#سرزمین_یاس
#برگچهلچهارم
ــ چقدر مى خوابى! ساعت هشت صبح است و تو هنوز در خواب هستى!
ــ راست مى گويى، همسفر!
با شنيدن صداى تو از جا بلند مى شوم. به بيرون خيمه مى آيم. نگاهى مى كنى و مى فهمى كه من حالم گرفته است. غمى پنهان را در وجودم مى خوانى.
با هم قدم مى زنيم. ناگهان نگاهم به "ابو رافع" مى خورد. او يكى از علاقمندان على (ع) است. با خود مى گويم خوب است پيش او بروم و ماجراى ديشب را به او بگويم.
نزد او مى روم و با او سخن مى گويم. او به فكر فرو مى رود. بعد از لحظاتى خنده اى مى كند و مى گويد: من فكر خوبى دارم. بايد چند نفر از مسلمانان را جمع كنيم و برويم درب قلعه خيبر را از زمين بلند كنيم".
ابورافع با شش نفر از دوستان خود به سوى قلعه خيبر مى روند. او به من مى گويد:
ــ تو قلم و كاغذ خود را بردار و همراه ما بيا. بايد حواست باشد كه اندازه درب قلعه را ننويسى.
ــ چرا؟
ــ زيرا اگر اين كار را انجام دهى، نوشته تو را از بين خواهند برد!
ــ چه كسى اين كار را خواهد كرد؟
ــ كسانى كه ديشب آنها را ديده اى. وقتى بفهمند مى خواهى دروغ آنها را آشكار كنى برايت درد سر درست خواهند كرد.
ــ پس من چه بنويسم؟
ــ تو اصلاً كارى به متر و اندازه درب قلعه نداشته باش. تو بى خيال، يك گوشه اى بنشين و ماجراى بلند كردن درب را بنويس.
من قبول مى كنم و همراه آنها مى روم. و چنين مى نويسم: "اينجا سرزمين خيبر است. ما كنار درب قلعه خيبر هستيم كه ديروز على (ع) آن را از جا كند. يك گروه هفت نفره مى خواهند اين درب را از زمين بلند كنند; امّا هر چه تلاش مى كنند موفّق نمى شوند".
اكنون ما به سوى اردوگاه باز مى گرديم. در ميان راه به يكى از ياران پيامبر به نام جابر بن عبد الله انصارى برخورد مى كنيم، او رو به ما مى كند و مى پرسد:
ــ از دور ديدم كه با رفقا كنار درب قلعه بوديد؟
ــ آرى، مى خواستيم آن را بلند كنيم; امّا نتوانستيم.
ــ شما با اين هفت نفر مى خواستيد اين كار را انجام دهيد؟
ــ آرى.
ــ شما خيلى خوش خيال هستيد. ما با چهل نفر رفتيم تا آن درب را بلند كنيم نتوانستيم، آن وقت شما با هفت نفر مى خواستيد اين كار را انجام دهيد؟
ــ راست مى گويى؟!
ــ اگر باور نمى كنى چهل نفر را جمع كنيد و برويد ببينيد مى توانيد كارى از پيش ببريد.
اينجاست كه عظمت كارى كه على (ع) كرد برايم بيشتر معنا پيدا مى كند و به ياد سخن پيامبر مى افتم. وقتى او شنيد على (ع) درب قلعه را از جا كنده است فرمود: "به خدا قسم! چهل فرشته على (ع) را يارى كردند.
💖💖💖💖🔶💖💖💖💖
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🔴آخــرالزمــــان
✍پـیامبر اڪرم (صلوات الله علیه): مردمانـشان با زبان ، تظاهر به دوستے دارند ؛ امـا در دل ،دشمن هستنـد. گـناه همه جـا را فرا میگیرد و علنی به گـناه افتخـار می ڪنند و اسلام را چون پوستینـۍ واژگونه می پوشنــد .
📗 «بحارالانوار» ج²² ، ص۴۵۳
❣الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَـرَج❣
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
#بانوی_چشمه
#برگهفدهم
پيرمردى نورانى همراه با چند نفر به سوى خانه خديجه مى روند. بيا ما هم آنجا برويم ببينيم چه خبر است.
آن پيرمرد ابوطالب است، فرزند عبدالمطلّب. او رئيس طايفه بنى هاشم است.
آنها براى ديدار با خديجه وارد خانه او مى شوند. خديجه با آمدن آنها خوشحال مى شود.
اكنون ابوطالب چنين مى گويد:
ــ من آمده ام تا از تو خواهشى بكنم.
ــ بفرماييد. هر كارى داشته باشيد من انجام مى دهم.
