10.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید / تیزر 📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿 ( ענף זית )
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
🌿🌿🌿🌿🌿
📄خلاصه: اریحا (יְרִיחוֹ)، نام شهری باستانی و تقریبا دههزارساله است که یکی از اولین سکونتگاه های بشری بوده و اکنون در کرانه باختری رود اردن و کشور فلسطین واقع شده؛ و در زبان عبری به معنای مکان یا گل خوشبوست. نام اریحا حدود هفتادبار در عهد عتیق تکرار شده و کتاب مقدس آن را «شهر خرماها» (עִיר הַתְּמָרִים) یاد کرده است.
و البته، اریحا نام دختریست که ناخواسته وارد یک نبرد سههزارساله شده است؛ جنگی خاموش که سالهاست درجریان است.
آنچه برای اریحا و سایر دختران داستان اتفاق میافتد، داستان همه دختران جهان است. داستان جنگیدن برای بهتر شدن؛ برای قدرت گرفتن. داستان جنگیدن زن ها علیه زن ها... و داستان نبرد تمام عیاری که صحنه گردان و سربازانش زن ها و دخترانند.
توصیه می کنم دخترها بخوانند...
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#بریده_رمان
دستانم هنوز از پنجرههای ضریح جدا نشده اند که کاغذ کوچکی میان انگشتانم قرار میگیرد. میدانم نباید جلب توجه کنم. از گوشه چشم نگاه میکنم که ببینم کار چه کسی بود، اما حالا زنی که کاغذ را خیلی ماهرانه میان انگشتانم جا داده، پشتش به من است و دارد میرود. صورتش را نمیبینم، اما قدش نسبتا بلند است و چادر عربی پوشیده است.
از ضریح فاصله میگیرم و کاغذ را در جیب مانتویم میگذارم. میان جمعیت نمیشود درش بیاورم و بخوانمش. نمیدانم از طرف خودیها بوده یا دشمن؟
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
13.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید / تیزر رمان امنیتی #رفیق 📓
✒️به قلم: #فاطمه_شکیبا
🔰روایتی امنیتی از وقایع میدانی فتنه ۸۸، پشت پرده تیمهای ترور و کشتهسازی و نفوذ...⚠️
👈خواندن این رمان در روزهای منتهی به انتخابات، خالی از لطف نیست.👌🗳
⚠️💢نگذاریم حوادث تلخ ۸۸ تکرار شود...⛔️
#بریده_رمان 📖📚
فریادِ قدمهای یگان ویژه، لحظه به لحظه نزدیکتر میشد. تازه متوجه زخم زانویش شد. دستش را بر گوشیِ داخل گوشش گذاشت و گفت: قربان... صدای منو دارید؟ حسین انگار منتظر همین بود که بلافاصله جواب داد: کجایی صابری؟ بگو!
کلام بشری هربار از درد منقطع میشد: قربان... حدستون... درست بود... میخواستن بزننش...
حسین صدایش را بالاتر برد: خب بعد؟ تونستن یا نه؟
- نه قربان... نذاشتم... الانم... نشستن توی ماشین... فکر کنم... منتظر پسره هستن... که بیاد... ببردشون...
🌐رمان امنیتی#رفیق ؛ هر شب در:
https://eitaa.com/joinchat/4209770517Cd7795651b7
#بصیرت
#انتخابات_1400
#سرطان_اصلاحات_امریکایي
#فتنه
#انتخابات
13.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید / تیزر رمان امنیتی #رفیق 📓
✒️به قلم: #فاطمه_شکیبا
🔰روایتی امنیتی از وقایع میدانی فتنه ۸۸، پشت پرده تیمهای ترور و کشتهسازی و نفوذ...⚠️
#بریده_رمان 📖📚
فریادِ قدمهای یگان ویژه، لحظه به لحظه نزدیکتر میشد. تازه متوجه زخم زانویش شد. دستش را بر گوشیِ داخل گوشش گذاشت و گفت: قربان... صدای منو دارید؟ حسین انگار منتظر همین بود که بلافاصله جواب داد: کجایی صابری؟ بگو!
کلام بشری هربار از درد منقطع میشد: قربان... حدستون... درست بود... میخواستن بزننش...
حسین صدایش را بالاتر برد: خب بعد؟ تونستن یا نه؟
- نه قربان... نذاشتم... الانم... نشستن توی ماشین... فکر کنم... منتظر پسره هستن... که بیاد... ببردشون...
