#امام_صادق_شهادت
آتشی باز فراهم شده و بر در خورد
دست زهرا وسط عرش به روی سر خورد
بی عبا بود که در کوچه کشیدند او را
پسر حضرت حیدر به غرورش بر خورد
چند باری پی مرکب نفسش بند آمد
چند باری وسط کوچه زمین، با سر خورد
به همه اهل جهان موی سفیدش می گفت:
چه قدر خون دل از کینه ی این لشکر خورد
داشت با آن همه اندوه، تجسم می کرد
غصه هایی که در این شهرِ بلا، حیدر خورد
بی قرار است چرا او؛ نکند تازه شده
داغ آن ضربه ی آنروز که بر مادر خورد
خانه ی سوخته اش ارثیه از خیمه گه ِ
کشته ای بود که بر حنجره اش خنجر خورد
#محمد_حسین_رحیمیان
#امام_صادق_شهادت
#اولجلسهای
تشنهی زمزمهام کاش به زمزم برسم
میوهی کالَم و ای کاش که من هم برسم
فاطمه چشم به راه هست سیاهی بزنم
ای اجل صبر نما تا به مُحَرم برسم
پس از آن جانِ مرا هم ببری حرفی نیست
نه ، فقط باش که یکبار حرم هم برسم
دست من نیست گریبان بدرم یا ندرم
هر زمان که به سرِ سورهی مریم برسم*
آه ای راهِ نجف کرببلا دستم گیر
اربعین باز بر آن سیلِ دمادم برسم
هر قدم میشمرم تکتکِ تیرَکها را
تا که بر موکبِ عباس معظم برسم
اربعین وقتِ قرار است بگو یا عباس
کاش بر سایهی آن صاحبِ پرچم برسم
کَمکم ای ناله بیا موقع مقتل خوانی است
وای کم مانده به گودالِ مقرم برسم
ای بقیع تربتی از خود به سرم میریزی
کاش ای کاش به این خاک پُر از غم برسم
*کهیعص
#حسن_لطفی
#امام_صادق_شهادت
ای اشک چشم ما همه وقف عزای تو
دلهای دوستان همه صحن و سرای تو
چشمم سوی مدینه دلم جانب بقیع
گرم زیارت حرم با صفای تو
از لحظهای که خاک لحد بر تو چیده شد
خاک بقیع نه!دل ما گشت جای تو
آیا در بقیع شبی باز میشود
تا در کنار قبر تو گریم برای تو؟
بردند دستبسته تو را سوی قتلگاه
با آنکه بود عرش خدا جای پای تو
ای صد مسیح زندۀ ذکر شبانهات
خاموش شد چگونه صدای دعای تو
آخر ز زهر کین جگرت پاره پاره شد
ای پارههای دل، گُل بزم عزای تو
تشییع شد چو پیکر پاک تو تا بقیع
میکرد گریه ختم رسل در قفای تو
چون شمع، آب شد بدنت از شرار زهر
ای جان عالمی همه بادا فدای تو
تنها نه «میثم»...از غم و اندوه و غربتت
آگه کسی نگشت به غیر از خدای تو
#غلامرضا_سازگار
#امام_صادق_شهادت
مگر رسول به وصفش بیان کند سخنی
که وصف ذات خدا نیست کار همچو منی
جواب هر چه که باشد نوازش است مرا
خدا کند بنوازد مرا ولو به " لن " ی
بساط حوزه کرم میکند ، چه ذوالکرمی
بساط روضه عطا میکند ، چه ذوالمننی
به دست شیخ الائمه غدیر جان بگرفت
بله ؛غدیر جوان شد ز باده ی کهنی
ببین حدیث حدیث و ببین که بحث به بحث
چگونه یک تنه رفته به جنگ تن به تنی
به جعفر بن محمد بگو بسوز و بساز
مباش فکر حرم گر نواده ی حسنی
سیاه تر ز همه روزگار پروانه ست
اگر که شمع بسوزد میان انجمنی
نخست آنچه صدا میکند سر زانوست
اگر کشیده شود ناگهان سر رسنی
ببین چه بر سر زن یا که مرد میاید
طناب را بکشی ، تازیانه هم بزنی
عبا نداشت که از خجلتش به سر بکشد
پناه برد به یک آستین پیرهنی
چه سخت میگذرد مرد آبروداری
طی طریق کند با غلام بددهنی
اگر چه سوخته در ، جای شکر آن باقی ست
که میخ در نگرفته به گوشه بدنی
اگر چه از نفس افتاده باز هم راضی ست
که بین کوچه نیفتاده است هیچ زنی
چه حرفها نشنید و چه چیزها که ندید
شکسته دل شد و آمد ولی چه آمدنی
غریب نیز از اینجا نمیرود عریان
برای تو کفن آورده اند ، عجب کفنی
#علی_اکبر_لطیفیان
#امام_صادق_شهادت
