم میگفتم....حالا یه روزی رییس جمهور میشم تلافی می کنم. - رفتم...واقعا رفتم....واقعا.... - الان فرداست. - سقراط و صغری عقد کردند. کبری کتابش گم شد. - هیچم در هنر پیچیده. به روحِ هنر قسم. - خرامان خرامان آمد. خرامان خرامان رفت. تا 1400. - خرقه جایی گرو و باده و دفتر جایی...هر کی گفت کجا؟ - دلم پوسید. - چِقَد لوسید. - باهم دوسید؟ #🤔 - اهل روسید؟ #🤔 - مگه خروسید. - بچه اش را بوسید. - سامری را دیدم که نشسته بود و گاو زردی را می دوشید برای تکرار حماسه ای قهوه ای. - تا فتح قدس ده کلیک دیگر مانده، موشواره ها محکم و هدفمند فشار دهید. - خدایا روحم گرفته، دایجستیو بهشتی مرحمت بفرما. - خدایا! روحم بیرون روی اعتقادی گرفته، از عرش ات، دیفنوکسیلاتی بفرست. - خدایا قسم به خوابِ دم صبح دوستت دارم. - +پای تراکتور سازیون هم. - کارِ ما رمان بزرگسال است، حسین مجاهد اگر بگذارد. - برای تمام گذشتگاه علی الخصوص همسر نوح با آن بچه تربیت کردنش فاتحه مع صلوات. - برگی به برگها اضافه شده. شاید بهار آمده... - در باغ گردش می کردم. باغبان ها بیل و بیلچه به دست به درختان می رسیدند...درختانِ انار با تمام وجود قند در برگهاشان آب میشد...این لحظه هزار بار تقدیم باغبانها. - دلِ یک درخت که آسمانی شود همه چیز را بالا می برد...تمام باغات را به زیر سدره المنتهی می رساند. ای درخت عزیز هرجایی هستی خدا به سلامت دارَدَت. - توشیشان عزیز امیدوارم هرجایی هستی به مادرت برسی. من در تمام زندگی ام برای هاچ و توشیشان گریسته ام. و این یعنی ما همه مادری بوده ایم. السلام علیک یا مادر هزاران هزار سلام خدا بر حضرتش. - مادر مرا به کربلا نمی بری؟
- خدایا از دانه های انار بنیان مرصوص ساخته ام. بیا ببین...بیا دیگه...بیا دیگه دورت بگردم. - خدایا آنتی ویروس ام جیغ می کشد...به نظرت در قلبم خبری شده؟ - _وصال جدی! +حاضریم اقا. _وصال اسمت وصاله؟ +بله آقا. -وصال، جدی هستی؟ +بله آقا. - یعنی نمی تونیم باهات شوخی کنیم. _ اقا ما فامیلمون جدیه...ههه ه هه هه ه ه هه +عهه ه ههه ه هه ه هه - پشت گوشم را به نهنگ نشان دادم و گفتم بخاران. نهنگ یک نگاهی کرد و رفت. بعد ها از پلانگتون شنیدم که نهنگ ها اعصاب این کارها را ندارند. - موریانه ای را با صد ترفند شکار کردم. امشب کباب موریانه داریم. نام مهمانی امشب را گذاشته ام گشایش موریانه ای. - در کف مغزم فرشی از نور پهن کردم. مواظب باشید لگدش نکنید. - من نهنگی را می کنم دانه و به دل می گویم موبی دیک دانه ای چند؟ - در قلعه فلک الافلاک نشسته ام و چایی نارنج می خورم و به درخت های انار توی جاده فکر می کنم. - در قعر اقیانوس نشسته بودم که درخت اناری آمد و گفت: فووووونِت. - در حال خلق آخرین اثرم بودم که یکهو اولین اثرم برگشت و گفت: - خاک بر سرت. - از پارک نوفل شاتو تا خیابان امام یک زندان راه است. - اذان که می گویند صفحه کلید دستت است باید بگذاری زمین. - گوشواره های ذهنم را کندند...حالا می فهمم چرا هزار و چهار صد سال است افکارم پریشان است. - دوش دیدم ملائک گرد بقیع طواف می کردند. و امام مجتبی بر فراز کائنات خطبه میخواند...چه صدایی، چه ابهتی...حسن امام حسین است. - ناباورانه ناوارو می دیدم و به دل میگفتم هیچ پلیسی مثل سرکار جاور نمی شود. از آن روز تا به حال اخلاق ژان والژان با من عوض شده. - وبلاگی دارم مالِ شما...چند نیم لوگ دارم آن هم مالِ شما...فقط یک امام رضا را برای ما بگذارید. - -اگر الیف شافاک بشیی چی می پاشونی؟ +شونصد صفحه درّ و گوهر. - عشق یا عشق یا عشق چه فرقی میکند. باید عشقی ساخت و عشق را ساخت. عشق پیشه پیشه وران است. ما به دنبال عشقیم تا در آن عشق به راه بیاندازیم و عشق بسازیم. - دخترک کبریت فروش را دیدم که معصومانه منتظر بود. بارقه امیدی به او هدیه دادم از ذوقش گریه کرد. هنوز جای داغِ پشت دستش می سوخت. - و از عرش ندایی مرا خواند. همین امروز. توی حیاط. شماره 103...و چیزی در گذشته را به یادم انداخت. و چیزهای دیگر... و همین. - همین چهارشنبه چِل تا پیچ چو پیچ یا آهن پیچ برا چلنیوم....یادت نره. - دختر عقیل تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت؟ - خدا هویجت کند و بعد از آن دوستی با خرگوش را نصیبت. - هویجِ دلم زرد شده خدایا ما می خواستیم موز باشیم. - خدایا ایمانمان واشر سر سیلند سوزانده، مکانیکی بفرست. - خدایا یاتاقان زده درگاهتم. رحمی، مروتی! - بار پروردگارا، فشار شکن ترمزم دیگر تحمل ندارد. حوری پری ها مثل پشکل توی دست و پا ریخته اند. - گوسفندی را می کردم سلاخی و به دل می گفتم، خوب بود مردم قلوه های دلشان پیدا بود. یکهو سهراب برگشت و گفت: حاجی دیگه ما هرچی هیچی نمی گیم دیگه خودت بفهم... - ای آنکسی که لاستیک حواله ای داری و نمی دهی، حواله ات می دهم به سرزمین سدوم. - گوسفندان زیادی خریدم و دادم به دختران شعیب. موسایی می خواهم. گوسفند مراسم عقدشان با خودم. کیک اش هم با خودم. تمام مصر و کنعان و مدین را دعوت میگیرم. - من نمی دانم صفورا و یوکابد همدیگر را دیده اند یا نه...خوب شد که نمی دانم وگرنه یک جفنگلوگ دیگر متولد میشد. - البته باز هم متولد شد. - دروغ می گویم که کربلا می خواهم. حال ندارم یک وعده بروم و ظرفهای مادرم را بشویم. حال ندارم یک بار کار برادر دینی ام را رایگان انجام دهم...دروغ هایمان را نبین حسین...خوب میشویم باتو... - زندان زاویرا هم نتوانست یوسف را بشکند. خدیا حجره فیروزه تراشی نمی دهی؟ - حکیم فردوسی را گفتم: حکیم یک گروه پر انرژی داریم میخواستم آدرس انتشارات شاهنامه را بدهی. یک نگاه کهکشان اندر سفینه ای بهم انداخت و گفت: همان که یک غول پشمالو پروفایلش است. هیچ نگفتم. - سعدی را گفتم انار گرامی بیا در پادشاه وارونه فعالیت کن. گفت، انار جدّ و آبادت است. - اژدهای موسوی را با نهنگ یونس به هم رساندم...یک مزرعه دریایی دارم با هزار اژدها نهنگی...هرکدام به طول هزار متر و وزن هزار تن.