ــ محمّد، پسر برادرم را حتماً مى شناسى.
ــ آرى، او را مى شناسم. در امانت دارى زبانزد همه است.
ــ تقاضاى من اين است كه به او در كاروان تجارى خود كارى بدهيد. من مى خواهم او را داماد كنم. شايد بتوانم با مزدى كه به او مى دهيد زندگى اش را سر و سامان بدهم.
ــ باشد، به او بگوييد خود را براى سفر شام آماده كند. من به ديگران يك شتر به عنوان مزد مى دهم; امّا به محمّد(ص) دو شتر خواهم داد.
ــ خيلى ممنونم. خدا به شما بركت بدهد.
اكنون ابوطالب نزد محمّد مى رود تا به او خبر بدهد كه خديجه با پيشنهاد او موافقت كرده است. محمّد(ص) هر چه زودتر بايد براى سفر آماده شود.
به راستى آيا محمّد(ص) مى تواند به خوبى تجارت كند؟ او كه تا به حال تجربه تجارت ندارد و فقط در كوه ها و بيابان ها چوپانى كرده است.
ابوطالب از خدا مى خواهد كه او در اين سفر موفّق شود، در اين صورت شايد در سفرهاى بعدى هم خديجه از او كمك بخواهد.
عبدالله، پدر محمّد(ص) سال ها پيش، قبل از تولّد او از دنيا رفت. آمنه، مادر او هم خيلى سال است فوت كرده است. همه دلخوشى محمّد(ص)، عمويش ابوطالب است.
ابوطالب خيلى خوشحال است. وقتى محمّد(ص) از سفر برگردد مى تواند براى او به خواستگارى برود و دخترى نجيب و خوب براى او بگيرد.
خديجه با خدمتكار خود مَيسِره سخن مى گويد:
ــ اى ميسره! محمّد را مى شناسى؟
ــ آرى، كيست كه خوبى و امانت دارى او را نشنيده باشد.
ــ قرار است كه او در اين سفر همراه شما باشد. حتماً مى دانى كه او از نسل ابراهيم(ع) است و احترامش لازم است. از تو مى خواهم تو در اين سفر همراه او باشى و او را يارى كنى.
ــ چشم، بانوى من!
چند روز مى گذرد، ديگر وقت سفر به شام است. اكنون محمّد(ص) بيست و پنج سال دارد و مى خواهد براى مدّتى از عموى خود جدا بشود.
او براى خداحافظى به خانه عمويش، ابوطالب مى رود. ابوطالب او را در آغوش مى گيرد و برايش دعاى سفر مى خواند و از خدا مى خواهد تا او به سلامتى، اين سفر را پشت سر بگذارد.
محمّد(ص) به سوى كعبه مى رود و گرد آن طواف مى كند و با خداى خويش سخن مى گويد و آماده حركت مى شود.
او بايد سريع خودش را به محل كاروان برساند.
🌸🌸🌸🌸💐🌸🌸🌸🌸
#بانوی_چشمه
#حضرت_خدیجه_سلامالله
#ایام_فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_سلامالله
#شهداءومهدویت
#کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشر_حداکثری
#کپی_آزاده
#چهارمینمسابقه
@shohada_vamahdawiat
@hedye110
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
♨ بهترین و بدترین
✍لقمان حکیم که از بیهوده گویی خواجه سخت ناراحت بود، به دنبال فرصت بود که او را بیدار کند. روزی مهمانی گرامی بر خواجه وارد شد. به لقمان گفت که گوسفندی ذبح کند و از بهترین اعضای آن، غذایی مطبوع درست کند. لقمان از زبان و دل گوسفند غذایی درست کرد و بر سفره گذاشت. روز دیگر خواجه گفت گوسفندی را ذبح کن و از بدترین اعضای آن، غذایی درست کند. این بار نیز غذایی از دل و زبان گوسفند آماده کرد.
خواجه از کار او متحیر شد. پرسید چگونه است که این دو عضو، هم بهترین و هم بدترین اعضا هستند؟ لقمان گفت ای خواجه، دل و زبان، مؤثرترین اعضا در سعادت و شقاوت هستند.
چنانچه دل را منبع فیض نور گردانی و زبان را در راه نشر معرفت و اصلاح بین مردم در آوری، بهترین اعضا و هرگاه دل به ظلمت فرو رود و کانون کینه و عناد گردد و زبان به غیبت و فتنه انگیزی آلوده شود، از بدترین اعضا خواهند بود.
خواجه از این سخن پند گرفت و از آن پس به اصلاح خویش بر آمد.
