1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
4_5834840584900052448.mp3
1.95M
🔸ترتیل صفحه 62 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام بیات
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
☘️☘️☘️☘️
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
062-aleemran-ta-1.mp3
6.79M
062-aleemran-ta-2.mp3
8.19M
#کتابدا🪴
#قسمتدویستنودهشتم 🪴
🌿﷽🌿
دنده هایش را که از شدت لاغری
بیرون زده بود، کاملا حس کردم. با اینکه دیگر به مرده و مرده
کشی عادت کرده بودم، یک حالی شدم. تور چراغ قوه را این
طرف و آن طرف گرفتم فقط کاسه آبی بالای سرش بود و
جانمازی که تسبیحی از آن آویزان بود سر طاقچه دیده می شد
عبدلله رفت، در خانه را باز کرد و بقیه داخل آمدند. راننده پتویی
که روی پیرمرد بود برداشت و کمي الیاف پهن کرد، بعد چند نفری
او را بلند کردند و روی او گذاشتند و با همان حال او را بلند
کردند، پسر همسایه وقتی جنازه را بیرون آوردند به حالت فرار
عقب دوید گفتم: این بدبخت مرده، نمی خوردت
از سر و صدای ما دو، سه تا مرد و زن همسایه از خانه هایشان
بیرون آمدند. پرسیدم
خانواده این پیر مرد کجا هستند؟
گفتند: همه شون رفتند. هر کار کردند، این پیرمرد حاضر نشد
باهاشون بره خدا بیامرز می گفت: من از خونه ام نمیرم
پرسیدم: کی دیگه کسیی تو این محله نیست؟ گفتند: چرا، هستند، اون
طرف تر همه هستند
گفتم: شماها هم باید برید، عراقی ها از سمت جاده کمربندی دارن
مییان. یکی، دو روز دیگه اینجا هم میره زیر آتیش.
تا راننده ماشین را سر و ته کند و از کوچه بیرون بیایم، سروکله
آدم های محله پیدا شد پسرها از آنها هم خواستند، روستای شان را
ترک کنند. توی راه برگشت هوا تاریک تر شده بود و ماشین توی
گودال و دست اندازهای بیشتری می افتاد. ما هم بی اختیار روی
جنازة چون پخت می افتادیم، عبدلله شلوغ می کرد و با خنده به بچه ها می گفت: اگه تا حالا امیدی زنده بودنش بود و جونی
داشت، دیگه تموم شد. ما گشتیمش جنازه را به بیمارستان طالقانی بردیم، تحویل دادیم و به مسجد برگشتیم. آن شب پای مان مسجد نرسیده، باران سرزنش و توبیخ بر سرمان ریخت. اول از همه محمود فرخی و و بقیه دعوایمان
کردند. می گفتند برای چی این وقت شب بدون اجازه، بی هماهنگی می افتید می رید؟ چه معنی داره؟ مگه شما بی کس و کارید؟ مگه شما شرخرید؟ برای چی می رفتید؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتدویستنودنهم 🪴
🌿﷽🌿
آقای مصباح و حاج آقا نوری هم به ما توپیدند. خطاب بیشتر
دعواها به من بود. گفتم حالا که اتفاقی نیفتاده. دیدید که واقعا یکی مرده بود و ما رفتیم آوردیم
گفتند: اگه عراقی ها اونجا بودند چی؟ اگه ستون پنجم بلایی سرتون
می آوردند؟ خلاصه حسابی دعوایمان کردند و گفتند: دیگه حق ندارید این وقت شب بیرون برید فکر نکنید اینجا هر کسی سرخوده
و هر کاری دلش خواست می تونه بکنه. حواستون باشه. گفتیم:
باشه. از این به بعد اطلاع می دیم. اجازه می گیریم. اصلا هرچی
شما بگید
فصل بیست و یکم
کار توی مطب و رسیدگی و جمع آوری مجروحان و گشنه ها از
سطح شهر راضی ام نمی کرد. اسلحه ها هم خراب بود و اعصاب
آدم را به هم می ریخت. فکر میکردم هیچ کدام از این کارها