از مسیر در نه ، از دیوارِ خانه ریختند
روز نَه این قومِ نامحرم شبانه ریختند
حتم دارم با قلاف و تازیانه ریختند
یک نفر آمد به محراب و نمازش را شکست
بی حیایی بی هوا راز و نیازش را شکست
نیمه شب هست آه فکر سن و سالش نیستند
ریسمانها میکشند و فکر بالش نیستند
بینِ این خانه مگر اهل و عیالش نیستند
او خدای غیرت است از درد میریزد بِهَم
پیش طفلانش مَکِش نامرد میریزد بِهَم
باز هم صد شُکر آتش بر سر و رویش نخورد
این درِ سوزان حیا کرد و به پهلویش نخورد
سنگ بی احساسِ دیواری به اَبرویش نخورد
باز هم صد شُکر در ، آئینهاش را خط نزد
در میانِ شعله میخی سینهاش را خط نزد
در میانِ کوچهها با زور او را میکِشند
بر زمین میاُفتد و بدجور او را میکِشند
روی مرکب میروند از دور او را میکِشند
پیرمرد شهر با هر زحمتی پا میشود
آه میگوید فقط " یا عَمَّتی" پا میشود
دخترک میگفت با نِی حنجرش را پس بده
من یتیمم طشتِ زر یک شب سرش را پس بده
جان بابا ، ساربان انگشترش را پس بده
حرمله وقتی که میآید پریشان میشوم
پشتِ عمه ، زجر وقتی هست پنهان میشوم
#حسن_لطفی
#امام_صادق_شهادت
پس از سلام و ادب نزد خالق زهرا
مرا صدا بزنید از خلائق زهرا
کمال بندگی ام خدمت به فاطمه است
خدا کند بشوم عبد لایق زهرا
به غیر غصه ندارد مخالف بانو
غمی به سینه ندارد موافق زهرا
برای اجر محبین او بهشت کم است
چه هدیه ای ست سزاوار عاشق زهرا
بجز علی به کسی رو نمیزنم هرگز
قسم به حرمت قرآن ناطق زهرا
حسین فاطمه بسیار سینه زن دارد
منم اسیر و عزادار صادق زهرا
"بِجَعفَرِ بنِ محمد "نوای هرشب ماست
چه خوب حضرت صادق رئیس مذهب ماست
همینکه ايزد منان قلم به دستش داد
فقط قلم که نه بلکه علم به دستش داد
خدایی اش نه ولی اختیار عالم را
خدای عزوجل دست کم به دستش داد
برای اینکه ببارد مدام بر سرمان
کریم خواندش و ابر کرم به دستش داد
به شوق پرورش جابر بن حیان ها
تمام هستی خود را عجم به دستش داد
به گردنم پدرم بست طوق نوکری اش
و اختیار مرا مادرم به دستش داد
خوشابحال کسی که نگفته اقایش
میان روضه برات حرم به دستش داد
دخیل بسته ی کنج ضریح پر گره ایم
نگاه حسرت افتاده پشت پنجره ایم
به پا کنیم دوباره بساط هیئت را
مگر صدا بزنیم اهل بیت عصت را
به یمن همنفسی با امام "صادق" مان
چشیده ایم همه لذت صداقت را
تمام شب به تماشا نشسته ایم از شوق
شکوه و منزلت کرسی فقاهت را
بحق حضرت زهرا نگیرد از دل ما
خدای عزوجل نعمت ولایت را
اگر که دشمن او پشت گوش خود بیند
به روز حشر ببیند بهار جنت را
قسم به حرمت نانش نبرده ایم از یاد
نگاه محترم و دست با محبت را
به آسمان مدینه دوباره پر بزنیم
در آوریم ز غربت بقیع خلوت را
مسلم است به اشک و به ناله سر بکنیم
کنار حضرت زهرا شب شهادت را
شب عزای ولی خداست گریه کنیم
کنار حضرت زهرا بناست گریه کنیم
شبی که سایه ی ابلیس بر حرا افتاد
گمان کنم پر پروانه زیر پا افتاد
امام خبره ی ما یادی از محرم کرد
میان حجره عزیزش به گریه تا افتاد
کسی که از نفسش عطر ربنا رویید
چرا لبان ثناخوانش از نوا افتاد
بزرگ شهر ، عزیز دل رسول خدا
به پیش چشم همه بین کوچه ها افتاد
کسی ندید میان شلوغی خانه
غریب فاطمه عمامه اش کجا افتاد
شبیه عمه ی مظلومه اش که خورد زمین
میان کشمکش کوچه بی هوا افتاد
شبیه تشنه لب نینوا گلویش سوخت
نگاه مضطر او سمت کربلا افتاد
به تکه تکه گلیمی که سوخت خیره شد و
سپس به سینه زد و یاد بوریا افتاد
