eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
532 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5886419521467584234.mp3
3.51M
🥀💔 بزرگ‌ترین شهید تاریخ بشر... پ.ن: دیشب تاحالا دارم به این فکر می‌کنم که هرکس رو نمی‌تونن رو در رو حریفش بشن و از جنگیدن باهاش می‌ترسن، اینطور از پشت می‌زنن و ترور می‌کنن... چه عظمتی داره شهادت امام علی علیه‌السلام در محراب... اصلا انگار انعکاس یه عمر منش علوی توی همین شهادت هست... علیه‌السلام http://eitaa.com/istadegi
بسم اللَّه الرحمن الرحيم؛ اين آن چيزى است كه على بن ابى طالب وصيت مى‌كند. على به وحدانيت و يگانگى خدا شهادت مى ‌دهد، و اقرار مى ‌كند كه محمد بنده و پيغمبر خداست، خدا او را فرستاد تا مردم را هدايت كند و دين خود را بر اديان ديگر غالب گرداند ولو كافران كراهت داشته باشند. همانا نماز، عبادت، حيات و ممات من از خدا و براى خداست، شريكى براى او نيست من به اين دستور امر شده‌ام و تسليم خداوند هستم. اى پسرم حسن! تو و همه فرزندان و اهل بيتم و هر كس را كه اين نامه به او برسد به امور زير توصيه و سفارش مى‌كنم: هرگز تقواى الهى را از ياد نبريد، كوشش كنيد تا دم مرگ بر دين خدا باقى بمانيد. همه با هم به ريسمان خدا چنگ بزنيد و بر اساس ايمان به خدا متحد باشيد و از هم جدا نشويد، همانا از پيغمبر خدا شنيدم كه مى‌فرمود: اصلاحِ ميان مردم از نماز و روزه دائم افضل است و چيزى كه دين را محو و نابود مى ‌كند فساد و اختلاف است، ولاحَولَ ولاقُوَّة إلّابِاللَّهِ العليّ العظيم. «ارحام و خويشاوندان» را از ياد نبريد، صله رحم كنيد كه صله رحم حساب انسان را نزد خدا آسان مى ‌كند. خدا را، خدا را! درباره «يتيمان»، مبادا گرسنه و بى ‌سرپرست بمانند. خدا را، خدا را! درباره «همسايگان» خوش‌رفتارى كنيد، پيغمبر آن قدر در مورد همسايه سفارش كرد كه ما گمان كرديم مى‌خواهد آن‌ها را در ارث شريک كند. از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! درباره «قرآن»، نكند ديگران در عمل به قرآن بر شما پيشى گيرند! از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! درباره «نماز» چرا كه نماز ستون دين شماست. از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! درباره «كعبه» خانه پروردگارتان، مبادا حج تعطيل شود كه اگر كعبه خالى بماند و حج متروک شود مهلت داده نخواهيد شد و مغلوب دشمنان خواهيد شد. از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! درباره ماه «رمضان» كه روزه آن ماه سپرى است براى آتش جهنم. از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! درباره «جهاد در راه خدا» از مال و جان خود در اين راه كوتاهى نكنيد. از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! درباره «زكات مال» كه زكات، آتشِ خشمِ الهى را خاموش مى‌كند. از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! درباره «امت پيامبرتان» مبادا مورد ستم قرار گيرند. از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! درباره «صحابه و ياران پيغمبرتان» زيرا رسول خدا درباره