eitaa logo
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
218 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
705 ویدیو
24 فایل
🍃بسم رب شهدا والصدیقین🍃 +إمروز فضاے مجازے میواند ابزارے باشد براے زدݩ در دهان دشمن..[• إمام خامنهـ اے•]😊 ↶ فضیلٺ زندهـ نگهـ داشتن یاد و خاطرهـ ے شہدا ڪمتر از شهادٺ نیسٺ.+حضرٺ آقـا 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 من در سبد صبح سلامی دارم با تابش خورشید ، پیامی دارم از هستی عشق هستم پا برجا با عشق "خداوند" دوامی دارم #صبحتون_شهدایی 🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃 @hekayate_deldadegi
از کتاب سلام بر ابراهیم ☘مجلس حضرت زهرا(سلام الله علیها) جواد مجلسي راد،مرتضي پارسائيان به جلسه مجمع‌الذاكرين در مسجد حاج‌ابوالفتح رفته بوديم .در جلسه اشعاري در فضائل "حضرت زهرا (سلام الله علیها)" خوانده مي‌شد که ابراهيم اونها رو مي‌نوشت. اواخر جلسه حاج علي انساني شروع به روضه‌خواني كرد. ابراهيم در حالتي كه از خود بي‌خود شده بود دفترچه شعرش رو بست و با صداي بلند گريه مي‌كرد. من از این رفتار و حالت گريه ابراهيم بسيارتعجب كردم. جلسه که تمام شد به سمت خانه راه افتاديم. در بين راه گفت: "آدم وقتي به جلسه "حضرت زهرا(سلام الله علیها)" وارد مي‌شه بايد حضور خود خانم رو حس كنه چون جلسه متعلق به ايشونه" و بعد ديگه چيزي نگفت. * يك شب به اصرار من به جلسه‌ عيدالزهراء رفتیم ، فكر مي‌كردم ابراهيم كه عاشق حضرت صديقه است خيلي خوشحال مي‌شه. مداح جلسه ، مثلاً براي شادي "حضرت زهراء(سلام الله علیها)" حرفاي زشت و نامربوطي رو به زبان مي‌آورد، اواسط جلسه ابراهيم به من اشاره كرد و با هم از جلسه بيرون رفتيم. در راه گفتم:" فكر مي‌كنم ناراحت شدين درسته؟" ابراهيم در حالي كه آرامش هميشگي رو نداشت رو به من كرد و در حاليكه دستش رو تكان مي‌دادگفت: "توي اين جور مجالس خدا پيدا نميشه، هميشه جايي برو كه حرف از خدا و اهل بيت باشه" و چند بار اين جمله رو تكرار كرد. بعدها وقتي نظر علماء رو در مورد اين مجالس و ضرورت حفظ وحدت مسلمين مشاهده كردم به دقت نظر ابراهيم بيشتر پي بردم. * جبهه كه بوديم توسل‌های ابراهيم بيشتر به "حضرت صديقه طاهره (سلام الله علیها)" بود و هميشه روضه حضرت رو مي‌خواند. وقتي هم كه مجروح شده بود و در بيمارستان نجميه تهران بستري بود هنگامی كه دوستاش به ملاقاتش میاومدن شروع به روضه خواندن می‌کرد. مي‌گفت: " بعد از توكل به خدا، توسل به حضرات معصومين مخصوصاً "حضرت زهرا (سلام الله علیها)" كار سازه". زماني هم كه خبرنگار مجله پيام انقلاب با ابراهيم مصاحبه ‌كرد و پرسيد: "چگونه در عمليات فتح‌المبين پيروز شديد؟" ابراهيم جواب داد:"ما در فتح‌المبين جنگ نكرديم ما راهپيمايي مي‌كرديم و فقط «يا زهرا (سلام‌الله علیها)» مي‌گفتيم " *** در عمليات فتح‌المبين كه ابراهيم مجروح شده بود سريع او را به دزفول منتقل كرديم و در سالني كه مربوط به بهداري ارتش بود و مجروحين زيادي در آنجا بستري بودند قرار داديم. سالن به قدري شلوغ بود و مجروحين آه و ناله مي‌كردند كه هيچ‌ كس آرامش نداشت. بالاخره يک گوشه‌اي رو پيدا كرديم و ابراهيم رو روي زمين خوابانديم. پرستارها هم زخم گردن و پاي ابراهيم رو پانسمان كردن در آن شرايط كه اعصاب همه به هم ريخته بود و سر و صداي مجروحين بسيار زياد بود ناگهان ابراهيم با صدايي رسا شروع به خواندن شعر زيبايي در وصف "حضرت زهرا (سلام الله علیها)" کرد كه رمز عمليات هم "نام مقدس ايشان" بود. براي چند دقيقه سكوت عجيبي سالن رو فرا گرفت .