eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 حوصله هیچ کس و هیچ چیز را نداشتم. به أن حالت هایی دچار شده بودم که اگر مجبور به حرف زدن نمی شدم، سکوتم تا چند روزی طول می کشید، توی این ناراحتی و دلمردگی بک دفعه دیدم سرباز قد کوتاه و مو بوری به دیوار رو به روی ما تکیه داده و با آن چشم سبزرنگش خیره خیره نگاهمان می کند. از این رفتار او خیلی ناراحت شدم. سعی کردم بی تفاوت باشم. بالاخره دایی سکوت بین مان را شکست و پرسید: چی کار می خواهید بکنید؟ با من نمی آید برویم پیش مادرتون؟ من گفتم: نه. من نمی خواهم بیایم. می خواهم همین جا بمانم دایی به لیال نگاه کرد. او هم گفت: تا وقتی زهرا اینجاست من هم میمانم دایی گفت: من الان برم به مادرتون چی بگم. اگه سراغ شماها رو گرفت. اگه سراغ على رو گرفت، چی بهش بگم؟ شما دیگه برای چی میخواید بمونید؟ گفتم: دایی تا حالا فکر میکردی ما برای چی موندیم؟ برای کمک، از این به بعد هم برای همین می مونیم گفت: بسه دیگه ، بیشتر از این کاری نکنید دل مادرتون داغدار بشه. اون تحمل این همه داغ رو نداره. ما هم هیچ کدوم بیشتر از این طاقت نداریم. چرا می خواهید ما رو عذاب بدهید؟ گفتم: دایی هر چی خدا بخواد همون میشه دایی همچنان سعی می کرد ما را متقاعد به رفتن کند و من با اینکه حوصله نداشتم، اجبارا جواب می دادم. از آن طرف از نگاه های آن سرباز معذب بودم. نگاه هایش طوری بود که انگار می خواست چیزی را جستجو کند یا فکر آدم را بخواند. یکی، دو بار به دایی گفتم: یه چیزی به این آدم نمیگی؟ گفت: ولش کن دایی چه کارش داری خودش خسته می شه، میره طاقت نیاوردم ساکت بمانم. رفتم سراغش و گفتم: شما چرا نگاهت رو زمین نمی اندازی، خجالت نمی کشی؟ برای چی اینجا وایستادی آدم بی تربیت بدون اینکه چشم بردارد، با لهجه غلیظ آذری گفت: اجرت با حضرت زهرا از حرفش جا خوردم. گفتم: چی میگی؟ گفت: من وقتی داشتی برادرت رو دفن می کردی اونجا بودم. شماها چه جور آدم هایی هستید. من دو، سه روزه به خاطر این وضیت میشود می خواستم بذارم، بروم. این صحنه رو که دیدم، مصمم شدم تا آخرین لحظه توی خرمشهر بمونم و بجنگم ! گفتم: ببخشید. من فکر کردم شما منظور بدی دارید. گفت: شما ببخشید، دست خودم نبود. مونده بودم واقعا شماها آدمید. این همه صبر شما از کجاست؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 ندانستم چه چیزی باید بگویم. برگشتم سر جایم نشستم. دایی که حواسش به من بود و حرفهای سرباز را شنیده باز اصرار کرد با او برویم. من حرفی نزدم. لیلا گفت: هر وقت زهرا اومد من هم باهاش می آیم دایی که فهمیده بوده اصرارش بی فایده است و نمی تواند نظر ما را عوض کند، حوالی ظهر گفت می خواهد برود. با هم از مسجد بیرون آمدیم. چند دقیقه ایی کنار سنگری که نبش دیوار مسجد جامع با کیسه های شن ساخته بودند، ایستادیم. دایی دوباره به لیلا گفت حداقل تو بیا بریم. لیلا به من نگاه کرد و گفت: به من نمی خواهم از خرمشهر بروم. دایی که این نگاه را دیده به من گفت: زهرا این قدر لجبازی نکن. تو چرا فقط حرف خودت رو میزنی، چرا این قدر یه دنده ایی