اساسی نیست. دلم میخواست به خطوط بروم. می دانستم آنجا کار
بیشتری برای انجام دادن هست. زهره فرهادی هم مثل من نمی
توانست یکجا بلند شود و منتظر کار بماند یک بار بهم گفت:
گروهی به أسم أبوذر هست که به خطوط درگیری می روند. بیا ما
هم با این ها برویم
گفتم: من اصلا خوشم نمی آید عضو دسته و گروهی بشوم. این
طوری استقلال آدم از بین می رود. من دوست دارم هر وقت
احساس کردم لازم است جایی بروم و کاری بکنم، آزاد باشم. نمی خواهم به من دستور بدهند
زهره دیگر چیزی نگفت. ولی بالأخره یک روز که ماشین گروه
ابوذر به دنبال زهره آمد من هم که عشق رفتن به خط را داشتم،
همراه زهره رفتم. فکر می کنم مریم امجدی هم بیاید
توی وانت چند نفر مسلح بودند و با اینکه یک گروه رزمی به
حساب می آمدند. تمام تجهیزاتشان یک تیربار بود، ماشین راه افتاد. یک ساعتی توی شهر چرخیدند و چند نفری را سوار کردند
و به چندجا سر زدند. دیگر حوصله ام سر رفته بود. طاقت
نیاوردم. هنوز در خیابان نقدی بودیم که گفتم: آقا نگه دارید، من
پیاده می شم، زهره و میریم که عضو گروه شده بودند و چند باری
با آنها به خط رفته بودند، گفتند: کمی صبر داشته باشه میریم
خطوط
گفتم: نمی خوام. نگه دارید.
آمدم پایین و به مطب برگشتم. چند ساعت بعد زهره آمد. پرسیدم:
خب چی شد؟
گفت: تا سه راهی رفتیم. اونجا درگیری زیاد بود. نگذاشتند جلوتر
برویم. چند تا از مردها پیاده شدند و جلو رفتند ولی ما رو
برگرداندند...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی زیبا از زیارت عاشورا به همراه متن
با صدای علی فانی
#زیارت_عاشورا
#التماس_دعا_برای_ظهور🤲
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🏴🏴🏴
#سلام_امام_زمانم
✍اللهم کن لولیک...
نجوایی است،بر زبان ما!
اما قلبمان،
به ستون های دنیا،زنجیر شده است!
دعایمان،بوی بی دردی می دهد؛
که به اجابت نمی رسد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#سلام_امام_زمانم
نذر کردم تا بیایی هرچه دارم مال تو
چشم های خسته پر انتظارم مال تو
یک دل دیوانه دارم با هزاران آرزو
آرزویم هیچ، قلب بی قرارم مال تو
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
•––––––☆––––––•
@delneveshte_hadis110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
امام موسی بن جعفر علیه السلام
امام رضا علیه السلام
امام جواد علیه السلام
امام هادی علیه السلام
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
4_5839344184527422613.mp3
1.99M
🔸ترتیل صفحه 63 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام بیات
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
☘️☘️☘️☘️
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
063-aleemran-ta-1.mp3
5.21M
063-aleemran-ta-2.mp3
4.99M
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#کتابدا🪴
#قسمتسیصد🪴
🌿﷽🌿
از وقتی شیخ شریف ضمانت حضور ما را در مطب کرده و ریش
گرو گذاشته بوده عوامی مان را بیشتر جمع کرده بودیم. هر کسی
که اهل کار کردن بود، حق داشت توی مطب بماند و اگر کسی دل
به کار نمی داده محترمانه عذرش را می خواستیم. مردهای مسجد
و برادرهای آشنا دورادور حواسشان به رفت و آمدهای مطب بود و
بدون ایجاد حساسیت مراقب ما بودند. محمود فرخی و آقای مصباح