هيچ مجروحي ناله نمي‌كرد. انگار همه چيز رديف و مرتب شده بود. به هر طرف كه نگاه مي‌كردي آرامش موج مي‌زد و قطرات اشك بود كه از چشمان مجروحين و پرستارها جاري مي‌شد. همه آرام شده بودند ، وقتي خواندن ابراهيم تمام شد، يكي از خانم دكترها كه مُسن تر از بقيه بود و حجاب درستي هم نداشت و خيلي هم تحت تأثير قرار گرفته بود جلو آمد و سريع گفت: "من كاري به محرم و نامحرم ندارم! تو هم مثل پسرمي " و بعد نشست و سر ابراهيم رو بوسيد و گفت: "فداي شما جوون‌ها". قيافه ابراهيم ديدني بود، گوش‌هاش سرخ شده بود. بعد هم از خجالت ملافه را روي صورتش انداخت . 🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃 @hekayate_daldadegi
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_چهل و ششم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 بندی :جمعی از دوستان شهید در مسجد امام حسن مجتبی ع دعای ندبه خوانده ميشد. مداح برنامه آقا سید مجتبی علمدار بود. با آن صدای زیبایی که انسان را به وجد ميآورد. همیشه بعد از اتمام دعا، برای فوتبال ميرفتیم به محله بخش هشت. خیلی‌ها ابتدا براي فوتبال به دعای ندبه مي آمدند و کم‌کم با اهل بیت: آشنا ميشدند. آقا سید با وجود درد زیادی که به دليل مجروحیت زمان جنگ در ناحیه زانوی پایش داشت به همراه ما مي آمد و با جدیت فوتبال بازی ميکرد. واقعًا بازی او حرف نداشت. خیلی‌ها باور نميکردند یک مداح خوش صدا و یک پاسدار، اینقدر خوب بازی کند. زمانی که برای فوتبال ميرفتیم گاهی اوقات ميشد که از دهان سید خون جاری ميشد. این هم از آثار شیمیایی شدن سید در جنگ بود. اما ایشان طوری که کسی متوجه نشود به گوشه‌ای ميرفت تا کسی آن صحنه را نبیند. یا موجب ناراحتی کسی نشود و به قول خودش اجرش از بین نرود. بعد از بازی بچه‌ها سر برد و باخت و نحوه داوری و ... با هم بحث ميکردند. در یکی از روزها آقا سید، همه بچه‌ها را جمع کرد و گفت: »بازی خشک و خالی صفا نداره، حتمًا باید توی بازی شرط‌بندی هم باشه!!« همه جا خوردیم! آقا سید و این حرفها؟! یکی از بچه‌ها گفت: »آقا سید، شرط‌بندی!؟ از شما دیگه انتظار نداشتیم!« سید خنده‌ای کرد و گفت: »البته شرط‌بندی حلال!« با تعجب نگاهش کردیم. گفت: »هر تیمی که بازنده شد برای تیم برنده باید صد تا صلوات بفرسته.« همه قبول کردند. از آن به بعد هر وقت بازی ميکردیم، یا صلوات دهنده بودیم، یا صلوات گیرنده. با این کار آقا سید، کلمه برد و باخت و ناراحتی بعد از آن در ذهن بچه‌ها به اثری مثبت تبدیل شد. 👈صلوات 🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃 ✨@hekayate_deldadegi
#قرار_شبانه فرستادن 5صلوات جهت تعجیل در امر فرج به نیت #شهید_حججی و #شهید_ابراهیم_هادی 🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃 🆔 @hekayate_deldadegi
نیست بوی آشنا را تاب غربت بیش ازین از نسیم صبح بوی یار می باید کشید...🍃 #سلام_یارا....🍂 #دلم_خوش_است_به_سلامی_که_واجب_است_جوابش... 🆔 @hekayate_deldadegi