دل شکسته ، قد خم ، نگاه تر دارد
چقدر روضه ی گودال زیر سر دارد
#علیرضا_خاکساری
#امام_صادق_مدح
#امام_صادق_شهادت
به نام آنکه پُر کرده جهان از قالَ صادقها
به نام آنکه میرویاند از جانها شقایقها
به نام آنکه از دلهایِ سنگی ساخت عاشقها
که میگردند از نورش مخالفها موافقها
به نامِ حضرت صادق دلت را روضه مهمان کُن
چراغِ اشک روشن کُن بقیعش را چراغان کُن
ندیده حکمت از درسش حکیمی اینچنین چون او
ادیبی یا طبیبی یا علیمی اینچنین چون او
ندیده دل صراطَالمُستقیمی اینچنین چون او
حلیمی یا رحیمی یا کریمی اینچنین چون او
سفارشهای او شرحِ کلامی از کمالِ اوست
سفارشهای او راهِ رسولالله و آلِ اوست
سفارش میکند بارِ فقیران را زمین مگذار
سفارش میکند در راهِ محرومان قدم بگذار
سفارش میکند دل را به تدبیر خدا بسپار
سفارش میکند هرگز نمازت را سبک مشمار
سفارش کرد ما را تا ادا سازیم دینش را
به ما بخشید بعد از خود حسینم وا حسینش را
زیارت نامههای ما زیارت نامههای اوست
عزاداریِ ما میراثی از رسم عزای اوست
تمام گریههای ما کمی از هایهایِ اوست
شلوغیِ حرمها از حدیثِ کربلای اوست
خودش فرمود صدها حج فقط اجر سلامِ ماست
ثواب یک سلام ما شب قدر امام ماست
به روضه میکشد آقا همیشه منبر خود را
به پای ناله سوزانده تمام حنجر خود را
میانِ گریه میبینید همانجا مادر خود را
ببین خرجِ عزا کرده دعای آخر خود را
چنان نالید در عمرش صدایش مثل زهرا سوخت
خدایا خانهیِ او در هجوم بی حیاها سوخت
چرا در بِین این مردم کسی در فکرِ حالش نیست
به فکر مو سپیدیاش به فکر سن و سالش نیست
به یاد کودکانِ بی کَسَش فکر عیالش نیست
چرا این شعلههای در به فکر دست و بالش نیست
کسی او را نمیگوید عصای خویش را بردار
بیا از بِینِ شعله بچههای خویش را بردار
زمین اُفتاد رحمی کن ببین زانوش زخمی شد
محاسن وای خاکی شد ولی اَبروش زخمی شد
زمین اُفتاد و یاد عمه جانش روش زخمی شد
مکش اینگونه در کوچه مکش پهلوش زخمی شد
زمین اُفتاد و با نیزه کسی اما نَزَد او را
زمین اُفتاد و شُکرش که کسی با پا نَزَد او را
#حسن_لطفی
#امام_صادق_شهادت
نیمه شب بود و وقت راز و نیاز
بین سجاده بود، بین نماز
با تأسی به مادرش زهرا
دست خود برده بود سوی خدا
داشت همسایه را دعا می کرد
گره ها را دوباره وا می کرد
ذکرِ ارباب عالمین گرفت
بوسه از تربت حسین گرفت
ناگهان صحبت از تهاجم شد
خلوتش بین نعره ها گم شد
داد و فریاد، بی دلیل زدند
شعله بر خانه ی خلیل زدند
حرمت این حرم شکسته شد و
دست او بین خانه بسته شد و
پا شد از جای خود ولی افتاد
یاد مظلومی علی افتاد
از غریب مدینه دم می زد
وسط شعله ها قدم می زد
خاک و خاکستر از عباش تکاند
اشک بر مادرش دوباره فشاند
حرف داغِ گران زهرا بود
میخ در روضه خوان زهرا بود
پیر مردی وحید را بردند
آن محاسن سپید را بردند
باز هم روضه ها به کوچه کشید
آه... آقای ما بگو چه کشید؟!
پیر را طاقت دویدن نیست
می رود... حاجت کشیدن نیست
فلک از غصه شرمگین شده بود
شیخ ما نقش بر زمین شده بود
پیکرش را چقدر آزردند
تا که شیخ الائمه را بردند
خوب شد بر سرش جدال نشد
غارت پیکرش حلال نشد
تشنگی تاب و قدرتش نگرفت
تیر و نیزه به قامتش نگرفت
رخش از خون تازه رنگ نشد
صورتش آشنا به سنگ نشد
خوب شد قاتلی سویش نرسید
پنجه ای بین گیسویش نرسید
خواهری با شکستنش نشکست
بر روی سینه اش کسی ننشست
#محمد_جواد_شیرازی
#امام_صادق_شهادت
قال الصادق:نوحوا علی الحسین ...