📚 حکایت های امر به معروف و نهی از منکر، ص 149
🦋
🍃🍁
💙🍃🦋
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️با این همه مسلمون و شیعه امام زمان چرا تنهاست و ظهور نمیکنه؟!
#استاد_رائفی_پور
#غربت_امام
#موانع_ظهور
#امام_زمان
#سخنرانی_کوتاه
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 یک نوحه شورانگیز
💥 ستایش حضرت زهرا (س) به زبان اردو
#حضرت_زهرا_در_ادبیات_جهانی
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
💜به نام خداوند لوح و قلم
💖حقیقت نگار وجود و عدم
💙خدایی که داننده رازهاست
💚نخستین سرآغازِ، آغازهاست
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
💖🌞💖🌞💖🌞💖🌞💖🌞💖
سلام دوستان عزیزم🌷🍃
یکشنبه تون بخیر
یه روز خوب
یه حس خوب
یه اتفاق قشنگ
یه رویای دست یافتنی
یه زندگی عاشقانه🌷🍃
آرزوےقلبےمن
براے تک تک شماست
روزتان مملو از شادی 🌷🍃
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
#سلام_امام_زمانم
ارباب زمین؛امیر تاریخ بیا
تا نخل ستم برکنی از بیخ بیا
از قول همه منتظران میگویم
ای پیرترین جوان تاریخ بیا...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
#سرزمین_یاس
#برگچهلپنجم
حالا مى فهمم چرا پيامبر در اين سخن خود سوگند به نام خدا خورد. او مى خواست براى همه تاريخ پيامى را بفرستد. اگر درب قلعه خيبر، درِ كوچكى بود، ديگر چه نيازى بوده كه خدا چهل فرشته را از آسمان بفرستد تا على (ع) را يارى كنند!!
يك پهلوان مى تواند درى را كه اندازه اش دو متر در يك متر است جابجا كند; امّا درب قلعه خيبر آن قدر سنگين و بزرگ بوده است كه بايد چهل فرشته براى يارى على (ع) بيايند!
امّا يك سؤال: چرا چهل فرشته به يارى على (ع) آمدند؟ مگر على (ع) جلوه اى از قدرت خدا نيست؟
مگر او نمى توانست اين درب را به تنهايى بلند كند؟
من فكر مى كنم كه پيامبر مى دانست عدّه اى تلاش مى كنند تا حقيقت را مخفى كنند. پيامبر اين گونه با آن ها مقابله كرد. هر كسى كه اين سخن پيامبر را بشنود مى فهمد كه كار على (ع)، شبيه به معجزه بوده است.
قَموص، بزرگ ترين قلعه سرزمين خيبر است و درب آن، به اندازه اى بزرگ است كه يك لشكر با همه تشكيلاتش، به راحتى از درگاه آن عبور مى كند.
اين درب را از صخره اى محكم تراشيده بودند تا مقاوم و محكم باشد و من فكر مى كنم كه وزنِ اين درب، چند هزار كيلو باشد!
آرى، على (ع) اين درب را با دست خدايى خود از جا كند.
امّا سؤال آخر: اگر چهل نفر نتوانستند آن درب را بلند كنند پس چگونه يهوديان آن درب را باز و بسته مى كردند؟
يهوديان اين درب را با چند لولاى بزرگ بر ديوارهاى بلند قلعه نصب كرده بودند. در واقع سنگينىِ آن، روىِ لولاهاى بزرگ بود.
آرى، وقتى درب به ديوار قلعه متصل بود با كمك چند نفر باز و بسته مى شد; من مى گويم وقتى آن درب از جا كنده شد و بر روى زمين افتاد چهل نفر نتوانست آن را از جا بلند كند.
بنازم دست خيبرگشاى مولايم على (ع) را كه با يك دست اين درب را از جا كند. آرى دست او دست خداست!
🌻🌻🌻🌻🌹🌻🌻🌻🌻
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🎥سخنرانی حاج آقا دانشمند
✍موضوع: روحانیون از لباس پیامبر سو استفاده نکنید
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
پسرم حسین جان 💔
تا زنده ام برده است خواب از چشم گریانم
این زخم هایی که به روی بال و پر داری
می بینمت روز دهم در قتلگاهی که
تو وعده ای با زینب خونین جگر داری
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
مداحی آنلاین - فاطمی گشتن بنای کربلایی بودن است - حاج منصور ارضی.mp3
6.66M
🔳 #ایام_فاطمیه
فاطمی گشتن بنای کربلایی بودن است
چون حسینی بودن از اینجاست
🎤حاج #منصور_ارضی
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
✨﷽✨
🌼چگونه صبح كردى؟
✍ رسول خدا (ص) نماز بامداد را با مردم گزارد و به جوانى در مسجد نگاه كرد كه چرت مى زد و سر به زير داشت، رنگش زرد شده بود و تنش لاغر و ديده هايش به گودى نشسته بود. به او فرمود: چگونه صبح كردى؟ گفت: يا رسول اللّه در حال يقين.