🌸 اذان ظهر است و چه دعایی زیباتر از صلوات.... به رسم یک #قرار روزانه 5صلوات جهت تعجیل در امر فرج و ظهور "ان شاءالله" 🌹به نیت شهید_محسن_حججی و #شهید_ابراهیم_هادی🌹 🆔 @hekayate_deldadegi
🍃🏴🕊🕯🕊🏴🍃 زیارتنامه ی "دردانه ی آقا اباعبدالله الحسین، خانم حضرت رقیه (سلام الله علیها)" #التماس_دعا #تسلیت @hekayate_deldadegi
🔰 "رهبر انقلاب(مدظله العالی)" در ورزشگاه آزادی آیه‌ی تکان‌دهنده‌ای از سوره‌ی "آل عمران" را قرائت کردند؛ "آیه‌ای که در آن به مسلمان گفته شده است که اگر از تهدید دشمن نترسند و خدای خود را کافی بدانند، بر ایمانشان افزوده می‌شود و به آن‌ها آسیبی نمی‌رسد." 🔅 به همین مناسبت مروری داریم بر استفاده‌های دیگری که "رهبر انقلاب(مدظله العالی)" در سخنرانی‌هایشان از این "آیه" انجام داده‌اند. 👈📹 دو| بیانات در حرم "امام خمینی(ره)" (۹۲/۳/۱۴) که فرمودند در باور به خدا، امام مصداق این آیه‌ی شریفه بود: «الّذین قال لهم النّاس انّ النّاس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوكیل». «حسبنا الله و نعم الوكیل» را امام با همه‌ی وجود ادا میكرد و از بن دندان به آن معتقد بود... @Khamenei_ir @hekayate_deldadegi
🍃🌹🍃 #کتاب_سلام_بر_ابراهیم ابراهیم هر زمان در تهران حضور داشت در نماز جمعه شرکت میکرد. میگفت شما نمیدانید نماز جمعه چقدر ثواب و برکات دارد. 🍃🌹🍃 @hekayate_deldadegi
از کتاب سلام بر ابراهیم ☘محبت پدر رضاهادي درخانه‌اي کوچک و مستاجري درحوالي ميدان خراسان تهران زندگي مي‌كردیم. اولين روزهاي ارديبهشت سال36 بود. پدرمان چند روز است كه خيلي خوشحال به نظر می‌رسد. او دائماً به شکرانه پسری که "خدا" در اولین روز این ماه به او عطا کرده از خدا تشكر مي‌كرد . هر چند حالا در خانه سه پسر ويك دختر هستیم ولي پدر، براي اين پسر تازه متولد شده خيلي ذوق مي‌كند. البته حق دارد، پسر خيلي با نمكي است. اسم بچه را هم انتخاب كرد" ابراهيم " پدرمان نام پيامبري را بر او نهاد كه مظهر صبر و قهرمان توكل و توحيد بود. و اين اسم واقعاً برازنده او بود. هر وقت فاميل‌ها مي‌آمدند و مي‌گفتند:" آخه حسين آقا، تو سه تا فرزند ديگه هم داري، چرا برا اين پسرت، اينقدر خوشحالي مي‌كني؟" با آرامش خاصي جواب مي‌داد: "اين پسر حالت عجيبي داره! من مطمئن هستم كه اين پسر من بنده خوب "خدا" ميشه، من يقين دارم كه ابراهيم، اسم من رو زنده مي‌كنه". راست مي‌گفت. محبت پدرمان به ابراهيم، محبت عجيبي بود، هر چند بعد از او "خدا" يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده ما عطا كرد اما از محبت پدرم به ابراهيم چيزي كم نشد. *** "پيامبراعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)" مي فرمايد: فرزندانتان را در خوب شدنشان ياري كنيد، زيرا هر كه بخواهد مي‌تواند نافرماني را از فرزند خود بيرون كند. (نهج‌الفصاحه حديث370) بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح ابراهيم و دیگر بچه‌ها اصلاً كوتاهي نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوايي بود. اهل مسجد و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت مي داد. او خوب مي‌دانست "پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)" مي