نوحوعلی الحسین که این کارفاطمه است
این اشک دیده ها همگی یار فاطمه است
نوحوعلی الحسین که جدم غریب بود
گودال قتلگاه پُر از بوی سیب بود
نوحوعلی الحسین که لب تشنه جان سپُرد
بیش از هزار و نهصد و پنجاه ضربه خورد
نوحو علی الحسین درخاک وخون نشست
هرکه رسید دربدنش نیزه را شکست
نوحوعلی الحسین که مویش کشیده شد
جان داشت جدِ من که گلویش بریده شد
نوحو علی الحسین که در بین ازدحام
با ضربة دوازدهم کار شد تمام
نوحو علی الحسین که ذبحش حرام بود
چشمان او هنوز به سوی خیام بود
نوحوعلی الحسین که می دید خواهرش
تاراج می شود همه هستش برابرش
نوحوعلی الحسین که باصورتی کبود
چشم ِ سرِ بریدة او باز مانده بود
نوحوعلی الحسین که با ضجر کُشتَنَش
چیزی نمانده بود ز رگهای گردنش
#قاسم_نعمتی
#امام_صادق_شهادت
شیخ الائمه ام که شکستند حرمتم
با هیزم آمدند شبانه زیارتم
در احترام موی سپیدم همین بس است
در بین شعله ها شد تکریم ساحتم
من دست بسته بودم و یاران به خواب ناز
آنجا کسی نبود نماید حمایتم
من مرد بودم این شد و ای وای مادرم
این تنگنای کوچه نماید اذیتم
سجاده ام کشید وبماند چگونه برد
خاکی شده زکینه لباس عبادتم
بادست بسته ،پای برهنه ، نفس زنان
مرکب دوانیش بخدا برد طاقتم
خوردم زمین و ناله زدم عمه جان مدد
قدری کمان چو قامت تو گشته قامتم
در بین راه گشته پریشان محاسنم
از بسکه دست بسته زمین خورده صورتم
تفسیر مقتل «قبض شیبه » شده
این صورت کبود و رخ پر جراحتم
اینجا جفا به ماشد و معجر کشی نشد
غمهای کربلا زده لطمه به غیرتم
#قاسم_نعمتی
#امام_صادق_شهادت
به غمزه ای نظرت صد مه و ستاره کشید
نظارۀ تو ابوحمزه و زراره کشید
غریب هستی و چون مادرت نشد آقا
سر مزار شما گنبد و مناره کشید
به زخم های دلت مرهمی نشد پیدا
که زهر از جگرت طرح پاره پاره کشید
تو را میان دعا، بی نمازها بردند
تو را پیاده به کوچه یکی سواره کشید
میان کوچه تن خسته ات زمین تا خورد
نکرد رحمی و دشمن تو را دوباره کشید
سریع خانه برو دختر تو ترسیده است
که ارث مادریت را کسی شراره کشید
گرفته خانۀ تو رنگ خیمه های حسین
دوباره گریۀ چشمت به سوگواره کشید
دوباره آتش و خیمه غروب عاشورا
دوباره کرببلا را به استعاره کشید
تمام اهل و عیالش فرار می کردند
و دختری که خودش را به یک کناره کشید
به چند زخم پدر مرحمی ز گریه گذاشت
دوباره در بر خود جسم پاره پاره کشید
به پیش پیکرش از دشمنی شکایت کرد
که معجر از سر و از گوش گوشواره کشید
#محسن_حنیفی
#امام_صادق_شهادت
گرچه شوال ولی داغ محرم با اوست
پس عجب نیست اگر این همه ماتم با اوست
مثل جدش شده در کنیه «اباعبدالله»
در بقیع است ولی کرببلا هم با اوست
شیعه را کرببلا گرچه علمداری کرد
جعفری مذهبمان کرده و پرچم با اوست
من اگر مورم اگر هیچ ولی میدانم
«او سلیمان زمان است که خاتم با اوست»
زندگینامهٔ او سطر به سطرش روضهست
که مصیبات همه عالم و آدم با اوست
در غمش اشک، اگر ریخت اگر جاری شد
بانی روضهٔ سقاست و زمزم با اوست
لفظی از کوچه در این مرثیه محزونتر نیست
وارث محنت زهراست اگر غم با اوست
#محسن_ناصحی
#امام_صادق_شهادت
#دودمه
جد ما گریه کنانش را تماشا میکند
نوحوا علی الحسین
هر که گرید بر حسین یاری زهرا میکند
نوحوا علی الحسین
#امام_صادق_شهادت
#دوبیتی
خاکستر داغ لالهها گشت بقیع
مأوای عزیزان خدا گشت بقیع
وقتی که جنازۀ تو را آوردند
انگار زمین کربلا گشت بقیع
#عباس_شاه_زیدی
#امام_صادق_مدح
#امام_صادق_شهادت
ارادت دارم از طفلی به نام حضرت صادق
تعالی الله از قدر و مقام حضرت صادق
الا ای شیعه های با مرام حضرت صادق
به گوش جان بگیرید این کلام حضرت صادق
که عالم تا ابد مدیون شاه عالمین باشد
و کل الخیر در یک جمله فی باب الحسین باشد
در این دنیای ظلمانی عجب ماه شبی دارم
میان این همه مذهب چه والا مذهبی دارم
کرام الکاتبین را شکر ، به چه مکتبی دارم
ز عشاق امام صادقم ، چه منصبی دارم
الهی بر در این آستان ، نوکر بخوانندم
مرا در روز محشر شیعه جعفر بخوانندم
یقینم کامل است و اعتقادم این چنین باشد
که او مانند جدش مرتضی حق الیقین باشد
به قول حضرتش این از نشان مؤمنین باشد
که از زوار قبر جد من در اربعین باشد
عزیز فاطمه ، از خرمنت توشه بده ما را
برات اربعین و طوف شش گوشه بده ما را