- - من، منِ او می خواستم و او، أناهُ. - افعی درونم مار می خواهد. کسی مارِ ارگانیک فروشی سراغ دارید. - در استرالیا خانه ای خریدم با پنصد دِبِن. کاهن اعظم به اکرمشون گفت...اِ وا خواهر گرون خریدی. - زلیخا را دیدم که به دنبالم می دوید. هم ضربه داشت هم کشف. - نماز صبح ام را در مثلث برمودا خواندم. نماز مغرب وعده قدس. - یک ساعت خودخوری کرد، دخترک با فضیلت. تا خودش را از میان برداشت و تمام شد.... فقط فضیلت هاش به جا ماند. کسی فضیلتِ درونی نمی خواهد. - بلور آجین شده ای؟نه؟ ایشالا بشی به حق پنج تن. - دلم علوفه تازه می خواهد. خر است دیگر. انگار اینجا گلستانه است و من سهراب. - آتش درونم دارد می سوزاندم. جزّ جگر زدن را با ما تجربه کنید. - کروکودیل پلو ظرف کرده ام. بفرمایید شام. - دخترک لبخندی زد و رفت. من جگرم تا صبح می سوخت. - کاکرو را معرفی کردم تا داماد شیخ اشراق شود. گویا آنجا هم قلدری کرده و عمه باجی نپسندیده بودش. - تخم کفترهایم را گذاشتم زیر عصای موسی. به نظر شما آینده شان تضمین است؟ - پلی استیشن را گذاشتم جلوی حکیم ابوالقاسم فردوسی و گفتم....یا حکیم چونی با گیم؟ هیچ نگفت... - سعدی را انداختم ترک وسپا و دو تایی رفتیم دور دور....آخرهاش شوخی شهرستانی می کردیم. [Forwarded from حسین مجاهد] پلی استیشن را گذاشتم جلوی حکیم ابوالقاسم فردوسی و گفتم....یا حکیم چونی با گیم؟ پر سیمرغ را پرت کرد داخل بخاری. - کلفتی گرفته ام بهتر از برگ درخت. [Forwarded from حسین مجاهد] واقفی را گفتم: چه وقف کرده ای؟ گفت: کلمات را - یکهو دیدم یک موجودِ دهان صاف کننده ای دارد می آید. حکیم به من گفت...حالا تو چونی؟ [Forwarded from حسین مجاهد] من هم گفتم بگذار دم تانکر شاید بیابان سیراب شد - واقفی به گزاف حرف زیاد میزند...هزار دِبن از او بستانید و به زندان زاویرا ببریدش. - پری دریایی را در خواب دیدم. استغفرالله ربی و اتوب الیه...خدایا به خدا گفتم حجابش را درست کند...نکرد! - خواب دیدم در بهشتم. دیگه بقیه شو شرمنده. - روحم را بردم برای میزان فرمان گفت جلوبندی ایمانت را باید کامل بریزم پایین و ریخت. - کوزه های امروز دیگر آب نگه نمی دارند. همه جا لوله کشی شده. می دانی چه نگه می دارند؟ هوا و هوس. - دل خون نباشی یک پول سیاه هم نمی ارزی. - کافر همه را به کیش خود پندارد. منافق میره دبی. - رییس جمهوری داریم بهتر از گل ختمی. گل متخی. گل خمتی.... - _ بریم بخوابیم؟ + چونی؟ - _ بریم بخوابیم؟ +ذلیل مرده کجا میخوای بری...بیا بخواب دیگه. - رفتم از سر چشمه آب بردارم. دختر انوشیروان هم آمده بود. خلاصه خیلی سلام رسوند. - کرم روحم شبها بهم سیب تعارف می کند. عاشق همین کارهاش هستم. - یونس را دیدم هزار نهنگ بر کشتی نوح چپانده بود و به شیراز و آن چشمه رکن آباد و آن وضع بی مثالش می رفت. کشیدمش کنار و گفتم حاجی الان شیراز دیگه مثل قدیما نیستا. - تا به حال هیچ کس مرا به خاط خودم نبوسیده است. خاطرات یک نوشابه شیشه ای مشکی. - یک کور هم گاهی کافی است... - کور شده ای برادر. پرسیدن ندارد که. - زلف یار را گرفتم و گفتم، چونی؟ هیچی دیگه الان دستامو میتونم تکوون بدم فقط دیسکم یه کم اذیت می کنه. - ذلیل مرده ای را دیدم که خدا با شهادت میخواست عزیزش کند. خدایا داره دیر میشه ها... - کفن خریده ام. قبر اما نمی خواهم. خدایا چیز دیگری لازم دارد همایش لقا الله. - شب همه زعفرانی. به امید دیدن خوابهای بارانی. ای دل یادت باشد دیگر او را نرانی. - راز. - امشب هیچ کس حالش خوب نیست. خاکم به دهان خدایا امشب چونی؟ - وعده شهادت داده اند مرا...به شیرینی خوردن تی تاب در چمن. - کلروفیل تازه با عاج پخته ام. کسی اگر خواست شماره برگ بدهم. - -باغ انار چرا داره می ترکه. +خب اناری که برسه میترکه. - کاسه ای از کشک و بادمجان نذری مادرم را به کربلا بردم...تمام 4000فرشته با خودِ خود فطرس پرهایشان کشک و بادمجانی بود...باور نمی کنی؟ - دوش دیدم که ملائک یک پری دریایی را آورده اند برای هدایت...آمدم دم در و گفتم...بابا ولم کنین...بابا به پیر به پیغمبر ولم کنین....نامردا پری را ول کردند و رفتند.
- - استیکر انار می خوام برای باغِ انار. +سید مجید موسوی می تونه...بهش بگو... پ.ن سید مجید اگر این پیامو دیدی بیا پی وی - دلم دلمه انار می خواهم. گرچه انار دلمه ندارد. ولی من میخواهم...می فهمی...من می خواهم... - جگر می سوزد. خیلی هم می سوزد. باید آب را روی جگرم بریزم...مرسی محمود. - پری دریایی گریه کرد و رویش را گرفت. ویلچر اش را برگرداند و گفت: من خیلی بدبختم؛ خندیدم. گفت: راه رفتن آرزویی است که تو هیچگاه درک نمی کنی. گفتم:پریِ بی پایِ من، آخر تو مالِ دنیای ما نیستی تو در دنیای خودت مانند ملائکه پرواز می کردی. یادت نمی آید؟ تو دچارِ آبی بی کران هستی و من دچارِ تو. و چه خوب گفت سهراب...دچار یعنی عاشق. - - مسائلی هست. + گوش میدم. - مگوست. [Forwarded from 💎 •﴿ بْاٰغِ ێاٰقٓۆٺ ﴾• 💎] گاهی نمی دانی چه ات شده. فقط این سیبک لامصب مثل سنگ آتشفشان می چسبد بیخ گلویت و خِرخِره ات را از درون می جَوَد. و تنها واکنش ات یک لبخند همیشگی است. غمی به وسعت کهکشان داری؟ نه؟ گرامی باد. - کاشیهای کفِ دلم را نگاه کن. نگاه کن. نگاه کن. دِ لامصب نگاه کن. پ.ن مونولوگ حوضِ وسط حیاط با آب حوض کشی.. - دلم را مثل اناری پاره کردم و خوردم. کسی دلِ مَلَس نمی خواهد؟ دانه بهشتی اش فقط مانده. - اصلا تو بگو، چه بگویم. - من آهن اسفنجی ام و حسین مغناطیس. و امام عصر پاره های آهن می خواهد. - خیلی خسته ام حاجی. خیلی... - به گودال قتلگاه رفته ام. آخرین نقطه گرداب هایل است. بعد از بزرگترین سیاهچاله جهان. می دانید چه دیدم؟ مگوست. - و تو هیچ گاه نخواهی فهمید... - و تو مپندار که با رفتن به گودال قتلگاه همه چیز تمام می شود...تازه داغ عبدالله آنجاست...تازه زینب ات آنجا به ملاقاتت می آید...تازه حمله به خیمه هایت را...تازه و الشمر جالس هم داری...تازه ...تازه...انگشترت...تازه...عمو صبر کن...و ... و بعد از همه اینها...نعل تازه دیگر برای چه بود؟ من نمی دانم. تو بگو...اگر می دانی. - مای بارِد. مای بارِد. یا ابو سجاد مای بارِد. - به جانِ دلم افتادم. جانِ دلم دان در دام پاشید و اسیرم کرد. - در تنوع گویِش پویِش به راه انداختم. بَرگوار رویِش کردم و ریشه دادم و ریش جا گذاشتم. - دلم را در مولینکس کردم. وای اگر بدونی چقدر خوب درش آورد. - سیر تازه را با مایِ بارد خوردم. جگرم زد روی شانه ام و گفت....شرمنده اخوی ها...ولی خاک بر سرت... - یک پری دریایی دارم به لعنت خدا هم نمی ارزد...مدام سلام خدا برایش می آید. - مورگان شوستر را گفتم...موری جون چونی؟ گفت: هِی الحمدلله رب العالمین. - به زغال فروش محله رشک بردم. او هم به من رشک برد. - سفینه ای ساختم از جنس پلانگتون. خواهم انداخت به کهکشان دور خواهم شد از باغِ انار...همچنان خواهم راند....عههه بیدار شدم... - دمپایی های فیثاغورث را دادم به زن داداشِ همسرش. بطلمیوس گفت: نوکش خوب دایره وار نشده...یک دانه دیگر بده. - جورابم ارسطو را پوشیدم و رفتم. بیچاره ارسطو. - هویج های باغِ افلاطون هنوز حسرتِ موز شدن دارند. - جامِ شوکران را به شوهران خود خورانیدند و رفتند....زنانِ عنکبوتی. - کلید ریش رنگی در آتن گم شده بود. یکدفعه سرباز پارتی پیرمردی ژنده پوش را آورد و به لهجه آتنی غلیظ گفت...اورِکا اورِکا... - قبادِ اول به کمبوجیه گفت: بردیاتم. کمبوجیه هم گفت: تا 1400 خدا بزرگه. - اشکِ اول به مهرداد اول گفت: عشق فقط عشقِ اول...رهبر فقط سید علی. - به سرِ ارسطو کلاهی گذاشته ام اندازه پاچه افلاطون و سقراط از خنده غش کرد. - سپاه بیزانس برای تمام ارابه ها کویر تایر از یزد سفارش داد. تولید ملی پول میاره خیلی. - شاهپور اول به والریانس گفت:چونی؟ والریانس گفت:زهر مار. - شیرین به خسرو گفت شبی بریم خونه مامانم اینا.... خسرو هیچ نگفت...مردکه ی ...بزنم تو فرقِ سرِ متکبرش... - مردی در تبعید ابدی هستم. باور کن. به همین نان و خاویار قسم. - یک هپکوی وطنی می ارزد به صد کاتِر پیلار هشتصد تُنی. - اپسیلون چیست؟ هیچی. - دلِ جهانم سوراخ بود. مادرم جهانم را وصله زد. مادر مرسی هسی. - سوپِ میش خورده ای؟ من نخورده ام. - دندان مصنوعی مادربزرگم را دیروز دیدم. چقدر طبیعی بود. - پول هایم را در بورس گذاشته ام. مثل زمبه پشیمانم.