فرمايد: " عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حلال است." براي همين وقتي عده‌اي از اراذل و اوباش در محله اميريه (شاپور) آن زمان، خيلي اذيتش كردند و نمي‌گذاشتند كاسبي حلالی داشته باشد. مجبور شد مغازه‌اي كه از ارث پدري به دست آورده بود را بفروشد و به كارخانه قند برود و آنجا مشغول كارگري شود و صبح تا شب مقابل كوره بايستد. ابراهيم بارها گفته بود كه اگر پدرم بچه‌هاي خوبي تربيت كرد به خاطر سختي‌هائي بود كه براي رزق حلال مي‌كشيد و هر وقت از دوران كودكي خودش ياد مي‌كرد مي‌گفت: "پدرم با من حفظ قرآن كار مي‌كرد و هميشه مرا با خودش به مسجد مي برد، يا به مسجد محل مي‌رفتيم يا مسجد "حاج عبدالنبي نوري" پائين چهارراه سرچشمه، توي اون مسجد هيئت "حضرت علي اصغر (علیه السّلام)" بر پا بود و پدرم افتخار خادمي آن هيئت رو داشت". 1-(بحار الانوار ج 103ص 7) 🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃 @hekayate_daldadegi
شب هجران چو شود صبح و برآید خورشید داستان غم دوشینه فراموش کنیم...🍃 #با_یک_سلام_به_رفیق_شهیدت_غم_دوشینه_رو_فراموش_میکنی #سلام_بر_هادی_دلها...🌸 🆔 @hekayate_deldadegi
به یاد وعده ی دیداری صمیمی وزیبا با "رهبر عزیزمان" جایگاه خانم ها در استادیوم طبقه اول، شماره ۸ تا ۱۸ بود ، یعنی ... بفرستین به دست مسیح علی نژاد برسه... @ ma.babaee @hekayate_deldadegi
🍃🌹🍃 خوشبختی یعنی : حس کنی شهید دارد تو را مینگرد و تو به احترامش از گناه فاصله میگیری 🍃🌹🍃 @hekayate_deldadegi
از کتاب سلام بر ابراهیم ☘شکستن نفس حسين الله كرم،اكبر نوجوان ابراهیم کارهای عجیبی را انجام مي‌داد که هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصاً زمانی که خیلی بین بچه‌ها مطرح بود. یکبار در تهران باران شدیدی باریده بود و خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. چند نفر از پیرمردهائی که می‌خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند که چه کنند. همان موقع ابراهیم از راه رسید، پاچه شلوار را بالا زد و با کول کردن پیرمردها، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد. * زمانی که ابراهیم در یکی از مغازه‌های بازار مشغول کار بود.يك روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم . دو تا کارتن بزرگ روی دوشش بود و جلوی یک مغازه،کارتن‌ها را روی زمین گذاشت. وقتی کار تحویل اجناس تمام شد. من که اون رو از دور نگاه می‌کردم جلو رفتم. سلام کردم و گفتم: "آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربرهاست نه کار شما!" نگاهی به من کرد و گفت: "کار که عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام می‌دم برای خودم خوبه ، مطمئن می‌شم که هيچي نیستم وجلوي غرورم رو ميگيره". گفتم: "ولی اگه کسی تو رو اینطوری ببینه خوب نیست، تو رو خيلي‌ها مي‌شناسند." ابراهیم هم خنديد وگفت: "ای بابا، هميشه كاري كن كه اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد ، نه مردم. " * عصر یک روز تابستان ، همراه ابراهیم راه می‌رفتیم و صحبت می‌کردیم، جلوی یک کوچه رسیدیم که بچه‌های کم سن و سال مشغول بازی بودن. به محض عبور ما یک پسر بچه محکم توپ را شوت کرد و توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد. به طوری که ابراهیم یک لحظه روی زمین نشست و صورتش سرخ سرخ شده بود. من که خیلی عصبانی شده بودم یه نگاه به سمت بچه‌ها انداختم و دیدم همه اونها در حال فرار هستن، تا یه وقت از ما کتک نخورن. اما ابراهیم همینطور که نشسته بود دست کرد توی ساك دستي خودش و یک پلاستیک گردو رو برداشت و گفت :"بچه‌ها کجا رفتین! بیاین گردوها رو بردارین". بعد هم پلاستیک رو گذاشت کنار دروازه فوتبال اونها و به حرکت خودمون ادامه دادیم. توی راه با تعجب گفتم: "داش ابرام این چه کاری بود!؟" گفت: "بنده‌های خدا ترسیده بودن،از قصد هم که نزدن" و بعد به بحث قبلی برگشت و موضوع رو عوض کرد. اما من می‌دونستم انسانهای بزرگ در زندگيشان اینگونه عمل می‌کنند. *** سال پنجاه و دو در سالن ورزش ، مشغول فوتبال بودم ، یکدفعه دیدم ابراهیم دم در ایستاده. سریع رفتم به سراغش و سلام کردم و گفتم: "چه عجب؟ اینطرفا اومدی" یک مجله دستش بود. آورد بالا و گفت:"اکبر عکست رو چاپ کردن!" از خوشحالی داشتم بال در می‌آوردم، سریع اومدم جلو و خواستم مجله رو از دستش بگیرم که گفت: "یه شرط داره!" گفتم: "هر چی باشه قبول" گفت: "هر چی بگم قبول می‌کنی ؟" گفتم: "آره بابا قبول". مجله رو به من داد. داخل یک صفحه عکس قدی بزرگي از من چاپ شده بود و در كنارش نوشته بود ((پدیده جدید فوتبال جوانان ))و کلی از من تعریف کرده بود. آمدم کنار سكو نشستم .دوباره متن آن صفحه رو خوندم. حسابی مجله رو ورق زدم. بعد سرم رو بلند کردم و گفتم: "دمت گرم ابرام جون، خیلی خوشحالم کردی، راستی شرطت چی بود؟" آروم گفت: "هر چی باشه قبول دیگه ؟" گفتم: "آره بابا بگو"، کمی مکث کرد و گفت: "دیگه دنبال فوتبال نرو!" خوشکم زد. با چشماني گرد شده و با تعجب گفتم: "دیگه فوتبال بازی نکنم؟! یعنی چی، من تازه دارم مطرح می‌شم ؟" گفت: "نه اینکه بازی نکنی، اما اینطوری دنبال فوتبال حرفه‌ای نرو".گفتم: چرا جلو آمد و مجله را از دستم گرفت . عکسم را به خودم نشان داد و گفت: " این عکس رنگی رو ببین، اينجا عکس تو رو با لباس و شورت ورزشی انداخته‌اند. اين مجله فقط دست من و تو نیست، دست همه مردم هست خیلی از دخترها هم ممکنه این رو دیده باشن یا ببینن." بعد ادامه داد:"چون بچه مسجدی هستی دارم این حرفها رو می‌زنم. وگرنه کاری باهات نداشتم، تو برو اعتقادات رو قوی بکن ، بعد دنبال ورزش حرفه‌ای برو تا برات مشکلی پیش نیاد. " بعد هم گفت کار دارم و خداحافظی کرد و رفت. من هم که خیلی جا خورده بودم نشستم و کلی به حرفهای ابراهیم فکر کردم . از آدمی که همیشه شوخی می‌کرد و حرفهای عوامانه می‌زد این حرفها بعید بود. هر چند بعدها به سخن او رسيدم، زمانی که می‌دیدم بعضی از بچه‌های مسجدی و نمازخوان که اعتقادات محکمی نداشتند به دنبال ورزش حرفه‌ای رفتند و به مرور به خاطر جو زدگی و... حتي نمازشان را هم ترک کردند. 🍃کانال شهید ابراهیم هادی 🍃 @hekayate_deldadegi
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح🍃 همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم.... #سلام_بر_سپیده_صبح #سلام_بر_ابراهیم...🌸 #شهدا_جواب_سلام_واجب_رو_میدن... 🆔 @hekayate_deldadegi
