#برشی از کتاب سلام بر ابراهیم
☘شکستن نفس
#راوی حسين الله كرم،اكبر نوجوان
ابراهیم کارهای عجیبی را انجام ميداد که هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصاً زمانی که خیلی بین بچهها مطرح بود.
یکبار در تهران باران شدیدی باریده بود و خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. چند نفر از پیرمردهائی که میخواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند که چه کنند. همان موقع ابراهیم از راه رسید، پاچه شلوار را بالا زد و با کول کردن پیرمردها، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد.
*
زمانی که ابراهیم در یکی از مغازههای بازار مشغول کار بود.يك روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم . دو تا کارتن بزرگ روی دوشش بود و جلوی یک مغازه،کارتنها را روی زمین گذاشت.
وقتی کار تحویل اجناس تمام شد. من که اون رو از دور نگاه میکردم جلو رفتم. سلام کردم و گفتم: "آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربرهاست نه کار شما!" نگاهی به من کرد و گفت:
"کار که عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه ، مطمئن میشم که هيچي نیستم وجلوي غرورم رو ميگيره".
گفتم: "ولی اگه کسی تو رو اینطوری ببینه خوب نیست، تو رو خيليها ميشناسند."
ابراهیم هم خنديد وگفت: "ای بابا، هميشه كاري كن كه اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد ، نه مردم. "
*
عصر یک روز تابستان ، همراه ابراهیم راه میرفتیم و صحبت میکردیم، جلوی یک کوچه رسیدیم که بچههای کم سن و سال مشغول بازی بودن. به محض عبور ما یک پسر بچه محکم توپ را شوت کرد و توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد. به طوری که ابراهیم یک لحظه روی زمین نشست و صورتش سرخ سرخ شده بود.
من که خیلی عصبانی شده بودم یه نگاه به سمت بچهها انداختم و دیدم همه اونها در حال فرار هستن، تا یه وقت از ما کتک نخورن.
اما ابراهیم همینطور که نشسته بود دست کرد توی ساك دستي خودش و یک پلاستیک گردو رو برداشت و گفت :"بچهها کجا رفتین! بیاین گردوها رو بردارین". بعد هم پلاستیک رو گذاشت کنار دروازه فوتبال اونها و به حرکت خودمون ادامه دادیم.
توی راه با تعجب گفتم: "داش ابرام این چه کاری بود!؟"
گفت: "بندههای خدا ترسیده بودن،از قصد هم که نزدن" و بعد به بحث قبلی برگشت و موضوع رو عوض کرد. اما من میدونستم انسانهای بزرگ در زندگيشان اینگونه عمل میکنند.
***
سال پنجاه و دو در سالن ورزش ، مشغول فوتبال بودم ، یکدفعه دیدم ابراهیم دم در ایستاده. سریع رفتم به سراغش و سلام کردم و گفتم:
"چه عجب؟ اینطرفا اومدی" یک مجله دستش بود. آورد بالا و گفت:"اکبر عکست رو چاپ کردن!"
از خوشحالی داشتم بال در میآوردم، سریع اومدم جلو و خواستم مجله رو از دستش بگیرم که گفت: "یه شرط داره!" گفتم: "هر چی باشه قبول"
گفت: "هر چی بگم قبول میکنی ؟"
گفتم: "آره بابا قبول". مجله رو به من داد. داخل یک صفحه عکس قدی بزرگي از من چاپ شده بود و در كنارش نوشته بود ((پدیده جدید فوتبال جوانان ))و کلی از من تعریف کرده بود.
آمدم کنار سكو نشستم .دوباره متن آن صفحه رو خوندم. حسابی مجله رو ورق زدم. بعد سرم رو بلند کردم و گفتم: "دمت گرم ابرام جون، خیلی خوشحالم کردی، راستی شرطت چی بود؟"
آروم گفت: "هر چی باشه قبول دیگه ؟"
گفتم: "آره بابا بگو"، کمی مکث کرد و گفت: "دیگه دنبال فوتبال نرو!"