- مادر امروز چندمین روز گذشته از بسته شدن دستان آسمان؟ چطور دست آسمان را بستند؟ مگر میشود؟ من که باور نکرده ام تا امروز. - یک کیسه شنی بغض بیخ اپیگلوتم مانده. خدایا اپیگلوتِ ما را صاف و صوف بفرما...نه مثل دفعه قبل اون فرشته رو نفرست. فرقِ ایپیگلوت و دهان را هنوز نمیشناخت. - سرسبز ترین کویر جهانم. چیزی شبیه کالاهاری. - خدایا به کلیمانجارو قسم، ما را آلپ نکن. - خدیا! فعلا چیزی یادم نمی یاد...فقط خواستم صدای قشنگ مو بشنوی...خیلی حال می کنی بنده ای مثل من داری. مگه نه؟ - خدایا بیا بغلم. - خدایا فدایی داری. - خدایا کجایی؟ - خدایا چایی بریزم برات. - خدایا قند میخوری یا توت خشک یا نبات. اصلا بزار شکلات برات بازکنم. چی تعارف می کنی؟ اگه بزارم. - خدایا!... دالی. - خدایا خواستم بگم....گفتم دیگه. همین دیگه. - خدایا! - خدا....ببین من اومدم در خونت. خدایا اصلا من آهو...اصلا من پروانه...اصلا من مرغ مینا...اصلا من...! خدایا بزار رابطه مون همینجوری خوب بمونه. - از عرش می رسد سفیر. فکر کنم اونجا هم یه برجام رفته امضا کرده. - - بچه ها سلام.😀 +سلام آقا. +سلام آقا. +سلام آقا. +سلام آقا. +سلام آقا. +سلام آقا. +سلام آقا. +سلام آقا. +سلام آقا. +سلام آقا. +سلام آقا. +سلام آقا. +سلام آقا. +سلام آقا. +سلام آقا. +سلام آقا. +سلام آقا. +سلام آقا. +سلام آقا. +سلام آقا. +سلام آقا. +سلام آقا. - - آقا میکروفون رضایی رو ببندید خیلی حرف میزنه +آقا به خدا ما نیستیم _ چرا آقا خودشه _ منم دیدم آقا همش حرف میزنه +آقا ما نیستیم *😬 - - بچه ها صدام خوبه. +آره آقا عالیه. _پس برم خواننده بشم. +ایول آقا - دقایق پایانی کلاس فتوشاپ - آقا اسم نرم افزارش چی بود؟ +😬 - - رضایی میکروفن تو قطع کن، خاک تو سرت صدای مادرت داره میاد😑 +🤐 - رضایی: آقا صداتون قطع و وصل میشه؟ - نه آقا دروغ میگه صداتون آیینه اس. - - رضایی بقیه چرا نمیان؟ + اقا تو واتس آپ پیامشون دادیم فکر کنم کلاس نباشه. -😑 - دقایقی بعد از پایان یافتن کلاس وقتی داری صفحه لپ تاپ را می بندی... رضایی: اقا اسم نرم افزار چی بود؟ -🥺 - رضایی: آقا حاضری ما رو زدید. - بله - رضایی: آقا ما اصلا لپ تاپ نداریم... - رضایی: آقا اجازه ما توی ایتا پیامتون دادیم. - باشه + آقا به خدا ما رو توی گروهتون 🤐 کنید. - رضایی: آقا اجازه -بله +هیچی آقا درست شد. _😱 - رضایی: آقا اجازه لپ تاپ شده ده ملیون. _ باشه رضایی رو گوشی یادت میدم - رضایی: آقا اجازه لینکو ندید به دانشجو به ما نمیده.. دانشجو: دروغ میگه آقا میدیم. - -دانشجو تو دانشجو هستی؟ + اجازه بله آقا. - تو چطوری هم کلاس هفتم میخونی هم دانشجو هستی؟ +ههه ههه ههه آقا ما فامیلمون دانشجوئه😃😃😃😃 _ ههه ههه ههه عههه باریک.🥳 - خدایا بی تو دیفرانسیل ام. با تو انتگرال. ای خدای اعداد حسابی ادرکنی. - شب...و دیگر هیچ. - روز...و همه چیز. - کرمهای خستگی سلول خاکستری می خورند. کسی سلول خاکستری تازه دارد. امانت می خواهم فقط برای صد سال. - خودم را بر می دارم و تند می دوم به سمت کربلا...موشِ درونم دست از جویدنِ روحم کشیده انگار... - محبوبِ من فقط تویی آقا...به مادر سوگند. - مادر، شُرب مدام داده ای شکراً. من و جدایی از تو عُمراً. - من اناری را می کنم دانه. پسرم میبیند. داغ اناردانه چشیده ای. هم ترش است هم شیرین هم ملس. - زنانوین، نونم، ندون‌بِ، نانوم، ما ادری....روی هم میشود دو برابر و نصفِ علم. دانم - سیگار گیرانده ام. سیگار برگشت و مرا گیراند. الان آدم خیلی گیرایی هستم. الحمدلله شکر خدا راضی هستم. - اینفوگرافی ها آماده شد؟ نه اون کتاب چطور ؟ نه اون یکی.. نه اون یکی نه اون یکی نه بمیری ایشالا کجایی مگه؟ باغِ انار زنده باشی ایشالا. - و این حرمان از حَرَم به من یاد داد که قربت همیشه خوب نیست...نگاه به قربا کجا و نگاه به غربا کجا - البلاء گفتم و لیلی ظرفم را شکست و گفت للولا. منم ظرفش را گرفتم که بشکنم.....نشد ظرفش استیل ضد زنگ آمریکایی بود. - البته بعدا فهمیدم فولاد آلیاژی یزد را برده اند آمریکا و رویش مارک آمریکایی زده اند...
- دلم عدس پلو مادرم را می خواهد با خاویار خزر. - به فیل ماهی گفتم چرا عاج نداری؟ گفت:برو بابا حال نداری.. - زده ام فالی و ....این مالِ باغِ انار بود. - تخم مرغ شونه ای چند؟ + امشب باید نون و پنیر بخوری. - دکترا حقوقشون چقدره؟ - خیلی. - پدرم می گفت: پسرم ...... و....و......و...... پ. ن ببخشید پدرم یه خورده اعصاب نداشت. - روز محشر با شورت ورزشی محشور شدم. جلو آن همه آدم آبرویم رفت. - لذتی که در خوردن نوشابه مشکی رفیقت به زور هست در خوردن ده تا نون خامه ای بزرگ نیست. - دمپایی های مه لقا گم شده بود. غلام گفت:.... گفت.... پ.ن دِ لامصب یه چیزی بگو...غلام خجالت می کشد. - رفتم کویرنوردی. خودم نوردیده شدم. - بچه بودم دلم پاترول می خواست. بعدها پاجیرو. بعدهاتر پاراگلایدر اما حالا فقط پارکیسون دارم. - سوزنم گیر کرده. سیم برق کجاست. - اوهوم. - بله. پ.ن عروس خانوم بنده وکیلم. - گلبهی رنگه عشقه. باور کن. - سگِ اصحاب کهفم آرزوست مثل بِل و سپاستین. # - نون خامه ای ها اعتصاب کردند. آنها خواستار حقوق مساوی با حاجی بادام ها بودند. - دلم پر است. خیلی پر. اندازه مرد کوتوله و پسر چاق. پ.ن نکته اش چیه؟ - کویر دانشم یک خار تولید کرده. آن خار هزار بار تقدیم بچه های گروه. پ.ن توقع داشتی چی... - گاو ها هم قلم دارند. این را قصاب محله مان می گفت. - مخصوصا نزدیک انتخابات. - شب است و من و ماست وخیار همایونی. - پوپک گلدره که رفت نرگس دیگه نرگس سابق نشد. - حشمت فردوسم را کشته ام تا ستایش پدرش در نیاید. - کاپشن بچگی هایم را داده ام به بزرگترین بچه یتیم محله. - تفنگ پدری ام را امشب باید مسلح کنم. گرگ ها نزدیک اند. - کفتارها مدام دارند می خندند. - شب است و من و ایتا. - یک دیو خریدم، زیادی می خورد. شما دیو نمی خواهید مالِ یک خانم دکتر بوده فقط بچه های بد را می ترسانده. - تاپ لنگوئیج... اِقّه آدم خوار و زار و یَطَر چِطَرَکی...زشتیم اُفتید. - سبزترین انار تاریخم. - سیب زمینی اناریست که عاشق شده است. باور کن. مگر چیپس پیاز و جعفری نخورده ای. - دوغ بهشتی را به یوغ کارمندی نمی دهم. - سرم بِره، دستم نمی ره. شایدم بره. دقیقش رو باید محاسبه کنم. - یک کفتار خانگی برای فروش. توی ناراحتی ها زیاد میخندد. کسی نمی خواهد. کم خوراک است روزی یک لاشه محبت. - سرم درد نمی کند. تمام دستمالهایم را فروخته ام. - هری پاتر را دیدم که چوبش را داده بود به پطرس تا فرو کند توی سد کرخه. وُلدِمورت آمد و تا راین هرچه بود لوکیمی گرفت. - خفه شدم. خفه. خفه. خفه. خفه. - دل به دلِ یک پِلاتیپوس دادم. نمی دانید پلاتیپوس ها چقدر ناز هستند. - هویجِ فرآوری شده مخصوص صادرات. به جای ویتامین آ ویتامین آه دارد. - سرم را لای در گذاشتم و پِرچِق. - جومونگ را بردم پیشِ شیخ بهایی یک مقدار سوال شرعی درباره سوسانو داشت. خدا رو شکر زندگی شان خوب است. - بانو عمره چشمهای مختار را دید و گفت: اختیار دارید. - پدر ژپتو اشکنه را ریخت توی پیاله و گفت از وقتی پینوکیو آدم شده پدر ما را درآورده. - گوسفندها رفتند برای مذاکره. گرگ خوردشان. - شپش نُه تا نقطه دارد. یعنی قدِ شپش هم نقطه نداریم. - سیرابی اعلا انسانی. مخصوص مسئولین سیرمونی ندار. - اگر دین ندارید لااقل بی پیر نباشید. - چغندرِ آبی، تهیه شد از آبِ فرات. - چشمانت تناردیه و قلبم کوزت. - 😃 - ریش رنگیِ دلم هنوز دروغ می گوید که دوستش دارد. - وصله کائنات منم. خدای پینه دوزها مرا دریاب. - تمساح درونم امروز حسابی اشک ریخت. چون برایش قاقا لی لی نخریده بودم. - اندرون جهان نشسته بودم که از بیرونِ جهان جایی کنار اسرافیل صدایی گفت: اینجاجای نشستن نیست. برخیز و کاری بکن. - گنبدِ عشق را با زعفران رنگ کردم تا هم براق تر شود وهم بویِ یار زعفرانی باشد. همین که فرچه را زدم در زعفران یکهو زعفر جنی آمد و گفت:کجایی اخوی؟ اشلونک؟ - پایِ ثابت پاستیلی می‌خواهم. برای پرش تا عرش. - درخشان نیستم ولی درخشش آنرا دوست دارم.