🍃🌹🍃 بوی جانی ،،، سوی جانم میرسد ... قرار ِ هر هفته ی دلم؛ گوشه ای از شهر ، که آسمانش "تو" را در بر گرفته است . . . @hekayate_deldadegi
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🌷حضور 🌷راوی:سيد احمد ميرحسينی، جواد مجلسي راد يكي از مهم‌ترين كارهايي كه درمحل انجام شد ترسيم چهره ابراهيم در سال76 زير پل اتوبان "شهيد محلاتي" بود روزهاي آخر جمع‌آوري مجموعه سراغ سيد رفتم و گفتم: "آقا سيد من شنيدم تصوير "شهيد هادي" رو شما ترسيم كردين درسته؟" سيد گفت: "بله! چطورمگه؟" گفتم: "هيچي، فقط مي‌خواستم از شما تشكر كنم چون با اين عكس انگار "ابراهيم" هنوز توي محل هست و حضور داره". سيد گفت: "من ابراهيم رو نمي‌شناختم و براي کشیدن چهره "ابراهيم" چيزي نخواستم. اما بعد از انجام اين كار به قدري "خدا" به زندگي من بركت داد كه نمي‌تونم برات حساب كنم و خيلي چيزها هم از اين تصوير ديدم". با تعجب پرسيدم: "مثلا چي؟" گفت: "همون زماني كه اين عكس را كشيدم و نمايشگاه جلوه‌گاه شهدا راه افتاد يك شب جمعه خانمي پيش من آمد و گفت:"آقا، اين شيريني‌ها براي اين شهيدِ، همين جا پخش كنين." فكر كردم كه از فامیل‌های "ابراهيم"ِ، براي همين پرسيدم: "شما "شهيد هادي" رو مي‌شناسين."گفت: نه، تعجب من رو كه ديد ادامه داد: "خونه ما همين اطرافِ ، من تو زندگي مشكل سختي داشتم. چند روز پيش وقتي شما داشتيد اين عكس رو می‌کشیدین از اينجا رد ‌شدم. با خودم گفتم: "خدايا" اگه اين "شهدا" پيش تو مقامی دارن به حق اين "شهيد" مشكل من رو حل كن. من هم قول مي‌دم نمازهام رو اول وقت بخونم. بعد هم براي اين "شهيد" كه اسمش رو نمي‌دونستم "فاتحه" خوندم. باور كنيد خيلي سريع مشكل من برطرف شد و حالا اومدم كه از ايشون تشكر كنم". "سيد" ادامه داد: "پارسال دوباره اوضاع كاري من به هم خورده بود و مشكلات زيادي داشتم. يه بار كه از جلوي تصوير "آقا ابراهيم" رد مي‌شدم ديدم به خاطر گذشت زمان تصوير زرد و خراب شده. من هم رفتم داربست تهيه كردم و رنگ‌ها رو برداشتم و شروع كردم به درست كردن "تصويرِ شهيد". باوركردني نبود. درست زماني كه كار تصوير تموم شد يك پروژه بزرگ به من پيشنهاد شد و خيلي از گرفتاري‌هاي مالي من برطرف شد". بعد ادامه داد: "آقا اينها پيش "خدا" خيلي مقام دارند. حالا حالاها مونده كه اونها رو بشناسيم. كوچكترين كاري كه براي اونها انجام بدي، "خداوند" سريع چند برابرش رو به تو برمي‌گردونه". ... @hekayate_deldadegi
ٺو همان عطرگل یاس نسیم سحری...🍃 که اگر صبح نباشی نفسی در من نیسٺ....🍂 #سلام_بر_امام_زادگان_عشق... #سلام_بر_ابراهیم...✋ 🆔 @hekayate_deldadegi
" میخواهم مثل ابراهیم باشم " شجاعت در معذرت خواهی کردن ... @hekayate_deldadegi
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_چهل_و_هفتم
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_چهل_و_هفتم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 ولایت :جمعی از دوستان شهید "ولایت فقیه را نایب امام زمان(عج)" ميدانست. اطاعت از ایشان را هم واجب. ميگفت: »تا زنده ایم باید پیرو راه ولایت باشیم.