من از افتادن آن پیر زن در کوچه می دانم
از این مجمل حدیثی را مفصل ، ناب ، می خوانم
رسانده بر همه شیخ الأ ئمه ، نور چشمانم
که با بغض از عدوی حضرت زهرا مسلمانم
خدا با صورت اندازد مرا در شعله نارم
اگر از دشمنی با خصم مولا دست بردارم
مدینه بار اول ، ظلم بر خیر النساء کردند
میان کوچه ها حق ذوی القربی ادا کردند
ز کینه سینه را با ضرب مسمار آشنا کردند
پس در غنچه نشکفته از شاخه جدا کردند
از آنجا خصم ، آتش بر دل و جان خلائق زد
شرر بر خانه و کاشانه قرآن ناطق زد
میان شعله فرزند خلیل الله را بردند
دل شب مردم گمراه ، نور ماه را بردند
پیاده از پی مرکب تمام راه را بردند
چسان گویم چگونه آن ملک درگاه را بردند
چه سنگین بود مهر غربتی که بر جبین می خورد
میان کوچه مثل مادرش زهرا زمین می خورد
اگر چه پیش چشم عترتش بر او جسارت شد
اگر چه خانه اش محصور آن ظلم و شرارت شد
اسیر کینه رجس و پلیدی ها ، طهارت شد
کجا کاشانه شیخ الائمه قتل و غارت شد
بمیرم کربلا پیراهن از گودال می بردند
ز پای دختر دردانه ای خلخال می بردند
#علی_سلطانی
#امام_صادق_شهادت
مزنیدم مبریدم ندهید آزارم
بگذارید عمامه به سرم بگذارم
قبل از آنیکه مرا در بر منصور برید
بگذارید حرم را به کسی بسپارم
پیرمردم پی مرکب ندوانید مرا
نه مرا پای دویدن نه عصایی دارم
بگذار ابن ربیع تا نفسی تازه کنم
بس کن اینقدر نکش بر روی سنگ و خارم
تازیانه بزن اما لب خود باز مکن
نام زهرا مبر اینقدر مده آزارم
به زمین میخورم و ذکر لبم یازهراست
یاد افتادن او بین در و دیوارم
سوخت در شعله در خانه ام و شکر خدا
که نیفتاد در سوخته روی یارم
پیش چشم پسرش مادر ما را می زد
از مغیره به خدا تا به ابد بیزارم
#عبدالحسین
#امام_صادق_شهادت
کسی که عرش و فرش و چرخ ، بوده تحت فرمانش
چه شد که نیمه شب بردند با حال پریشانش
همان بیتی که روز و شب ، ملک در رفت و آمد بود
بدون اذن وارد گشت خصم نامسلمانش
مقامش را نفهمیدند آنهایی که از خانه
به دست بسته می بردند ، مانند اسیرانش
عدویش بی ادب ، دنبال مرکب ، جان به لب ، خسته
یکی دو تا نبود ای وای ، غمهای فراوانش
کسی که بود فرزند خلیل الله ، یاالله
چه مظلومانه از غم سوخت در آتش گلستانش
در آتش ، روی لبهایش ، دم یافاطمه بود و
دوباره زنده می شد داغ مادر پیش چشمانش
چو می رفتند اطفالش ، میان شعله ها هر سو
تداعی شد برایش کربلا و خیمه سوزانش
به یاد دختری که با دو دست کوچکش می زد
به روی شعله ها بلکه ، شود خاموش دامانش
سر و پای برهنه شد روان در کوچه ها ، اما
نزد بوسه به پای او لب خار مغیلانش
چنان از داغ جدش اشک می بارید از چشمش
مدینه کربلایی بود ، از ذکر حسین جانش
به هرجا می شنید آوای طفل شیر خواری را
به یاد حنجر اصغر بهم می ریخت سامانش
اگر بردند او را ، کاخ حمراء در بر منصور
نزد با چوب دیگر میزبان بر لعل مهمانش
فدای آن سری که بود در طشت و یزید دون
به لب می می زد و هی می زد او را پیش طفلانش
#علی_سلطانی
#امام_صادق_شهادت
عمریست زیر منت شیخ الائمه ایم
ما شیعه ایم و امت شیخ الائمه ایم
سرشار از محبت شیخ الائمه ایم
ریزه خور کرامت شیخ الائمه ایم
ما را ولاش سینه زن و بی قرار کرد
بر کشتی نجات حسینی سوار کرد
آقا اگر نبود که آدم نمی شدیم
از دودمان بانوی عالم نمیشدیم
این گونه بی قرار محرم نمی شدیم
دیوانه علامت و پرچم نمی شدیم
او عمر خود گذاشت که عاشق ترین شدیم
خواندیم قال صادق و روضه نشین شدیم
امشب دلم گرفته برای بقیع او
خون گریه می کنم به هوای بقیع او
جان مرا گرفته عزای بقیع او
امشب به یاد حال و هوای بقیع او
در مجلس مصیبت او گریه می کنیم
با فاطمه به غربت او گریه می کنیم
هم ماجرای آن در و دیوار زنده شد
هم ماجرای آتش و مسمار زنده شد
هم بی کسی حیدر کرار زنده شد
هم کینه مغیره و اشرار زنده شد
ابن ربیع مثل مغیره است ، بی حیاست
کارش همیشه طعنه و آزار و ناسزاست
ظالم ، شکست حرمت بیت الحرام را
از کینه برد پای پیاده امام را
آن مرد سالخورده ی والا مقام را
شاه بزرگ زاده با احترام را
او روی اسب و پای پیاده امام دین
در کوچه ها دوباره علی می خورد زمین
واویلتا به کوچه کشیده است ماجراش
خاکی شبیه چادر زهراست جامه هاش
این حلقه های اشک، گرفته ره نگاش
افتاده است لرزه چرا بین دست و پاش