- سگی را دیدم که رنگ اِن دو خریده بود داشت میرفت خانه. - به درخت طوبی که رسیدم گفتم یه دونه نوشابه مشکی لطفا. درخت طوبی یَک نگاهی کرد....گفتم منظورم این است که یه خورده ای ابتداً بادگلوی بهشتی بزنم تا جا برای بلع مأکولات باز شود. درخت طوبی یک تاسفی خورد و یک بطری صد درصد شراب زنجبیل داد دستم...آقا جاتون خالی یک نفس خوردم و تا خودِ صبح الست بادِ گلوی بهشتی زدم. - معادلات لاپلاس را به خط منطق مظفر نوشتم. باز هم نفهمیدند چه می گویم. - نهنگ تازه سیخی شیش هزار. یه گوجه اضافه هم روش. جهندمِ ضرر. - یانگوم که به سن ازدواج رسید همه حکیمان اشقه را حرام کردند. - پسربچه جیشویی را در دل تاریخ یافتم. دلِ تاریخ هم بو گرفته بود. - جغرافیای خونم برای تاریخ بشریت نقشه می کشد. - سرندیپیتی را نگاه کن. نگاه کردی؟ خب نظرت چی بود؟ - هزار نکته باریکتر از مو اینجا آنجا همه جا...خدایا مگه این دنیا سلمونیه. - خروسِ روحم بیوه است. به خاطر همین هرچه هوا سردتر می شود خواب آلود تر می شوم. - سر در گریبان کرده ام. یک دفه گریبان گفت: داداش حالا دیگه نمی خوای مارو ول کنی. - هیچکاک را قسم دادم به پرندگانش. او هم مرا به واو قسم، قسم داد. - با سید مرتضی چای دارچین می زدیم و در بهشت راه می رفتیم. یکهو آیینه جادو شکست، خوب شد، خوب شد اسباب خودبینی شکست. - خدایا روحم گرفته. آنژیوگراف خوب کجاست؟ - خدایا روحم گرفته...روح بازکنی بفرست. از آن بیست لیتری هایش. - عروس دریایی به مادرشوهر دریایی گفت: وای مامان شما چقدر جوون موندین. در تاریخ نوشته اند مادرشوهر دریایی پس از این مکالمه دیگر آن موجود سابق نشد. - کشکک زانوی دلم میخارد. خارنده ای هست؟ - رو به قبله ی جهان ایستادم و گفتم...یابن الحسن من که همینم بهترنمی شوم...آقا تو لااقل کاری کن. - خیمه ای سبز می بینم. میان کویر. من و او تنها و یک جهان ماموریت. - کفشِ دلم خاکی شده خدایا کفش نو بفرست. - چایی سبز را چه کنم؟ پرین و پاریکال و باخانمان را چه کنم. ویکتور هوگو و هکتور مالو رو چه کنم. - سوباساعذار به یانگوم گفت:شوت منو ببین؟ حال میکنی؟ یانگوم گفت: مرد باید جنم داشته باشه.سی ساله رو هوایی داری شوت میزنی تودروازه واکی بایاشی. بیااین اشقه رو بسابون تا میام...در رو روی کاکرو هم باز نمی کنی. - این حسن تعلیل هم داشت. - تو پنیر آمل هستی و من پنیر گچی. کجایی جانا؟ - عشق یعنی فلافل دو نان را با جانان بخوری. - دکتر ارنست را به جرم زیر میزی گرفتند. بیچاره بیمارهای کرونایی. - داعشی را گفتم چونی؟ گفت:چونم! - سوشی خورده ای؟ حتما بخور تا بدانی مزه زندگی چیست. - بعدش برای من هم تعریف کن. چون دلم بند این معناست. - شیخ اشراق مغازه اشراق فروشی اش را جلوی اسفندیار رحیم مشایی زد. احمدی نژاد گفت: یا شیخ آب رو بریز آنجایی که لولو برده. - گرمک لاهیجان خورده ای؟ من نخورده ام، تو بگو؟به نظرم لاهیجان بیشتر زوم کرده روی کلوچه. - سیتا از هند می آید و به بورس می رود. - بورس را تعریف کنید؟ جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ! - زهرمار خان را لب دیگ روغن بردند. گفت روغنش تر است. - سوسک فروش سر کوچه تازگی ها از آن نوع خاص اش را آورده. همان که یک توپ بزرگ و بد بود را می گرداند. نامش را میدانی؟ عِمران واقفی, [20.10.20 10:58] - -سلام، منم اومدم. +گور به گور شده تا حالا کجا بودی؟ عِمران واقفی, [20.10.20 10:58] - -انار میخوای؟ +غلط کردم. اشتباه کردم. خدایا ببخشید دیگه نمی کنم از این کارا... عِمران واقفی, [20.10.20 10:58] - تیر غیب خوردم. غریب کش شدم. مادرم نفرینم کرد به گمانم. مادر. عِمران واقفی, [20.10.20 10:58] - باغبانی بیل به سر خورده هستم. به قول او که می گفت...ما را رها کنید در این رنج بی حساب...خدایا...گر تو اینچنین میخواهی پس بزن بریم. عِمران واقفی, [20.10.20 10:58] - الهی تو خود میدانی که من لیس تامه به درگاهت آمدم... الهی من را کان تامه قرار بده. عِمران واقفی, [20.10.20 10:58] - از اولش بودید. آخرش معلوم می شود که از اول بوده اید. عِمران واقفی, [20.10.20 10:58] - بار پروردگارا از تسمه تایم های بهشتی برایم بفرست. از آن پاره نشو هاش. پ.ن انارم برای چی بود دیگه. عِمران واقفی, [20.10.20 10:58] - یونسی هستم که نهنگ می خواهد.
عِمران واقفی, [20.10.20 10:58] - قلب کوچکم را ساطور زد. عِمران واقفی, [20.10.20 10:58] - ؟ _ عمامه پیغمبر باشم. عِمران واقفی, [20.10.20 10:58] - -چرا؟ +چون می خوام دورِ سرش بگردم. عِمران واقفی, [20.10.20 10:58] - لانه کبوتری چیست. پنجاه فاکتوریل را حساب کرده تانژانتش را در لگاریتم اش ضرب کنید. عِمران واقفی, [20.10.20 10:58] - یک انتگرال بنویسید و به روش لاپلاس حل کنید. عِمران واقفی, [20.10.20 10:58] - در محاسبات اینیشتین ضریب لاندا برای چه به کار می رود؟ - دو صفحه در فضا همدیگر را قطع می کنند بگویید چرا؟ مختصات خط چیست؟ - توی اتاق گمشده ام. پنجره ای نیست. - اشک های تمساح درونم را به ریا فروش محله دادم و یک ریش رنگی خریدم. - امشب دلم هوای قیمه بادمجان نکرده. - - نوشابه مشکی به حرمت محرم مشکیست وگرنه نهم ربیع سِوِن آپ می شود. - سوپِ سگِ کره ای هم دیگر اشتهایم را کور نمی کند. لعنت به تو شکم. - سانتاماریا را خوردم و مارای یه سانتی تولید کردم. - آن ترک شیرازی دلِ ما رو برداشته برده داده بیدل دهلوی. آهای بی دل. دلِ ما خوردن ندارهِ. دلخور هم نشو. حق الناس است. - امشب سلولهای خاکستری ام طوفان توئیتری کرده اند. - سوسک های حمام همیشه تمیز نیستند. - انگور های باغِ همسایه را دزدیدند. فردایش نه پس فردایش همه جهان را بوی خمرِ دزدی گرفت. - دلم غنج نمی رود. شاید دو سه روز می شود. - ابروهایم را ببین. دیدی؟ حالا برو برای رفیقات تعریف کن. - شپش چیست؟ هیچی. - حوضِ مغزم را با چوبِ بید به هم زدم. ماهی های قرمز و طلایی ذهنم بالا آمدند. - ناموس عراقی ها و سوری ها را دیدید که به غارت می رفت؟ ایران را می بینید که چهل سال است زن و بچه ها با آرامش می خوابند؟ بلیط کرمان میخواهم. یک بوسه به مزار شهدا... آرامگاه حاج قاسم...قرارگاه سپهبد. - شهدا شمع محفل بشریتند. شهید قلب تاریخ است. زنده نگهداشتن یاد شهدا از شهادت کمتر نیست. شهید مثل شیشه عطره. شهید کلا خیلی خوبه😊 - اگر شهدا قلبِ تاریخند پس ما نهایتا چشم جغرافیا هستیم. - آیری پلاست راحتی ماست. کفش بنددار، مشکل شماست. ژلوسُ ژلوس طبیعیه. ژینوسُ ژینوس دماغ عملیه. بیسکوتارت، حس نشاط. زاااااارت، حسِ چشات. - کفشهایم را میپوشم و به کوهستانِ خواب میروم. - کویرِ دانش را با ماشین های آفروید تلاش دار درمینوردم. - مرگ بر سردرد. - دردها نعمتند، نعمتها لذتبخشند؛ دردها لذتبخشند. - بابَت جگر سوخته باید چند به جگرکی دَهر پرداخت؟ - سوسک ها هم آدم شدند. هرچی کشته میشن تموم نمیشن. - یادم باشد اربعین امسال حتما از دخترک پشمک فروش، شَعربنات بخرم. پ.ن شعربنات همون پشمک ما ایرانیا شَعر...مو بنات...دخترکان - تایتانیکم را غرق کردم تا پسرک یتیم از قایق کاغذی اش لذت ببرد. - شربت سینه یا شربت چهارتخم یا شربت شهادت؟ مسئله این است. - من هیچ وقت مادر نمیشوم. اما شاید روزی برای مادر کوچولویی پدری کنم. - کفشهای کتونی یک فرشته را خریدم. خودش می گفت هر شب با این کتونی به غار حرا میرفته تا صدای محمد (صل الله علیه و آله )را گوش کند. - تو بندگی به شرط مزد مکن...من خودم آخر برج یارانه تو میریزم حتی ممکنه معیشتی هم بریزم برات ولی قول نمیدم. - شاید روزی آغا محمدخان را ببینم و ازش بپرسم؛ واقعا چیکار به کار بیست هزار جفت چشم داشتی بی چشم و رو! - زهرمارخان را دیدم و گفتم...چطوری ثبت احوالِ خراسان رضوی این اسم را قبول کرده برات بنویسه خانزاده. پ.ن زهرمارخان از نسل نادرشاه افشار و رییس ایل افشار در زمان آقامحمدخان افشار. - میان آغا و آقا....میانِ ماه من تا ماه گردون... هیچ کدوم خوشمزه تر از میانِ هندوانه شیرین و قرمز نیست. - قانون پایستگی آرامش.. شبها آرامش می بخشند و روزها آرامش میگیرند. - مَردی را دیدم از نسل اخته خان، که مُرد. زَنی را دیدم از نسل لطفعلی خان زَند، که زِند. پ.ن اخته خان لقب آغا محمد خان در ایل قاجار... - و اینک شوکران و آنک آن یتیم نظر کرده و اونَک آخرالزمان. - سوپِ عشق بر دردِ عقل چیره خواهد شد. - درد عشق بر زندگی محسابه گرانه چیره خواهد شد. - تحفه علم به بشریت، آپارتمان است و ماشین ظرفشویی و لنز رنگی.