« در این خصوص به شخص "امام خمینی(ره)' علاقه ویژه‌ای داشت. امام را ولی فقیه مطلق زمان خود ميدانست. تا زمان حیات "امام(ره)" نیز مقلد ایشان بود. بارزترین اطاعت محض از ولایت را در جبهه رفتن به فرمان ولی فقیه به نمایش گذاشت. علاقه به امام; باعث شده بود تا هر کس که امام; را دوست داشت، سید هم او را دوست داشته باشد. نمونه‌اش "آیت الله شهید بهشتی(ره)" و آیت‌الله خامنه‌ای(مدظله العالی)" بود. و کسانی که برایشان امام مهم نبود برای سید هم اهمیتی نداشتند.از بعد دیگر "امام(ره)" را احیاگر تمامی جوانان معاصر خود ميدانست. کسانی که تاقبل ازانقلاب درگیر فساد و ... بودند و با انقلاب اسلامی مسیر زندگی آنها تغییر کرد. باکاروان پیاده وقتی به نزدیکی "حرم امام(ره)" ميرسیدیم، سید پابرهنه شد.انگار حرارت وداغی آسفالت را حس نميکرد. اوجلوتر از مابا چشمی گریان خود را به حرم محبوب ميرساند.سید بعد از رحلت "حضرت امام(ره)" ارادت خاصی به "امام خامنه ای(حفظه الله)" پیدا کرد. فراموش نميکنم. آن ایام هیئت رهروان "امام";، مراسم دعا را در منازل شهدا برگزار ميکرد. شبی من به همراه سید بعد ازاقامه نماز مغرب وعشا ازمسجد جامع راهی منزل یکی از شهدا شدیم. درطی مسیر خاطرات دوران جنگ و دوستان رامرور ميکردیم. ناگهان سید سؤالی پرسید که انتظارش را نداشتم! پرسید: »نظر شما دربارة "مقام معظم رهبری(مدظله العالی)" چیست!؟« ابتدا کمی تعجب کردم؛ چون بعد ازذکر خاطره از یاران سفرکرده، یکباره چنین سؤالی را مطرح کرد. وقتی متوجه اهمیت سؤال شدم نظر شخصی خودم را بیان کردم. بعد از آن سید باحالتی بغض آلود گفت:»عشق به آقا چنان در وجودم نفوذ کرده که چهرة "امام خمینی(ره)" ; را در ایشان ميبینم.از "خدا(متعال)" ميخواهم این علاقه و رابطه رااز من نگیرد. بارها دیده بودیم. در زمانی که سخنرانیهای "مقام معظم رهبری(مدظله العالی)" پخش ميشد سعی ميکرد کاغذ و قلمی بردارد ومطالب مهم را بنویسد. عشق و ارادت "سید به امام خامنه‌ای(مدظله العالی)" روز به روز بیشتر ميشد. تا اینکه ... "حضرت آقا(مدظله العالی)" در سال 1374 مردم مازندران را مورد تفقد قرار دادند. استقبال مردمی از ایشان به قدری با شکوه بود که زبان نميتواند توصیف كند. سپس "معظم له(مدظله العالی)" در مصلای شهر ساری با اقشار مختلف مردم دیدار داشتند. "سید مجتبی"برای دیدار ایشان سر از پا نميشناخت. خودش آن روز به یاد ماندنی را اینگونه توصیف ميکند:وقتی به مصلی رسیدم جمعیت زیادی را دیدم. همه منتظر بودند تا نوبتشان شود و به زیارت آقا نائل شوند. در نزدیکی ورودی مصلی چند نفر از دوستانم را دیدم.برای احوالپرسی پیش آنها رفتم و همان جا ماندم! انتظار برایم سخت بود؛ زيرا مقصود را ميدیدم اما عدم توفیق زیارت برایم قابل تحمل نبود. بعد از لحظاتی آرام‌آرام صف کمی تکان خورد و من به همراه چند نفر دیگر وارد مصلی شدیم. حالا دیگر چند متری بیشتر با محبوبم فاصله نداشتم. اصلًا باورم نميشدکه به این راحتی بتوانم خدمتشان برسم. آهسته آهسته جلو رفتیم. تا اینکه نوبت به من رسید. با ایشان چهره به چهره شدم. لحظات شورانگیزی بود. مناسب دیدم در این فرصت اندک فقط از هیئت برایشان بگویم وبرای ادامه فعالیت آن رهنمود بطلبم. عرض کردم: »حضرت آقا، ما در این شهر به همراه جوانان دیگربه منظور کارهای مذهبی وفرهنگی هیئتی را تشکیل داده ایم و نام آن راهم مزین به نام "حضرت امام(ره)" ; کرده‌ایم.لطفًا در صورت امکان برای بچه‌های هیئت پیامی بفرمایید تا به عنوان هدیة این دیدار برای آنها بازگو کنم.