بیا برویم. به حال مادرت رحم کن، خواهر من دیگه چقدر داغ ببینه گفتم من نمی آیم دایی گفت: تو نمی آیی، الاقل بذار این بیاد. گفتم: من کاری ندارم. اگه لیلا میخواد بره من مانع نمی شوم به شیشه های کوکتل مولوتفی که گوشه سنگر ریخته بود، نگاه کردم و ادامه دادم: اتفاقا ليلا با شما بیاد خیال من راحت تره. لیلا گفت: نه خیره من خودم می خوام بمونم، کسی من رو اینجا نگه نداشته دایی که تا آن موقع خودش را نگه داشته بود، چشم هایش پر از اشک شد سرش را تکان داد و گفت: خودتون میدونید. من دیگه نمی دونم چی کار کنم تا شما راضی بشید. هر چی میگم فکر مادر فکر خواهر، برادرهاتون باشید، حرف گوش نمی کنید پرسیدم: دایی حالا شما کجا میروی؟ گفت: می روم دنبال خواهرم ببینم کجا آواره شده دایی که رفت آمدیم داخل مسجد و سرمان را به کارهای آنجا گرم کردیم، مادر خسرو مرتب می آمد و ما را دلداری می داد. کمی که گذشت لیلا گفت می خواهد برگرده جنت آباد گفتم: تو برو من بعدا میام. می خواستم در تهیه شام کمک کنم. مسجد دیگر برای کارهای پخت و پز مناسب نبود. از روز هشتم، نهم حرف جابه جا کردن محل پخت غذا و درمانگاه را می شنیدیم، چون مسجد خیلی مورد هدف قرار می گرفت. گاهی شیشه ها خرد میشد و ترکش به در و دیوارش می خورد و خرده شیشه و خاک توی دیگ های غذا می ریختند. آن طرف رفت و آمد به درمانگاه خیلی زیاد بود. مردم هم از دیدن مجروحین وملت زده می شدند و فضا از لحاظ روانی تامین می شد. از نظر بهداشتی هم بهتر بود درمانگاه منتقل شود. آقای نجار می گفت: اینجا جای مان تنگ است. جلوی مردم راحت نیستیم. راست میگفت. با این همه فشار کار های خاصی برای استراحت نداشت. ما در حریم پرده درمانگاه هر طور بود شب را به صبح می رساندیم ولی آقای نجار شبها توی حیاط می ماند و در هیاهو و رفت و آمد می خوابد. اگر خوبه یادم مانده باشد، غروب همین روز که هوا دیگر رو به تاریکی می رفت، آقای نجار گفت: با دکتر شیبانی صحبت کردیم، قبول کرده مطبش را در اختیار ما بگذارد. همین امروز برویم دستی به سر و روی مطب بکشیم. چند وقتی مطب بسته بوده حتما پر از گرد و خاک بود من و چند تا از دخترها گفتیم: ما می رویم. چارو و دیه آب برداشتیم و رفتیم مطب. دكتر شیبانی دندانپزشک بود. مطبش روبه روی مسجد جامع، تین جنوبی خیابان فخر رازی و خیابان انقلاب قرار داشت. در واقع در دو، سه قدمی مسجد بود و این آمار بزرگی به حساب می آمد. چون هم بچه های مدافع که زخمی ها را می آوردند سرگردان نمی شدند، هم ما در جریان مسائل و اخبار مسجد جامع قرار می گرفتیم. وقتی ما رفتیم، در مطب باز بود. با صباح، زهره و اشرف فرهادی، مریم امجدی و حسین عیدی از چند پله جلوی در گذشتم و وارد راهروی نسبتا باریکی شدیم که سمت راست و چپش یک اتاق بود. بعد از راهرو هال بود و در دو اتاق دیگر هم توی هال باز می شد. در انتها هم حیاط خلوت نسبتا بزرگی بود که سقف نداشت و نورگیر خوبی به حساب می آمد. وسایل دندانپزشکی و کتابخانه دکتر توی اتاق های اولی بودند. قرار شد کف مطب را آب و جارو کنیم، کتاب های کتابخانه را توی کارتن بگذاریم و وسایل دندانپزشکی را توی یک اتاق جمع کنیم. این طوری جا برای چیدن داروهای ارسالی در قفسه های کتابخانه باز می شد. کار نظافت یکی، دو ساعتی طول کشید. همه جا را خاک گرفته بود. با جارو عربی موزاییکهای کف مطب را جارو زدیم و بعضی جاها را آب ریختیم و شستیم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستداری با کی اینجا بری؟ بفرست برای همسفره بعدیت💖 ➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ چیزی با خودمون نمیبریم.... پس کمی با هم مهربان تر باشیم ➥ @hedye110
سخنرانی کامل.mp3
26.35M
• ﷽ • قضاوت نکن!☝️ ❌به چشماتم اعتماد نکن...اگر امام حسین ع قرار بود قضاوت کند، حُر حُر نمیشد. زود آدما رو برچسب نزن.🖐 🎤 @hedye110
🔹 جبران گناهان 🔸 آیت الله معصومی همدانی (ره) وقتی با پای خود معصیتی انجام دادی، با رفتن به مسجد و مجالس حسینی (ع) ، گناه آن را جبران کن. اگر با چشم خود گناهی کردی، با قرآن خواندن و گریه از خوف الهی و یا گریه بر مصائب اهل بیت (ع) ، جبران کن. اگر با گوش خود گناهی کردی، با شنیدن فضائل ائـمــه اطهار مخصوصاً فضائل امیرالمؤمنین (ع) ، آن گناه را جبران کن. ‌‌‌‌➥ @hedye110
🏪 هرچه را آموختم از کودکی... نام تو بود یا رضا گفته فقط طفل دبستان شما جای درس‌ و مشق‌ خواندن... گنبدت را می‌کِشم دفتر من پُر شد از عکسِ شبستان شما با یک سلام زائر آقا شوید✋ @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🖌کاری با تصمیم نادرست آقای ظریف و تیمش ندارم اما این تصمیم خطرناک را می‌شود از یک جهت دیگر نیز نگریست، میدانید چرا شیعه بودن امتیاز نیست؟ چون امثال ایشان بهتر از هر کسی میدانند آینده ایران دیگر در دست شیعه ها نیست، اصلاح طلبان ازهمین حالا،روی اهل تسنن سرمایه گذاری کرده اند چون هم تعدادشان درحال افزایش است،هم ساختارسنی شان جوان است وهم براحتی با نظرات اصلاح طلبان هماهنگ میشوند میدونید در انتخابات بعدی ریاست جمهوری،آمار رای اولی های اهل تسنن بشدت بالا میره؟ و ما چه می کنیم؟ هیچی همچنان در هیاتها برامام حسین اشک میریزیم ودعای فرج میخونیم اما نمیخواهیم درک کنیم چه لحظات مهم وسرنوشت سازی را داریم از دست میدیم وبا هزار ویک توجیه،داریم نسل شیعه را بسمت نابودی میبریم چند ساله دیگه که اهل سنت برای من وشما تعیین تکلیف هیات رفتن یا نرفتن خواهد کرد،اونوقت حسرت این روزها را خواهیم خورد در تاریخ خواهند نوشت: شیعیان ایرانی،ملتی بودند که در اوج قدرت ،بخاطر راحت طلبی و بهانه جویی،جمعیتشان پیر شد و اثری از انان باقی نماند دلم برای جوانی فرزندانمان بسوزد که اهل تسنن برای انان باید برنامه ریزی کنند. کاش مذهبی ها عمق فاجعه را درک می کردند و فرزندآوری را جدی میگرفتند حیف که گریه بر حسین ع راحتتر است تا نگه داشتن راه او و ما راحت طلبیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا به توکل به اسم اعظمت می گشایيم دفتر امـــروزمان را ... باشد ڪه در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت بخش دفترم باشد ... الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🏴🏴🇮🇷🇮🇷