خوشکم زد. با چشماني گرد شده و با تعجب گفتم: "دیگه فوتبال بازی نکنم؟! یعنی چی، من تازه دارم مطرح میشم ؟"
گفت: "نه اینکه بازی نکنی، اما اینطوری دنبال فوتبال حرفهای نرو".گفتم: چرا
جلو آمد و مجله را از دستم گرفت . عکسم را به خودم نشان داد و گفت: " این عکس رنگی رو ببین، اينجا عکس تو رو با لباس و شورت ورزشی انداختهاند. اين مجله فقط دست من و تو نیست، دست همه مردم هست خیلی از دخترها هم ممکنه این رو دیده باشن یا ببینن."
بعد ادامه داد:"چون بچه مسجدی هستی دارم این حرفها رو میزنم. وگرنه کاری باهات نداشتم، تو برو اعتقادات رو قوی بکن ، بعد دنبال ورزش حرفهای برو تا برات مشکلی پیش نیاد. "
بعد هم گفت کار دارم و خداحافظی کرد و رفت. من هم که خیلی جا خورده بودم نشستم و کلی به حرفهای ابراهیم فکر کردم .
از آدمی که همیشه شوخی میکرد و حرفهای عوامانه میزد این حرفها بعید بود. هر چند بعدها به سخن او رسيدم، زمانی که میدیدم بعضی از بچههای مسجدی و نمازخوان که اعتقادات محکمی نداشتند به دنبال ورزش حرفهای رفتند و به مرور به خاطر جو زدگی و... حتي نمازشان را هم ترک کردند.
🍃کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
@hekayate_deldadegi
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷حضور
🌷راوی:سيد احمد ميرحسينی، جواد مجلسي راد
يكي از مهمترين كارهايي كه درمحل انجام شد ترسيم چهره ابراهيم در سال76 زير پل اتوبان "شهيد محلاتي" بود روزهاي آخر جمعآوري مجموعه سراغ سيد رفتم و گفتم: "آقا سيد من شنيدم تصوير "شهيد هادي" رو شما ترسيم كردين درسته؟"
سيد گفت: "بله! چطورمگه؟" گفتم: "هيچي، فقط ميخواستم از شما تشكر كنم چون با اين عكس انگار "ابراهيم" هنوز توي محل هست و حضور داره".
سيد گفت: "من ابراهيم رو نميشناختم و براي کشیدن چهره "ابراهيم" چيزي نخواستم. اما بعد از انجام اين كار به قدري "خدا" به زندگي من بركت داد كه نميتونم برات حساب كنم و خيلي چيزها هم از اين تصوير ديدم". با تعجب پرسيدم: "مثلا چي؟"
گفت: "همون زماني كه اين عكس را كشيدم و نمايشگاه جلوهگاه شهدا راه افتاد يك شب جمعه خانمي پيش من آمد و گفت:"آقا، اين شيرينيها براي اين شهيدِ، همين جا پخش كنين." فكر كردم كه از فامیلهای "ابراهيم"ِ، براي همين پرسيدم: "شما "شهيد هادي" رو ميشناسين."گفت: نه، تعجب من رو كه ديد ادامه داد: "خونه ما همين اطرافِ ، من تو زندگي مشكل سختي داشتم. چند روز پيش وقتي شما داشتيد اين عكس رو میکشیدین از اينجا رد شدم. با خودم گفتم: "خدايا" اگه اين "شهدا" پيش تو مقامی دارن به حق اين "شهيد" مشكل من رو حل كن. من هم قول ميدم نمازهام رو اول وقت بخونم. بعد هم براي اين "شهيد" كه اسمش رو نميدونستم "فاتحه" خوندم. باور كنيد خيلي سريع مشكل من برطرف شد و حالا اومدم كه از ايشون تشكر كنم".
