eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ 🌹 یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَیُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 حالا زینب روی زانوی کی بشینه از سر و کول کی بالا بره؟ سعید رو که همه دعوا می کردن تو توی بغل می گرفتی و نوازشش می کردی، حالا سعید چه کار کنه؟ حالا که ما رو گذاشتی رفتی از خدا بخواه ما رو تنها نذاره بعد دستی روی تابلو کشیدم، فرصتي نبود. آخرین چیزی که گفتم، این بود: بابا علی که اومد خرمشهر، تو از خدا بخواه من رو بیاره پیشت، از خدا بخواه من به تو ملحق بشم بعد به سرعت از جنت آباد تاریک که سنگینی هم همه جای طی را فرا گرفته بود، بیرون زدم و راه مسجد را در پیش گرفتم. اینکه چه کارم دارند، چه اتفاقی افتاده، چرا گفتند: سریع خودش را برساند، ذهنم را مشغول کرده بود، پایم به مسجد نرسیده یکی از آقایان جلوی در گفت: خواهر حسینی باز اینا قاطی کردن و به هم ریختن. تو رو به خدا شما به زبون بگیریدشون. شاید آرام بشن. منظورش سه، چهار تا زن و بچه ای بود که در اثر موج انفجار توی این چند روز دچار مشکل اعصاب و روان شده بودند ولی آن موقع هنوز کسی نمی دانست موج انفجار چه معنی دارد و دلیل این همه بی تابی و رفتار غیرطبیعی این ها چیست به خاطر همین، فکر می کردند، اینها از نظر ذهني عقب افتاده البد، کم کم متوجه شدیم این ها از عوارض ناشی از موج انفجارهاست. این چند نفر را از جاهای مختلف شهر آورده بودند. به جز یکی از آنها که مادرزادی هم نابینا و هم عقب مانده بود و مادربزرگش او را ضبط و ربط می کرد بقیه کسب و کاری نداشتند غروب که آنجا بودم همین دختر نابینا با شنیدن صدای انفجارها با جیغ و فریاد توی حیاط دوید، من جلو دویدم. بغلش کردم و پرسیدم: چیه؟ چرا جیغ می کشی نترس گفتم: اینجا که خبری نیس، همه مردم اینجا هستند. گفت: نه الان عراقی ها میان گفتم: جرات نمی کنن. بچه هامون جلوشون رو گرفتن. من هم اینجام برو تو مسجد هر وقت کاری داشتی به من بگو، با این حرفها آرام شده بود. با مهربانی گفت: بمون پیش من. جایی نرو. وقتی تو پیشم باشی دیگه نمی ترسم گفتم: الان نمی تونم فقط همین جا باشم. کارهای دیگه ایی دارم ولی تو هر وقت کار داشتی من میام پیشت مسجدی ها هم که رفتارم را با گنوا و این دختر دیده بودند، وقتی توانسته بودند این ها را آرام کند، به جنت آباد زنگ زده بودند. صدای داد و فریاد تا بیرون می آمد. رفتم تو پیششان بیچاره مردمی که توی مسجد بودند با صدای این ها را به راه شده بودند. دخترها هرچه تلاشی می کردند آرامشان کننده موفق نمی شدند. زهره فرهادی، رعنا نجار و مریم امجدی حسابی عصبانی شده بودند، می گفتند: یکی از آن موجی ها که زن جوان و سفید روبی بود و منقل چند ماههایی در شکم داشت، اول از همه شروع به سر و صدا کرده بعد بقیه به هم ریختند. به سر و قیافه زن نگاه کردم اصلا باورم نمی شد مشکل روانی داشته باشد. ولی بدحال شده بود، جیغ می زد و بدنش میلرزید. می گفت: همه رو کشتن، همه رو سر بریدن، الان میان همه رو میکشن 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 با دخترها او را به کناری آوردیم. بدنش بدجوری می لرزید. دهانش خلک شده بود. بعد آن همه جیغ و فریاد و تقلا از ضعف بی رمق شده بود. بچه ها آب قند آوردند و توی گلویش ریختیم، اینکه