من سالهاستـ میوه ی خوبےنداده‌ام وقتش نیامده که شکوفاکنےمرا آقابرای تو نه! برای خودم بداست هرهفته درگناه تماشا کنے مرا😞😔 @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ امام موسی بن جعفر علیه السلام امام رضا علیه السلام امام جواد علیه السلام امام هادی علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان ➥ @hedye110
4_6026185037248988698.mp3
2.15M
🔸ترتیل صفحه 30 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام حجازکار - نهاوند 🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه ☘️☘️☘️☘️ ➥ @hedye110
030-baghare-ta-1.mp3
5.55M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110
030-baghare-ta-2.mp3
4.2M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 توی اتاق اصلی دکتر تخت گذاشتیم تا مجروحها اول آنجا معاینه شوند. کتابخانه را تبدیل به داروخانه کردیم و یکی از اتاق های توی هال را محل استراحت دخترها قرار دادیم. در حین کار اصلا حال و حوصله نداشتم. فقط می خواستم سریع کار انجام بدهم و بعد یک گوشه ایی پیدا کنم و خودم را گم و گور کنم. کارمان که تمام شد، هوا دیگر کاملا تاریک شده بود. دخترها خوشحال از داشتن یک مکان امن و مشخص می خواستند شب را همانجا توی مطب بمانند اما من خداحافظی کردم و رفتم جنت آباد، می خواستم نزدیک علی باشم. با اینکه به هوای رفتن سر مزار علی به جنت آباد آمدم اما تمام آن شب را نتوانستم سر مزارش بروم. هر بار که بلند می شدم، زینب مانعم می شد، می گفت: مگه روز رو ازت گرفتند. الان خطرناکه. بغضم را که می دید دلداریم می داد و می گفت: می دونم میخوای بری با برادرت تنها باشی ولی صلاح نیست الان بری تا موقع خواب هم از پیشم کنار نرفت. سعی میکرد من و لیلا را به حرف بگیرد تا توی فکر و خیالمان غرق نشویم. آن لحظات توی جمع بودن خیلی سخت بود. اصلا دوست نداشتم کسی حالت هایم را ببیند و بفهمد توی دلم چه خبر است. آخر شب که همه خوابیدند گوشه دیوار کز کردم و نشستم. اشکهایم حالا فرصت کرده بودند، بریزند. میدانستم لیلا هم بیدار است و مثل من گذشته ها را می کند. من همه اش توی ذهنم دنبال چهره روشن و واضحی از علی میگشتم. آخر سه ماه بود که او را ندیده بودم. میخواستم نزدیک ترین تصویرش را به یاد بیاورم اما هجوم خاطره ها تمرکزم را بر هم می زد و چهره علی از نظرم محو می شد. فقط چهره جنازه اش، چشم های نیمه باز و لبخندش ** صبح برگشتیم درمانگاه مجروح آورده بودند آقای نجار گفت گفت: اینجا نمی تونیم به ترکش دست بزنیم. به محض بیرون آوردنش زخم خونریزی شدیدی می کنه. اگر هم تکون بخوره شریان ها رو پاره میکنه. ما فقط اینجا این قسمت از دست و سینه اش را ثابت می کنیم. بعد به من گفت: وسایل آتل بندی رو بیار، جوان برخلاف دوستانش که ناراحت بودند، می خندید و میگفت: چیزی نیست. نترسید. ولی وقتی شروع به کار کردیم، ضعف میکرد و به خاطر خونریزی اش بی حال می شد. آقای نجار دور تخته های چوب، پنبه گذاشت و دورشان را گاز پیچید و اطراف ترکش گذاشت. یکی از تخته ها را هم زیر بغل مجروح گذاشت تا دستش به شكل زاویه داری از تنه بایستد. بعد با باندهای کشی آتل ها را بست و محکم کرد. دست مجروح را به گردنش آویخت و به او گفت: مواظب باش با تکانهای ماشین به جایی نخوری، صاف بنشین و برو. به راننده آمبولانس هم گفت: یکسره او را به ماهشهر برساند. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 بلافاصله‌ بعد از او مجروح دیگری آوردند. این یکی هم ترکش های زیادی خورده بود. اقای نجار تند و تند زخم هایش را شستشو می داد. پنس را توی زخم ها می برد و به ما می گفت: میشنوید صدای ترکش رو؟ پنس به ترکش که می خورد صدا میداد و آقای نجار ترکش را می گرفت و بیرون می کشید و سریع بخیه می زد. ترکشی که به پهلوی جوان خورده درد را دست نزد و گفت: باید بیمارستان رسیدگی کنند. شاید آسیبی به روده هایش رسانده باشد. او برای اینکه مرا توی کار راه بیندازد، از من کمک می گرفت. من هم برای اینکه کم نیاورم، تند تند دستورانش را اجرا می کردم. خونریزی مجروح بند نیامده بود. نجار بخیه امیزد. من با گاز خونها را پاک میکردم تا حدود جراحت معلوم باشد. از آن طرف صورت نجار خیس عرق می شد و روی زخم چکه می کرد. مجبور بودم برخلاف میلم با گاز عرقش را بگیرم، جوان مجروح درد می کشید و به خودش می پیچید. خیلی به خودش فشار می آورد صدایش درنیاید. چشم هایش را که جمع می کرد و صورتش مچاله می شد، می فهمیدم چه حالی دارد. دلشوره ام بیشتر می شد. آقای نجار حسابی خسته شده بود و مرتب از مجروح می پرسید: خوبی؟ او هم میگفت: الحمدلله. یکبار آقای نجار در حین کار خیلی خشک و با تحكم گفت: حسینی مسکن اش رو بزن. درحالی که از خودم می پرسیدم: چرا توی سرمش نریخت، گفتم: من بزنم؟ بدون رو در بایستی گفت: نه پس من بزنم؟! آن قدر قاطع گفت که نتوانستم بگویم من این کار را انجام نمی دهم، ترسیدم از مطب بیرونم کند. از طرفی نگران بودم خرابکاری کنم و نجار عصبانی شود و بگوید به درد این کار نمی خوری، برو رفتم جلو، پنبه الکلی را برداشتم و پوست را ضد عفونی کردم و از دور آمپول را زدم. سوزن تا نصف در عضله مجروح فرو رفت. نجار که حواسش به من بود به طرفم قدم برداشت، هول و دستپاچه بقیه سوزن را هم فرو بردم و دارو را تزریق کردم. سوزن را بیرون کشیدم و گفتم: آمپولش را زدم. نوبت ترکش پایش که رسید، احساس کردم اصلا حالم خوب نیست. سوزن بخیه به سختی در عضله پا فرو می رفت. هر بار که نجار آن را فرو می برد، نفسم حبس میشد. احساس میکردم سوزن در قلبم فرو می رود. سوزن را که بیرون می کشید، نفسم به زحمت آزاد می شد و باز قلبم تیر می کشید. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
شکرانه 13.mp3
6.94M
۱۳ استاد شجاعی بزرگترین کمـک به خودت در ایجاد آرامش و قـ💪ـدرت، اینه که؛ 🔻اول چشمات دوم زبانت و سوم قلبت رو به دیدن زیبائیها ونعمتها و تشکـ🙏ـر از اونها عادت بدی! ➥ @hedye110
شکرانه 14.mp3
6.89M
۱۴ استاد شجاعی 👈عامل بسیاری از طلاقها درگیری های خانوادگی و یا اجتماعی ❌نداشتن روح تشکــره ❌ یاد بگیریم: با دیدن خوبیها و رسیدن به روح شکر، مانع بزرگی،برای اختلافات باشیم ➥ @hedye110