- شبنم را مالیدم به سر تا پایِ پلکهایم. پلکهایم اما اعصاب این سوسول بازی ها را نداشت. خودش را خشک کرد و فحش کشید بر سر تا پایم. - داشتم به دنیا می خندیدم که یهو دنیا بهم خندید. بی ادبِ بی نزاکت. - - تیغ خواهم کشید و خودم را خواهم کُشت. +بیل خواهد کشید و خودم را خواهم کِشت. - کتاب یک جهان است. کسانی که کتاب نمی خوانند انگار به سفر نرفته اند. - شازده کوچولو به گل سرخ گفت. - شاید سوال پیش بیاد که چی گفت. باید گفت ما در مسائل شخصی وارد نمی شویم. - آه ای مادربزرگ، ای که بر کرانه اندیشه من بر نشسته ای. دل در کمند کدامین شقایق واژگون بسته ای که باران چشم هایت تمامی ندارد. یا کدامین آهوی گریز پای، دلت را کشان کشان برده و در مرغزار سبزِ سبز سرزمین بی اسارت بسته. یا کدامین روح متجلی در درون تو تمثل یافته که همواره مجذوب آسمانی. یا... - خدایا، زیر بزرگترین درخت بهشت برایم جهانی خلق کن به وسعت همه ی مردم بهشت و تمام کائنات را مهمانم کن تا به آنها هفت شبانه روز ناهار و شام بدهم. البته حسن روحانی خودش شامشو بیاره.😊 - اصلا باشه اونم شام و نهار می دیم. جهندمِ ضرر. - عِمران واقفی: زلیخا به سوسانو گفت، تو هم مرا ملامت می کنی؟ سوسانو گفت، نه آجی من خودمم درد کشیده ام. پوتیفار به تِسو گفت، داداش بهمن کوچیک داری؟ تِسو گفت، دودی نیستم. - کنار درب اول بهشت نشسته بودم و به مهمانها خوش آمد می گفتم. یکهو تمام کوبه ها با هم گفتند "یا علی". من هم گفتم علی یارتون، الله نگهدارتون. یکهو بهشت سراسر پر شد از خنده های مستانه. طاقت نیاوردم و به سوی بهشت پرواز کردم.... بقیه شو (توصیف داخل بهشت) به خاطر رعایت مسائل اخلاقی نمی تونم توضیح بدم😊. - یک روز رفتم پی وی جبرئیل، پی وی اش از همه فضای مجازی ما بزرگتر بود. - یا مقتل القتول و الاقتال. - ستاره های دلم را آب می دهم تا بزرگ شوند و به آسمان دنیا بروند. می دانم چشمک هایشان عاقبت دل کودکی را خوشحال می کند. - درس را خوب یاد بگیریم تا خوب پس دهیم. - هیچ برگشتی وجود ندارد. آدم ها فقط درحال رفتن هستند. - من تا به حال مغز چند انسان را خورده ام. مثلا مارسل پروست. مغز امروز من مزه اش شبیه مغز آنهاست. - _شهر چیه؟ +چند مکعب سیمانی بین یک جنگل درخت سیمانی.
در آپارتمان به خدا نزدیک تر نشدیم و با لنز های رنگی جهان قشنگ تر نشد. حالا اون ماشین ظرفشویی خدایی اختراع بدی نبود انصافا... - حواسم گرمِ کلاس پاتولوژی شد و یادم رفت کتاپ توپولوژی ام را بخوانم به خاطر همین رفتم و یک پاتیل پاستیل بار گذاشتم و زیرش را کم پیچ کردم تا همراه با پاستا بخورمش...در این هنگام لویی پاستور وارد کاخ ریاست جمهوری شد و با معاون رییس جمهور سر یک دلار 4200پاستور بازی کرد. و هیچ کس مسئولیت دلار 27 تومنی را قبول نکرد و به هم پاس دادند. سپاس از دوستان پاستیل خور. - دیشب پاستیل بیچاره و کوزت به هم تازیدند و خانم تناردیه را در پاتیل انداختند. - خدایا! بارپروردگارا ! به اشکهایی که برای قلب مریض میزوکی و فقر و نداری کاکِرو و دردهای واکی بایاشی ریختم قَسم ات می دهم این عرفه توبه ما را بپذیری. - الویه ای که پسر سه ساله ات درست کند بهترین غذای دنیاست. - مرغ های اُلُویه را می شود به جای ریش ریش کردن، سیبیل سیبیل کرد آیا؟ - تا به حال به اسم مرتضی علی در اذان حرم دقت کرده اید؟ - گور خری را دیدم که سگی خال خالی را به استخدام راه راه هایش در آورده بود. - یک دریا ماست و خیار دارم با گردو و پیاز و نعنا و پونه کوهی. نانش با شما. شکمو هم خودتی. تازه ماستشم محلی و پرچرب. - زنی را دیدم با حسن و جمال و مال و ایمان، متاسفانه او مرا ندید و از کنارم رد شد. - نیسان نشدی وگرنه می فهمیدی، نیسان قطاریست که عاشق شده است. - نیسانی خواهم ساخت که تمامش آینه باشد. تا اگر بخورد بر سنگ جهان را نور فرا گیرد. تا نترسد کسی از او. تا گازش را نگیرد راننده و نرود تا آن دور. تا همیشه همه خود را ببینند در نیسان...که چقدر دل بوده که ندیده شکسته اند....که ناخواسته له کرده اند. - سبویِ دلی را به زبان نیسانی نشکنیم. - نیسان. نی ثان. نه صان. نعسان. نعثان. نهثان. نقصان. نعمان....بهمان....کنعان. نیسان گمگشده باز آید به کنعان غم مخور. - ما دهه شصتی ها، موقعی که زنگ آخر میخورد از کلاس تا برسیم به کوچه حرکتمون کم از نیسان نداشت. - خدایا، بارپروردگارا! به حق همین شب و روز عزیز هر سایپا 151 که میخواد نیسانِ آبی باشد به مراد دلش برسان. - سلمان و ابوذر کجا و یار غار کجا! مقداد و مالک کجا و ابوعبیده جراح کجا! علی کجا و فلانی و فلانی و فلانی کجا! - شامگاهِ غدیر خیمه ها در کنار برکه ای زیبا پهن شد. شتران روی خاک زانو زدند آن شب...ولی چند نفر از شتر کمتر بودند که زانو نزدند. - درختِ دلم آب از چشمه غدیر می خواهد. - طوفان که می آید گربه ها دنبال سوراخ موش می گردند. - شکم یعنی چاهی که ته ندارد. - _بابایی توی بهشت نوشابه هم هست؟ +خانوم نمکو میدی. - _سبزی پلو با ماهی میخوای؟ +نه با نوشابه سیاه. - تازگی ها دلم سیگار می کشد. امروز بردمش کمپ تا ترک کند. نمی دانستم وابستگی خودم به او بیشتر از وابستگی او به سیگار است. - شلغم ها با بَلَم از رود رد شدند اما جناب موز منتظر قایق موتوریه! مردکه ی درازِ زردِ پوست کلفتِ مغرور. - ملکه الیزابت گفت کتابی درباره من بنویس ای نویسنده واو. گفتم باشد و کتابی نوشتم با این نام....درباره اِلی. - شاخ در آوردم. - دروغ را وقتی می گویی شاخ و دم ندارد ولی وقتی می شنوی شاخ در می آوری. - _بده. +بیا. پ.ن دعا و استجابت. - _غدیری ام. +منم قدیری ام. خوشبختم. - [Forwarded from لام.امیری] باید می گفتید ابراهیم تو نوبته.. برو ته صف حاج خانم تا ببینیم چی پیش میاد😅 - زلف بر باد مدم. پ.ن حسن کچل داره خواب میبینه. - شامِ امشب فلسفه سرخ کرده باسس الهی داریم. کسی نوشابه عرفان دارد...کمی گلوگیر شده. - تمام تخم مرغ هایم را دادم به ارسطاطالیس و او ساختار سه پرده ای اش را بهم هدیه داد. - دلم یک سلام چربِ الهی می خواهد. - - کله پاچه خوردی؟ +آریایی باشم و کله نخورم. - یک آریایی اصیل، اسیرِ ریا و ریال نمی شود. - سه بار پشت هم تکرار کنید. به جای تخم کفتر. - دلم تنگ شده. بارالها! گشاده کننده ای بفرست. - گیلاس هسته دارد، مثل زمین. - نانِ خالی را میخورم و نیاز به نامرد نمی برم. - سوته دلم و سیاست زده مرام سید علی.