"سيد" ادامه داد: "پارسال دوباره اوضاع كاري من به هم خورده بود و مشكلات زيادي داشتم. يه بار كه از جلوي تصوير "آقا ابراهيم" رد ميشدم ديدم به خاطر گذشت زمان تصوير زرد و خراب شده. من هم رفتم داربست تهيه كردم و رنگها رو برداشتم و شروع كردم به درست كردن "تصويرِ شهيد". باوركردني نبود. درست زماني كه كار تصوير تموم شد يك پروژه بزرگ به من پيشنهاد شد و خيلي از گرفتاريهاي مالي من برطرف شد". بعد ادامه داد: "آقا اينها پيش "خدا" خيلي مقام دارند. حالا حالاها مونده كه اونها رو بشناسيم. كوچكترين كاري كه براي اونها انجام بدي، "خداوند" سريع چند برابرش رو به تو برميگردونه".
#ادامه_دارد...
#قسمت_اول
@hekayate_deldadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پست_سیاسی
♥️ کربلا می رویم!
⚠️ به ذهنت خطور نکند بهخاطر مشکلات مالی ...
#اربعین
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_چهل_و_هفتم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#عاشقان ولایت
#راوی :جمعی از دوستان شهید
"ولایت فقیه را نایب امام زمان(عج)" ميدانست. اطاعت از ایشان را هم واجب.
ميگفت: »تا زنده ایم باید پیرو راه ولایت باشیم.«
در این خصوص به شخص "امام خمینی(ره)' علاقه ویژهای داشت. امام را
ولی فقیه مطلق زمان خود ميدانست. تا زمان حیات "امام(ره)" نیز مقلد ایشان
بود. بارزترین اطاعت محض از ولایت را در جبهه رفتن به فرمان ولی فقیه به نمایش گذاشت. علاقه به امام; باعث شده بود تا هر کس که امام; را دوست داشت، سید هم او را دوست داشته باشد. نمونهاش "آیت الله شهید بهشتی(ره)" و آیتالله خامنهای(مدظله العالی)" بود. و کسانی که برایشان امام مهم نبود برای سید هم اهمیتی نداشتند.از بعد دیگر "امام(ره)" را احیاگر تمامی جوانان معاصر خود ميدانست. کسانی که تاقبل ازانقلاب درگیر فساد و ... بودند و با انقلاب اسلامی مسیر زندگی آنها تغییر کرد. باکاروان پیاده وقتی به نزدیکی "حرم امام(ره)" ميرسیدیم، سید پابرهنه شد.انگار حرارت وداغی آسفالت را حس نميکرد. اوجلوتر از مابا چشمی گریان خود را به حرم محبوب ميرساند.سید بعد از رحلت "حضرت امام(ره)" ارادت خاصی به "امام خامنه ای(حفظه الله)" پیدا کرد.
فراموش نميکنم. آن ایام هیئت رهروان "امام";، مراسم دعا را در منازل شهدا برگزار ميکرد. شبی من به همراه سید بعد ازاقامه نماز مغرب وعشا ازمسجد جامع راهی منزل یکی از شهدا شدیم. درطی مسیر خاطرات دوران جنگ و دوستان رامرور ميکردیم.
ناگهان سید سؤالی پرسید که انتظارش را نداشتم! پرسید: »نظر شما دربارة "مقام معظم رهبری(مدظله العالی)" چیست!؟« ابتدا کمی تعجب کردم؛ چون بعد ازذکر خاطره از یاران سفرکرده، یکباره چنین سؤالی را مطرح کرد. وقتی متوجه اهمیت سؤال شدم نظر شخصی خودم را بیان کردم. بعد از آن سید باحالتی بغض آلود گفت:»عشق به آقا چنان در وجودم نفوذ کرده که چهرة "امام خمینی(ره)" ; را در ایشان ميبینم.از "خدا(متعال)" ميخواهم این علاقه و رابطه رااز من نگیرد. بارها دیده بودیم. در زمانی که سخنرانیهای "مقام معظم رهبری(مدظله العالی)" پخش ميشد سعی ميکرد کاغذ و قلمی بردارد ومطالب مهم را بنویسد. عشق و ارادت "سید به امام خامنهای(مدظله العالی)" روز به روز بیشتر ميشد. تا اینکه ... "حضرت آقا(مدظله العالی)" در سال 1374 مردم مازندران را مورد تفقد قرار دادند. استقبال مردمی از ایشان به قدری با شکوه بود که زبان نميتواند توصیف كند. سپس "معظم له(مدظله العالی)" در مصلای شهر ساری با اقشار مختلف مردم دیدار داشتند. "سید مجتبی"برای دیدار ایشان سر از پا نميشناخت. خودش آن روز به یاد ماندنی را اینگونه توصیف ميکند:وقتی به مصلی رسیدم جمعیت زیادی را دیدم. همه منتظر بودند تا نوبتشان شود و به زیارت آقا نائل شوند. در نزدیکی ورودی مصلی چند نفر از دوستانم را دیدم.برای احوالپرسی
پیش آنها رفتم و همان جا ماندم! انتظار برایم سخت بود؛ زيرا مقصود را ميدیدم اما عدم توفیق زیارت برایم قابل تحمل نبود. بعد از لحظاتی آرامآرام صف کمی تکان خورد و من به همراه چند نفر دیگر وارد مصلی شدیم. حالا دیگر چند متری بیشتر با محبوبم فاصله نداشتم. اصلًا باورم نميشدکه به این راحتی بتوانم خدمتشان برسم. آهسته آهسته جلو رفتیم. تا اینکه نوبت به من رسید. با ایشان چهره به چهره شدم. لحظات شورانگیزی بود.