آرام گرفت نوبت بقیه بود. دویدم توی حیاط از توی جعبه ها کنسرو در آوردم درش را باز کردم و با مقداری نان رفتم کنارشان. تا مرا با غذا دیدند، جلو آمدند و شروع کردند به گله گذاری، از شانس من بین دخترها فقط من زبان عربی می دانستم و این چند نفر عرب بودند، آنقدر حرف زدم و قربان صدقه شان رفتم تا توانستم غائله را بخوابانم. بچه ها کمک کردند. لقمه گرفتیم و دستشان دادیم خیالمان راحت شد مردم می توانند حداقل از دست این ها آسایش داشته باشند و توی این آوارگی چند ساعتی سرشان را روی زمین بگذارند. یک ساعت نگذشته بود، دوباره همان وضع شروع شد. بلند شدند، راه افتادند می خواستند بروند بیرون و ما نمی گذاشتیم. مسجد را روی سرشان گذاشتند. حسابی لجم گرفته بود. بعد از این همه فک زدن، دوباره همان آش بود و همان کاسه بدبختی این بود که در این شرایط خیلی هم پر زور می شدند و چند نفری نمی توانستیم حریف یکی از آنها بشویم. ناچار بهاری که مسئولیت درمانگاه مسجد را به عهده داشت و دخترها زیر نظر او کار اعداد را انجام می دادند، راه دیگری پیش پای ما گذاشت به تجویز او که آقای خلیل نجار تام داشت به هر کدام از موجی ها یک خواب آورد تزریق کردیم و یک گوشه همه شان را خواباندیم. بعد چند ساعت یک آرامش نسبی حاکم شده بود. رعنا نجار که با سر و صدای این ها هول شده بود و در طول این مدت با قربان صدقه رفتن من سعی می کرد به من روحیه بدهد تا در مقابل رفتارهای غیر طبیعی آنها کم نیاورم، باز می گفت: خدا خیرت بده. اگه تو نبودی ما می خواستیم چه کار کنیم؟ مریم امجدی حسابی جوش آورده و عصبی شده بود. زهره فرهادی را هم در آن هیاهو دیدم که از ناراحتی گونه هایش را چنگ می زد. گفت: اینا آبروی ما رو هم می برند. چرا فکری به حال اینا نمی کنن؟ خسته بودم. به گوشه ایی از دیوار تکیه دادم و چشم هایم را روی هم گذاشتم. صدای آه و ناله زنی که از لحظه ورودم به مسجد او را دیده بودم، هنوز می آمد. وزن بهایی در راه اشت. بچه ها چند بار خواسته بودند او را به بیمارستان برسانند. اما با وجود این همه درد و ناراحتی می گفت: هنوز وقت دنیا اومدن بچه نشده. هی میرفت و می آمد و در پناه دیوار به خود می پیچید. در طول شب تک و توک مجروح می آوردند و من سعی می کردم اگر کاری از دستم بر می آید انجام بدهم. اگر فرصتی هم پیش می آمد به دیوار تکیه می دادم و ناخود آگاه چشم هایم روی هم می رفت و چند دقیقه ایی خوابم می برد. اما گوشم همه صداهای اطراف را می شد. به محض اینکه احساس می کردم کاری پیش آمده از جا می پریدم. در این بین لحظه ایی از یاد بابا بیرون نمی آمدم. دائما او را همراه خودم می دیدم او با او حرف میزدم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویری از حضور شب گذشته رهبر انقلاب در منزل شهید رئیسی و خاطره رهبر انقلاب از سفر آیت‌الله رئیسی به روسیه و بازگشت ایشان به کرج ➥ @emame_mehraban            🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️نماهنگ “”  🌷برای او که به آرزویش رسید..... ◾️با صدای محمد معتمدی ➥ @hedye110
سرطان جهل (1).mp3
7.38M
| √ چرا من نمی تونم مثل بقیه مشکلاتم، برای امام زمان علیه السلام دعا کنم؟ منبع : جلسه ۱ از مبحث استغاثه @ostad_shojae | montazer.ir@hedye110