🌐رمان امنیتی#رفیق
https://eitaa.com/joinchat/4209770517Cd7795651b7
#بصیرت
#انتخابات_1400
#سرطان_اصلاحات_امریکایي
#فتنه
#انتخابات
💢 #به_زودی
جلد دوم رمان #رفیق 📗
#بریده_رمان 📖
دلم میخواهد لوله همین اسلحه را توی حلقش فرو کنم. مهلت نمیدهم جملهاش را تمام کند. با اسلحه محکم میزنم توی سرش و دست دیگرم را میگذارم روی دهان نجسش. کاش الان روبهرویش بودم و چشمان وقزده و ترسانش را میدیدم. حالم از بوی گند بدنش و خیسی شراب که دور دهانش ریخته به هم میخورد. آرام، طوری که صدایم از اتاق بیرون نرود میگویم: داشتی برای کی رجز میخوندی؟
🔰🔰🔰
پ.ن: دوستان عزیز؛ دارم سخت تلاش میکنم تا جلد دوم #رفیق رو تا روز عید #غدیر منتشر کنیم؛ اما مطمئن نیستم بشه. خیلی دعا کنید. برای انتشار، باید حداقل 25% رمان نوشته شده باشه.
التماس دعای شدید دارم. دعا کنید خدا کمکم کنه تا بتونم به خوبی مجاهدتهای سربازان گمنام امام زمان ارواحنا فداه رو به تصویر بکشم و در روز #عید_غدیر ، امیرالمومنین علی علیه السلام تقدیمش کنم.
#فاطمه_شکیبا
#عید_غدیر
#روایت_عشق
https://eitaa.com/istadegi
💢 #به_زودی
جلد دوم رمان #رفیق 📗
#بریده_رمان 📖
مرصاد داشت تکانم میداد و صدایم میزد؛ اما من اصرار داشتم چشمانم را ببندم و به خوابم ادامه دهم. بالاخره رهایم کرد و رفت و منِ خوشخیال، فکر کردم الان میتوانم با آرامش بخوابم؛ اما وقتی یک لیوان آب روی سرم خالی شد و با نفسِ بند آمده و چشمان شوکزده از جا پریدم، فهمیدم مرصاد قسم خورده بوده تا من را کتبسته تحویل حاج رسول بدهد. سر جایم نشستم و چند لحظه، تندتند نفس کشیدم تا حالم جا آمد. دستم را گذاشتم روی پیشانیام و سرم را تکیه دادم به دیوار نمازخانه: خدا شهیدت کنه مرصاد...دو دقیقه اومدم بخوابما...بیچارهم کردی!
🔰🔰🔰
پ.ن: دوستان عزیز؛ دارم سخت تلاش میکنم تا جلد دوم #رفیق رو تا روز عید #غدیر منتشر کنیم؛ اما مطمئن نیستم بشه. خیلی دعا کنید. برای انتشار، باید حداقل 25% رمان نوشته شده باشه.
التماس دعای شدید دارم. دعا کنید خدا کمکم کنه تا بتونم به خوبی مجاهدتهای سربازان گمنام امام زمان ارواحنا فداه رو به تصویر بکشم و در روز #عید_غدیر ، امیرالمومنین علی علیه السلام تقدیمش کنم.
#فاطمه_شکیبا
#عید_غدیر
#روایت_عشق
https://eitaa.com/joinchat/4209770517Cd7795651b7
💢 #به_زودی
جلد دوم رمان #رفیق 📗
#بریده_رمان 📖
دلم میخواهد لوله همین اسلحه را توی حلقش فرو کنم. مهلت نمیدهم جملهاش را تمام کند. با اسلحه محکم میزنم توی سرش و دست دیگرم را میگذارم روی دهان نجسش. کاش الان روبهرویش بودم و چشمان وقزده و ترسانش را میدیدم. حالم از بوی گند بدنش و خیسی شراب که دور دهانش ریخته به هم میخورد. آرام، طوری که صدایم از اتاق بیرون نرود میگویم: داشتی برای کی رجز میخوندی؟
🔰🔰🔰
🔴 دوستانتون رو دعوت کنید برای این شگفتانه 🔴
#فاطمه_شکیبا
#عید_غدیر
#روایت_عشق
https://eitaa.com/joinchat/4209770517Cd7795651b7