هدایت شده از یازهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ میرسن روزای خوب ؛ اوضاع اینجور نمیمونه :) دوستان گروه مردم گله مندند گوش بدین جیگرتون حال بیاد 😊 فقط اونجاش که میگه این دولت آخراشه
هدایت شده از م.م
آماده‌‌سازی شیعیان برای عصر غیبت برخی از منابعی که به تحلیل وقایع تاریخی عصر امام عسکری (ع) پرداخته‌اند، معتقدند که ایشان اقداماتی برای آماده‌سازی ورود شیعه به عصر غیبت و خودکفاکردن جامعه شیعیان انجام داد: سخن گفتن امام عسکری (ع) با اصحاب خود از پسِ پرده و اینکه بیشتر فعالیت‌های مربوط به امام، توسط وکیلان او انجام می‌گرفت را از جمله این اقدامات دانسته‌اند.[۸۴] مدرسی طباطبایی بر این باور است که امام عسکری برای آموزش نحوه حل مسائل علمی، گاه پاسخ سوال‌های فقهی را به صورت کامل بیان نمی‌کرد[۸۵] و گاه نیز به بیان قاعده‌ای کلی می‌پرداخت تا فقها بتوانند به کمک آن، به پاسخ برسند.[۸۶] بعضی اوقات نیز امام برای پاسخ به پرسش‌های فقهی مراجعه به کتاب‌های حدیثی شیعه را پیشنهاد می‌داد.[۸۷] با این‌گونه اقدامات، جامعه شیعه آموزش می‌دید تا مشکلات و مسائل فقهی و عقیدتی خود را بدون نیاز به مراجعه به امام حاضر حل کند.[۸۸] @havaseil
و تو باید آگاهانه و مشتاقانه گودال قتلگاه را انتخاب کنی. و تو باید رنج را انتخاب کنی. باید انتخاب کنی. و هیچ راهی نیست. تمام راه ها را رفته ایم ما. و تو باید بسوزی. جهان را یکسره ظلمت فراگرفته باید نور تولید کرد و چه نوری سریعتر و پرنورتر از سوزاندن خودت...باید انتخاب کنی که بسوزی. باید قبول کنی که راهی نیست. راهی جز خاکستر شدنت نیست. برای سوختن آماده ای؟ برای گودال آماده ای. و ما را تا به بلای کربلا نیازموده اند از این دنیا نخواهند برد. پس خودت پا در میدان بگذار و مستانه و مشتاقانه انتخابش کن. بگذار وقتی شعله های آتش تمام روحت را گداخته تماشایت کند. و چه لذتی دارد دانستن این معنا که او می بیند. خدایا تو خواهی دید. خواهی دید خیل خاکستر نشینانت را. و این بار چقدر سترگ است؟ تا کجا؟ تا کی؟ مگر می شود کهکشان را در کف دستانم جای دهم؟ تا به حال درخت انار را از نزدیک دیده ای؟ دیده ای با آن برگهای سبز مدها متانش چقدر زیباست...انگار که اخگر در جانش افتاده...باغ انار شبیه جنگلی آتش گرفته است. اگر ندیده ای یک روز حتما خواهی دید. باغ انار شبیه آن آتشی است که بر ابراهیم سرد شد. یا نار کونی بردا ً و سلاما علی ابراهیم. درخت انار وقتی ثمره می دهد انگار آتش گرفته است. و چه زیباست تماشای باغ اناری که ثمره داده است. منتظر آن روز خواهم ماند. @ANARSTORY
هدایت شده از مجتبی حباب
بسم الله الرحمن الرحیم ♦️هم زمان با سالگرد وفات آیت الله سید علی قاضی طباطبایی ره،روز ششم ربیع الاول ۱۴۴۲ قمری مصادف با جمعه دوم آبان ماه ۹۹ ،رونمایی از پوستر کتاب «کهکشان نیستی»،اخبار مربوط به آن،نحوه ی پیش ثبت نام و ... قرار داده خواهد شد. ♦️برای اولین بار رمانی شیرین و به یاد ماندنی از حیات ۸۱ ساله ی مرحوم آیت الله سید علی قاضی طباطبایی ره منتشر می شود. برای دریافت اخبار واصله به کانال زیر بپیوندید🔻 ♦️کهکشان نیستی @kahkeshaneh_nisti
سلام ونور. برگ در هجوم تگرگ می شکند. برگ هم هست، هم نیست. برگ نور می خورد و قند در دلش آب میشود. برگ آمده است تا به درختان باغ بفهماند که حیات یک برگ و نورخواری یک برگ برای خودش نیست. برگ نور میخورد تا قند در دلش آب کند و تا ابد به درختان قنداب بخوراند. دل درختان را شیرین کند. وکدامین درخت است که قنداب دوست نداشته باشد. برگ اگر حیات داشته باشد همه می گویند درخت زنده است. و اگر برگ حیات نداشته باشد می گویند درخت مرده است. برگ عصاره معماری است. برگ عصاره زیبایی و دلنوازی باغ است. می گویند باغ سرسبز. نمی گویند باغ تنه قهوه ای. یا باغ شاخه دراز...حیات یک باغ به برگ است. برگ وقتی خودش را می شناسد و وظیفه نورخواری را می پذیرد می داند که برای حیات خودش نباید کار کند. برای حیات میلیارد ها سلول گیاهی باید کار کند. و تنها عضو درخت است که نور می خورد. و اگر برگ را از درختی بگیری و روی خورشید بکاری اش این نور به حالش هیچ فایده ای ندارد. چرا که ابزار نور خواری اش را گرفته ای. نور و برگ به هم ممزوج اند. سلام و نور. @ANARSTORY
عاشق نورم و این ذات برگ است.
و در جهان هیچ موجودی را نخواهی یافت که مثل برگ نور را عاشقانه دوست داشته باشد.
به هوای سیل
ارسالی خواننده محترم.
﷽؛ سلام و نور💡 آموزش قوانین نویسندگی یا ؟ یا یا 🕯آیا برای نویسنده شدن باید تمام قوانین نویسندگی را یاد بگیریم؟ جواب : بله 🕯آیا باید با جزئیات یاد بگیریم؟ جواب: نه لزوما با ریزه کاری های سادیسمی...بلکه باید یک دور تمام اصطلاحات را با عمق جان بفهمید. اندازه ای که اگر نویسنده ای یا استادی به شما نقد کرد بفهمید دارد چه می گوید. 🕯آیا اگر قواعد نویسندگی را یاد بگیریم می توانیم خیلی راخت شاهکار بیافرینیم؟ جواب: نه لزوما. یاد گیری قواعد لازم هست ولی کافی نیست. 🕯آیا اگر قوانین را یاد نگیریم می توانیم پیشرفت کنیم؟ جواب: واقعیت این است که می توانید، ولی مثل اختراع چرخ از اول است. وقتی با قواعد می توانید سی سال جلو بیفتید چرا یادش نگیرید؟ 🕯آیا قواعد نویسندگی مورد اتفاق همه نویسندگان هستند؟ جواب: نه لزوماً. اختلافات زیادی وجود دارد. به خاطر همین باید نویسنده مورد نظر خودتان را با خواندن کتابهای زیاد پیدا کنید. و این یعنی قلم شما شبیه ایشان خواهد بود. پس قواعد ایشان را سر لوحه آموزش قرار دهید. 🕯بهترین چیز برای یاد گیری قواعد چیست؟ جواب: بهترین کار شرکت در یک یا دو دوره در نهایت و خواندن صد کتاب آموزشی مختلف که همه شان دارای نکته ای هستند که می توانند در مسیر نویسنده شدن به شما کمک کنند. همان بحثی که یک وقتی داشتیم. بهزاد دانشگر و نقد امیرخانی و شجاعی...با تمام احترامی که ایشان برای این دو نویسنده عزیز قائل است...دقیقا بر می گرده به اینجا... از نظر ساختار داستانی کارهای رضا امیرخانی مورد پذیرش خیلی از اساتید نیست ولی قلم رضا امیرخانی مورد توجه افراد زیادی است. من جمله راقم این سطور. فارغ از چیز حاشیه ای دیگر...پس یادگیری قوانین لازم به کار بستنش واجب و بعدها بعد از پیدا کردن سبک نوشتنمان شکستنش کمال است. 💡نکته بعدی اینکه...قوانین بعد از نوشته شدن شاهکارها نوشته شدند و از روی ساختار شاهکارها. پس در واقع قوانین بعد از خلق آثار شاهکار هستند و قبل از تولید داستان های معمولی. شخصا از سال 94 سعی کردم خیلی کلاسیک طور بنویسم ولی در نهایت فهمیدم از شکم مادر با سبک و قلم خودم متولد شدم. کمی سخت خوان ولی قابل قبول. 💡💡💡 جسارت که هست ولی از فلفل خبری نیست. نویسنده باید جسور باشد. نویسنده از یک زمانی به بعد دیگه به حرف کسی گوش نمیده اونجا دو حالت داره یا واقعا کارش خوب شده و نقد دیگران رو می فهمه ولی نکته ای وجود داره که رها می کنه اون نقد ها رو... حالت دوم بی سوادی هست که از سر استیصال و درماندگی و برای خودنشانی دیگه به حرف کسی گوش نمیده و و در وادی سرگردانی قلم میزنه و هر روز پرت تر و بی ربط تر می نویسه... واقعا حالت اعتدال بهترین حالت هست...یعنی من شخصا تمام نقدهای به واو شده را به جان خریدم ولی بعدش بلافاصله رفتم نقد ها رو فروختم. 😐 💡💡💡 کلید رمان نویسی داشتن روح پر حرف است. معمولا خانم ها در این زمینه بهتر می توانند کار کنند...به خاطر همین شدیدا به قواعد نیازمند ترند... مردها روحشون کم حرف تر هست و با قواعد راخت کنار می ان... ولی در نهایت همیشه استثناء ها زیادند. خانم صادقی شما به نظرم برای مخاطب خاص خودتون بنویسید اولا...در مرحله بعدی سعی کنید ذائقه شون رو ارتقا بدید... 💡💡💡 کلید شروع رمان نویسی داشتن هست. سعی کنید محرم رازی نداشته باشید که مدام خالی بشوید. معمولا کسانی که مدام درباره سوژه رمانشان با اساتید شان مشورت می کنند بعد از مدتی آن سوژه پشت به قبله ذبح می شود و عوداج اربعه اش بریده نبریده می رود در سبد ایده ها سوخته. و نه حذف می شود نه احیا. و همین ذهن نویسنده را خسته می کند. 💡💡💡 کسانی که در به در دنبال کلاس نویسندگی و این استاد و آن دوره و آن محل گعده و انجمن هستند مثل نوشابه خانوده دو لیتری هستند که وقتی می خواهند شروع کنند به نوشتن همه نوشته هاشان تقریبا شبیه کف های بیرون زده از بطری نوشابه است.... در ابتدا شاید از شدت فوران ایده ها و سفیدی خیره کننده محتوا و کف های حباب حباب کِیف کنند و شاید از حجم مطالبی که می نویسند ولی بعد از مدتی متوجه می شوند که نه تنها نوشته هاشان لم یکن شیئا مذکورا بوده بلکه دیگر چیزی برای نوشتن ندارند... چون مرتبا عادت به استفاده از اندیشه دیگران دارند. نویسنده باید ابتدا یاد بگیرد بیاندیشد. . عربی اش می شود . حالا یک درخت گرامی تفاوت و و را بیان کند. @ANARSTORY
هدایت شده از فتح آسمانی
به هوای سیل
https://bike.yazd.ir
دوچرخه زردُکا😁
من در اتاق اشک منتظرم. در سفر به کائنات.....بقیه هم بیایید. اینجا اتاق اشک است....انارها از اشک یاقوت می سازند. ساعت 9..همین امشب. سفر به کائنات🔻 https://eitaa.com/joinchat/3525771335C734628ccfa
دوستان سلام اگه کسی خاست کاپشن یا ژاکتی بخره بلوار ۲۲ بهمن جنب بانک سپه پوشاک هدیه حتما یه سری بزنه من رفتم قیمتاش کف بازار و حتی خیلیاش رو همون قیمت پارسال زده بود دیدنش ضرری نداره.... نقطه سر خط.