پای پیاده ناله زند ، یاد عمه هاش
این پیرمرد شهر مدینه است کربلاش
شکر خدا که شهر مدینه سنان نداشت
خولی و زجر و حرمله و ساربان نداشت
سیلی برای دختر شیرین زبان نداشت
بزم شراب داشت ولی خیزران نداشت
شکر خدا که در جگرش نیزه ها نرفت
بعد از شهادتش بدنش زیر پا نرفت
#محمد_حسین_رحیمیان
#امام_صادق_شهادت
اگر چه سخت روز و شب چو ابری زار می گریم
نه از اینکه شدم بی یاور و بی یار می گریم
شده هر صحنه ای از غربتم یادآور یک غم
چو جد خویش مثل حیدر کرار می گریم
اگر چه خانه ام آتش گرفت از کینه،تنها من
به یاد سینه ی صدیقه و مسمار می گریم
به کوچه بد زمین خوردم که زهرا را صدا کردم
به یاد صورتی که خورده بر دیوار می گریم
مرا در کوچه گرداندند یاد شام افتادم
به یاد عمه ام در کوچه و بازار می گریم
شنیدم عمه ام را می زدند و خارجی خواندند
چو او بوده اسیر خنده ی انظار می گریم
کشیده تیغ بر رویم سه بار آن بی حیا و،من
به یاد آن لب و دندان که شد خونبار می گریم
دلم شد غرق خون وقتی که شد جسمم کفن،شائق
بر آن جسمی که دیده زیر نعل آزار می گریم
#محمود_اسدی_شائق
#امام_صادق_شهادت
هیاهویی به پا گشت و ، میان شهر طوفان شد
مناجاتت به هم خورد و ، بساط غم فراوان شد
شده تکرار تاریخ و ، نصیب کعبه آتش شد
امان از این مدینه ، باز هم همدست شیطان شد
تو را ترساند از آتش ، فراموشش شده انگار
به عشق خادم ِ درگاه تو آتش گلستان شد**
ندارد شهر زهرایی ، که یار سرورش باشد
دوباره دست بستن شیوه ی دنیا پرستان شد
پیاده ، پا برهنه ، پیر مردی در پی مرکب
تمام عالم بالا ، ازین غصه پریشان شد
نوایت گاه وا اماه بود و ، گاه وا جداه
بگو یاد چه افتادی چرا چشم تو گریان شد
تو را بردند از آن کوچه ای که مادرت افتاد
دلیل روشنی دارد اگر زانوت لرزان شد
چه آورده سرت این روزگار بی مروت ها
چه دردی داشتی آقا ، چرا با زهر درمان شد
میان خانه ای که سوخته تا آخر عمرت
به پا هر روز و هر شب روضه شام غریبان شد
تو گریه می کنی جور دگر این آخر عمری
بر آن جسمی که بی سر شد ، بر آن جسمی که عریان شد
چه می شد گر نبود آن شب میان کربلا زینب
همین که سر جدا شد بی حیایی ها دو چندان شد
**جریان هارون مکی که در تنور رفت
#محمد_حسین_رحیمیان
#امام_صادق_شهادت
آتش فتنه چه داغی سرِ داغت می ریخت!
سر زده از در و دیوار به باغت می ریخت
خانه ات بی خبر از اشک زلالت می سوخت
چه بگویم!دلِ همسایه به حالت می سوخت
پشت مرکب، چه غریبانه کشاندند تو را
پا برهنه سرِ بازار دواندند تو را
پشت مرکب، رمق اندک پایت افتاد
سرشناس همه ی شهر، عبایت افتاد!
ارثی از مرثیه اش بُردی و گفتی: مادر
وسط کوچه زمین خوردی و گفتی: مادر
هیچ کس بغض تو را، مونس و غمخوار نشد
کربلا، کارِ خدا بود که تکرار نشد
حُرمت مویِ سپید تو شکسته ست، قبول
تو یداللهی و دستان تو بسته ست، قبول
باز هم شکر! به عمامه ی تو دست نخورد
حرف غارت نشد و جامه ی تو دست نخورد
زخمی نیزه ی هر بی سر و پایی نشدی
بی کفن مانده ی گودال بلایی نشدی
باز هم شکر! به خلخال نگین باقی ماند
اهل بیت حَرمت پرده نشین باقی ماند
با دلی سوخته از غصه لبالب نشدند
دخترانت ملأعام معذب نشدند
#وحید_قاسمی
#امام_صادق_شهادت
عزیز فاطمه را از حرم کجا بردند
خدا به خیر کند نیمه شب چرا بردند
خدا به خیر کند بی عبا و عمامه
امام ارض و سما را به کوچه ها بردند
پیاده در پی مرکب نفس نفس میزد
دو دست بسته به گردن چو مرتضی بردند
خدا کند که به خانه دوباره برگردد
تمام اهل حرم دست بر دعا بردند
به فاطمه نرسد این خبر ، عزیزش را
میان مجلس منصور بی حیا بردند
ستاده شیخ الائمه نشسته قاتل او
چه آبرویی از آن حجت خدا بردند
غریب بود و به دادش رسید پیغمبر
همین که دست به شمشیر از جفا بردند
غریب بود ولی بعد از آن جسارتها
به سوی خانه دوباره امام را بردند
به ما بگو که کجا بودی یا رسول الله....
...که حمله بر تن مظلوم کربلا بردند
تن مطهر او بی کفن رها کردند
سر مقدس او را به نیزه ها بردند
هنوز جان به تنش بود برهنه اش کردند
هنوز سر به تنش بود عمامه را بردند
هنوز سوی حرم بود چشم خونینش
هجوم بر حرم آل مصطفی بردند
تمام صورت یک نازدانه پر خون شد
دو گوشواره او را که بی هوا بردند
از آن چه رفت به غارت نداشت شکوه ولی..