بیشتر از بقیه نسبت به ما غیرت به خرج
دادند. غروب که میشد، می آمدند چند دقیقه ایی توی مطب
مینشستند و اگر یکی از بچه ها را نمی دیدند، سراغ می گرفتند. می
گفتیم برای کاری جایی رفته، چطور مگه؟
می گفتند: هیچی کارش داریم. یا می پرسیدند: اوضاع احوال
چطور است، مساله ایی و ما هم اگر مساله مشکوک با سؤال
برانگیزی را متوجه می شدیم به آنها اطلاع می دادیم و یکی از
کسانی که با اکیپ پزشکی بار اول به مطب آمدند و صبح نشده
فرار کردند، چند و بعد به مطب آمد. او مرد هیکلی با سبیل هایی
از بناگوش در رفته بود که با لهجه کردی حرف می زد. می گفت:
اهل سنندج هستم
این بار هم کار خاصی انجام نمی داد. دور و بر داروها می
چرخید و سرش را با آنها گرم می کرد. در توجیه تنبلی اش هم می
گفت: داروها را تقسیم می کنم. در حالی که از گروهک های
کومله و دموکرات داد سخن می داد و از افکار آنها حمایت می
کرد. من که شناخت خوبی از این گروهک ها داشتم، در مقابلش
ایستادم. علی برایم گفته بود توی کردستان این ها به اسم دفاع از
خلق کُرد، مردم را به خاک سیاه نشانده اند. پوسترهای زندان
بمباران شده وله نو و شکنجه های پاسدارها و مردم کُرد را آورده
بود و می گفت: ببینید چطور سفاکی میکنند و مردم را در اختناق
نگه می دارند
با توجه به این مساله من نظر خوبی نسبت به این مرد نداشتم. غیر
از این او دائم سعی در ایجاد تفرقه بین ما داشت، پیش ما از نجار
بد میگفت. از زبان ما حرف هایی را به دیگران منتقل می کرد. با
اینکه سعی می کردیم هم کلامش نشویم، یک بار رک و صریح
بهش انتقاد کردم. آن هم وقتی بود که فهمید من کُرد هستم. گفت: تو
مگه کُرد نیستی؟ باید طرفدار خلق کُرد باشی، چرا می گویی
کومله و دموکرات، گروه های انحرافی اند؟
من این حرف ها را به دخترها گفته بودم و او شنیده بود، در
جوابش گفتم: مگه هر کس کُرد باشه، باید خائن هم باشه. من در
وهله اول مسلمانم، بعد کُرد هستم
در جوابم باز از کومله و دموکرات حمایت کرد و آنها را ناجي
مردم کرد معرفی کرد. من هم از فجایعی که آنها باعث اش شده
بودند، گفتم. دیگر حرفی نزد. غروب که محمود فرخی به مطب آمد
و پرسید: مشکلی پیش نیامده جریان را برایش گفتم، در کمال
تعجب دیدم همه چیز را می داند. بعد گفت: نگران نباشید. این تحت
نظره. ما خودمون هم فهمیدیم نیتش از اومدن به اینجا کار کردن
نیست
باز هم با چنین کسی روبه رو شدیم، تقریبا از همان روزهای اولی
که به مطب شیبانی آمده بودیم، جوان بیست و چند ساله ایی به اسم
جونشان هر وقت گذرش به آن دور و پرها می افتاد، یک سر هم
به مطب می آمد. با اینکه خیلی ادعای مذهبی بودن می کرد و
خودش را عامل سرسخت به احکام شریعت نشان می داد هیچ کدام
از ما نظر خوشی به او پیدا نکردیم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدیکم🪴
🌿﷽🌿
نجار هم از او خوشش نمی
آمد. به ما می گفت: این بابا درونش با چیزی که ظاهرش نشون میده همخوانی ندارد. این رو اینجا راه ندهید
با همه این اوصاف این آدم دست از سر ما برنمیداشت. مخ ما را
به کار گرفته بود می گفت: باید با من یک گروه تشکیل بدهیم. ما
باید خودمون مستقل عمل کنیم. اگر گوش به فرمان نیروهای دیگر
باشیم، کاری از پیش نمی بریم
گذشته از این ها هر وقت ما را می دید، امر و نهی مان می کرد و
می گفت. شما باید خیلی محکم باشید و موقع راه رفتن، سرتان
پایین باشد و
هیچ کدام از ما به حرف های او توجه نمی کردیم. بین همه، من
بیشتر حواسم به تضادهای رفتاری اش بود و بچه ها را متوجه
تناقض هایت می کردم
تو هم به من می گفت: تو خیلی گستاخی! من هم جوابش را می
دادم که: تو مگر وکیل وصی ما هستی که توی کارهای ما دخالت
می کنی، ما تو را قبول نداریم. روی همین حسابه خیلی با من بد
افتاده بود، می شنیدم به بچه ها می گوید: با این دختره نگردید. این خیلی سر خود و پرروست
از این طرف این حرف ها را می زد و از طرف دیگر سعی می
کرد با تمام سرسختی های من کنار بیاید و به هر زبانی شده مرا
توی کارهایش بکشاند، می گفت او را از دادستانی مامور کرده
انده نیروهای ستون پنجم را شناسایی و دستگیر کند. هر روز که میگذشت ما به روغگویی او بیشتر پی می بردیم. خیلی دلم می خواست هر طور شده مچ اش را باز کنم یک روز نزدیک های غروب که ما مشغول حرف زدن و آماده
کرد وسایل بودیم وارد مطب شد و گفت: توی نیروی دریایی
یک نفر مظنون رو گرفتیم. من میخواهم محاکمه اش کنم. شما هم باید ببینید.
بچه ها گفتند: شما چه کارهایی که کسی رو محاکمه کنی؟ گفت:
من دادیار دادگاهم من گفتم: حالا چه ضرورتی داره ما بیاییم؟ و
گفت: هیچی، بیایید کار من رو ببینید. شما که آن قدر ادعا داری۔
هر چه ما طفره رفتیم او دست برنداشت، به زهره گفتم بیا بریم
ببینیم این راست میگه یا دروغگوست. حواسمون رو
هم جمع می کنیم یه وقت ازش رو دست نخوریم زهره قبول کرد
و راه افتادیم. پیاده تا خیابان لب شط رفتیم، از آنجا دست راست
خیابان دیدیم و کمی جلوتر سر یک نبش، خیابان جلوی ساختمان دو طبقه سفید رنگی ایستاد و گفت: همین جاست، رسیدیم
به ساختمان دقت کردم. به نظرم متروکه می آمد. هیچ صدا و
نوری نبود. گفت: چرا ایستاده اید؟ بیایید تو !گفتم: من الان
دلیلی برای داخل شدن نمی بینم. مگه محل دادگاه شما نیست. شما فرمایید بروید تو
شانه هایش را بالا انداخت و از در نرده ایی وارد حیاط پر دار و
درخت ساختمان شد گشتی زد و برگشت و گفت: مثل اینکه هنوز
مجرم را نیاورده اند. منتظر می مونم مطمئن شدم این آدم همان طور که فکر میکردم ریگی به کفشی دارد، به همین خاطره من گفتم: دلیلی برای موندن ما نیست. شما مثل اینکه ما رو بچه فرض کردی مگه ما بیکاریم؟ اصلا ما نمی خواهیم دادگاهی تو را ببینیم.
زهره هم که کمی ترسیده بود، آهسته به من گفت: حالا چی کار
کنیم؟گفتم: هیچی برمی گردیم. این آدم معلوم نیست چه نقشه ایی تو كله
خرابش داره. غلط نکنم آقا خودش با ستون پنجمی ها قرار داره،
راه بیفت بریم....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
.
☘ توصیههای عالم ربّانی آیتالله حاج شیخ
محمدرضا طبسی نجفی:
۱. سعی کنید هر شب در موقع خواب، سوره ملک را تلاوت کنید.
۲. همیشه یک دستتان بر روی قرآن و دست دیگرتان در دست اهل بیت باشد.
۳. برای خدا تواضع کنید تا عزیز و سربلند شوید.
۴. روزی یک صد مرتبه (یا علیم) و (یا حفیظ) را فراموش نکنید.
۵. هر چه میخواهید از ذات مقدس علی بن موسی الرضا علیهماالسلام بخواهید.
📗 کتاب فقیه خراسان ؛ صفحه ۲۸۷ .
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