مناسب دیدم در این فرصت اندک فقط از هیئت برایشان بگویم وبرای ادامه فعالیت آن رهنمود بطلبم. عرض کردم: »حضرت آقا، ما در این شهر به همراه جوانان دیگربه منظور
کارهای مذهبی وفرهنگی هیئتی را تشکیل داده ایم و نام آن راهم مزین به نام "حضرت امام(ره)" ; کردهایم.لطفًا در صورت امکان برای بچههای هیئت پیامی بفرمایید تا به عنوان هدیة این دیدار برای آنها بازگو کنم.« "مقام معظم رهبری(مدظله العالی)" تبسمی کردند و فرمودند: »به بچههای هیئت از قول من بگویید سعی شان این باشد که "حزب اللّهی" بودن خود را در همه عرصه ها حفظ کنند.« سید در بخشی از وصیتنامهاش نیز چنین آورده است: به دوستان و برادران عزیزم وصیت ميکنم؛ کاری نکنندکه صدای غربت "فرزند فاطمه(سلام الله علیها)"مقام معظم رهبری(مدظله العالی)" ، که همان نالة غریبانه "فاطمه (سلام الله علیها)" خواهدبود به گوش برسد. همان طور که زمان "امام خمینی(ره)" گوش به فرمان بودید و درصحنه های انقلاب حاضر و آماده ایثار جان و زندگی بودید (همان گونه باشید) "مسلمانها،حزب اللّهی ها، بسیجیها"... نگذارید تاریخ مظلومیت شیعه تکرار شود. بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات "مقام معظم رهبری(مدظله العالی)" که همان ولی فقیه است باشند؛ چون دشمنان اسلام کمر همت بسته اند تا ولایت را از ما بگیرند و شما همت کنید، متحد و یکدل باشید
تا کمر دشمنان بشکند و ولایت باقی بماند.
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌷#حضور
🌷راوی:سيد احمد ميرحسينی، جواد مجلسي راد
روي يك تابلو نوشته شده بود:
" رفاقت و ارتباط با "شهدا" دو طرفه است، اگر تو با آنها باشي آنها نيز با تو خواهند بود".
اين جمله خيلي حرفها داشت. عصر يك روز شخصي از من سراغ دوستان "آقا ابراهيم" را گرفت تا ازآنها در مورد اين "شهيد" سئوال بكند. پرسيدم:"كار شما چيه ؟ شايد بتونم كمكتون كنم".