به عمه گفت چرا معجر مرا بردند
#عبدالحسین
#امام_صادق_مدح
#امام_صادق_شهادت
ای رتبه ات فراتراز ادراک ازعقول
آیینه ی بصیرت چشمت جهان شمول
حلم توبی نهایت و علم تو لایزول
یاکاشف الحقایق ویا جامع الاصول
کوچکترم ازآنکه بخواهم بخوانمت
یا برترین سروده ی عالم بدانمت
علم اصول و علم قرائت ازآن توست
تفسیر و فقه پله ای ازنردبان توست
علم نجوم در رصد کهکشان توست
راز علوم کل جهان برزبان توست
شیخ الائمه هستی و دریای بی کران
ای باقرالعلوم ترین صادق جهان
مردان سرزمین تو عاشق نبوده اند
در باب عشق با تو موافق نبوده اند
چون آشنا به کُنه حقایق نبوده اند
در پیشگاه درس تو صادق نبوده اند
تو درعلوم عقلی و نقلی سرآمدی
تا روز حشر صادق آل محمدی
حکام جور خلوتتان را به هم زدند
گردونه ی زمین و زمان را به هم زدند
سرچشمه های اشک روان را به هم زدند
باکشتن تو نظم جهان را به هم زدند
ای جای پای غربت تو در دل بقیع
هرکس که گشت دور تو گردید مستطیع
#احمدعلوی
#امام_صادق_شهادت
کشید بند طناب و تو را زمینت زد
میان کوچه تو را بی هوا زمینت زد
همین که پا شدی از جا دوباره افتادی
دوباره کینه آن بی خدا زمینت زد
بلند شو که دوباره جسارتی نکند
چه ها نگفت به تو، هر کجا زمینت زد
رسیده ای وسط کوچه بنی هاشم
صدای ناله خیرالنسا زمینت زد
صدای سیلی و آن گوشواره می آید
صدای سیلی او بی صدا زمینت زد
فدای گریه تو یا مروج العاشور
همیشه یاد غم کربلا زمینت زد
سری که گشت جدا از قفا شما را کشت
سری که رفت روی نیزه ها زمینت زد
میان شعله به یاد رقیه افتادی
کشید بند طناب و تو را زمینت زد
#وحید_محمدی
#امام_صادق_شهادت
السلام ای دل و دلدار اباعبدالله
ششمین سید و سالار اباعبدالله
همه با دیدن تو یاد حسین افتادند
ای حسینیه سیار اباعبدالله
ما حسینی شدگان ِ نفس گرم توایم
به تو هستیم بدهکار اباعبدالله
کار تو داده نتیجه چه قیامت کردند
اربعین لشکر زوار اباعبدالله
در و دیوار مدینه ز غم بی کسیت
می زند تا به ابد زار اباعبدالله
مادری بودی و کوبید در ِ بیت ِ تو را
آتش آن در و دیوار اباعبدالله
یعنی از آن همه شاگر در آن شب آقا
یک نفر با تو نشد یار اباعبدالله ؟!
تا که بستند دو دستان تو را شد زنده
غربت حیدر کرار اباعبدالله
تو علی گشته ای و ابن ربیع هم قنفذ
وای از این همه تکرار اباعبدالله
این چه سری است که شد ذکر لبت وا اماه
با زمین خوردنت هر بار اباعبدالله
سر ِ پیری گذر ِ تو به چه جاها افتاد
وای از آن همه آزار اباعبدالله
هر چه هم بر سرت آمد دم آخر ز عطش
چشم های تو نشد تار اباعبدالله
خواهر تو نشد ای شاه برای پسرت
در دل شعله پرستار اباعبدالله
کفنت خار بیابان نشد و بی تو نرفت
دخترت بر سر بازار اباعبدالله
#محمد_حسين_رحیمیان
#امام_صادق_شهادت
حضرت صادق مگر فرزند پیغمبر نبود
یا مگر ریحانه ی صدیقه ی اطهر نبود
با چه تقصیر و گنه بر خانه اش آتش زدند
اجر نشر دانش او شعله ی آذر نبود
اجر و پاداش رسول و عترت مظلوم او
در دل شب حمله بر باب اله اکبر نبود
نیمه شب کز خانه می بردند صاحب خانه را
بر روی دوشش عبا عمامه اش بر سر نبود
از برای بردن مولا کس از ابن ربیع
سنگدل تر، بی حیاتر، بلکه ظالم تر نبود
او پیاده می دوید و این به اسب خود سوار
گوئیا در سینه ی تنگش نفس دیگر نبود
دیدن بابا در آن حالت پسر را می کشد
خوب شد همراه بابا موسی جعفر نبود
از شرار زهر مثل شمع سوزان آب شد
غیر تصویری بجا ز آن نازنین پیکر نبود
پاره پاره قلبش از انگور زهر آلوده شد
از بنی العباس جز این شیعه را باور نبود
بعد عمری سوختن بر قلب او آتش زدند
این ستم باله روا بر آل پیغمبر نبود
«میثم» آن روزی که شد آن پیکر پاکیزه دفن
محشر شهر مدینه کمتر از محشر نبود
#غلامرضا_سازگار
#امام_صادق_شهادت
باز هم آتش و آزار خدا رحم کند
فاطمیه شده تکرار خدا رحم کند
دید تا سوخته در باز هم افتاد آقا
یاد آن شعله و مسمار خدا رحم کند
تا ابد باد به شورای سقیفه لعنت
باز مولا شده بی یار خدا رحم کند
باب آمرزش ما را به چه حق ابن ربیع
می برد مثل گنهکار خدا رحم کند
خورده انگار قسم تا بدهد آقا را
با همه قدرتش آزار خدا رحم کند
دل شب ، پای برهنه ، پی مرکب راهی است
پسر حیدر کرار خدا رحم کند
نفس ِ پیر ِ مسیحا نفسان را که برید؟
سر درهم ، سر دینار خدا رحم کند
آبرودار زمین نقش زمین می گردد
وسط کوچه به کرار خدا رحم کند
رسم ها گشته عوض ، اجر خداوند وفا
بی وفایی شده انگار خدا رحم کند
بر لبش هست چرا عمتی المظلومه
وسط مجلس اشرار خدا رحم کند
.....