🌷عبادتهای بدون زحمت: 🌷۱. سکوت 🌷۲.تفکردرخلقت... 🌷۳.خوش اخلاقی 🌷۴.نگاه به آیات قرآن 🌷۵.نگاه بامحبت به پدرو مادر 🌷۶.بودن در مسجد 🌷۷.غم خوردن برای مصیب امامان ع 🌷۸.نیت کارخیر 🌷۹.باوضوبودن 🌷۱۰.دوست داشتن اهل بیت پیامبر ص ➥ @hedye110
✅ آدم موفق ✍عالَم دنیا جلسه‌ی امتحان برای بهشت رفتن است. جلسه‌ی امتحان هم همیشه سختی خودش را دارد، رنج و مشکلات دارد؛ پس، از عالم دنیا توقع اینکه آدم در آن سختی نکشد و رنجی نبیند نباید داشت. بی‌جهت کسی چیزی گیرش نمی‌آید. در هر حال، بلاها، سختی‌ها و مشکلات لازمه‌ی عالم دنیاست. عالم دنیا با همین ، عالم دنیاست. کسی نباید از دنیا توقع بهشت داشته باشد. کسی توقع نداشته باشد که در این دنیا سختی نبیند. کسی است که با دنیا مشکل ندارد؛ هر چند در دنیا مشکل دارد. 👤 استاد مسعود عالی 📚 از کتاب تربیت دیدگاه eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
آن که خود را نشناخت‌ چه گونه دیگری را میشناسد؟ حضرت علامه حسن زاده آملی(ره) ➥ @hedye110
23.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💗 نماهنگ | برای طلوع خورشید 🎥 قرائت کامل زیارت آل‌یاسین به همراه بیانات و ذکر حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از فرازهای آن ✏️ رهبر انقلاب: یاد امام زمان نشان‌دهنده‌ی این است که خورشید طلوع خواهد کرد، روز خواهد آمد. 🎧 نسخه صوتی زیارت آل یاسین eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد از شهادت شهید رجایی مردم ۴۰روز زیارت عاشورا خواندن که رئیس جمهور خوب نصیبشون بشه و (سیدعلی خامنه‌ای شد رئیس جمهورشان🥰) حالا تا انتخابات حدودا"۴۰روز مانده.... از فردا روزی یک مرتبه زیارت عاشورا بخوانیم به این نیت که رئیس جمهور انقلابی نصیب مردم بشه 🤲🤲🤲 @delneveshte_hadis110
⚡️ خیر کثیر در راه است... حضرت محمد صلوات الله علیه و آله، دو فرزند پسر به نام و داشت که خداوند این دو فرزند را از پیامبر گرفتند و در عوض، کوثر (خیر کثیر) به وجود مبارک حضرت عنایت کردند. انقلاب اسلامی هم و را از دست داد ولی ان‌شاءالله خیر کثیر در راه است. انتخابات‌درراه‌است... @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجت الاسلام عالی آقای رئیسی سطح ریاست جمهوری رو خیلی بالا برد دیگه هرکسی جرات نکنه ریاست جمهوری کشور انقلابی رو به دست بگیره ➥ @hedye110
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖           @hedye110
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
از نسل گل و بهار و آيينه تويي   منظومه انتظار ديرينه تويي ما منتظران وعده ديداريم   خورشيد زلال روز آدينه تويي @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، يَا أَبَا الْقاسِمِ، يَا رَسُولَ اللّٰهِ، يَا إِمامَ الرَّحْمَةِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 کار مسئول درمانگاه ، آقای نجار دو دخترها را برای مجروحین دیده بودم. به همین خاطر که می دیدم، به خودم می گفتم: اگر کسی که به مسائل پزشکی وارد بود نزدیک بابا بود، شاید شهید نمیشد. یعنی بابا چطور شهید شده، این قدر می گویند خط خط، آنجا چه خبر است؟ چطور می جنگند؟ چطور مورد اصابت قرار می گیرند؟ حتما توی خط همه رو در روی هم قرار میگیرند و شلیک می کنند. دلم میخواست من هم به خط بروم. حالا که قرار شده بود شهدا را به شهرهای دیگر ببرند، حتما کار جنت آباد کم می شود. رسیدگی به مجروحین مهم تر است. اگر به موقع رسیدگی بشوند کمتر از دست می روند تا صبح با خودم حرف زدم و کلنجار رفتم، كله سحر، حال زن خراب شد و گفت: به دادم مردها دنبال ماشین رفتند و نهایتا کامپوتی آمد، به زحمت چند نفری سوارش کردیم و او را به زایشگاه بردیم، توی راه برگشته به مسجد سلمان رفتم. اکثر مردم خواب بودند، دا را دیدم مشغول روشن کردن چراغ خوراکپزی است و زینب کنارش نشسته حسن و سعید خواب بودند. منصور وسط حیاط ایستاده بود. تا مرا دید، خوشحال به طرفم آمد. دستم را دور گردنش انداختم و گفتم ها مصور چه کار می کنی؟ گفت: هیچی بیکارم خسته شدم از این وضع من هم که مثل بقیه فکر می کردم امروز و فردا این آتش خاموش می شود و همه سر خانه و زندگی شان برمی گردند، گفتم: خدا بزرگه، جنگ تموم میشه، تو هم می ری پي درست بعد رفتم طرف دا و سلام کردم با آن چشمان غم گرفته اش نگاهم کرد و گفت:ها ماما اومدی؟ گفتم: آره. چه حال، چه خبر؟ گفت: چه حالی، خاکی به سرمون شد گفتم: دا خاک نه، تاج به سرمون شد گفت: تو نمی دونی دختر سرت داغه. بذار چنگ تموم بشه بهت میگم، اون وقت میفهمی چی به سرش اومده. بعد با بغض گفت: می خوام برم سر خاک گفتم: مگه دیروز سر خاک نبودی؟ گفت: یعنی چی؟ گفتم: مگه یادت رفته، مردم سه روزه میزنه سر خاک عزیزشون بذار سوم برو، دلم نمی خواست برود سر خاک بابا گریه و زاری کنند. نگرانش بودم. با گریه گفت: من به مردم چه کار دارم. مگه من توشتم براش ختم و مراسم بگیرم که حالا بذارم سوم برم. خاکی به سرم شده عصبی شدم، گفتم: دا همه حال و روز ها رو دارند. شرایط ما هم مثل اوناست. قرار نیست این قدر که شیون و زاری کتنیا حالا دیگر حسن و سعید هم به صدای ما بیدار شده، همان طور که بغ کرده بودند، به من سلام دادند. حس کردم آنها هم آماده گریه هستند. بغض گلویم را فشار می داد. نمی توانستم گریه ها و بچه ها را ببینم. اصلا با تشرزدن به دا می خواستم خودم را کنترل کنم. چند دقیقه بعد که آرام تر شدم، گفتم: دا صبر کن. خودم می بیام می برمت جنت آباد eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
🪴 🪴 🌿﷽🌿 دا کمرش از غم خم شده بود، پشت شله اش را به رسم کردهای عزادار جلوی سر آورده به پیشانی اش بسته، یک شله مشکی هم دور کمرش پیچیده بود، دیگر نای راه رفتن نداشت. می خواستم وسیله ایی فراهم کنم، پیاده به جنت آباد نرود، گفت: من منتظرت میشم. اومدی، اومدی وگرنه خودم میرم گفتم: باشه و زینب را که بهم چسبیده بود، بغل کردم و بوسیدم. انگار اصلا متوجه نبود کجا هستیم و چه شرایطی داریم که گفت: میری اون لباس صورتی که بابا خریده، برام بیاری؟ نگاهش کردم. لباسی که می گفت، تازه بابا برایش خریده بود، ادامه داد: اسباب بازی هام رو هم بیار. عروسک و قابلمه اینام میخوام. می خوام با بچه های اینجا خاله بازی کنم. و دستی به موهای لخت و خوشرنگش کشیدم و گفتم: نمی تونم. باشه یه وقت دیگه با ناراحتی گفت: پس منم با خودت ببر، تو رو خدا. اینجا دلم برات تنگ می شه : گفتم: نه عزیزم، نمی تونم ببرمت. اونجاهایی که میرم خطرناکه. و دست هایم را فشار داد و با نرمي گفت: اگه خطرناکه چرا تو میری زهرا؟ نرو و دیدم عجب حرفی زدم، بچه را نگران کردم. گفتم: من میتونم از خودم مواظبت کنم. طوریم نمی شه. اما اگه تو رو ببرم دست و پا گیرم میشی دیگه نمیتونم کاری بکنم. همین طور که زینب در بغلم بود به سعید نگاه کردم. با آن چشمان سیاهش انگار داشت با من حرف می زد، سعید خیلی آرام و مظلوم بود، زینب را کنار گذاشتم و کنار حسن و سعید ستم، زینب که روی دور حرف زدن افتاده بود و مثل همیشه کسی جلودارش نبود، همین طور حرف می زد. من هم به خاطر رعایت حال مردم که خواب بودند، آهسته جوابش می دادم. بلند شدم بروم. زینب که از آمدن با من ناامید شده بود، به اصرار گفت: حالا - بمون. الان نرو. وقتی گفتم: نه کار دارم باید برم. بغض کرد و سر ناسازگاری گذاشت. آخر سر و با گریه گفت: خسته شدم. بریم خونه مون اگه بریم خونه بابا می یاد میبینمش. انگار فراموش کرده بود. یادش رفته بود، بابا شهید شده. بی طاقت شدم و از مسجد رفتم بیرون. سر راه نان و پنیری از مسجد جامع گرفتم و راهی جنت آباد شدم. می خواستم از حال و روز لیال باخبر بشوم. به نظرم نسبت به دیشب خیلی بهتر شده بود، با من حرف زد و گفت که از شب قبل دیگر شهیدی نیاورده اند. من هم گفتم: دا می‌خواهد به جنت آباد بیاید، اگر بشود وسیله ای جور می کنم با بچه ها پیاده نیایند نان و پنیر را دست حسین و عبدلله که لبه جدول نشسته بودند، دادم و خداحافظی کردم. عبدلله أم - یکی را که روی دوشش بود، دستش گرفت. دنبالم دوید و گفت: خواهر حسینی منم باهاتون می یام. الان اینجا کاری نیست. راه افتادیم به طرف مسجد جامع به خیابان چهل متری نرسیده صدای انفجارهای مهیبی بلند شد. شروع کردیم به دویدن, طرفهای فلکه اردیبهشت را میکوبیدند. هرچه نزدیک تر می شدیم صدای آوار شدن خانه ها و شرکت هایی که به زمین و دیوار و کرکره مغازه ها می خورد را واضح تر می شنیدم. زمینه زیر پایم تکان می خورد. صدای همهمه و الله اكبر مردم بلند بود. به عبدلله معاوى گفتم: بدو صدا از اون طرفه. خیابانی که از فلکه اردیبهشت به فخر رازی باز میشد زیر بارش خمپاره بود، به فاصله هر ده متر، یک خمسه خمسه به زمین می نشست. گرومب، گرومب انفجارها قلبم را تکان می داد. توی دلم خالی می شد. شدت انفجارها حسی را در من به وجود آورده بود. احساس می کردم صدا، صدای مرگ است. خونه میرخیت، به خون غلتیدن و به هم پیچیدن جلوی نظرم آمد. چنین مرگی برایم قشنگ بود، مرگی با عزت، برای همین صدای خمپاره ها را دوست داشتم صدا و موج انفجارها گاه چنان سنگین می شد که لحظه ایی متوقف مان می کرد. می ایستادیم. خاک و غبار فضا را پر می کرد. چشم چشم را نمی دید، هنوز خیلی از خانه های خرمشهر خشت و گلی بودند و تخریب شان خاک و غبار زیادی به دنبال داشت. بعضی خانه ها را موج انفجار پوکانده بود از توی بعضی کوچه ها مردم وحشت زده بیرون می ریختند. بعضی ها هم خلاف جهت آنها برای کمک می رفتند وارد کوچه ایی شدیم که از همه بیشتر مورد اصابت قرار گرفته بود eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر آیت الله شهید آل هاشم در مراسم تدفین پسرشون میبینه صندلیش راحتتر از صندلی مهمان هست، بلند میشن و صندلیشون رو جابجا میکنن دور از انتظار نبود که از این پدر، پسرشون شهید بشه💔 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
مداحی_آنلاین_چرا_کافران_در_رفاه.mp3
3.3M
♨️چرا کافران در رفاه و آسایش هستند! 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @hedye110