گفت: "هيچي ميخوام بدونم اين "شهيد هادي" كي بوده؟ قبرش كجاست؟"
مانده بودم چه بگویم، بعد از چند لحظه سكوت گفتم: "ابراهيم هادي يه شهيد گمنامه و قبر نداره، مثل همه شهداي گمنام ، حالا براي چي پرسيدي؟" آن آقا كه انگار خيلي حالش گرفته شده بود ادامه داد: "خونه ما اطراف تصوير "شهيد هادي" قرار داره. من هم دختر كوچكي دارم كه هر روز صبح از جلوي تصوير ايشون رد ميشه و ميره مدرسه، دخترم يكبار از من پرسيد: بابا اين آقائه كيه؟ من هم گفتم: اينها رفتن با دشمنا جنگيدن و اجازه ندادن دشمن به ما حمله كنه بعد هم شهيد شدن. دخترم از زماني كه اين مطلب رو شنيد هر وقت از جلوي تصوير ايشون رد ميشه به عكس "شهيد هادي" سلام ميكنه. چند شب قبل دخترم توي خواب ميبينه كه اين شهيد اومده و بهش ميگه:" دختر خانم تو هر وقت به من سلام ميكني من جوابت رو ميدم. بعد هم براي تو دعا ميكنم كه با اين سن كم اينقدر حجابت رو خوب رعايت ميكني. حالا هم دخترم از من ميپرسه كه: اين "شهيد ابراهيمهادي" كي بوده ؟ قبرش كجاست كه بريم سر قبرش. من هم كه چيزي از اين "شهيد" نميدونستم به شما مراجعه كردم". بغض گلويم را گرفته بود.حرفي برای گفتن نداشتم. فقط گفتم به دخترت بگو، اگه ميخواهي "آقا ابراهيم" هميشه برات دعاكند مواظب نماز و حجابت باش. بعد هم چند تا خاطره از "ابراهيم" تعريف كردم.
📚کتاب سلام بر ابراهیم
@hekayate_deldadehi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_چهل_و_هشتم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#سوء ظن
#راوی :جمعی از همکاران سید
در روایات دینی ما و در آیات قرآن بسیار دربارة امر به معروف و نهی از
منکر سفارش شده تا جایی که آن را در کنار نماز آوردهاند.
سید مجتبی از کسانی بود که به امر به معروف، به عنوان یک فریضه مهم
دینی نگاه ميکرد. بنابراين هر گاه ميدید کسی راه را اشتباه ميرود یا دچار لغزش شده،بدون توجه به جایگاه و پست و مقام او در مقابلش می ایستاد وبا لحنی آرام به او تذکر ميداد.
البته در تذکر دادن به دستورات دین در بارة حفظ آبروی شخص، نحوه امر به معروف و ... خیلی دقت ميکرد.
اما به هر حال کسانی بودند که خود را بالاتر از همه ميدانستند و تاب یک
تذکر را نداشتند. بنابراين برخی با او دشمنی ميکردند.
این امر تا به آنجا پیش رفت که عده ای با او برخورد کردند. حتی به او ضد ولایت فقیه ميگفتند!!
وقتی سید ميپرسید: »چرا این حرف را ميزنید؟ ميگفتند تو اگر تابع ولایت
بودی نام هیئت را رهروان امام خمینی; نميگذاشتی، بلکه نام آن را رهروان ولایت فقیه و یا ... قرار ميدادی.«
سید هم در جوابشان ميگفت: »من همین ایراد شما را با رهبر عزیزم در آن دیدار مطرح کردم. ایشان فرمودند به حرف کسی کاری نداشته باش. محکم و استوار راهت را ادامه بده.«
٭٭٭
وقتی کسی کار فرهنگی آن هم با آن گستردگی در سطح شهر انجام دهد و دوستان زیادی در اطرافش باشند یقینًا دشمنانی هم خواهد داشت که حسادت چشمانشان را کور ميکند.
به سید ایراد ميگرفتند که چرا هیئت سیاسی شده!؟ چرا از فلان سخنران
دعوت کردهای که زمانی طرفدار ... بوده! برای همین سید مجتبی از روحانیان مختلف استفاده ميکرد. ميگفت: »به خدا ما سیاسی نیستیم. ما از هر سخنرانی که بتواند برای جوانها مفید باشد استفاده ميکنیم.«
راست ميگفت. بیشترین سخنرانی هیئت را در زمان سید، آیتالله صمدی آملی انجام ميداد.
یک بار که سید از دست این افراد خسته شده بود در حضور اعضای اصلی هیئت با صدای بلند گفت: »ما دربارة احزاب سیاسی و ... یک نظر بیشتر نداریم.
ما نه به چپ کار داریم نه به راست. ما ميگوییم درود بر چپ و راست با
ولایت، و مرگ بر چپ و راست بی ولایت.«
دامنه کارهای پشت پرده علیه سید به محل کار او هم کشیده شده بود. عده ای علنًا در حضورش به او بد ميگفتند. به هیئت رهروان که آن زمان از لحاظ معنویت یکی از بهترین محافل مذهبی سطح کشور بود، ميگفتند هیئت غشیها و ... من را صدا کردند. رفتم دفتر آقای ... در سپاه، آن موقع من در تبلیغات سپاه ساری مسئولیت داشتم. پرسید: »از سید مجتبی علمدار چه ميدانی؟« گفتم: »چطور!؟«
گفت: »خواهش ميکنم. مطلب مهمی پیش آمده، هرچه که ميدانی بگو.«گفتم: »پشت سر او خیلی حرف ميزنند. اما من از زمان جنگ با او دوست هستم. هیچ کدام این حرفها صحیح نیست. سید مجتبی یک شهید زنده است.«
بعد ادامه دادم: »سید با سربازها خوب برخورد ميکند. همه سربازها عاشق او هستند. اما برخی از پرسنل از این کار خوششان نمي آید. سید به برخی از افراد تذکر ميدهد که کارشان را درست انجام دهند اما خیلیها خوششان نميآید.
بنابراين پشت سر سید حرف ميزنند و ...« آن مسئول یک به یک سؤال ميکرد و من با دلیل جواب سخنان او را ميدادم. در پایان گفت: »خیلی از تو ممنونم. مشکل مرا حل کردی!«
تعجب کردم. پرسیدم: »چه مشکلی؟!« نميخواست جواب دهد اما با اصرار من گفت: »برای سید پرونده درست شده بود. قرار بود من پرونده را امضا کنم و به تهران بفرستم. دیروز آخر وقت ميخواستم امضا کنم. اما گفتم بگذار فردا پرونده را بخوانم بعد.« دیشب در عالم خواب شهید محلاتی، نماینده امام; در سپاه، را دیدم. ایشان فرمودند: »حضرت امام; از تو راضی نیست!« من گفتم: »چرا؟!« گفتند: »این پرونده چیست که ميخواهی امضا کنی؟!«
من از خواب پریدم. تنها پروندهای که قرار بود امضا کنم همین پرونده سید
مجتبی بود. برای همین شما را صدا کردم
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
🔰برنامههای سخنرانی علیرضا پناهیان در مسیر پیاده روی اربعین۹۷
📌نجف-صحن "حضرت زهرا(سلام الله علیها)"، ۲۸ مهر، بعد از نماز عشا
📌عمود۲۸۵ | موکب "امام رضا(علیه السّلام)" | از ۲۸ مهر الی ۵ آبان به مدت ۸ شب، بعد از نماز عشا
📌عمود۷۰۷ | موکب "علی بن موسی الرضا(علیه السّلام)" | از ۲۹ مهر الی ۱ آبان، بعد از نماز ظهر
📌عمود ۸۲۸ | موکب "صاحب الزمان(عج)" | از ۲ آبان الی ۵ آبان، بعد از نماز ظهر
📌عمود ۶۶۰ | موکب "یاحسین(علیه السّلام)" | ۵ آبان، ساعت ۲۰
📌عمود ۹۲۳ | موکب طلاب المقاومه الحسینیه، ۶ آبان، بعد از نماز ظهر و بعد از نماز عشا
📌عمود۱۱۲۰ | موکب "خدام الحسین(علیه السّلام)" | ۷ آبان، بعد از نماز ظهر و بعد از نماز عشا
📌روز اربعین | کربلا | موکب مرکزی هیات رزمندگان | ۸ آبان، میدان پرچم، کنسولگری سابق ایران، بعد از نماز ظهر
#اربعین
@Panahian_ir
@hekayate_deldadegi
البته خیلی وقته که جلد دوم چاپ شده و داخل کانال هم مدتی هست که گذاشته شد ...