رسول خدا (ص) از گفته او در شگفت شد و فرمود: براى هر يقينى حقيقت و علامتى است، حقيقت يقين تو چيست؟ جواب داد: يقين من آن است كه مرا در غم فرو برده و شبم را به بى خوابى كشيده و روز گرمم را به تحمّل تشنگى واداشته، جانم از دنيا و آنچه در اوست به تنگ آمده و روى گردان شده تا جايى كه مى بينم عرش خداوندم براى حساب برپاست و همه مردم بر آن محشورند و من در ميان آنانم، گويا مى نگرم به اهل بهشت كه در نعمت اند و با يكديگر در تعارف و به پشتى ها تكيه زده اند و گويا مى نگرم دوزخيان را كه زير شكنجهايند و فرياد مى كنند! خيال مى كنى من الآن لغزه آتش دوزخ را مى شنوم كه در گوشم مى گردد و مى چرخد.
💥رسول خدا (ص) به اصحابش فرمود: اين بنده اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن كرده. سپس فرمود: اى جوان! آنچه دارى از آن با شدت نگهدارى كن.دسپس جوان گفت: يا رسول اللّه! دعا كن كه به همراه تو شربت شهادت بنوشم، پيامبر صلى الله عليه و آله برايش دعا كرد،
💢چيزى نگذشت كه در يكى از جنگ ها پس از نه تن شهيد شد و او نفر دهم بود💢
📚 برگرفته از کتاب عرفان اسلامی
جلد 13 اثر استاد حسین انصاریان
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
#بانوی_چشمه
#برگهجدهم
هنوز خورشيد طلوع نكرده است. مَيسِره منتظر محمّد(ص) است. او همه شتران را آماده كرده است. محمّد(ص) نزد او مى آيد. بايد همه كالاها را بار شترها كرد و حركت نمود.
كارگران مشغول بار زدن شترها هستند، تعدادشان بسيار زياد است. محمّد(ص)بر كار آنها نظارت مى كند تا بارها به دقّت بسته شوند.
ساعتى مى گذرد، آفتاب بالا آمده است. ديگر وقت حركت است. صداى زنگ شترها به گوش مى رسد. كاروان به سوى شام حركت مى كند.
اوّل بايد از كوه ها عبور كنيم و بعد از آن به بيابان هاى خشك مى رسيم. چند روزى مى گذرد، ما آرام آرام به سوى شام حركت مى كنيم.
در يكى از روزها مسافت زيادى را طى مى كنيم. همه خسته شده ايم، غروب نزديك است، ديگر بايد در همين اطراف اتراق كنيم. ما داخل درّه اى عميق هستيم.
مَيسِره مى خواهد دستور توقّف بدهد; امّا محمّد(ص) به او مى گويد:
ــ نگاه به آسمان كن، چه مى بينى؟
ــ خورشيدِ در حال غروب!
ــ نه، طرف مشرق را مى گويم. خوب نگاه كن!
ــ ابرهاى سياه را مى بينم.
ــ اين نشانه باران است. ما نبايد در اينجا اتراق كنيم.
به دستور محمّد(ص) كاروان به حركت خود ادامه مى دهد; امّا كاروان ديگرى كه همراه ما مى آيد در همين درّه اتراق مى كند. نام رئيس آن كاروان، مُصْعَب است.
مَيسِره از سر دلسوزى نزد مُصْعَب مى رود:
ــ امشب در اينجا اتراق نكنيد. اگر باران ببارد خطر سيل شما را تهديد مى كند.
ــ چه كسى گفته كه در اين فصل تابستان در اينجا باران مى بارد؟
ــ محمّد.
ــ برو به او بگو كه اگر ما از باران مى ترسيديم هرگز تاجر نمى شديم!
مَيسِره ناراحت مى شود و برمى گردد. كاروان به حركت خود ادامه مى دهد. ما با سختى از آن درّه عبور مى كنيم.
هوا كم كم تاريك مى شود، در آن طرف تپّه اى به چشم مى آيد. وقتى بالاى آن تپّه مى رسيم محمّد(ص) اينجا را براى اتراق مناسب مى بيند.
بارها را از شترها پايين مى گذاريم و چند خيمه كوچك برپا مى كنيم. شام مختصرى مى خوريم.
تو كه خيلى خسته هستى زود به خواب مى روى. من به آسمان نگاه مى كنم. نور مهتاب، همه جا را روشن كرده است. نسيم مىوزد، هوا خنك مى شود. كم كم خواب به چشمانم مى آيد.
قطرات بارانى كه بر ما مى بارد از خواب بيدارمان مى كند. چه باران تندى! هوا طوفانى شده است. همه جا تاريك است، مهتاب ديگر پيدا نيست. ابرهاى سياه به اينجا رسيده اند.
باران تندى مى بارد! آب از اين كوه ها جارى مى شود و به سمت درّه مى رود.
چقدر خوب شد كه ما به بالاى اين تپّه آمديم!
🔻🔻🔻🔻💖🔻🔻🔻🔻
#بانوی_چشمه
#حضرت_خدیجه_سلامالله
#ایام_فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_سلامالله
#شهداءومهدویت
#کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشر_حداکثری
#کپی_آزاده
#چهارمینمسابقه
@shohada_vamahdawiat
@hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حفظ بیت المال
خاطره زینب سلیمانی درباره رعایت بیت المال
پیامهای خوب سردار برای همه.....
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
برای خدا.mp3
4.43M
💢بیست سال استغفار برای گفتن یک «الحمدلله»⁉️
🎤 #استاد_عالی
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
🔰 تشکر رهبر انقلاب از حرکت حماسهگونهی مردم ایران در بزرگداشت سالگرد شهید سلیمانی
✍رهبر انقلاب: لازم است حمد الهی را به جا بیاورم و از مردم عزیز کشورمان سپاسگزاری کنم به خاطر حرکت عظیم حماسهگونهای که در سالگرد شهید عزیزمان سلیمانی و شهید ابومهدی در کشور به وجود آوردند و روح تازهای به کالبد کشور و ملت دمیده شد. با هیچ بخشنامه ای و با هیچ دستوری امکان نداشت چنین حرکتی بوجود بیاید، این حرکت ناشی از عواطف مردم، بصیرت مردم و انگیزههای درست مردم بود.
همچنین تجمع بزرگ و شگفت انگیزی که در بغداد و در بعضی از شهرهای دیگر عراق برای تکریم و بزرگداشت از شهید ابومهدی فرمانده برجسته عراقی و شهید سلیمانی مهمان عزیز مردم عراق تشکیل شد از همه برادران و خواهرانی که دراینجا و عراق در این مراسم شرکت کردند صمیمانه تشکر میکنم.
لازم می دانم شهدای همراه شهید سلیمانی را هم نامشان را بیاورم، چون عظمت شهید سلیمانی موجب شد که نام این ها کمتر آورده شود و کمتر مطرح شود. شهید پورجعفری، شهید مظفرینیا، شهید طارمی و شهید زمانینیا که همه اینها جزو شهدای عالیقدرند و همچنین همراهان شهید ابومهدی عراقی که نام آنها را البته در ذهن ندارم.
۹۹/۱۰/۱۹
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
#وای_مادرم
ما از دعای فاطمه در بند حیدریم
این ذره ای از آن همه الطاف مادر است
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
مداحی آنلاین - یک جهان روضه و یک چشم پر از نم داری - سیب سرخی.mp3
2.09M
🔳 #ایام_فاطمیه
⏯ #واحد احساسی #امام_زمان(عج)
یک جهان روضه و یک چشم پر از نم داری
آه آقای غریبم به دلت غم داری
🎤 #حسین_سیب_سرخی
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
اگر روزی
به کسی محبت کردید....
باور داشته باشید
هرگز نخواهدتوانست از یاد ببرد
ماندگارترین اثرهنری انسان!
محبت است
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
✨﷽✨
#پندانه
✅مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی سیاه پوست در گوشهای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، برای همه کسانی که اینجا هستند غذا میخرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است! گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز آن زن سیاه پوست. زن به جای آن که مکدر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، تشکّر میکنم.
مرد ثروتمند خشمگین شد. دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت، این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن سیاه که در آن گوشه نشسته است. دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن سیاه را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، سپاسگزارم. مرد از شدت خشم دیوانه شد. به سوی گارسون خم شد و از او پرسید،این زن سیاهپوست دیوانه است؟ من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبانی شود از من تشکر میکند و لبخند میزند و از جای خود تکان نمیخورد.
✍گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت، خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است.
⭕️ شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما میکنند نادانسته به نفع ما باشد !
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