« "مقام معظم رهبری(مدظله العالی)" تبسمی کردند و فرمودند: »به بچه‌های هیئت از قول من بگویید سعی شان این باشد که "حزب اللّهی" بودن خود را در همه عرصه ها حفظ کنند.« سید در بخشی از وصیت‌نامه‌اش نیز چنین آورده است: به دوستان و برادران عزیزم وصیت ميکنم؛ کاری نکنندکه صدای غربت "فرزند فاطمه(سلام الله علیها)"مقام معظم رهبری(مدظله العالی)" ، که همان نالة غریبانه "فاطمه (سلام الله علیها)" خواهدبود به گوش برسد. همان طور که زمان "امام خمینی(ره)" گوش به فرمان بودید و درصحنه های انقلاب حاضر و آماده ایثار جان و زندگی بودید (همان گونه باشید) "مسلمانها،حزب اللّهی ها، بسیجیها"... نگذارید تاریخ مظلومیت شیعه تکرار شود. بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات "مقام معظم رهبری(مدظله العالی)" که همان ولی فقیه است باشند؛ چون دشمنان اسلام کمر همت بسته اند تا ولایت را از ما بگیرند و شما همت کنید، متحد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت باقی بماند. @hekayate_deldadegi
🍃🌹🍃 تبسم کردی و صبـحم چه زیبا شد دل افروزم خوشا چشمی که صبح او به لبخند تو وا گردد. 📎#صبحتون_شهــدایی @hekayate_deldadegi
#پست_سیاسی ⭕️توییت جنجالی ابوالقاسم ابوطالبی کارگردان فیلم قلاده های طلا در حمایت از #حسن_عباسی @ pedarefetneh @hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌷 🌷راوی:سيد احمد ميرحسينی، جواد مجلسي راد روي يك تابلو نوشته شده بود: " رفاقت و ارتباط با "شهدا" دو طرفه است، اگر تو با آنها باشي آنها نيز با تو خواهند بود". اين جمله خيلي حرف‌ها داشت. عصر يك روز شخصي از من سراغ دوستان "آقا ابراهيم" را گرفت تا ازآنها در مورد اين "شهيد" سئوال بكند. پرسيدم:"كار شما چيه ؟ شايد بتونم كمكتون كنم". گفت: "هيچي مي‌خوام بدونم اين "شهيد هادي" كي بوده؟ قبرش كجاست؟" مانده بودم چه بگویم، بعد از چند لحظه سكوت گفتم: "ابراهيم هادي يه شهيد گمنامه و قبر نداره، مثل همه شهداي گمنام ، حالا براي چي پرسيدي؟" آن آقا كه انگار خيلي حالش گرفته شده بود ادامه داد: "خونه‌ ما اطراف تصوير "شهيد هادي" قرار داره. من هم دختر كوچكي دارم كه هر روز صبح از جلوي تصوير ايشون رد مي‌شه و مي‌ره مدرسه، دخترم يكبار از من پرسيد: بابا اين آقائه كيه؟ من هم گفتم: اينها رفتن با دشمنا جنگيدن و اجازه ندادن دشمن به ما حمله كنه بعد هم شهيد شدن. دخترم از زماني كه اين مطلب رو شنيد هر وقت از جلوي تصوير ايشون رد مي‌شه به عكس "شهيد هادي" سلام مي‌كنه. چند شب قبل دخترم توي خواب مي‌بينه كه اين شهيد اومده و بهش ميگه:" دختر خانم تو هر وقت به من سلام مي‌كني من جوابت رو مي‌دم. بعد هم براي تو دعا مي‌كنم كه با اين سن كم اينقدر حجابت رو خوب رعايت مي‌كني. حالا هم دخترم از من مي‌پرسه كه: اين "شهيد ابراهيم‌هادي" كي بوده ؟ قبرش كجاست كه بريم سر قبرش. من هم كه چيزي از اين "شهيد" نمي‌دونستم به شما مراجعه كردم". بغض گلويم را گرفته بود.حرفي برای گفتن نداشتم. فقط گفتم به دخترت بگو، اگه مي‌خواهي "آقا ابراهيم" هميشه برات دعاكند مواظب نماز و حجابت باش. بعد هم چند تا خاطره از "ابراهيم" تعريف كردم. 📚کتاب سلام بر ابراهیم @hekayate_deldadehi