و فکر میکنم قیمتش هم بیشتر شده باشه ولی خب واقعا عالیِ و می ارزه ...
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷#حضور
🌷راوی:سيد احمد ميرحسينی، جواد مجلسي راد
يكي از دوستان "شهيد" در جريان اعمال حج طوافي را به نيت "ابراهيم هادي" انجام داده بود.شب هم "ابراهيم" را در خواب ديده بود كه از او تشكر كرده بود و گفت: "هديهات به ما رسيد".
يادم افتاد روي تابلوئي نوشــته بود: »رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است. اگر شما با آنها باشــي آنها نيز با تو خواهند بود.« اين جمله خيلي حرفها داشت.
نوروز 1388 بود. براي تكميل اطلاعات كتاب، راهي گيلانغرب شــديم. در راه به شــهر ايوان رســيديم. موقع غروب بود و خيلي خسته بودم. از صبح
رانندگي و... هيچ هتل يا مهمانپذيري در شهر پيدا نكرديم!
در دلم گفتم: "آقا ابرام" ما دنبال كار شما آمديم، خودت رديفش كن! همان موقع صداي اذان مغرب آمد. با خودم گفتم: اگر "ابراهيم" اينجا بود حتما براي نماز به مســجد ميرفت. ما هم راهي مسجد شديم.نماز جماعت را خوانديم. بعد از نماز آقايي حدوداً پنجاه ســال جلو آمد و با ادب سالم كرد. ايشان پرسيد: شما از تهران آمديد!؟ باتعجب گفتم: بله چطور مگه!؟ گفت: از پلاک ماشين شما فهميدم. بعد ادامه داد: منزل ما نزديك اســت. همه چيز هم آماده اســت. تشــريف ميآوريد!؟ گفتم: خيلي ممنون ما بايد برويم.
ايشان گفت: امشب را استراحت كنيد و فردا حركت كنيد. نميخواستم قبول كنم. خادم مسجد جلو آمد و گفت: ايشان آقاي محمدي از مسئولين شهرداري اينجا هستند، حرفشان را قبول كن. آنقدر خسته بودم كه قبول كردم. با هم حرکت کرديم.
شــام مفصل، بهترين پذيرايي و... انجام شــد. صبح، بعد از صبحانه مشغول "خداحافظي" شديم.
آقاي محمدي گفت: ميتوانم علت حضورتان را در اين شهر بپرسم!؟
گفتم: براي تكميل خاطرات يك شهيد، راهي گيلانغرب هستيم.
با تعجب گفت: من بچه گيلانغرب هستم. كدام شهيد"؟! گفتم: او را نميشناســيد، از تهران آمده بود. بعد عكسي را از داخل كيف در آوردم و نشانش دادم. باتعجــب نگاه كرد وگفــت: اين كه "آقا ابراهيم" اســت!! من و پدرم نيروي "شهيد هادي" بوديم. توي عملياتها، توي شناسايي ها با هم بوديم. در سال اول جنگ!
مات و مبهوت ايشان را نگاه كردم. نميدانستم چه بگويم، بغض گلويم را گرفت. ديشــب تا حالا به بهترين نحو از ما پذيرايي شــد. ميزبان ما هم كه از دوستان اوست! "آقا ابراهيم" ممنونم. ما به ياد تو نمازمان را اول وقت خوانديم. شما هم...
📚منبع: @Ebrahimhadibot
👈صلوات
🍃 کانال شهیدان ابراهیم هادی ومحسن حججی 🍃
@hekayate_deldadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽موشن گرافيك نائب الشهيد
🌹هر كار خوبي رو ميشه به نيابت از شهدا انجام داد، حتي زيارت اربعين...
#زيارت_به_نيابت_از_شهيدان
#نیابت_از_شهید_ابراهیم_هادی
@Alamdarkomeil
@hekayate_deldadegi
💌شهید صدر زاده:
خودسازی دغدغه اصلی شما باشد.
اول آبان سالروز آسمانی شدن " شهید صدر زاده با نام جهادی سید ابراهیم "
@hekayate_deldadegi