گریه ی بچه یتیم ، عربده مستانه
خیزران ، سید احرار خدا رحم کند
به عزیزان خدا ، حرمله گوید اُسرا
جلوی راس علمدار خدا رحم کند
#محمد_حسين_رحیمیان
#امام_صادق_علیه_السلام
از قضا ما را خدا از اهل ایمان می نویسد
ما أطیعوالله می دانیم ، قرآن می نویسد
قُل تَعالَو نَدعُ می خوانیم ، ثابت می کند ما
مومنِ عشقیم ، آری آلِ عمران می نویسد
در مسلمانی قدم برداشتیم آنجا که حیدر
ما مسلمانِ علی هستیم ، سلمان می نویسد
سختی از دین نیست -لا اِکراهَ فِی الدّین- شیعه هستیم
مذهبِ ما را امامِ صادق آسان می نویسد
صادقُ الوَعدیم ، ما را عشق اینسان می پسندد
صادقُ القَولیم اگر از راستگویان می نویسد
حرف از ابراهیم از آتش می شود ، کو یارِ صادق؟
از تنورِ خانه می پرسم ، گلستان می نویسد
سرّ تبیاناً لِکلِّ شیء یعنی او که حتی
طفلِ مکتب خانه اش تفسیر تبیان می نویسد
آفرینش در نگاهش شرحِ توحیدِ مُفضَّل
علم یعنی قالَ صادق ، اِبنِ حیّان می نویسد
#محسن_ناصحی
#شعر_آیینی
#امام_صادق_ع
💠💠💠💠💠💠💠
مولای من سلام خدا هدیه محضرت
گلبوسه ی ملايکة الله بر درت
یا صادق الائمه که قران ناطقی
عالم فدای آن نفس روح پرورت
تا از تو کسب فیض کنند ای شکوه علم
زانو زنند خیل ملک پای منبرت
بر کرسی خطابه لبت چونکه باز شد
باغ بهشت مصطفوی شد معطرت
از تو گرفت درس بصیرت ابوبصیر
صدها زراره کاتب و اندیشه گسترت
سرچشمه ی زلال حقیقت کلام توست
شد جرعه نوش ، علم و فضیلت ز کوثرت
معراج توست علم و در آن سیر نور شد
هفت آسمان عالم معنا مسخرت
تنها جهاد ، عرصه ی شمشیر و تیغ نیست
روز ازل جهاد سخن شد مقدّرت
در دست تو کتاب خدا بود ذوالفقار
فقه و اصول ، نیزه و شمشیر دیگرت
مدیون توست مکتب شیعه الی الأبد
در این جهاد ، لطف خدا بود یاورت
دشمن که بست دست یداللهی تو را
رد شد تمام خاطره ها از برابرت
رفتی سرِ برهنه و پای پیاده لیک
سیلی نخورد پیش تو در کوچه همسرت
در طول عمر ، داغ فدک با دل تو بود
می زد حدیث حادثه زخم مکررت
باشد برای اهل ولا ، جلوه ی حضور
در گوشه ی بقیع ، مزار مطهرت
گاهی نگاه کن به دل بیقرار من
دست «کمیل » دامن تو ، جان مادرت
کمیل کاشانی
.... تا روز وصل
هرچه بریزم از غمت اشک بصر نمی شود
هرچه به بارم از بصر خون جگر نمی شود
ناله اثر نمی کند ، یار نظر نمی کند
عزم خطر نمی کند دل که سپر نمی شود
شیوه عشق باوران غمزه چشم دلبران
هرچه کنند دیگران لطف پدر نمی شود
شد ز فراق بی امان قامت اهل دل کمان
هرچه به بارد آسمان دیده تر نمی شود
مانده به سینه آرزو تا که ببینم از تو رو
ای گل فاطمه بگو باز اگر نمی شود
روح زمان به تن بیا ای گل یاسمن بیا
لیله ی قدر من بیا کس که خبر نمی شود
شد دل من گدای تو جان و سرم فدای تو
هیچ دلی جدای تو گنج گهر نمی شود
خون به دلم شرر شود ، جان ز تنم بدر شود
" بی همگام به سر شود بی تو به سر نمی شود "
قافله دار دل چرا همره دیده ی شما
"یاسر" دل شکسته را وقت سفر نمی شود
محمود تاری «یاسر»