بسم‌رب‌الزهراسلام‌‌الله‌علیها عِمران واقفی: آقا برنامه عوض شد. . همه به ده سال آینده نامه بنویسید. من=برگ اگر سه میلیون رو بردم...ده فرغون و ده قیچی باغبانی میخرم برای باغ. *** 💟هی بنده خدا استاد خوبو با صفا و دلسوزی بود میگفت به ده سال آینده من نامه بزنید ولی کرونا مهلتش نداد *** 💟درود بر استاد الان در برزخ هستم و من در خواب با شما سخن میگویم دلم برای فلفل هایتان تنگ شده است حیف کرونا مهلتم نداد *** 💟سلام استاد با سه تومن هامون چه کردید؟؟!! قرار بود فلفل بخرید و در حلق شاخه ها بچپانید.. قرار بود فرغون و بیل بخرید و شاخه ها را هرس کنیذ قرار بود انیمیشنهای هالیوودی را سوسک کنید. ولی الان شنیده شده تمامی پولها را ریختید در حسابتان. توی یکی از حسابهای بانکی در بلاد کفر، سوییستان. و در باغهای انار آنجا، یک پروژه دیگر دنبال می کنید. ما هم رفتیم و جلوی درب منزل شرکایتان، باغبانها آرمینه، هیام، ابراهیمی، مجاهد، موسوی، تجمع کردیم. اونها هم گفتند: ما چی کاره بیدیم؟؟!!! *** 💟یادش بخیر اقای واقفی از یکجایی سه میلیون برد و اون رو پس انداز کرد و بعد از چند سال با آن سه تومن نانوایی زد و دور نویسندگی رو خط کشید الان وضعش توپه و بزرگترین نانوایی خاور میانه از آن اوست ولی ما هنوز مینویسیم و جوهر خودکار هایمان تمام میشود و باید خرج و هزینه خودکارمان رو بدهیم هییییییی *** 💟با اندوه به پیام هایشان نگاه میکنم یکی گفته بود : استاد واقفی استادی متواضع و دلسوز بودند دیگری گفته بود : استاد واقفی نه... تنشان را در گور نلرزان جناب برگ بودند یکی دیگر گفته بود : دلم برای تمرین دادن هایشان تنگ شده با خود گفتم استاد جایتان خالی... این درختان حسابی قد علم کرده اند و باغ انار شده جنگلی از انار های ترش و شیرین... از ایتآ بیرون می آیم درختان حسابی دلتنگ شده اند حتی دلتنگ «برگم» گفتن های استاد. . . ای اجل کاش کمی بیشتر فرصت میدادی تا ما قدر استاد را بیشتر بدانیم یادش بخیر ان قدر دست و دلباز بودند که گفتند اگر در مسابقه ی سه ملیون تومانی برنده شوند برایمان فرغون و چند قیچی باغبانی میخرند و صد افسوس که اجل فرصت شان نداد و نفهمیدیم آخر مسابقه به کجا رسید! حال درختان آنقدر گرفته و پژمرده بود که حوصله ی پیگیری را نداشتند ان روز ها انگار دیگر کسی نبود تا در باغ سم هنری بپاشد و آب رشد قلم بدهد و هرز باغ شده بود ناامیدی و هر روز با حجم بسیار پیام های دلتنگی و دلداری رو به رو میشدی اما حال ده سال از ان روز ها گذشت و درختان هرکدام قد علم کرده و برگ هایی شدند به یاد استاد. . . با صدای زنگ موبایلم از دنیای خیالات بیرون پریدم جواب دادم : بله!؟ : بپر گروه معلوم شده واقفی زنده اس سه ملیون پولو زده به جیب و الفرار پیچوندنمون. . . نمیدانستم بهت زده شوم با عصبی دود از گوش هایم بیرون میزد با دستانی لرزان وارد گروه شدم یکی گفته بود : از همان اول معلوم بود چه کاره است. . . مشکوک میزد عهه این همانی بود که استاد را دلسوز و متواضع خوانده بود! یکی دیگر گفته بود : با برگم برگم گفتن هایش گولمان زده بود متعجب از کار دنیا مکث کردم این هم همانی بود که گفته بود نگوییم استاد... بگوییم جناب برگ چون تنشان در گور میلرزد با خود گفتم این استاد هم عجب ادم خسیسی بود...به خاطر سه ملیون همه رو پیچوند به خود امدم من هم ایشان را دست و دلباز خواندم دنیا را ببینین نظرات انسان ها بر انچه اطرافشان میگذرد و حرف هایی که میشنوند تغیر میکند *** 💟جلوی ساختمان به شکل درخت انار پارک میکنم ویک آن سفر میکنم به گذشته عجب وسیله ای بود زهرا جون خدا حفظش کند انگار همین دیروز بود که با خواندن رمان هایش درایتا اول به گروه نقد بعد به باغ انار بعد هم در کلاس های نویسندگی شرکت کردم .. اون روزها استاد واقفی آرزوی همچین ساختمانی داشت .. والان اونقدر کارو بارش گرفته که من شدم شاخه و برگ برایش جمع میکنم تازه هیچ وقت فکرش رانمیکردم بتونم خانوم صادقی و استاد رااز نزدیک ببینم ولی حالا ... خدایاشکرت ازاون چه که من تصور کرده بودم هم بیشتربهم دادی. *** بسم التعالی 💟سلام بر استاد واقفی درست است‌من وشما در ایتا ودرباغ انارتان بایک دیگر آشنا شدیم حالا باهم همکار هستیم هرچند شما حق استادی گردن اینجاب دارید ولی باید بگویم دورو زمانه عوض شده و من‌ نمی توانم به پسرتان مانند خودتان اعتماد کنم دیروز پسرتان از فاطمه زهرای من خواستگاری کرده آیا این کار درستی است . توقع من از شما بیش ازاین است گوشش را بپیچانید تا دیگر این طور جسورانه عمل نکند من دخترم را به غیر سید نمیدهم پس به پسرتان بگویید دور دختر مرا یک خط قرمز بکشد ودخترک مرا هوایی نکند... ممنونم.🙏 @ANARSTORY
سلام برگ ناشناس یادم هست سردر باغی نوشته شده بود باغ انار +نویسندگی کنجکاوشدم واردشدم سرک کشیدم برایم نوع حرف زدنهایشان عجیب غریب می آمد گفتم شاید اینجا چیزی یاد بگیرم دربه رویم برای باغ هایی دیگرهم گشوده شد انگار استعدادهایم را مدتها در وجودم محبوس کرده بودم آشکار شدند باغبانش راهمه میشناختند ولی برای من همه چیز گنگ و مبهم بود از اینکه حرفی میزدم که شاید به قبای شاخه ها بر میخورد ولی باغبانش صبورتر به نظر می رسید حیف که خیلی وقتها میخواستم یه حرفی بهشون بزنم ولی سکوت راترجیح دادم وحتی متوقفم کردند اینجاهها به صبر باغبانش شک میکردم چون خود را غریبه ای میدانستم که درجمعی خصوصی حق حرف زدن ندارد از اینکه درحد پادشاهی به کسی احترام گذارم رانمی توانستم چون هرکسی ایرادی داشت ولی حیف که آنها نقدپذیر نبودند وفقط برای نقد وعیب گیری دیگران شاخه میشکستند کمی دلگیر میشدم ورهایشان میکردم ولی باز فکرمیکردم ومیگفتم بگذار بمانی شاید اشتباه کرده ای روزها به این منوال میگذشت اکنون سال ۱۴۰۹شمسی هنوز بااینکه باغبان را نمیشناسم اما چیزهای زیادی یاد گرفته ام وباید سپاسگذار باغبانی باشم که با خلاقیت بسیار مرا به این وادی رساند هنوز برگ هستم واو برگ های بسیار را پرثمر کرده خداوندا عمرش رابابرکت قرار بده وباغش را سرسبزتر ووسیعتر. ** 💟سلام جناب واقفی( برگ) حال شما چطور است؟ ده سال پیش یادتان هست گروه داشتیم و ساعتها مینشینیم پای ایتا با گوشی اندروید تمرین مینوشتیم؟ من یادم هست. و این هم یادم هست که تهدید کردید هر کس رزومه خود را ننویسد باید برود. ان روزها فکر نمیکردم که الان شما رارییس محترم فرهنگستان ادب و هنر پارسی ببینم. غرض اینکه الان یک کتاب نوشتم درباره ی «نقش راهنمای دیندار در دین مداری نوجوانان» خواستم یاداوری کنم بخاطر اب و نان و شیرینی که در هیاتهای مجازی خوردیم. سفارش ما راهم کنید. ضمنا پسر کوچکم که ان روزها پای گوشی مینشست و زحمت حذف تمارین مرا میکشید، الان خودش سخنران هیات شده. دست بوس است.. اقازاده « نرگس خاتون» هم ماشاالله بزرگ شده اند. سلام خدمت مادر گرامیشان برسانید. ان شاالله بعد از موافقت چاپ کتاب با خانواده خدمت میرسیم. شیرینی دو طرفه... مهجور🍃 *** 💟هیی یادش بخیر ده سال تازه رفته بودم گروه سیاسی خانم هیام.یه کسی یادمه توهین کردن به یکی از اعضای باغ انار.بعد خانم هیام گفت به بچه های باغ انار توهین نکنید.