آنان سفارش كرده است. از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! درباره «فقرا و تهيدستان» آن‌ها را در زندگى خود شريک كنيد. از خدا بترسيد، از خدا بترسيد! درباره «بردگان و كنيزان» كه آخرين سفارش پيامبر صلی الله علیه و آله درباره اين‌ها بود. كارى كه رضاى خدا در آن است در انجام آن بكوشيد. با مردم به خوشى و نيكى رفتار كنيد همان طورى كه قرآن دستور داده است و به ملامت مردم ترتيب اثر ندهيد. امر به معروف و نهى از منكر را ترک نكنيد، نتيجه ترک آن اين است كه بدان و ناپاكان بر شما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند كرد، آن گاه هر چه نيكان شما دعا كنند دعاى آن‌ها مستجاب نخواهد شد. بر شما باد كه بر روابط دوستانه ميان خود بيافزاييد، به يكديگر نيكى كنيد از كناره‌گيرى از يكديگر و قطع ارتباط و تفرقه و تشتت بپرهيزيد. كارهاى خير را به مدد يكديگر و اجتماعاً انجام دهيد و از همكارى در مورد گناهان و چيزهايى كه موجب كدورت و دشمنى مى ‌شود بپرهيزيد: «تعاونوا على البرّ والتقوى...». از خدا بترسيد كه كيفر خدا شديد است: «واتقوااللَّهَ إنّ اللَّهَ شَديدُالعِقاب». خداوند نگهدار شما خاندان باشد و حقوق پيغمبرش را در حق شما حفظ فرمايد، اكنون با شما وداع مى ‌كنم و شما را به خداى بزرگ مى ‌سپارم و سلام و رحمتش را بر شما مى‌خوانم. در آخر اين وصيت در كافى آمده است كه پس از پايان وصيت حضرت پيوسته مى گفت: «لاإله إلاّاللَّه» تا وقتى كه روح مقدسش به ملكوت اعلى پيوست...🥀😭 علیه‌السلام http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎥ببینید / مصاحبه‌های شهید رزان النجار در راهپیمایی بازگشت✌️🇵🇸 🌿درود بر روان پاک این بانوی شجاع و مجاهد...🥀 🌱و درود بر تمام شهدای راه فلسطین...🇵🇸 معرفی شهید: https://eitaa.com/istadegi/5661 http://eitaa.com/istadegi
امتداد--مه‌شکن.pdf
613.7K
📚🌱 📗داستان کوتاه 🇮🇷 ✍️به قلم فاطمه شکیبا ✒️ ⚠️داستانی متفاوت از رویارویی ایران با رژیم صهیونیستی👊🇮🇷 🔰بازنشر به مناسبت روز قدس🇵🇸 https://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
📚🌱 📗داستان کوتاه #امتداد 🇮🇷 ✍️به قلم فاطمه شکیبا ✒️ ⚠️داستانی متفاوت از رویارویی ایران با رژیم صهی
سلام حس می‌کنم امتداد یه داستان تکرار نشدنیه که خودم هم خیلی دوستش دارم. اما با این شخصیت ناشناس کار داریم... این که صدام در نمیاد بخاطر همینه که دارم روی جلد دوم شهریور کار می‌کنم، و این شخصیت قراره در جلد دوم شهریور رونمایی بشه!!! سعی می‌کنم بازهم مشابه امتداد بنویسم ‌ ممنونم از محبت‌تون.
مه‌شکن🇵🇸
📚🌱 📗داستان کوتاه #امتداد 🇮🇷 ✍️به قلم فاطمه شکیبا ✒️ ⚠️داستانی متفاوت از رویارویی ایران با رژیم صهی
خوشحال میشم سایر عزیزان هم نظرشون رو درباره امتداد و به ویژه شخصیت اصلیش برام بفرستند. به نظرتون اسمش چیه؟
سلام ممنونم، اتفاقا توی فکر ادامه‌ش هستم، ولی آخه شلیک؟☹️ فعلا نباید بلایی سرش بیاد... پیشنهاد دیگه‌ای ندارید؟
سلام ان‌شاءالله با دعای شما، چشم... ممنونم از محبت شما
سلام مقداد اسم قشنگیه... اصلا شخصیتش به آرسن نمی‌خوره...
