eitaa logo
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
209 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
705 ویدیو
24 فایل
🍃بسم رب شهدا والصدیقین🍃 +إمروز فضاے مجازے میواند ابزارے باشد براے زدݩ در دهان دشمن..[• إمام خامنهـ اے•]😊 ↶ فضیلٺ زندهـ نگهـ داشتن یاد و خاطرهـ ے شہدا ڪمتر از شهادٺ نیسٺ.+حضرٺ آقـا 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
محمد امین کریمیان، طلبه ای بود که برای معرفی خیلی تلاش میکرد و می گفت: "شهدا زنده اند. باید آنهارا الگو قرار دهیم." کتاب را در مدارس پخش میکرد و نوجوان هارا با راه و روش آشنا می نمود. او دوست داشت مدافع حرم شود. می گفت: " هرزمان را در خواب می بینم، خیلی خوشحال است و خیلی مرا تحویل میگیرد." او در سوریه به دوستانش گفت: " من مدیون هستم. او به من گفت که نترس و نگران نباش. به زودی با گمنامی به ما ملحق میشوی ... " مدتی بعد همینگونه شد ! 🍂 ﷽ 🍂 "فَرِحِينَ بِمَآ آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ" "در حالی كه خدا به آنچه از بخشش و احسان خود به آنان عطا كرده شادمانند، و برای كسانی كه از پی ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته‌اند [و سرانجام به شرف شهادت نایل می‌شوند] شادی می‌كنند، كه نه بیمی بر آنان است ونه اندوهگین می‌شوند. " 🍃 سوره آل عمران - 170 🍃 🌸 @hekayate_deldadegi 🌸
🍃🌸🍃 می گویند که ابتدای صبــح رزق بندگانت را تقسیم میکنی!! می شود رزق من امـروز رفاقتی️ باشد از جنس شهـیدان .. با عطـر شهــادت .. ❤️
🌺 دراول اردیبهشت سال 36 در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود. "او" چهارمین فرزند خانواده بشمار می رفت. با این حال پدرش مشهدی محمد حسین به او علاقه خاصی داشت. 🌺🍃 🎈🎉 🦋 @hekayate_deldadegi
✨ دمی با " آقاابراهیم هادی " ✨ 🌺🍃
محمد امین کریمیان، طلبه ای بود که برای معرفی خیلی تلاش میکرد و می گفت: "شهدا زنده اند. باید آنهارا الگو قرار دهیم." کتاب را در مدارس پخش میکرد و نوجوان هارا با راه و روش آشنا می نمود. او دوست داشت مدافع حرم شود. می گفت: " هرزمان را در خواب می بینم، خیلی خوشحال است و خیلی مرا تحویل میگیرد." او در سوریه به دوستانش گفت: " من مدیون هستم. او به من گفت که نترس و نگران نباش. به زودی با گمنامی به ما ملحق میشوی ... " مدتی بعد همینگونه شد ! 🍂 ﷽ 🍂 "فَرِحِينَ بِمَآ آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ" "در حالی كه خدا به آنچه از بخشش و احسان خود به آنان عطا كرده شادمانند، و برای كسانی كه از پی ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته‌اند [و سرانجام به شرف شهادت نایل می‌شوند] شادی می‌كنند، كه نه بیمی بر آنان است ونه اندوهگین می‌شوند. " 🍃 سوره آل عمران - 170 🍃 🌸 @hekayate_deldadegi 🌸
-زیباترین‌شھادت اینه‌ڪه‌جنازه‌ۍآدمم‌برنگردھ! • • 🌱💚
🖤⃟••• به‌همراه‌دوستانش، هیئت‌ جوانان‌وحدت‌اسلامۍرابرپاڪرد. اومنشاءخیر،براےبسیاری‌ازدوستان شد.بارهابه‌دوستانش‌توصیه‌مێ‌ڪرد ڪه‌برای‌حفظ‌روحیه‌دینےومذهبےاز تشڪیل‌هیئت‌درمحله‌هاغافل‌نشوید. آن‌هم‌هیئتےڪه‌سخنرانۍمحور اصلێ‌آن باشد. 🌺🍃
🌱 من یقین دارم که آن ها نمرده اند فقط با حریر نازڪی از جنس نور✨ از ما جدا شدھ اند.... پرباز ڪرده اند تا بھشت... 🌺🍃
🔹بارها شنیده بودم که ابراهیم از این حرف که برخی می گفتند فقط می رویم جبهه برای شهید شدن اصلا خوشش نمی آمد. به دوستانش می گفت: «همیشه بگید تا لحظه ی آخر تا جایی که نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم. اگر "خدا" خواست و نمره ما بیست شد آن وقت شهید می شویم ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم . 🌺🍃
‌💠 وقتی "پیامبر(صلی الله علیه و آله)" ، مرا به سوی هدایت کرد... 🌺وقتی وارد دانشگاه شدم، خیلی از معنویات دور شدم. یکبار تصمیم گرفتیم با دوستان به سفر راهیان نور برویم. 🌸در یکی از شب ها پای صحبت راوی نشستم و خیلی افسوس خوردم که گذشته ام را تباه کرده ام. همان شب خواب دیدم که جنگی به پا شده. "نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله)" را دیدم که به من فرمودند: وارد سپاه شو.. با خودم فکر کردم منظور ایشان حضرت ابراهیم است.. اما یک جوان با چهره نورانی بود. بعد از خواب پریدم. 🌼روز بعد، راوی در کاروان گفت می خواهم کتابی را به شما معرفی کنم و بسیار از این کتاب گفت. وقتی کتاب را توزیع می کردند من به آن ها نگاه می کردم. تا اینکه کتاب را دیدم ،عکس روی کتاب برایم آشنا بود و نام کتاب هم یک راهنما برای تعبیر خوابم.. 🍁 نام کتاب بود و جلد روی کتاب، هم حامل تصویری از شهیدی بود که در خواب دیده بودم.. 🌹 صفحه اول کتاب را که باز کردم، دیدم نوشته شده: «تقدیم به ساحت نورانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله» و این شد که راهم را پیدا کردم و حالا سالهاست در لشکر هستم.. 🌺🍃
پـــــــدر🌺 دوران دبستان را به مدرسه طالقاني در خيابان زيبا رفت. اخلاق خاصي داشت. توي همان دوران دبستان نمازش ترك نمیشد. يكبار هم در همان سال هاي دبستان به دوستش گفته بود: باباي من آدم خيلي خوبيه. تا حالا چند بار "امام زمان (عج)" را توي خواب ديده. وقتي هم كه خيلي آرزوي زيارت كربلا داشته،" حضرت عباس (علیه السلام)" را در خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده. زماني هم كه سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود: پدرم مي گه، "آقاي خميني" كه شاه، چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلي خوبيه. حتي بابام مي گه: همه بايد به دستورات "اون آقا" عمل كنند. چون مثل دستورات "امام زمانه(عج)" می مونه.دوستانش هم گفته بودند: ديگه اين حرف ها رو نزن. آقاي ناظم بفهمه اخراجت ميكنه. شايد براي دوستان شنيدن اين حرف ها عجيب بود. ولي به حر فهاي پدر خيلي اعتقاد داشت. 🌺🍃 🍃 🌺🍃 🎈 @hekayate_deldadegi
❇️ شبهاي جمعه برنامه ابراهيم زيارت حضرت عبدالعظيم بود. مي‌گفت: "شب جمعه شب رحمت خداست شب زيارتي آقا اباعبدالله است كه همه اولياء و ملائك مي‌روند كربلا، ما هم جايي مي‌ريم كه‌ اهل بيت گفته‌اند ثواب زيارت كربلا رو داره". ❇️ بعد هم دعاي كميل رو در اونجا مي‌خواند و حدود ساعت يك نيمه شب برمي‌گشت.‌ زماني هم كه برنامه بسيج راه‌اندازي شده بود از زيارت مستقيماً مي‌آمد مسجد پيش بچه‌هاي بسيج. ❇️ يك شب با هم از حرم بيرون آمديم و من چون عجله داشتم با موتور يكي از بچه‌ها سریع رفتم مسجد اما دو سه ساعت بعد به مسجد رسيد. پرسيدم: "ابرام جون دير كردي؟" گفت: "از حرم پياده راه‌افتادم تا بين راه شيخ صدوق رو زيارت كنم. آخه قديمیاي تهرون مي‌گن "امام زمان (عج)" شبهاي جمعه به زيارت مزار شيخ صدوق مي‌آيند" گفتم: "خب چرا پياده اومدي" جواب درستي نداد، گفتم: "تو عجله داشتي كه زود بياي مسجد، اما پياده اومدي حتماً يه دليلي داره" بعد از كلي سئوال كردن جواب داد : "از حرم كه اومدم بيرون يه آدم خيلي محتاج پيش من اومد ،من هم  هر چي اسكناس توي جيبم بود به اون آقا دادم. موقع سوار شدن به تاكسي ديدم پولي ندارم. براي همين پياده اومدم" ❇️ اين اواخر يعني سال شصت و يك هر هفته با هم مي‌رفتيم زيارت و نيمه‌هاي شب هم مي‌رفتيم "بهشت زهرا(سلام‌الله‌علیها)" ، سر قبر شهدا بعد هم براي ما روضه مي‌خواند. بعضي شبها مي‌رفت داخل قبر مي‌خوابيد و گريه مي‌كرد و دعاي كميل رو با سوز و حال عجيبي مي‌خواند 🌺🍃