من کنجکاو شدم گفتم خدایا باغ انار کجاست جریان چیه پرسیدیم خانم هیام بنر باغ انار داد.من چندماه پیشش هم دنبال نویسندگی بود کلا هم علاقه زیادی داشتم یادم نوشته بود نویسندگی واااای چه ذوقی کردم اون موقع نوجوون بودمو زود ذوق میکردم واسه چیزای کوچیک.وارد گروه شدم دیدم به به عجب گروهی عجب استادی یادمه فامیل استاد مون اقای واقفی بود میگفت نگید استاد بگید برگ.یک استاد خوب ودلسوز بود .تمرین میداد تمرین مینوشتم .بنده کشف گروه میکردم یادمه شهادت امام حسین عسکری بود که لینک گروه سفر به کائنات رو کشف کردم.هیییی یادش بخیر قرار بود فرداش دوره نویسندگی شرکت کنم چه ذوق وشوقی داشتم .هیچ وقت فکرشو نمیکردم بتونم کتاب انتشار کنم.همه ی اینارو اول به خانم هیام مدیونم که لینک باغ انار روگذاشتن ودومی استاد واقفی که انشاالله خیر اخرت ودنیاروببینن .که رایگان به ما اموزش میدادن وباغبان های عزیز که من خیلییی چیزا ازشون یاد گرفتم انشاالله همشون عاقبت بخیر بشن.... ** عِمران واقفی: هم اکنون در کنار برگ یک کارخانه قند تاسیس شده. قند پارسی به بنگاله می رود و در آنجا شکر شکن شده اند همه طوطیان هند. و هند سرزمینی است پر برگ....البته گاو هم دارد... و من لذت وافر می برم از قلم هاتان حتی بیشتر از لذت خوردن ویفر.... به خدای و واحد قسم. انه خواهیم ایستاد. و آرمان ها را مجسم خواهیم کرد. تا وار بت فرعون زمان را بشکنیم و وار خلاقانه قلم رها کنیم و این گفتار از لسان اگر نباشد ولی مطمئنا تلاش برای راستگویی خودش ارزشمند است. پس باز هم بنویسید و قند در دل برگ آب کنید. این قندها به جهان های دیگر صادر خواهد شد. ** 💟ماُموریت من آن روز ها که درخانه نشسته بودم و داشتم در گروه باغ انار تمرین های استاد را انجام میدادم هیچ فکرش را هم نمیکردم روزی برسد که همچین مسئولیتی بردوش من باشد هنوز هم برایم آن لحظه ها شیرین است لحظات ظهور ... واین‌که بلاخره من راهم درسپاهشان پذیرفتن وحالا نامه ای دردست دارم که باید به استاد واقفی برسانم.. استاد وساختمانشان به عنوان یک پایگاه ومرکز برنامه های فرهنگی ومبارزه با دشمن انتخاب شده است .. به استاد پیامک میزنم: استاد مبارکت باشد امروز درخانه بمان دوست دارم وقتی نامه را می خوانی خودم هم باشم عکس العملت را قاب کنم در گوشه ذهنم آخر در ذهنم دارم مجموعه میسازم @ANARSTORY
💟ده سال قبل مشغول نوشتن دلنوشته ای بودم که ناگهان پیامکی برایم ارسال شد جهت ورود به گروهی به نام انجمن نویسندگان انقلابی .. چشمهایم به قطر یک نعلبکی گشاد شد .. منو نویسندگی ؟!!!! وارد که شدم دیدم ووووووو عجب جایی است .. باغ انار .. و عجب انارهایی دارد این باااغ .. مسعولش آقایی بود به نام عمران واقفی .. می گفت یک برگم ولی درختی بود برای خودش .. همینطوری الکی ماندیم و ده سال گذشت .. ده سال بعد ... سلام آقای واقفی بزرگ .. احوال شریف .. می بینم که به درختی کت و کلفت تبدیل شده اید و دم و دستگاهی تشکیل داده اید .. مرحبا ..همه ی آن انارهایی که در باغتان پرورش دادید چند تا رمان نوشته اند و هر کدام باغ اناری برای خودشان تاسیس کرده اند .. خوش به حالشان .. بدون شک پارتی کت و کلفتی داشته اند .. بگذریم .. من ده سال است که می خواهم رمانم را تمام کنم ولی به " آن " پایان هنوز نرسیده ام .. دیگر به مرز کهنسالی نزدیک می شوم و نایی برایم باقی نمانده و عنقریب است که سقوط کنم .. بی زحمت به پاس آن یک استکان چایی روضه ، دخترم را در یکی از آن باغهایتان ثبت نام کنید ( حالا اگر اروپا هم بود که چه بهتر ) بلکه او بتواند به " آن " داستان دست یابد و چه بسا چاپش هم بکند .. شیرینی اش هم محفوظ .. با سپاس فراوان برگی از یاد رفته 😔🌱 *** یابن طه: 💟سلام باغبان باغ انار یادم افتادسال۹۸ و۹۹ بیماری کرونا کره ی زمین را تکانی دادوهمه جهان دامنگیرش شدند ...خانه نشینی ها وتعطیلی ها ی پی درپی مرور درکوچه های واقعی را کم کردودرب کوچه های مجازی را بازکرد ... حالا راه های مجازی آنقدر گشاد شده بود که به هرکوچه میرسیدی هزار فروشگاه و آموزشگاه و نمایشگاه به حراج درآمده بود ...از کوچه های نارنجی ایتا عبور میکردم به باغی رسیدم که انارهایش ازدرون آویزان بود وسرخی اش چشمگیر ...دانه های پرآب انارش پیدا بود ...درب باغ نیمه باز بود ..دلم یک انار خواست ...سرک کشیدم . صدایی آمد بفرما داخل ...وارد شدم درختانی دور هم جمع شده بودند و کلمات رابه هم میبافتند تارمانی شود وگاهی بعضی حرف هایشان گیج کننده وخسته کننده بود اگر وسط حرفشان میپریدی باشاخه هایشان جلوی دهنت را میگرفتند هنوز انارهای باغ برایم چشمگیر بود وبس من هم حرف هایی داشتم اما انگار قابل فهم نبود انگار معنایی نداشت ... خلاصه گفتم اینجا کرونا نیست کمی بمانم شاید چیزی سردر بیاورم درگوشه های دیگر باغ درهای دیگری بود متن نگار ...انجا جذاب تر بود پرسطل رنگ ونقاش چیره دست وقلم های گوناگون انجا بهتر میشد حرف بزنی کمتر گیر بهم می دادند . ولی گاهی ازتکراری ها خسته میشدم ... ولی تلاشم رابیشتر کردم باغبان هم نظر میداد واشکالاتم برطرف میشد ...دردیگری بود به نام فتوشاپ که کار بیشتر وفرصت بیشتری میطلبید. ماهم راه را یاد گرفته بودیم وهرروز سری میزدیم تاچیز جدید یاد بگیریم یک روز بنر زدند دوره داستان نویسی نمیدانستم شرکت بکنم یانه .نکنه مثل جلسه اول باشد.. باتردید قبول کردم اماجور دیگری بود الان ده سال ازآن ماجرا میگذرد وباغبان ها هنوز مثل قبل باطراحی های جدید وبه روز روبه سوی گسترش باغ قدم نهاده اند درختان انار بیشتر شده ومیوه هایش صادر می شوند این نتیجه سالهای زحمت وتلاش وپشتکار است .خداراشکر کرونا هم مدتی بعد شکست خورد وما به یک باغ واقعی دعوت شده ایم. *** 💟سلام جناب واقفی با این که من با بالاشهر یزد و صفائیه نسبتی ندارم و اصلا گشت و گذار در ان مناطق به تیریپ من نمیخورد تا پشت منزلتان امدم و منتظر پذیرایی شما ان هم با انار دان شده ی تفتی از نوع درجه یک و سرخش بودم اما بادیگار های سبیل کلفتتان با ان قد بلند تر از درخت چنار و هیکلی غول مانند مقابلم سدی ساختند از جنس تهدید و اسلحه انگار قصد ترور شما را دارم حتی اجازه ندادند به چند قدمی خانه ی اعیانی شما نزدیک شوم راستی! در نویسندگی هم عجب پولی به جیب زدید خلاصه هرچه گفتم شما استاد من هستید باور نکردند که نکردند و به جای انار دان شده چکی نوش جان کردم و لگدی روی زانویم یادگاری نوشت سر به پایین حرصم را روی برگه ی تمرینم خالی کردم همان تمرینی که گفتید به گذشته ی خود بنویسیم دروغ چرا به گذشته ی خود گفته بودم شما روزی اعیان نشین شهر میشوید و به جای برگ بودن میشوید صاحب جنگل آمازون به خانه که برگشتم مستقیم راه اتاقم را در پیش گرفتم وارد که شدم با افسوس نگاهم را اطراف اتاق گذراندم و به گوشه ی اتاق همان میز قدیمی و صندلی چوبی پناه بردم سرم را با ناامیدی روی میز گذاشتم و یادم امد روزی را که گفتید از ریاست هراس دارید علامت سوالی روی سرم تاج شد چگونه با هراس خود کنار آمدید!؟ چون الآن رییس جمهور که نه! رییس چند کارخانه ی ساخت انار تقلبی هستید البته دور از معرفت است این را نگویم هنوز هم مینویسید و کتاب هایتان مشتری دارد @ANARSTORY