سلام امتداد خیلی دور نیست. _________ نه خیلی خشن شد🙄
Hossein.Taheri.Be.Name.Ma.Ashabe.Gosh.Be.Farmane(128).mp3
14.44M
🌿🌱 باید هر روزم عاشورا باشه... مثل عابس دلم دریا باشه... 🎤حسین طاهری پ.ن: امشب همه حاجت‌ها رو بذاریم کنار و باهم برای ظهور دعا کنیم... http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسل سلمان.mp3
8.51M
🌿🇮🇷 بر هیبت قاسم، قسم ای قدس، می‌آییم... 🎤حسین طاهری http://eitaa.com/istadegi
به نیابت از حاج قاسم جانمان آمده‌ایم...🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم علی ابن موسی الرضا بعد از راهپیمایی روز قدس دعا گوی همه بر و بچه های مه‌شکن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا اصفهان است، ما ایرانیان عاشق مبارزه با اسرائیل هستیم و اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید...😎💪🇮🇷 http://eitaa.com/istadegi
بین آن‌همه شهید، تنها تصویر یک بانوی شهید را گذاشته بودند. رزان النجار؟ آیات اخرس؟ دلال المغربی؟ ام‌یاسر؟ راشل کوری؟ زهره بنیانیان؟ این‌همه بانوی شهید در تاریخ گم شده‌اند...
مه‌شکن🇵🇸
سلام امتداد خیلی دور نیست. _________ نه خیلی خشن شد🙄 #نیوفولدر
سلام یکم شبیه عباس هست ولی خیلی شوخ‌طبع‌تر و بی‌خیال‌تر از عباسه... ان‌شاءالله توی رمان‌های بعدی هم این اسطوره‌ها رو خواهیم داشت...
سلام نه هیچ‌کدوم نیستن! راستش رو بخواید خودم هم نمی‌دونم کیه... وقتی اون فیلم معروف «ایولا» رو دیدم، فقط یه چیزی توی ذهنم جرقه زد که کسی که اینو گفته، باید همچین شخصیت و روحیاتی داشته باشه... و دلم خواست این شخصیت رو خلق کنم... شاید تا حدودی عباس باشه و کمی تا قسمتی کمیل؛ ولی هیچ‌کدوم نیست. یه شخصیت جدیده... فعلا میشه بهش بگیم نیو فولدر😅
سلام این دیگه از عهده من و روح لطیف من خارجه(🙄) باید بسپاریم به خانم اروند، اروند کجایی؟ پاسخگو باش🙄
سلام آخه اگه حرفه‌ای نبود که زودتر از اینا باید دستگیر می‌شد😐 چرا حتماً باید یه بلایی سرش بیاد؟ باور کنید من تصمیم گرفتم دیگه کسیو شهید نکنم، شما نمیذارید🙄 اروند بیا پاسخگو باش😶‍🌫
باور کنید خشونت از یه حدی بیشتر بشه نمی‌تونم بنویسم. یعنی نه توان روحی خودم می‌کشه نه وجدانم اجازه میده برای مخاطب بنویسمش.
مه‌شکن🇵🇸
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📙رمان امنیتی #شهریور 🌾 ✍️به قلم: #فاطمه_شکیبا قسمت 10 از خواب می‌تر
🔰 🔰 📙رمان امنیتی 🌾 ✍️به قلم: قسمت 11 با ضرب از جا بلند شدم. گرسنه بودم و چیز زیادی از پس‌اندازم نمانده بود؛ شاید به زور تا آخر هفته می‌کشید. رفتم سر یخچال. پیتزای نیم‌خورده دیشبم را، سرد و سرد سق زدم. مزه زهر مار می‌داد، مزه تنهایی، مزه بدبختی. دیگر رسیده بودم به نقطه جوش. نه فقط خونم، که حتی اعضای جامد بدنم هم در حرارت آب شده و داشتند می‌جوشیدند. حس یک مخزن بخار را داشتم در آستانه انفجار. داد زدم و اولین بشقابی که دم دستم بود را پرت کردم روی زمین. صدای شکستنش مقابل فریاد خودم هیچ نبود. یک لیوان برداشتم و کوباندم کف سرامیک‌ها. هر تکه‌اش به یک سو پرت شد. داد زدم: من دوستتون داشتم! گلدان روی میز را برداشتم. بردم بالای سرم و پرتش کردم کف زمین. هزار تکه شد. -روی شماها حساب کرده بودم! جالیوانی را با لیوان‌های رویش برداشتم و پرت کردم؛ انقدر محکم که پرت شد وسط سالن و هر لیوانش یک گوشه تکه‌تکه شد. -فکر می‌کردم دوستم دارین! بعدی را شکستم و بعدی... حیف که مامان دیگر برنمی‌گشت لبنان تا ببیند چه بلایی سر آشپزخانه‌اش آورده‌ام. هرچه داشت و نداشت را شکاندم. کاش می‌دید و خوب گُر می‌گرفت، بلکه آتش من خنک می‌شد. چه می‌خواستم چه نمی‌خواستم، تا آخر هفته آواره خیابان می‌شدم. خانه را بانک می‌گرفت و پس‌اندازم هم تمام شده بود. مرگ در چنین شرایطی بهترین انتخاب بود. تا قبل از آن، هربار زیر فشار حملات پنیک، به خودکشی فکر می‌کردم، دلیل بزرگی برای زندگی خودش را به رخم می‌کشید: خانواده. و حالا آن دلیل نبود. من بودم و یک دنیا بدهی و باز هم همان حملات پنیک؛ روبه‌رو شدن هزار باره با مرگ. یک‌بار چشیدن مرگ مگر قرار بود چقدر درد داشته باشد؟ دیگر از این بدتر نمی‌توانست بشود... هرچه توانستم، وسایل پدر و مادر و آرسن و اسحاق را شکستم و پاره کردم و سوزاندم. شاید بالاخره یک روز برمی‌گشتند و حسابی دماغشان می‌سوخت. اگر هم بر نمی‌گشتند، حداقل من دلم خنک می‌شد. حق نداشتند اینطور من را رها کنند. حالم مثل مسافرِ درراه‌مانده‌ای بود که یک ماشین سوارش کرده، او را تا نیمه راه برده و بعد در بیابان پیاده‌اش کرده. رها شده بودم در دوزخی‌ترین برزخ دنیا. از خانه زدم بیرون و انواع و اقسام روش‌های خودکشی را در ذهنم سنجیدم. دنبال روشی می‌گشتم که حتماً بکشدم و کسی نتواند نجاتم دهد. یک روشی که درد نداشته باشد و خیلی در برزخ احتضار معطلم نکند. رفتم به نزدیک‌ترین رستوران و تمام پولم را خرج یک غذای حسابی کردم. می‌خواستم وقتی جنازه‌ام را کالبدشکافی می‌کنند، در معده‌ام غذاهای حسابی و گران پیدا شود و با خودشان بگویند عجب بچه‌پولدارِ بدبختی! بعد هم دوچرخه‌ام را برداشتم و خودم را رساندم به نزدیک‌ترین مسجد، تا با سنگ بیفتم به جان شیشه‌هایش و اصلا یک شعله از آتش درونم را به جانش بیندازم. و همان شب بود که دانیال را دیدم... *** -قشنگه. از جا می‌پرم با صدای آوید. بالای سرم ایستاده و کمی خم شده تا طرح را ببیند. دستانم یخ می‌کنند و با دقت، به طرحی که داشتم می‌کشیدم نگاه می‌کنم. باغچه آن خانه لعنتی و جوانه هسته خرما. از همان بچگی، یاد گرفتم هرچه آزارم می‌دهد را، کابوس‌هایم را و چیزهایی که ذهنم را درگیر می‌کند را نقاشی کنم. هرچیزی که از آن می‌ترسیدم را می‌کشیدم، یک کاریکاتور از آن می‌ساختم و بعد عکسش را پاره می‌کردم. این پیشنهاد یک روانشناس بود؛ تا بتوانم به ترسم غلبه کنم. محال است آوید چیزی از آن بفهمد. لبخند می‌زنم: ممنون. -اینجا کجاست؟ با اعتماد به نفس، سرم را بالا می‌گیرم: باغچه خونه‌مون، وقتی بچه بودم. با مامانم یه هسته خرما کاشته بودیم. ... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/8378 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi